متن سند:
دکتر ظریفی عزیزم
چند روز پیش هوا بسختی طوفانی، همراه با غرش رعد و برق بود.
و باران
سیل آسا می بارید ولی به ناگاه ابرهای سیاه باران زا از آسمان نیلگون رخت سفر
بستند و خورشید درخشان دوباره رخ نمود و دوباره آسمان شب با مروارید
ستارگان زینت یافت.
چقدر زندگی ما انسانها شبیه این پدیده های طبیعی است؟
اینطور نیست برادرم؟ به هر حال نامه ات را دریافت داشتم و این اکنون جواب
همان نامه است که در 17
شهریور نوشته ای و طبق مهر
اداره پست در 19 شهریور به
رشت رسید و در 28 شهریور
بدست من قاعدتا به چنین
نامه هایی جواب نمی دهند
زیرا مصلحت یک زندانی در
آن نیست که به چنین
مسائلی که شما در نامه تان
مطرح کردید پاسخ صریح
بدهد و برگی بر اوراق
پرونده های خود اضافه کند
و اگر در دل امیدی برای
رهایی قبل از پایان
محکومیت داشته باشد
دیپلماسی حکم می کند که
جواب دو پهلوئی که نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را و هم خدا را بطلبد و هم خرما
را بدهد.
ولی من در اینکار و این شیوه و تا حتی می بینم که دلم از آن به هم
می خورد و تو شاید خوب می دانی که من چقدر از وقاحت بدورم به همین جهت
برای اینکه سوءتفاهمی ایجاد نشود.
در حالیکه می توانم سکوت کنم و جواب
نامه را ندهم و جواب مطالب نامه را می نویسم و سعی می کنم آنچنان بنویسم که
«مانعی» برای رسیدن آن بدست تو ایجاد نشود و نگفته پیداست که چنین نامه ای
خوشایند تو نخواهد بود و من از قبل برای نیشهای آن از تو پوزش
می طلبم.
عزیزم، من گمان می کنم که در درک من هم شما برادرم و هم آن عده از افرادی که
مسئولیتهایی در دستگاه دارند ولی با این همه در وطن پرستی ما شکی ندارند
دچار اشتباه هستید البته روی سخن اینجا با افرادی است که وجدانشان پاک
است وگرنه سخن از اشتباه ناپاکان کردن ابلهی است.
و بدون اینکه به ریشه های
این اشتباه بپردازم محتوی این اشتباه را روشن می کنم.
در تاریخ فلسفه
می خوانیم که زنون فیلسوف یونانی با سفسطه خاص خود ثابت می کرد که اگر
لاک پشتی فقط چند دقیقه از
اسب تیز تکی جلوتر رفته
باشد اسب هرگز به او
نمی رسد! خدا بیامرزد زنون
را اگر امروز بود و نامه شما را
می خواند نتیجه می گرفت که
اصلاً لاک پشت تندتر از
اسب حرکت می کند! اگر از
نقطه Aلاک پشتی حرکت
کند البته لازم نیست آدمی
پیامبر باشد و بگوید که پس
از 5 دقیقه لاک پشت از نقطه
Aفاصله گرفته و به اصطلاح
پیشرفت کرده است ولی باید
به این سئوال پاسخ داد که اگر
از نقطه Aاسبی حرکت
می کرد در فاصله 5 دقیقه چقدر از نقطه Aپیشرفت می کرد و این مسئله ایست که
هرگز وطن پرست غمخواری نباید شیوه حرکت و پیشرفت جامعه را فراموش
کند و البته هزاران نکات دقیق و ظریف در اینجا وجود دارد که البته عاقل را
اشاراتی بسنده است ولی من اینجا می خواهم مسئله سرعت و پیشرفت را بالکل
به کناری بگذارم و اساسی ترین مسئله را که در حقیقت عامل به زندان کشیدن
ماست مطرح کنم و این موضوع را نه تنها حالا می نویسم بلکه به شهادت اوراقی
که در سازمان امنیت وجود دارد و در بازپرسیها و در آخرین دفاع خود، هم در
دادگاه بدوی و هم در دادگاه تجدید نظر به آن اشاره کرده ام و این موضوع نه تنها
برای من و برای افراد هم پرونده ام بلکه برای بسیاری از جوانانی که در زندان و
بیرون از آن هستند مطرح است مسئله، مسئله شیوه اداره حکومت است.
شما
برادرم متأسفانه آنقدر مهربان نبودید که خود را راضی کنید که در تمام جلسات
دادگاه شرکت کنید.
