دفاعیات نیکخواه در دادگاه
متن سند:
ریاست محترم دادگاه
هیأت محترم دادرسان
دادستان محترم
در مقدمه لازم است نکته ای را به طور اخص به عرض محترم دادگاه
تجدیدنظر برسانم.
در ابتدای این دادگاه، هنگام دفاع از خود در مورد اتهام
شرکت در حادثه کاخ مرمر
به آقای دادستان گفتم: «شما
شهامت ندارید، در غیر این
صورت خود به حقایق و به
بیگناهی من معترف
می بودید.
» اما، آقای
دادستان در روزهای پیاپی
بیاناتی ایراد کردند که گرچه
مفصل بود و پایان ناپذیر
می نمود.
معذلک محتوی
آنها عاری از حقیقت و
درست در سطح مطالب
مندرجه در کیفرخواست بود
و الحق باید تصدیق کرد که
هیچ کس بهتر از ایشان و
شکلی بهتر از کیفر خواستی
که قسمت اعظم مطالب آن لفاظی است، نمی توانست داد سخن دهد.
اینک در این
مرحله از دادگاه من علاقمندم در گفته قبلی خود تجدید نظر کنم و شهامت ایشان
را در دفاع از چنین کیفرخواستی ستایش کنم و نیز علاقمندم که مراتب همدردی
خویش را در این کار شاقی که ایشان به عهده گرفته اند اعلام دارم.
بر خلاف نحوه عمل آقای دادستان که همیشه در پی منفی ترین نکات هستند و به
نکات مثبت هرگز توجهی ندارند و این خود نشانی از بدبینی عمیق ایشان نسبت
به ما است، من علاقمندم ابتدا به نکات بسیار درست و اصولی که در گفتار ایشان
آمده است اشاره کنم و در مورد آنها اظهار نظر کنم.
آقای دادستان در ضمن بیانات خویش فرمودند :
«ما اعلامیه حقوق بشر را قبول کرده ایم و آزادی عقیده و اندیشه برای همه
هست.
»
از این اظهارنظرهای دادستان اتخاذ سند می کنم و در صورتی که بر اساس
مضمون عبارت فوق عمل شود نهایت تشکر را دارم.
ثانیا، آقای دادستان فرمودند :
«می خواهم ببینم آیا اعمال
اینها از نظر قانون جرم بوده
است یا خیر.
»
بر این نوع روش کار صحه
می گذارم و تقاضایی جز این
ندارم.
ثالثا، آقای دادستان
فرمودند :
«باید اعمال ارتکابی
اشخاص مورد تحقیق قرار
گیرد و هر کس مسئول
اعمال خود است» سخنی
درست تر از این نمی توان
گفت.
رابعا، آقای دادستان
فرمودند :
«من به طور اعم کاری ندارم که بدانم متهم چه نظری دارد.
باید به اعمال انجام
شده از طرف متهم توجه داشت.
»
من بر این روش خوش آمد می گویم.
و خامسا آقای دادستان فرمودند :
«امروز ملت ایران کسانی را که به دنبال مقاصد بیگانگان می روند به خود
نمی پذیرند»
موافقت صد در صد خویش را با این گفته ابراز می دارم.
صرف نظر از این نکات و برخی دیگر که به اتهامات من ربطی ندارد و به همین
دلیل از پاسخ گویی به آنها اجتناب خواهم کرد، پاسخ آقای دادستان به مطالبی که
در ابتدای دادگاه از طرف وکیل مدافع محترم و من به عرض دادگاه رسید، شامل
بخش های زیر است :
الف : پند و اندرز
ب : دفاع از شخص خودشان
ج : دگرگون نمایاندن سخنان من و اظهارنظر درباره آن مطالب دگرگون شده آن
قسمت که پند و اندرز بود
شنیدیم، آن بخش که دفاع از
شخص خودشان بود نه لازم
به پاسخ گویی است و نه من
معترض آن هستم.
بدین
سبب در متن دفاعیان تنها
سعی خواهد شد تا نکاتی را
که آقای دادستان دگرگون
جلوه دادند برای دادگاه
محترم روشن کرد معهذا قبلاً
توضیح چند واقعیت
ضروری است :
1ـ آقای دادستان ادعا
کردند که «در انگلستان به
منصوری گفته شده برو ایران
فعالیت سیاسی کن».
