تاریخ سند: 28 بهمن 1354
موضوع : پیشنهادهای مربوط به لزوم توجه خاص در تهیه نشریه ها و مجموعه هایی که به مناسبت مراسم بزرگداشت پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی منتشر خواهد شد
متن سند:
شماره : 1 ـ 17 ـ 800/ م
حضور محترم جناب آقای اسداله علم وزیر دربار شاهنشاهی
حسب الامر مطاع مبارک ملوکانه فتوکپی گزارش مورخ 14 /11 /1354
جناب آقای دکتر منوچهر اقبال1 رئیس انجمن قلم و چهار برگ ضمیمه آن به
پیوست ایفاد می گردد.
اوامر مطاع مبارک به این شرح شرفصدور یافت :
«وزیر دربار دستور بدهند شجاع الدین شفا و مرکز تحقیقات و نشریات سازمان
برگزارکننده آیین بزرگداشت 50 سال شاهنشاهی پهلوی این مطالب را با
زین العابدین رهنما مورد بررسی قرار دهند.
»
با تقدیم احترام
رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی
توضیحات سند:
1ـ دکتر منوچهر اقبال فرزند حاج
مقبل السلطنه در هفتم مهرماه سال
1288 شمسی برابر با 1327
هجری قمری در خراسان متولد
گردید.
پدرش معروف به «اقبال
التولیه» در آذرماه 1304 نماینده
مجلس مؤسسانی شد که انتقال
سلطنت از قاجار به رضاخان را
تسجیل نمود.
هر چند
مقبل السلطنه چهره درجه اولی
نبود که به حسب رعایت ظواهر،
حضور او در مجلس ضروری
باشد ولی انتخاب او شاهدی بر
پیوندهایش با دستگاه رضاخان
بود و بدین ترتیب خانواده اقبال
در ردیف 40 خاندان برجسته
ایران قرار گرفته بود.
منوچهر اقبال در سال 1305 با
هزینه شخصی عازم اروپا شد و
در سال 1312 به عنوان متخصص
امراض عفونی از دانشکده
پزشکی پاریس فارغ التحصیل
گردید و در همان سال با یک دختر
فرانسوی ازدواج کرد.
پس از
بازگشت به ایران در مهرماه
1312 به خدمت سربازی رفت و
در بیمارستان لشکر 8 شرق
(خراسان) به کار پرداخت.
در سال
1313، رضاشاه در سفری به
خراسان دچار زنبور گزیدگی شد
و اقبال درد او را التیام بخشید و
مورد محبت شاه قرار گرفت.
پس
از پایان سربازی، در سال 1314
رئیس بهداری شهرداری مشهد
شد و مدتی بعد به تهران آمد و در
شهریور 1315 ریاست بخش
بیماری های عفونی بیمارستان
رازی را به دست گرفت.
وی در
سال 1318 دانشیار دانشکده
پزشکی دانشگاه تهران و سپس
استاد کرسی بیماری های عفونی
در این دانشکده شد.
ورود اقبال
به صحنه سیاست با شهریور
1320 و سقوط دیکتاتوری
رضاخان مقارن بود.
او در آغاز در
زمره اطرافیان احمد قوام قرار
گرفت.
در دولت اول قوام (مرداد ـ
بهمن 1321) به معاونت وزارت
بهداری رسید و این سرآغاز
مشاغل دور و دراز دولتی او بود.
در شهریور 1323 در کابینه محمد
ساعد کفیل وزارت بهداری شد و
در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر
1326) به وزارت بهداری و
وزارت پست و تلگراف رسید.
در
زمان ورود وزرای توده ای به
کابینه قوام (ایرج اسکندری، دکتر
فریدون کشاورز و دکتر مرتضی
یزدی)، به منظور ایجاد توازن در
قبال آنان، اقبال در نقش «جناح
راست» کابینه ظاهر شد و به همراه
سپهبد احمد امیراحمدی (وزیر
جنگ)، ذکاءالدوله (سهام الدین) و
غفاری (وزیر پست و تلگراف) به
اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده
و دولت خود مختار پیشه وری در
آذربایجان دست زد.
در این
سناریو، قوام می بایست نقش
«میانه رو» ایفاء می نمود.
منوچهر
اقبال در دولت عبدالحسین هژیر
(تیر ـ آبان 1327)، علیرغم
رقابت هائی که با وی برای تصاحب
پست نخست وزیری داشت، وزیر
فرهنگ شد و به عنوان رئیس
«سازمان شاهنشاهی خدمات
اجتماعی» نفوذ خود را گسترده
ساخت.
اقبال در سمت وزیر
فرهنگ دولت هژیر به اقداماتی
دست زد که برای وی شهرت
گسترده ای به عنوان یک «چهره
مرتجع» به ارمغان آورد.
مهم ترین
این اقدامات، پیگیری تز «سیاست
را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور
سیاست زدایی مدارس و
دانشگاه ها و مصوبه ضد مطبوعات
شهریور 1327 بود.
