بازجویی از محمدعلی رجائی فرزند عبدالصمد
متن سند:
بازجویی از محمدعلی رجائی فرزند عبدالصمد
س - هویت کامل خود را شرح دهید؟
ج - نام محمدعلی فرزند عبدالصمد - شهرت رجائی متولد ۱۳۱۲ در قزوین ۶۱۳ صادره از قزوین. متأهل هستم - همسر و سه فرزند - مذهب اسلام تبعه ایران شغل دبیر- دبیرستان میرداماد ساکن تهران خیابان ژاله - کوچه فلاح کوچه ثقفی - پلاک ۶ تلفن ۳۶۱۸۹۰
س - آیا تاکنون توسط مقامات قضائی ۔ انتظامی - امنیتی بازداشت شدهاید در صورت مثبت بودن جواب چگونگی را دقیقا با ذکر علت بنویسید؟
ج – در تاریخ ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۲ در شهرستان قزوین توسط مأمورین سازمان امنیت و اطلاعات کشور بازداشت شدم. علت حمل اعلامیه مربوط به نهضت آزادی ایران بود مدت تقریباً ۵۰ روز بازداشت بودم و بعد آزاد شدم. در محاکمه اول به ۷۰ روز محکوم شدم و در تجدیدنظر با سپردن تعهد تبرئه شدم.
س - اقوام و بستگان درجه یک خود را ذکر شغل - محل کار و سکونت معرفی نمایید؟
ج - پدر: فوت شده مادر: فوت شد برادر: محمدحسین رجائی قماش فروش محل کار: بازار - سرای حاج ملاعلى - محل سکونت تهران سه راه امین حضور - کوچه سرتیپ مهدوی دست راست درب پنجم یا هفتم پلاک نمیدانم عمو: غلامرضا جلیلی - بی کار - از کارافتاده - منزل: تهران خیابان بیست متری کوکاکولا روبروی چلوکبابی سالومه - دست چپ درب سوم خاله: ۱۔ فاطمه فولادی - خانه دار تهران - چهار راه خاکباز خیابان تیموری کوچه دولتشاهی - دست راست داخل کوچه دست راست درب دوم ۲- ربابه فولادی - خانه دار - قزوین - کوچه دیمج مشهور به جلالیان - پلاک نمیدانم ٣- حبیبه فولادی - تهران خیابان اسکندری - چهار راه اسکندری بعد از چهار راه به سمت جنوب دست راست کوچه اول - منزل علوی مشهور است پلاک نمیدانم
خواهر: ۱- بتول - خانه دار تهران خیابان آریان کوچه منصوری انتهای کوچه
۲- عاتقه - خانه دار - تهران - خیابان خورشید - نبش چهار راه خورشید پلاک نمیدانم
٣- حاجیه - خانه دار - شهرری - اول جاده قم - کوچه محمدی پلاک ۱۱
۴- خدیجه - خانه دار - تهران انتهای خیابان آریانا - بن بست رسولی - منزل رسولی
۵- عمه: قمر رجائی - چهارراه خاکباز تهران خیابان سینا کوچه گرمابه داریوش - انتهای کوچه منزل صمدی
س - دوستان و معاشرین نزدیک خود را بنویسید؟
ج - ۱- سعید تجارتچی ۲- مهدی پوربهمن ۳- یدالله نواب زاده ۴- مهدی محقق ۴جواد باهنر ۵- محمدحسین رجائی
۱- سعید تجارتچی: دبیرستان ادیب تهران - سه راه امین حضور - کوچه سرتیپ مهدوی - دست چپ درب سوم
۲- مهدی پوربهمن: مدرسه ایران سویس - خیابان شاه و دبیرستان هدف چهار راه شاه منزل: شهر آرا، ایستگاه دفتر، به سمت جنوب خیابان دوم، دست چپ درب دوم
٣- یدالله نواب زاده: اداره باز آموزی ضمن خدمت تهران، شهرآرا، آخر خط شهرآرا، از میدان به سمت جنوب، دست چپ خیابان دوم، دست راست درب دوم
۴- مهدی محقق۱: محل کار نمیدانم، خیابان هاشمی، آخر خیابان، دست راست ده متری مقابل کیوسک تلفن، منزل محقق با تابلوی «مامائی کافیه محقق»
۵- جواد باهنر: خیابان خردمند شمالی - کوچه پنجم - اداره مطالعات و برنامهها. منزل تهران خیابان تاج آدرس دقیقتر نمیدانم. در مدرسه تماس داشتهام به منزلش رفتهام ولی پلاک و مشخصات نمیدانم