همانطور که در پرونده من منعکس است هیچ گاه با منصوری راجع به فعالیت
سیاسی در انگلستان صحبتی نشده، زیرا وی علاقمند به مسایل سیاسی نبود و
تنها من و فیروز شیروانلو ابراز علاقه کردیم که هنگام مراجعت به ایران به مطالعه
سیاسی بپردازیم.
اینکه گفته می شود منصوری را برای فعالیت سیاسی به ایران
فرستادند.
مستند بر هیچ دلیل و مدرکی نیست و ادعای محض است.
2ـ نکته دیگر راجع به استفاده از منزل مهندس منصوری به منزله ستاد عملیاتی
است که از جانب آقای دادستان عنوان شده است.
این ادعا نیز استنباط شخصی ایشان است.
خانه مهندس منصوری صرفا متعلق به
خود او بود.
خود او اجازه آن را می داده، این واقعیت را همه دوستان و آشنایان او
می دانند و هیچ گاه به عنوان ستاد عملیاتی از آن استفاده نشده.
چون نه ستادی در
کار بوده و نه عملیاتی!
3ـ نکته دیگر اینست که آقای دادستان می گویند «منزل منصوری را بعد از حادثه
کاخ مرمر تخلیه کردند.
» این نیز درست نیست، ماشین پلی کپی که در خانه
مهندس منصوری بوده مدتها قبل از حادثه کاخ مرمر نقل مکان یافته و این نقل و
انتقال هیچ گونه ارتباطی با
حادثه کاخ مرمر نداشته
است.
4ـ نکته دیگر ادعای آقای
دادستان است که می گویند
«چون نام شرکت شما
یوشیج بوده» و یوشیج یعنی
اهل یوش «بنابراین قریه
یوش پایگاه عملیات
پارتیزانی شما بوده.
لازم به تذکر نیست که این
گفته بر اساس چنان
مقدمه ای نمی تواند چنین
نتیجه گیری را داشته باشد و
اساسا بر هیچ گفته یا مدرکی
قائم نیست و صرفا نتیجه
تخیلات خود آقای دادستان است.
هیچ یک از ما به یوش نرفته است و تا قبل از
اتمام دادگاه بدوی هیچ یک از ما نمی دانست قریه یوش در کجا است، چه رسد به
اینکه کسی از ما در آنجا پایگاهی داشته باشد.
5ـ نکته دیگر این است که آقای دادستان گفته اند «نیکخواه را زمانی بازداشت
کردند که برای مطرح کردن مفاد تز با منصوری به اتفاق مهندس عتیقی به خانه
منصوری رفته بودند.
»
این ادعا نیز نادرست است و شهادت مهندس عتیقی که اساسا در کارهای
سیاسی دخالت نمی کند، گواه تردید ناپذیری بر راستی گفته من است.
این واقعیت
که مرا با آن تز کذایی در خانه مهندس منصوری دستگیر کردند تنها بر این
می تواند دلالت کند که دستگیری مهندس منصوری برای من غیرمترقبه بوده.
6ـ نکته دیگر قابل تذکر است که در پرونده متهمین حاضر در این دادگاه هیچ
مطلبی نیست که حتی بر اطلاع من از امکان وقوع حادثه مرمر یعنی قصد سوء
رضا شمس آبادی دلالت کند، چه رسد به اینکه مؤید شرکت من در آن حادثه
باشد.
به عکس، همه مطالبی که در این مورد وجود دارد تنها حاکی از آن است که
من ابدا در جریان حادثه
کاخ مرمر نبوده ام.
با توضیح این نکات به
آخرین دفاع خویش
می پردازم.
به من چنین نسبت داده اند که
در حادثه کاخ مرمر شرکت
داشته ام و با رضا
شمس آبادی به نحوی از
انحاء توطئه کرده ام.