به همین جهت من ناگزیرم جمله ای از آخرین دفاع خود را
برایت بنویسم و خواهش می کنم روی مبانی آن دقت کن زیرا طرز تفکر و
اختلاف برداشت و نحوه قضاوت ما را درباره موضوع و رفورم و «پیشرفت» و نیز
اداره و شکل حکومت نشان
می دهد : همیشه اعتماد
داشتم و نیتم این بوده و
هست که سعادت و تعالی
ملت ایران فقط موقعی تامین
می شود که اصول آزادی و
دموکراسی بر زندگی
اجتماعی و سیاسی ما حاکم
باشد، همیشه اعتقادم این
بوده و هست که باید در
جامعه ما آزادی فردی و
اجتماعی برای احاد ملت
ایران تامین گردد زیرا فقط
در یک جامعه آزاد است که
مردم با سرافرازی، مسئولیت
خود را درک کرده و
نیروهای سازنده خود را در جهت ترقی و تکامل به حرکت در خواهند آورد.
همیشه ایمان داشتم که اصول قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر کل
لایتجزائیست که در گفتار بلکه در کردار و واقعا باید اجرا گردد...
جامعه بدون
وجود آزادی و دمکراسی هرگز موفق به تامین رفاه اجتماعی و توزیع عادلانه
فرصتها و امکانات بین اکثریت مردم و تعدیل ثروتهای خصوصی به نفع عدالت
اجتماعی نخواهد شد...
تا زمانی که مردم از طریق دمکراتیک نتوانند بر
سرنوشت و مقدرات خود حاکم و تا از طریق تأسیسات واقعا دمکراتیک نتوانند
طلب کننده مسئولیت از سازمانهای اداری و سیاسی مملکت باشند مسئله ای به
اسم رفرم و موفقیت آن زیر علامت سئوال قرار می گیرد...
! بنابراین چنانکه
می بینی اینجا اصولیتی مطرح است که می توان با آن مخالف بود یا آن را اشتباه
دانست ولی در وطن پرستانه بودن آن هیچ شکی نمی تواند وجود داشته باشد.
به
من سفارش میکنی که آمار و ارقام را تجزیه و تحلیل کنند.
این کار عیبی ندارد.
ولی من به تو سفارش می کنم که تاریخ را خوب بخوان خدا بیامرزد مادر بزرگ را
که همیشه با چشم گریان از داستان چادر برداشتنش بوسیله نظمیه در زمان
رضاشاه یاد می کرد یادت
بیاید؟ واقعا همین مسئله
چادربرداری را دیدی که
پس از شهریور بیست به چه
سرنوشتی دچار شد؟ این
نمونه سرنوشت کاری است
که مردم در آن دخالتی
نداشتند.
واقعا چقدر مسخره
بود اگر کسی در آن زمان
آماری از تعداد بی چادرها
می داد بدون اینکه محتوی
شکل و شیوه اینکار را مورد
توجه قرار میداد؟ به همین
جهت است جان من برای
اینکه روشنفکر سطحی باقی
نمانی در مقابل این سفارش
تو که می گویی آمار و ارقام را بخوان من به تو سفارش می کنم تاریخ را بخوان
همان داستان مادر بزرگ را که خوب بشکافی آفتابش در میان بینی.
برادرم این اصولیت تفکر ماست در این اصولیت هیچگونه قهرمان بازی نهفته
نیست.
این کلمه ای که همچون ناسزا نثارم می کنی نشانه قضاوت خام و پرورش نیافته
ونیز درک شناسایی ناتوان و ضعیف از روحیه و تفکر برادری است که در اعماق
وجود خود جز به خوشبختی و سرفرازی این ملت نمی اندیشد.
اگر قرار بود
«قهرمان بازی» در آریم، نه تنها من، بلکه سایر بچه های هم پرونده ام هر کدام
می توانستند در دادگاه مخصوصا در دادگاه تجدید نظر که دیگر روشن بود
حداکثر محکومیت را خواهند داد.
هر چه اصولیت در کار بود پانزده سال و ده
سال حبس ما را تحریک نکرد که اصولیت را فراموش کنیم و بدیهی است که
انتظار پاداشی هم از بابت اصولیت خود از احدی نداریم.
