متن سند:
بر عکس نهند نام زنگی کافور
«طیب حاج رضایی»
ما تهرانیها و شاید مردم بسیاری از شهرستانهای دیگر، از دیرباز با نام طیب
حاج رضایی آشنایی داریم و نام او را زیاد شنیده ایم.
چه آن که به دست او فجایع
زیادی در این تهران انجام گرفته، و درهر بار که فاجعه ای به دست او انجام
می گرفت، نام او بر زبانها می گشت، و تا چندی مورد گفت و شنود می شد، ولی
همه جا نام او با نفرین و لعنت و انزجار و نفرت توأم بود.
تا شنیده بودیم، او را مردی شرور، فاسدالاخلاق، جنایتکار، میخواره،
چاقوکش، آدمکش و باجگیر شنیده بودیم.
شنیده بودیم او مال مردم را از راه زورگویی چپاول می کند و پولهای زیادی از راه
قاچاق تریاک و هروئین به دست می آورد و شبها در کاباره های تهران پای خم
می خوابد و پولهای به دست آورده را نثار معشوقه همه جایی می نماید.
شنیده بودیم شیشه های ویسکی و شامپانی و مشروبات گرانقیمت خارجی را بر
لب نهاده، و لاجرعه سر می کشد و چاقوی ضامن دار به دست می گیرد و عربده
مستانه می زند و نفس کش می طلبد و خیلی چیزهااز این قبیل و هر وقت کلماتی
از قبیل شرارت جنایت، زورگویی، چاقوکشی درکتابی دیده می شد خودبه خود
طیب حاج رضایی در نظر مجسم می گردید.
و آخر سرهم روز پانزدهم خرداد 42 به چشم خود دیدیم، جمعیتی بی سر و پا،
رجاله و آشوبگر در خیابانهای تهران چوب به دست عربده می کشند و شعارهای
تند می دهند و به هر کس می رسند بی رحمانه می کشند و به هر کجا می رسند
آتش می زنند و خرابکاری می کنند.
زنهای بی دفاع را مورد حمله قرار می دهند مردم را می کشند، پارک شهر،
کارخانه برق، وسایل عمومی، اتومبیلهای شخصی، وزارتخانه ها، و مغازه ها و
دکاکین مردم را آتش می زنند.
بنزین می پاشند و کبریت می زنند و فرار می کنند، با
گرد سفیدی وسایل عمومی و اتومبیهای شخصی و مسافری و غیره را
می سوزانند و بالاخره در 15خرداد دیدیم یک مرتبه تهران به هم ریخته شد، و
صدای آه و ناله و استغاثه مردم بی پناه به آسمان رفت و دود و شعله آتش و آتش
سوزی سر به فلک کشید.
پس از آن که غائله تمام شد و آتش فرونشست معلوم گردید بیشتر این
خرابکاریها، آدمکشیها، آتش سوزیها و خیلی چیزهای دیگر، زیر سر همان
جنایتکار قدیمی شهر خودمان یعنی طیب حاج رضایی و رفقایش بوده، حالا از
کجا الهام گرفته، و به زور چه کسی و به دستور چه مقامی این کارها را مرتکب
شده به ما مربوط نیست آنچه مربوط به ما مردم تهران است این است که یک روز
چشم باز کردیم و همه چیز خود را در معرض تهدید و خطر دیدیم و بعد دانستیم
که این جنایتکار قدیمی شهر خودمان بوده که این همه آتش و خون به راه انداخته
و دسته گل تازه ای به آب داده.
بعدها هم در روزنامه ها خواندیم که دست عدالت گریبان او و رفقایش را گرفته و
به محاکمه کشانده و بالاخره روز هم فرارسید که او و بعضی از رفقایش به حکم
عدالت تیرباران شدند و به کیفر اعمال خود رسیدند.
و داغ دیدگان واقعه 15
خرداد اندک تسلی خواطری یافتند و مردم به یکدیگر تبریک گفتند.
و مغزهای سودایی دانستند که این
است سزای بازی کردن با جان و مال و ناموس مردم.
ولی در کشور گل و بلبل، در کشور شعر و شاعری همه چیز با تخیل و تبلیغات رنگ عوض می کند، و یک
شبه دیوی فرشته می شود و یا فرشته ای دیو می گردد.
شبی از شبهای پاییزی به مجلس یکی از دوستان رفتم که تنی چند ناآشنا در آن به چشم می خورد، سخن
از وقایع روز بود تا سخن بدانجا رسید که یکی از حاضرین نام جنایتکار شهرما را بر زبان آورد، و او را
شهید راه حق و حقیقت خواند و داد سخن داد، من خیال کردم گوینده این سخن طیب حاج رضایی را بی
گناه می داند و خیال می کند مسبب وقایع 15 خرداد شخص دیگری است و او را بیجا محاکمه و محکوم
نموده اند، برای رفع شبهه سخنی چند گفتم ولی با کمال تأسف دریافتم که او را مسبب واقعه 15 خرداد
می داند، با وصف این او راشهید راه حق و حقیقت می خواند، خیال کردم که او از رفقایش می باشد و از او
جانبداری می کند خواستم سخنی بگویم رفیق پهلو دستیم اشاره به سکوت کرد و در گوشی به من گفت
اینها افرادی هستند که از بعضی مقامات مذهبی دستور دارند که این تظاهرات را بکنند و این سخنان را
بگویند، باور نکردم، رفیقم دلایلی ذکر کرد و مرا قانع نمود ولی بر تعجب و تأسفم افزوده شد، چه آن که
هیچ انتظار نداشتم مقامات مذهبی آلوده به هوی وهوس شوند و هر روز رنگ عوض کنند دیوی را فرشته
بخوانند و آدمکشی و جنایت و میخوارگی را برای کسی افتخار بدانند، و او را شهید راه حق و حقیقت
بنامند.
بحال مردم ایران تأسف خوردم که گرفتار راهنمایانی شده اند که عملاً تشویق به آدم کشی و جنایت
می نمایند و به آدمکشان و جنایتکاران مدال افتخار می بخشند.
خودشان می گویند میخواره گی حرام است و کسی که میخوارگی کند باید به او حد شرعی زد و در صورت
تکرار واجب القتل می شود و آدمکشی حرام است و سزای آن اعدام است ولی به صلاح وقت حرف خود را
عوض می کنند و چاقوکش حرفه ای و آدمکش و جانی مشهور شهر را روی منبر لقب شهید می دهند و در
روز انتشار خبر اعدام جلسه درس را تعطیل می کنند.
آن شب من تا مدتی خوابم نبرد و از این دنده به آن
دنده غلتیدم و فکرها کردم راه حلی و دلیل موجهی برای این دستور نیافتم عاقبت دریافتم که دستور دهنده
خود یک قسم طیب حاج رضایی می باشد النهایه او در آن لباس و این در لباس دیگر و گرنه مذهب و
راهنمایان مذهب منزه اند از این که جنایت را حق و حقیقت گویند و سزای جنایتکاری را شهادت نام نهند و
نیز دریافتم که خطر این گونه افراد برای اجتماع خیلی بیشتر از امثال طیب ها است چه آن که امثال طیب ها
بر مال و بر جان زنند و اینان بر دین و ایمان زنند و به خدای متعال از شر اینان پناه بردم و چشم بر هم نهاده و
خوابیدم و صبح که از خواب برخاستم این سطور را نوشتم که همشهریان هم بخوانند و از شر اینان به خدا
پناه ببرند.
یک همشهری
منبع:
کتاب
شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک صفحه 238