در ابتدای کار دادگاه همه
مفاد پرونده آقای مهندس
منصوری و خود من که در
مورد این اتهام به من مربوط
می شود، خوانده شد تا
بی پایگی و واهی بودن این
اتهام ثابت شود و ثابت هم شد.
همچنین گفته شد که در هیچ یک از مراحل
بازجویی و بازپرسی، از صدور قرار پیگرد گرفته تا آخرین دفاع در بازپرسی، به
من اعلام چنین اتهامی نشده است.
با استناد به مطالبی که قبلاً گفته شد و
بی جواب ماند.
با استناد به برگهای 54، 79 و 185 پرونده انفرادی مهندس
منصوری که حاکی از عدم اطلاع من از قصد سوء رضا شمس آبادی و مخالفت
منطقی من با ترور و تروریسم به طور اعم و اخص است، با استناد به برگهای 83،
118، 281 پرونده انفرادی خود من و گزارش بسیار محرمانه سازمان امنیت
بندهای 21 و 22 درباره پرونده من به اداره دادرسی ارتش که مؤید عدم اطلاع
من از نیت سوء شمس آبادی و مخالفت با تروریسم است و با توجه به برگهای 73
و 78 قرار بازپرس و نوع اتهام در آخرین مرحله بازپرسی مندرج در صفحه 271
پرونده انفرادی خود من و متن آخرین دفاع در مقابل چنین اتهامی که اساسا
مربوط به حادثه کاخ مرمر نیست و در سراسر آخرین دفاع نامی از حادثه کاخ
مرمر برده نشده، زیرا مطرح نبوده با توجه به همه محتویات مجموعه پرونده ها که
مورد ادعای دادستان محترم است و همه حقایقی که در دادگاه بدوی و این دادگاه
روشن شده است، تا جایی که
بشخص من مربوط است
چنین می توان نتیجه گیری
کرد :
1ـ پرویز نیکخواه اساسا
رضا شمس آبادی را
نمی شناخته است.
2ـ پرویز نیکخواه از وجود
رضا شمس آبادی مطلع
نبوده.
3ـ پرویز نیکخواه از نیت
سوء رضا شمس آبادی مطلع
نبوده.
4ـ پرویز نیکخواه احمد
کامرانی و حسن شریف را
مدتها پس از بازداشت
شناخته است.
5ـ پرویز نیکخواه از دیدار منصوری با کامرانی یا حسین ساعدی و کامرانی مطلع
نبوده است.
6ـ پرویز نیکخواه از محتوی گفتار کامرانی با منصوری یا با حسین ساعدی
درباره نیت رضا شمس آبادی مطلع نبوده.
7ـ هنگامی که مسأله ترور سیاسی به عنوان یک مسئله تئوریک شکل کلی با
پرویز نیکخواه مطرح شده وی با دلایل محکم، منطقی و بر اساس منافع ملی با
چنین نحوه تفکری مخالفت کرده و هرگونه عملی را در این زمینه به طور اخص و
اعم مخالف منافع ملی و به سود بیگانگان دانسته است.
علی رغم تمام این واقعیات انکارناپذیر که محتوی همین پرونده ها مؤید آن است
علی رغم اینکه هیچ گاه در مراحل بازجویی به من اعلام چنین اتهامی نشده است.
علی رغم توضیحات مفصلی که در ابتدای این دادگاه به عرض رسید، آقای
دادستان می گویند :
«چه باعث می شود که ساعدی به کامرانی بگوید که به سرباز تذکر دهد آن کار را
نکند؟» و خود چنین پاسخ
می دهند :
«به دلیل آن که نیکخواه
می گوید در شرایط اخص
کنونی با آن ترور مخالف
بوده است، زیرا کامرانی در
این بین وجود داشته است»
در اینجا از همه «لااللّه الا للّه »
تنها «لا» گفته می شود و
الباقی حذف می شود.