دوست من، من دچار
خفقان نادانی نیستم، من از امکانات دستگاه، از قدرتها و ضعفهایش، از اینکه من
زندانی آن هستم و از اینکه اگر اسکاندال سیاسی قضیه را قبول کند حتی می تواند
براحتی کلکم را در زندان
بکند، فشار وارد آورد،
شرایط زندگی را دشوارتر
نماید، به همه اینها و خیلی
مطالب و چیزهای دیگر که
تو آگاه نیستی آگاهم با درک
و آگاهی عمیق این مطالب را
می نویسم و واقعا بیمی هم
ندارم ؛ آنچه که بمن نیرو
می دهد این خوشحالی و
شادمانی بزرگ است که
تاکنون از جاده پاکی و
صداقت و خیرخواهی نسبت
به جامعه و میهن خود خارج
نشده ام و احساس شفقت و
در عین حال وظیفه عظیم
نسبت به این مردم را نمی توانم فراموش کنم و بدبختی این مردم دلم را از غصه
بدرد می آورد و این اندوه همیشه بیداری است که دائما به من هشدار می دهد که
خوب و پاک باشم شاید عجیب بدانی که در این یکسال و نیمی که بین این مردم
این مردم واقعی وطن ما این واقعی ترین افسانه های جامعه ما بوده ام بخوبی
آموخته ام که نفع مردم چیست و ضررشان کدامست نمی دانم اگر ده سال کتاب
می خواندم، امکان نداشت به اندازه این یک سال و نیم چیز بیاموزم، اگر چه این
آموزش به قیمت عدم آسایش فردی من تمام شد و می شود ولی روح مرا از
خودخواهیها و «قهرمان بازی» و لغزشها بازداشته و موجب می شود که درک
درست از زندگی مردم پیدا کنم با قدرتها، ضعفها، و شقاوتها، و خلاصه به آنچه که
در علم جامعه شناسی به ان Poychologition Massageمی نامند و برای انسان
اجتماعی آگاهی به آن ضروری است دست یابم.
من این محبتی را که ناخواسته
در حق من روا شده و موجب عمیق شدن آگاهی شناخت من از توده مردم گردیده
هرگز از یاد نخواهم برد در واقع برای کسی که بخواهد سیاستمدار شود و یا
درست تر بگویم برای کسی که برنامه سیاسی برای آینده داشته باشد بهترین جا
بین همین مردم ماندن است،
زیرا بسا چیزها این فرد از
آنها یاد می گیرد و خیلی
چیزها را هم آنها از من
می آموزند و بدین ترتیب
مفهوم «قرنطینه» که برای
توجیه زندان رفته ولی در
عین حال معنای صحیحی
هم دارد دیگر مصداق پیدا
نمی کند و آنچه که باید
سرایت کند و سرایت کردنی
است، سرایت می کند با توجه
به این ملاحظات است که اگر
امروز تو از «خطای» نکرده
من صحبت می کنی، آن را به
منزله توهین سختی به خود
تلقی می کنم که حتی عذر اجبار تو به نوشتن این کلمه نیز مرا به بخشیدنت راضی
نمی کند.
زیرا هرگز در گذشته و قطعا هم در آینده، بجز سربلندی وطن و مردم
آن هیچ چیز راهنمای من در فعالیتهای اجتماعی نبوده است.
سنجش تو از
گذشته ام به عنوان خطا و اشتباه نسبت به مردمی که مالیات داده اند و امکان ترقی
مرا فراهم کرده اند افشاء شده است.
این سنجش اگر به چهار بخش قسمت کنیم به
قول شکسپیر سه بخش آن ترس است و تنها یک بخش خردمندی در آن دیده
می شود و آن خردمندی هم از وضع خاص خودتان نشأت می گیرد.
شما از زندگی
باصطلاح شده «تباه شده» من حرف می زنی؟ با مغز چه کسی می اندیشی دوست من؟ آیا این انگشت اتهام
توست که بسویم بلند شده؟ من وقتی بیاد زندگی تباه نشده تو و امثال تو می افتم واقعا می خواهم استفراغ
کنم.
دربدر دنبال پول گشتن همراه ابتذال روح شکن زندگی خانوادگی با آن بگو و مگوهای بی انتهایش با
آن ظاهر سازیها و چشم هم چشمیهای مسخره اش، با آن میهمانیهای بی محبت و بی موقعی که رکیک ترین
جک ها و خوشمزگیها جانشین آن می باشد.
آن اظهار دوستی ها و اظهار عشقهای دروغین آن زندگی که
بدون ذره ای معنویت و تهی از هرگونه وجدان روشنفکری جریان دارد و تقلید و خودخواهی و خودنمایی و
خلاصه تجمل پرستی آن را بویناک و چرکین کرده است.
