در دیدارى که حسن ماسالى ـ دبیر امور بینالمللى کنفدراسیون جهانى دانشجویان ـ در تیرماه سال 1345 با حضرت امام خمینى داشت،
متن سند:
در دیدارى که حسن ماسالى ـ دبیر امور بینالمللى کنفدراسیون جهانى دانشجویان ـ در تیرماه سال 1345 با حضرت امام خمینى داشت، معظمله درباره توسعه مبارزات دانشجویى فرمودند:
«دانشجویان باید متحدا به مبارزات خود ادامه دهند و مردم ستمدیده ایران و آنچه بر آنان مىگذرد را فراموش نکنند. آینده مملکت به دست جوانان سپرده مىشود و در حفظ و حراست آن، نباید غفلت کرد...»
و در پیام مهرماه سال 1354 به هفتمین کنگره اتحادیه انجمنهاى اسلامى دانشجویان امریکا و کانادا، متذکر شدند که:
«نقطه روشنى که در این آخر عمر براى من امیدبخش است، همین آگاهى و بیدارى نسل جوان و نهضت روشنفکران است که با سرعت در حال رشد است... شما جوانان پاکدل موظف هستید با هر وسیله ممکنه، ملت را هر چه بیشتر آگاه کنید و از نیرنگهاى گوناگون دستگاه، پرده بردارید و اسلام عدالتپرور را به دنیا معرفى کنید.»
این شعر که در هنگام دستگیرى یکى از دانشجویان دانشسراى عالى در خوابگاه دانشجویى در اسفند ماه 135 در داخل جیب او قرار داشت، بر برگههایى نوشته شده که داراى عنوان «دانشگاه جندى شاپور» است. دانشگاهى که هماکنون نام مبارک «شهید مصطفى چمران» بر تارک آن مىدرخشد.
در این شعر، عباراتى انتقادى و تعریضى چون:
«نم نمک بىخبرى است
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مکتب دارى نه به آواى خبر دل دارى»
جالب توجه است.
* * *
نمنمک قطره شفاف چکید
به سر شاخه زیباى درخت
به رخ گل
به چمن
به بیابان
به دل سنگ که افتاده به خاک
به لب یار که گوید عطشم کُشت دگر
و چنین بارانى
جامه کهنه به اهدایى نم نم نو کرد
و دل چرک به رخسار غریبان هو کرد
چرک را مشت و لگد باید کرد
و چنین زور ندارد نم نم
نه شن صحراهاست
که بدو داد لقب از بَدَوى بودن او
نه که سیلاب بوَد
از بَر ویرانیها
قوّت و قوت زمین است
قدرت سحر و خیال است
و طلب دارد او
که چنین بر سر خیشش بچکد خیش
خیش آن مرد کهنسال
که برد از برکت، دار بر نیاى نوین
سُهره کوچک ما بىخبر است
واى بر ما... واى بر ما
که قنارى دگر از دیدن گُل
لحن خوش و صوت طرب نیز ندارد
واى بر ما ... واى بر ما
که قنارى به دکانهاى کبابى خواند
نمنمک راه خودش را برود
نمنمک بىخبر است
نم نمک را سروسرّى دگر است
نه ... طلب دارد او
نه بدهکار کسى است
نه گریزى دارد
نه که در بند دعاى دگر است
نه وبا مىبردش
نه به بُردارى خویش خیرهسر است
نم نمک راه وفایى که بدو هدیه شده است
آمدن مىکند و بر سر گل مىگذرد
نم نمک بىخبرى
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مکتب دارى
نه به آواى خبر دل دارى
نه غمى میکُشدت
نه به خوبى دگر گریانى
نه سپاسى گویى
نه به ترس از سر بازار به پستوى شرافت بروى
شرف از قاعده خاک ندانى
و سر از باده آسودگى دل به طنابى نسپارى
نمنمک بىخبرى
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
واى بر ما
هو شدن ... هو شدن
بر گذرگاه خیال
راه گویایى به زیر ترکه چوبى شدن
خنده دارد؟!
یا که اندوه عمیقى است؟!
ترکه را با خود به زیر قطرههاى نمنم باران گرفتن
ضربه بر جایى زدن جان را گرفتن
آن زمانهایى که شاعر بر لب جویى
به جام باده اى اشک دلت را نذر مىکرد
نمنمک اکنون گذشته
نم نمک دیگر مریز
نمنمک دیگر مبار
من بدون تو درون مذبله بهتر توانم سیر کرد
این کلام آخرین بود کز زبان من شنیدى
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 63