استنادهای دادستان ظاهرا
باید به مطلبی باشد که در
صفحه 83 پرونده انفرادی
من آمده است :
در صفحه 83 پرونده
انفرادی چنین می خوانیم :
«با ترور شاه فقط تولید هرج و مرج می شود و امپریالیست ها می توانند جای پای
محکمی به دست آورند، این ممکن است به سود این یا آن امپریالیست باشد، اما
بی شک به سود مردم ایران نخواهد بود، به خصوص در شرایطی که هیچ جنبش
سیاسی اصیلی وجود ندارد و در شرایطی که فقط عده ای از رهبران فرصت طلب
در صورت هرج و مرج می توانند رشد کنند»
اولاً، مفهوم چنین عبارتی این نیست که من می دانسته ام که شخصی به نام کامرانی
[از] قصد شمس آبادی حرفی زده، ثانیا، مفهوم آن این نیست که من
می دانسته ام کسی قصد سوئی داشته است؛ ثالثا مفهوم آن این نیست که من تنها در
شرایط کنونی با ترور مخالفت کردم؛ رابعا، بنده مسئول این نیستم که حسین
ساعدی به کامرانی چه گفته است.
مفهوم منطقی ای که هر شخص منصف و
بی نظری از چنین گفته ای می تواند بگیرد این است که :
اساسا با چنین تروری ایجاد هرج و مرج می شود که به زیان منافع ملی است و در
ثانی در شرایط کنونی زیان حاصله عظیم تر و جبران ناپذیرتر است.
آقای دادستان نحوه استنتاج شما مغلوط است.
تیمسار دادستان محترم که
بر همین نحو استدلال
می کنند می گویند :
«علاوه بر اینکه اطلاع
داشته اند، ذینفع هم بوده اند»
در پاسخ باید گفت: علاوه بر
اینکه من شخصا هیچ گونه
اطلاعی از قصد رضا شمس
آبادی نداشته ام، هیچ یک از
ما نمی توانسته ذینفع باشد.
اگر شمس آبادی به قصد
سوء خود می توانست جامعه
[جامه] عمل بپوشاند،
خفقان سیاسی سیاهی
حکمفرما می شد و به احتمال
قریب به یقین قربانیان آن
خفقان در درجه اول ما می بودیم و تا به حال هم هیچ یک از متهمین حاضر زنده
نبودند، هرج و مرج حاصله قبل از هر چیز ما را می بلعید، نفع خصوصی هر یک از
ما، از آنجا که در صورت موفقیت رضا شمس آبادی جز زیان محض چیزی
نصیب ما نمی شد، در عدم موفقیت رضا شمس آبادی بوده است.
عمل
ماجراجویانه رضا شمس آبادی چیزی جز زیان نمی توانسته است در بر داشته
باشد.
آقای دادستان می گویند: «وقتی برای سرباز وسایل فراهم کردند او نیز این کار را
می کند.
»
باید سئوال کرد:
چه کسی سرباز وظیفه رضا شمس آبادی را استخدام کرد ؟
چه کسی به سرباز وظیفه رضا شمس آبادی در کاخ مرمر موقعیت داد؟
چه کسی به سرباز وظیفه اسلحه داد؟
چه کسی او را در آن روز به خصوص در آن پست خاص گماشت؟
خیر آقایان! از میان متهمین که در این جلسه شرکت دارند و تحت عنوان چنین
اتهامی محاکمه می شوند،
کسی برای رضا
شمس آبادی وسیله ای
فراهم نکرد.
مسأله دیگری که آقای
دادستان مطرح می کنند و از
آن نتیجه نادرست می گیرند
همان تز کذایی است.
همان طور که گفته شده است
این به اصطلاح تز چیزی جز
چرکنویس طرحی، آن هم
طرحی که در آن نحوه تفکر
ذهنی یعنی نحوه تفکری که
با واقعیات منطبق نیست بر
نحوه تفکر عینی یعنی نحوه
تفکری که با واقعیات منطبق
است پیشی گرفته، منظور از نوشتن آن نه ارائه یک راه و نه عرضه یک برنامه
سیاسی است، کسانی که آن را بخوانند و بفهمند.
در خواهند یافت که محتوی این
به اصطلاح تز اساسا نمی تواند یک برنامه سیاسی باشد.