طبق این
مصوبه دولت هژیر با اعتراض
شدید مطبوعات مواجه شد که به
توقیف تعدادی از آنها انجامید.
منوچهر اقبال در دولت دوم محمد
ساعد (آبان 1327 ـ فروردین
1329) ابتدا وزیر راه شد و مدت
کوتاهی بعد (21 آذر 1327) وزیر
بهداری و سرپرست وزارت کشور
گردید و در 21 اسفند به وزارت
کشور رسید.
دکتر اقبال در جریان
انتخابات این زمان با وساطت دکتر
هادی طاهری (وزیر مشاور) مبلغ
500 هزار تومان رشوه دریافت
داشت.
در این دوران اقبال به
عنوان یک چهره وابسته به
استعمار بریتانیا و دربار شهرت
یافت و اوج آن زمانی بود که وی
به بهانه ترور نافرجام شاه در 15
بهمن 1327، اجرای یک سلسله
اقدامات سرکوبگرانه، از جمله
توقیف و تبعید آیت الله کاشانی و
انحلال برخی احزاب و توقیف
جرائد را به مجلس پانزدهم اعلام
داشت.
او در دولت رجبعلی
منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز
وزیر راه بود.
با صعود رزم آرا به صدارت، اقبال
به علت شهرت سوئی که پیدا کرده
بود، به کابینه راه نیافت و توسط
شاه به عنوان استاندار آذربایجان
راهی این خطه شد.
در مرداد
1329 با اعلام لیست کارمندان
مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد
سجادی، رئیس هیئت تصفیه، نام
اقبال در این لیست به چشم
می خورد.
مشمولین این لیست
صلاحیت خدمت در دستگاه دولتی
را نداشته و باید اخراج می شدند.
اقبال در آذربایجان ریاست
دانشگاه تبریز را نیز به عهده
داشت.
در دوران دولت مصدق،
اقبال متصدی شغلی نبود و تنها در
دانشگاه تدریس می کرد.
او مدتی
بعد، در سال 1331، عازم اروپا
شد و در فرانسه به عضویت
فراماسونری درآمد.
در سالهای
بعد، وی در رأس لژهای تابع
تشکیلات فراماسونری فرانسه
قرار داشت.
پس از کودتای 28
مرداد 1332، منوچهر اقبال به
تهران بازگشت و به دستور شاه
سناتور شد و در 18 دیماه 1333
ریاست دانشگاه تهران و ریاست
دانشکده پزشکی را به دست گرفت
و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار
گردید.
اوج موفقیت اقبال از همان
زمان آغاز گردید و رقابت شدید و
کینه توزانه ای میان او و اسداللّه
علم آشکار شد.
اقبال در این
دوران عالیترین روابط را با محمد
رضا و اشرف پهلوی داشت و
می کوشید تا از خود یک چهره
کاملاً خاضع و تابع نشان دهد.
دختر
بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از
جدائی از محمود رضا پهلوی،
عروس اشرف (همسر شهریار
شفیق) شد و در نتیجه این روابط
بود که وی در شمار دوستان
نزدیک اشرف درآمد و در 15
فروردین 1336 به نخست وزیری
رسید.
دولت اقبال به سرعت به
عنوان یک دولت مطیع شاه و
وابسته به بریتانیا شهرت یافت و
بتدریج نارضائی مقامات
آمریکایی از آن مشاهده شد و این
عدم رضایت در نیمه دوم سال
1336 به اوج خود رسید.
دولت
وی پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با
دشوارترین تنش های سیاسی در
شهریور 1339 سقوط کرد و مدت
کوتاهی بعد، در 6 اسفند 1339،
دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس
دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون
و نماینده مجلس بیستم ـ در
ساختمان دانشکده پزشکی
دانشگاه تهران مورد حمله و توهین
«دانشجویان» قرار گرفت و
اتومبیل وی به آتش کشیده شد.
منوچهر اقبال در آبان ماه سال
1342 توسط شاه به عنوان
مدیرعامل «شرکت ملی نفت
ایران» منصوب شد و در خرداد
ماه 1343 نام وی در زمره
مؤسسین لژ «خورشید تابان» و
رئیس هیئت مدیره این لژ قرار
گرفت.
او تا آخر عمر در سمت
مدیرعامل شرکت نفت باقی ماند،
اما عملاً در سیاست جاری کشور
نقشی نداشت و حتی در امور
سیاسی مربوط به نفت و اوپک
هم که جمشید آموزگار تحت نظر
مستقیم شاه آن را اداره می کرد،
مورد مشورت قرار نمی گرفت.
در
واپسین دوران زندگی اقبال،
تحقیر مداوم و توطئه های آشکار
و نهان علم علیه او تداوم یافت و
مقابله ها و ابراز حسادت های
اقبال، وی را در موضعی مطرود و
حقیر در نزد شاه قرار داد.
دکتر
منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال
1356 درگذشت.
منبع:
کتاب
زنان دربار به روایت اسناد ساواک - فرح پهلوی - جلد دوم صفحه 215