۶- محمدحسین رجائی - سه راه امین حضور، کوچه سرتیپ مهدوی، دست راست درب پنجم یا هفتم
س - هر یک از اقوام و دوستان شما که دارای سابقه کیفری از نظر ضد امنیتی بودهاند را معرفی نمائید؟
ج - هیچ کدام را نمیدانم مگر آقای باهنر گویا چند سال پیش یک سابقهای دارند فکر میکنم حدود سال ۴۵ به علت یک سخنرانی
س - هریک از اقوام شما که در نیروهای سه گانه - وزارت جنگ، وزارت دربار، نخستوزیری، وزارت امورخارجه، سازمان امنیت شاغل هستند معرفی نمائید؟
ج - داماد خواهرم به نام دادخواه گروهبان بهداری ارتش است فقط، خیابان فرهنگ دست راست کوچه آخر دست چپ درب آخر - نوساز
س - هرگونه سابقه عضویت و وابستگی خود را به احزاب و دسته جات، جمعیتها بنویسید؟
ج - عضویت در نهضت آزادی به مدت یکسال
س - عضویت خود را در نهضت آزادی توضیح دهید؟
ج - در سال ۱۳۴۰ که نهضت آزادی ایران تأسیس شد من عضویت آن را پذیرفتم و چون در آن موقع دانشجوی آمار بودم فقط عضو سادهای بودم که به علت تدریس در قزوین اعلامیه را به قزوین فقط میبردم تا آنجا که من اطلاع دارم یا نهضت آزادی به علت کم بودن مدت فعالیتش به سازمان دادن نرسید و یا اگر هم سازمان دادند من از آن بی اطلاع هستم، هدف نهضت آزادی ایران یک فعالیت سیاسی در چهارچوب قوانین کشوری بود که بعدا اعضاء اصلی آن دستگیر شدند و به علت محکومیت جمعی حزب آنان از هم پاشید.
س - آیا شما عضویت در کلوپ یا باشگاه و غیر دارید، در صورتی که جواب مثبت است چگونگی را بنویسید؟
ج - در هیچ کلوپ یا باشگاهی عضویت ندارم
س - علت دستگیری خود را بنویسید؟
ج - هنوز نمیدانم
س - اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید؟
ج - با امضاء گواهی میکنم
س - هویت شما محرز است با توجه به مذاکرات شفاهی که مطرح شد لازم است اطلاعات خود را ابتدا در خصوص خود و دیگر یاران و همفکران گروه مجاهدین بنویسید و فعالیتهایی که انفرادی و اجتماعی با همفکران خود کردهاید شرح دهید؟
ج - من در خانواده مذهبی متولد شدهام، پدرم موقعی که چهار ساله بودم فوت کرد و برادرم نیز سیزده ساله بود. در دوره دبستان برای بچههای کوچه خودمان نوحه خوانی میکردم و آداب مذهبی را انجام میدادم و کاملاً مقید بودم. دوره دبستان (ملی فرهنگ) در قزوین تمام شد به تهران آمدم. در تهران ابتدا در مغازه آهن فروشی و بلور فروشی شاگردی میکردم و شبها به جلسات قرآن میرفتم تا در چهارده سالگی یا پانزده سالگی به دبستان ملی احمدیه (گذر قلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم در آنجا آقای ناصح خمسی مدیر بود و دانشآموزانی که سواد ششم ابتدائی داشتند تعلیم میداد و برای تبلیغ و جمع آوری اعانه به مساجد و اجتماعات میبرد. من هم در این برنامه شرکت کردم و چون تا اندازهای بزرگتر شده بودم مطالب در من تأثیر بیشتری میکرد. مدتی در این برنامه بودم که گردانندگان مدرسه اقدام به تأسیس «گروه شیعیان» کردند مرکز این گروه جنوب پارک شهر طبقه دوم ساختمان «قو» بود. من چند جلسه در آنجا رفتم ولی چون سطح مطالب بالاتر از فکر من بود آنجا را ترک کردم. در این موقع وارد نیروی هوائی شدم