قبلاً گفته شده است که
این تز هیچ گاه منتشر نشده است نه به طور علنی و نه مخفیانه و نه قابلیت انتشار
دارد و نه کسی در صدد انتشار آن برآمده بود و اینک کسی نیز آن را قبول ندارد که
از آن در این دادگاه دفاع کند، معهذا آقای دادستان بر حسب وظیفه دادستانی
خود می گویند :
«برنامه ریخته بودند و می خواستند جنبه ذهنی آن را به جنبه عینی بدل کنند»
اشکال کار ظاهرا در فهمیدن معانی عینی و ذهنی و اشتباه این دو واژه با قوه و
فعل یا اندیشه و کردار است.
اگر آقای دادستان از متخصصین فن بپرسند، همان طور که دادرسان محترم
استحضار دارید، به ایشان خواهند گفت که منظور از گفتن پیشی گرفتن نحوه
تفکر ذهنی بر نحوه تفکر عینی در نگارش چنین نوشته ای، این نیست که بگویند
به اندیشه ای می خواسته اند جامه عمل بپوشانند.
بلکه آن عینیت و ذهنیت که در
اینجا مطرح است هر دو
بالقوه یعنی تنها به صورت
اندیشه است.
جان کلام این
است که به علت دوری از
واقعیات اجتماع ایران
اندیشه ذهنی، یعنی
اندیشه ای که بر واقعیات
منطبق نیست بر اندیشه
عینی یعنی اندیشه ای که بر
واقعیات منطبق است در
نگارش این نوشته پیشی
گرفته و به همین سبب
نمی تواند مورد قبول باشد.
در جای دیگر آقای دادستان
می گویند :
«به وسیله تز می خواسته اید
زیرسازی سیاسی کنید، زیرسازی شامل نژاد است، شامل تاریخ، مذهب،
اقتصادیات است.
می خواسته اید از این تز زیرسازی کنید و ببینید که چگونه آن
چه هست را با آنچه باید باشد تطبیق دهید.
»
نژاد، تاریخ، مذهب و اقتصادیات یک جامعه را کسی نمی تواند به وسیله یک
نوشته به وجود آورد یا بسازد.
اینها مختصات خود اجتماع است که وجود دارد و
همین ها است که برای شناسایی اجتماع قابل مطالعه است و تا کسی چنین مطالعه
را نکند نمی تواند بگوید چه باید باشد و ما هیچ گاه نگفته ایم چه باید باشد و
صلاحیت آن را نیز نداشته ایم که در این باب اظهار نظر کنیم.
آقای دادستان می گویند :
«چرا تزی بنویسید که جلوی اصلاحات را بگیرد؟»
در پاسخ باید گفت تز که سهل است بلای آسمانی هم نمی تواند جلوی اصلاحات
را بگیرد در هیچ نوشته ای چنین قوه ای نیست.
به خصوص در نوشته ای که نحوه
تفکر ذهنی بر نحوه تفکر عینی پیشی گرفته است.
بنابراین این تز کذایی به هیچ وجه برنامه ای نبوده و مورد قبول نیز نبوده و
نمی باشد استناد به آن به
عنوان یک برنامه سیاسی
کار نادرستی است و ربط
دادن آن به حادثه کاخ مرمر
گناه کبیره است.
دادرسان محترم دادگاه!
هیچگونه دلیلی مبنی بر
اینکه من شکلی، به نحوی،
به طور مستقیم یا
غیرمستقیم، به طور ضمنی یا
به وضوح، با زرنگی سیاسی
یا بلاهت سیاسی با حادثه
کاخ مرمر مربوط بوده ام
وجود نداشته است و ندارد و
نمی تواند داشته باشد.
به
علت فقد دلیل از دادرسان
محترم تقاضا دارم که بر ظلم عظیمی که در این مورد شده است خط بطلان
بکشند.
اتهام دومی که به من نسبت داده شده عضویت در دسته ای با جمعیت و رویه
اشتراکی است.
تیمسار دادستان محترم می گویند: «ما به سابقه توجهی نمی کنیم کما این که
نکردیم» واقعیت مسأله این است که گفتارهای دادستان با کردار دادگاه بدوی
منطبق نیست.
در دادگاه بدوی یکی از دلایل اتهام مبنی بر شرکت من در دسته ای
با مرام و رویه اشتراکی چنین ذکر شده که من در دوران دبیرستان عضویت سازمان
جوانان را داشته ام.