آیا شما زندگی دیگر هم دارید؟ آه که دکتر ظریفی
دلم را بدرد آورده ای ـ شما آقاجان بهتر است بکار خودتان بپردازید و با همان گروه روشنفکران بدبختی
که من اسمشان را روشنفکران لومپن گذاشته ام خوش باشی و برای این مردمی که من بین آنها زندگی
می کنم و شما قادر به فهم و درک روحیه و آرزوهایشان نیستی یقه ندرانی و ناسزاها و فحشهایی را که به
من می دهید به نام آنها ارزانی من نکنی.
در تراژدی هملت خوب آمده است.
«خوشیم که زیاده از حد
خوش نیستیم و دکمه روی کلاه بخت نیستیم» چه می شود کرد دکتر ظریفی عزیز «بگذار آهوی زخم
خورده برود و مویه سر دهد و گوزن آسیب ندیده بازی و نشاط کند، زیرا هنگامی که برخی در خوابند
برخی دیگر باید بیدار بمانند، چرخ روزگار بر این نمط می گردد».
شما از آینده من صحبت می کنید.
در
جریان دادگاه تجدید نظرمان نیز یک بار چنین صحبتی را مطرح کردی، همان موقع به شما گفتم که اگر
منظور از آینده سیاسی است، برنامه ای از این نظر برای آینده ندارم و حتی به تو گفتم در این نداشتن
برنامه های دیگر هم با من شریکند، به من گفتی پس این را بنحوی در دادگاه مطرح کن بشما گفتم طرح
چنین مسئله ای در چنین شرایطی علاوه براینکه کسی به صحت آن باور نمی کند و آن را حیله ای
می پندارند برای فرار از محکومیت و در عین حال شکلی تمنا برای ترحم است که من چنین شیوه ای را به
هیچوجه نمی پسندم.
اکنون نیز جواب من در مورد آینده همان است و با همان ملاحظات؛ ولی از نظر آینده
شخصی فعلاً در مقابل دهلیز 7 سال زندان قرار دارم که باید که از آن بگذرم پس از این مدت اگر آزاد شوم
من به چهل سالگی خود خواهم رسید.
بچه های تو آنموقع همه بزرگند و دیگر جوانها ما را قبول نخواهند
داشت این وضع اگر چه قدری اندوهگنانه است ولی به هر حال چنین است و گریزی نیست از پدرجان و
مادر جان بهتر است حرف نزنید؛ من خیلی بیش از شما اندوه آنها را احساس می کنم ولی عاطفه را عزیزم
نمی توان به جای اصولیت نشاند و به همین جهت در این نامه متأسفانه حرفهای گزنده ای بر شما سرریز
کردم.
از بابت محبت و عاطفه برادرانه ای که در نامه ات نسبت به من بود واقعا تشکر می کنم ولی یادآور
می شوم که نمی خواهم دیگر چنین نامه ای از شما دریافت کنم؛ بهتر است که شما سرود یاد مستان ندهید.
نیز از بابت محبت شخصی تیمسار مقدم بخودم به طوری جدی تشکر می کنم و از بابت اصل قضایا قطعا
این نامه قبل از اینکه بدست تو برسد، بدست ایشان خواهد رسید.
به هر حال، دکتر ظریفی عزیز؛ من این
نامه را با این امید که بدستت برسد به تو نوشته ام ولی تقریبا شکی ندارم که بتو نخواهد رسید.
باشد اشکال
ندارد،
نرساندن نامه ام بدست تو، خود دلیلی برای من است.
ولی به هر حال برای من زیاد نگران نباش این سالها به
هر حال سپری خواهد شد، باید منتظر گذشت زمان بود و زمان از این تندتر نمی رود، خر وامانده را هر قدر
که به زنی تندتر نخواهد رفت.
دکتر عزیزم، من برخلاف همه مصالح شخصی در این نامه با صراحت حرف
زدم، شما با طعمه دروغتان ماهی حقیقت را صید خواهید کرد این صراحت را تو به من تحمیل کرده ای.
خوش دارم که نامه ام را با چند بیت از شعر سیف الدین فرغانی شاعر معاصر سعدی که روانش شادباد
بپایان رسانم :
هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرونشست
گرد سم خزان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان به تحمل سپر کنم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
فاعتبرالعیون یا اولاابصار ـ زندان شهربانی رشت ـ 29 شهریور 49 ـ ح ظریفی
منبع:
کتاب
چپ در ایران - چریکهای فدایی خلق به روایت اسناد ساواک صفحه 275