توضیح داده شد که این مسأله مربوط به زمانی است که من به سن
چهارده بودم و در کلاس هشتم درس می خواندم.
از آن به بعد نیز من هیچ رابطه ای با
حزب توده نداشته ام.
نه عضو آن بوده ام و نه وابسته آن و نه از نظریات سیاسی آن
حزب پیروی می کرده ام و این برای دادرسان محترم کاملاً روشن است.
تیمسار دادستان محترم در حالی که می گویند «من به سازمانهای دانشجویی ایرادی
ندارم» معذلک در رأی دادگاه بدوی چنین استدلال شده است که چون من در
سازمان های دانشجویی در
خارج از کشور عضویت
داشته ام و به نمایندگی از
طرف کنفدراسیون
دانشجویان ایرانی برای
شرکت در مجمع دانشجویان
و سمینار دانشجویان به عنوان
ناظر شرکت کرده ام و به این
جهت به مسکو و رومانی سفر
کرده ام، بنابراین عضو دسته و
جمعیتی با مرام و رویه
اشتراکی بوده ام توضیح
درباره سازمانهای دانشجویی
در خارج از کشور به اندازه
کافی داده شد، تنها باید اشاره
کرد که مقامات امنیتی به علت
اینکه این گونه فعالیت های دانشجویی را دلیلی بر عضویت در دسته ای با مرام و رویه
اشتراکی ندانسته اند به حق مرا بازداشت نکردند در صورتی که اطلاع کامل داشته اند.
ولی آقای دادستان برای توجیه این نکته می گویند: «اما اگر کسی عضو حزب ایران
نوین بود و شخصا فعالیت مضره می کرد او را نمی گیرند؟» چرا قربان، او را می گیرند
منتهی بازداشت او را نه وسیله ای برای حمله به حزب ایران نوین1 قرار می دهند و نه
به علت عضویت در آن حزب یا شرکت در کنگره آن حزب او را بازداشت می کنند،
بلکه اعمال وی را به طور مجزا در نظر می گیرند و به حساب اعمال مضره اش
می رسند و به همین دلیل شرکت در کنگره های دانشجویی و مسافرت من به مسکو و
رومانی که به نمایندگی از کنفدراسیون دانشجویان برای شرکت در کنگره دانشجویی
به عنوان ناظر بوده است را نمی توان در رأی دادگاه دلیلی بر داشتن مرام و رویه
اشتراکی دانست مگر آن که بگویید عضویت در سازمانهای دانشجویی جرم است که
در این صورت نیز شامل زمان گذشته نمی شود.
آقای دادستان می پرسند: آیا هدف اینها این نبوده که برای نابودی این کشور فعالیت
کنند؟».
باید ابتدا متذکر شد اگر کسی
به میهن پرستی ما شک کند، به
میهن پرستی خود شک کرده
است.
در اینجا اختلاف بر سر
این نیست که آیا ما
می خواسته ایم رژیم را
واژگون کنیم یا خیر.
سخن از
تغییر رژیم و نسبت دادن آن به
ما، نسبت دادن معجزه ای به ما
است.
مسأله اساسی بر سر این است
که آیا جوانان باید به خاطر
علاقه ای که به میهن خویش
دارند در مسایل میهنی خود
شرکت کنند یا خیر؟ و آیا به
آنها اجازه و امکان چنین
دخالتی داده می شود یا خیر؟ اگر امکان اظهارنظر موجود باشد در آن صورت لازم
نیست که شخص به طور پنهانی اعلامیه ای منتشر کند و طبیعتا نحوه برخورد نیز تغییر
می کند.
مسأله اساسی بر سر این است که آیا سرنوشت نسل جوان را باید با شرکت مستقیم و
فعال آنها طرح ریخت یا باید آنها را کنار گذاشت.
آقای دادستان! امروز بر کسی پوشیده نیست که بی ایمانی و بی خردی و بی توجهی به
سرنوشت ملت ایران در بین جوانان رواج دارد و «غرب زدگی» به معنای اخص
کلمه از امراض اجتماعی ما است.
امروز بر کسی پوشیده نیست که در میان این
جوانان 28 هزار هروئینی وجود دارد.
این ها را در کتاب جوانی پررنج نوشته دکتر
صاحب الزمانی بخوانید و قضاوت کنید.
آن وقت می گویند که بنده چرا کوزه گلی را
که نماینده تمدن کهن است ستایش نمی کنم و چرا معترضم که به جای مطرح کردن
مسایل اجتماعی، واقعیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران.
سرپرستی ها و
سفارتخانه ها در خارج از کشور عکس مزین کوزه گلی را چاپ می کنند؟ و آن وقت
می گوئید نیکخواه تو خودت روی کوزه گلی بزرگ شده ای.
بله آقا! نه تنها من بلکه
ملت ما روی کوزه گلی بزرگ
شده است.
کوزه گلی مظهر
تمدن کهنی است و برای ما
عزیز.
اما سرگرم شدن به آن
در شرایطی که مسایل
اجتماعی عظیم تری مطرح
هستند به تصدیق همه در
جهت منافع ملی ما نیست.
بله
آقا من به این کار سرپرستی ها
و سفارتخانه ها در خارج از
کشور معترضم.
آقای دادستان دلیل و مدرکی
برای اثبات وجود جمعیتی با
مرام و رویه اشتراکی ندارند و
چون از این شیر بی یال و دم و
شکم نمی توان جمعیتی
ساخت، به همین سبب متوسل به وسایلی می شوند که نه جایز است و نه موجه.
آقای
دادستان برای مشوب [مشوش] کردن اذهان عمومی برآنند که ما را اشخاصی
لامذهب جلوه دهند تا بدین وسیله ریختن خون ما را حلال کنند در واقع ایشان
متوسل به تکفیر مذهبی می شوند.
این نحوه کار اولاً با اعلامیه جهانی حقوق بشر مغایر است و با اظهارات آقای
دادستان که در بدو مدافعات خویش به آن استناد کردم متناقض.
ثالثا این مساله به اتهام مانا مربوط است
رابعا بنا به اظهار خود آقای دادستان که می گویند «ما درباره کسی که یک بار بگوید
مسلمان هستم نمی توانم حرفی بزنم.
» مگر در ابتدای دادگاه مذهب یکایک متهمین
را سئوال نکردید مگر همه نگفتند اسلام پس چه تلاشی است که شما می کنید؟ بنده
چون می بینم که یک بار گفتن فایده ای ندارد و اصل را بر آن گذاشته اند که همه
لامذهبند رسما اعلام می کنم مذهب من اسلام است و امیدوارم در روزنامه ها است به
نیست بدل نشود.
آقای دادستان می فرمایند :
«اینها از طریق انتشار این
جزوات می خواستند انقلاب
کنند و مردم را بشورانند»
مگر ما چند عدد جزوه چاپ
می کردیم، یک میلیون نسخه؟
پانصد هزار نسخه؟ ده هزار
نسخه، نخیر فقط 40 نسخه.
در ثانی مگر جزوه تفنگ
است مگر محتوی آنها به
مسایل ایران ربطی دارند.
من
کاری ندارم که از نقطه نظر
قضایی این کار جرم بوده یا
خیر.
تشخیص آن به عهده
هیأت محترم دادرسان است و
تهیه آنها نیز کاریست شده، اما
انصاف هم خوب چیزیست.
گزافه گویی هم حدی دارد.
آقای دادستان می گویند: «مگر همین اصلاحات ارضی مورد بحث توده ایها نبود؟
چرا امروز که این انجام می شود مخالفت می کنند.
»
اولاً اینکه مورد بحث توده ایها بوده به ما ربطی ندارد.
هیچ یک از ما ربطی به حزب
توده ندارد.
ثانیا هیچ گاه از بین ما کسی با اصلاحات ارضی مخالفت نکرده است، هر
کس با اصلاحات ارضی مخالفت کند منحط و مرتجع است.
من تنها دو مسافرت
کرده ام که در حین گردش مطالعه هم کرده ام.
آیا می توان این چنین دربست قضاوت
کرد و گفت که ما با اصلاحات ارضی مخالفت کردیم؟ خیر از بین ما کسی با اصلاحات
ارضی مخالفت نکرده است.
مسأله دیگری که آقای دادستان به هیچ وجه حاضر به رها کردن آن نیستند آن است
که می گویند نیکخواه رهبر است.
این چه رهبری است که کسی او را به رهبری قبول
ندارد مگر آقای دادستان.
این چه رهبری است که نه خودش و نه دیگران چنین
ادعایی کرده اند و اگر کسی هم اعتراضی کرده است گفته اید پس خودت رهبری: خیر
قربان! ما نه سازمانی داشتیم که متشکل باشیم و نه تشکلی که رهبریت داشته باشیم و
نه رهبری که به ما فرمان راند،
هر یک از ما مستقلاً
می اندیشد و تابع نظریات
دیگری نبود.
مطالعه کردن که
به رهبری نیازی ندارد.
آقای دادستان !
شما در این دادگاه کوشیده اید
که ما را بیگانه پرست، عضو
فرقه اشتراکی طرفدار نابودی
ایران، پیرو سیاستهای
خارجی و خائن به منافع ملی
قلمداد کنید.
این نسبت ها به ما
نمی چسبد، ما نه عضو فرقه
اشتراکی هستیم و نه موافق
ایده آن و نه معتقد به استقرار
سیستم سوسیالیستی در
ایران، ما نه پیرو سیاستهای خارجی هستیم و نه با آنان ارتباطی داشته ایم و نه
ارتباطی با سیاستهای خارجی را عملی مشروع می دانیم ما نه طرفدار نابودی ایران
هستیم و نه در مقابل دستگاه قرار گرفته ایم.
تکرار می کنم :
هرکس به میهن پرستی و علاقه عمیق ما به رستگاری ملت ایران شک کند به
میهن پرستی خود شک کرده است».
آقای دادستان !
شما در این دادگاه کوشیده اید تا ما را در مقابل مقام سلطنت قرار دهید، ما در مقابل
مقام سلطنت نیستیم و تلاش شما با نومیدی مواجه شده است.
شما در این دادگاه کوشیده اید تا ما را به زانو بیاندازید و بدین ترتیب شخصیت فردی هر یک از ما را داغان کنید.
تا برای کار نکرده تقاضای «آمرزش» کنیم.
تلاش شما نه برای شناختن ماهیت ما، بلکه برای محکوم کردن ما،
خوار کردن ما به هر قیمت و به هر ترتیب بوده است.
من هیچ ادعایی ندارم، نه پیامی برای کسی دارم و نه در
خویشتن احساس رسالتی می کنم و خود را بسیار کوچکتر از این می دانم که اساسا وارد این مقوله شوم.
اما به
یک نکته سخت معتقدم و آن احترام عمیق به حقوق و به شخصیت فرد است و این احساسی است که همه
روشنفکران آن را عمیقا درک می کنند.
آقای دادستان!
شما با اصرار در محکوم کردن ما خدمتی به جامعه ایران نمی کنید، شما بر طبق الگوهای قدیمی فکری
خود با ما مصاف می دهید و در صدد شناسایی نیستید.
محکوم کردن روشن فکران دردی را درمان نخواهد
کرد!
دادرسان محترم!
بگذارید خرد و عقل بر بغض و کینه چیرگی یابد.
اگر حسن نیتی نسبت به جوانان میهن هست اینک موقع نشان دادن آن است.
اگر تلاشی برای شناختن و نه
محکوم کردن روشنفکران این جامعه وجود دارد زمان شناساندن آن فرا رسیده است.
دادرسان محترم!
این دادگاه بیشتر از این جهت دارای اهمیت است که شما در مقابل فرزندانتان قرار می گیرد.
محکوم کردن
آنها آسان است در صدد شناختن آنها برآید!
دیگر عرضی ندارم
توضیحات سند:
1ـ حزب ایران نوین به روایت
اسناد ساواک، تهران، مرکز
بررسی اسناد تاریخی، 3 جلد
منبع:
کتاب
پرویز نیکخواه به روایت اسناد ساواک صفحه 231