و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداختم ولی وجود کار روزانه و تحصیلی شبانه تمام وقتم را گرفته بود به جز ایام تابستان که فرصت جلسات مذهبی را پیدا میکردم. تحصیل شبانه را در آموزشگاههای «آذر» که در خیابان شاه آباد قرار داشت گذراندم و در این رفت و آمد با مسجد هدایت آشنا شدم. شبهای جمعه به این مسجد میرفتم و در جلسات سخنرانی و تفسیر آقای طالقانی شرکت کردم. شرکت کنندگان در این مسجد عموماً دانشجو یا فارغالتحصیل بودند و شرکت کننده تشویق به مطالعه و بالا بردن سطح معلومات خود میشد تا سپس شرکت انتشار و نشر کتابهای آن مطالعه مرا جهت داد و عموماً به مطالعه کتابهای آنها میپرداختم و به صحیح بودن مطالب آن اعتماد کامل داشتم و لذا به دیگران نیز توصیه میکردم مطلب دیگری که مرا به معتقدات مذهبی که داشتم پایبندتر کرد مباحثه با بهائیت بود. در نیروی هوائی دوره آموزشگاه شخصی به نام عباس اردستانی بود که مرا به جلسات بهائیها برد و من آن موقع هنوز هنر آموز بودم که در منزل شخصی بنام جلالی با یک سرهنگ روبرو شدم و کارم قسمتی مطالعه کتابهای دینی برای مقابله با آنها شد و هر جلسه که شرکت میکردم احساس میکردم که از نظر اعتقادی قویتر شدهام. مطالعه کتاب «کینیاز دالگورکی» مرا روشن کرد که آنها ابتدا ساخته روسها و بعدها مورد استفاده انگلیسیها هستند. از اینجا کینه انگلیسیها در دلم پیدا شد و بعدها با جریان ملی کردن نهضت در زمان دکتر مصدق این کینه به اوج خود رسید و من فکر میکنم همه مردم ایران چنین بودند برگردم به دنباله مطلب، در سال ۱۳۲۲ از نیروی هوائی به نیروی زمینی ضدهوائی پادگان منتقل شدم. عده منتقل شدگان به ۲۰۰ نفر میرسید و همه ناراضی بودند و تلاشهائی هم برای مراجعت کردند ولی نتیجه نداد. در این پادگان با شخصی بنام «عزیز بابیوردی» آشنا شدم او اهل «اهر» بود درکوچکی او را به علت نوشتن یک انشا از دبستان اخراج کرده بودند و شاید علت دیگری هم داشت او به همه چیز بدبین بود، من و او و چند نفر دیگر از ارتش استعفا کردیم ولی رابطه من با او برقرار بود و هفتهای یکبار او را میدیدم و با هم صحبت میکردیم. سابقه ذهنی و فقر بیکاری او را سخت بدبین کرده بود و نکتههای انتقادی که او میگفت در من اثر میکرد. چندی هم در روزنامه صبح امروز داستان نویسی کرد تا اینکه در وزارت راه استخدام شد و اینک فکر میکنم کار و بارش خوب باشد چند سالی است که او را ندیدهام. پس از استعفا از ارتش با سمت آموزگار پیمانی به «شهرستان بیجار» رفتم. اتفاق مهمی در آنجا رخ نداد. در دبیرستان تدریس انگلیسی میکردم و تابستان به تهران برگشتم و در کلاس کنکور شرکت کردم و پس از آن در دانشسرای عالی و دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف قبول شدم که دانشسرایعالی را ادامه دادم. برنامه شبهای جمعه مسجد هدایت منظم شد و همه هفته شرکت میکردم. در دوره دانشکده با انجمن اسلامی دانشجویان آشنا شدم و جلسات انجمن ابتدا در کوچه نظم الدوله (در میدان بهارستان) تشکیل میشد و در آنجا علاوه بر بحثهای مذهبی راجع به نفت و بعضی مسائل دیگر نیز مقالاتی میخواندند. بعدها جلسات انجمن به کتابخانه شیبانی (خیابان امیریه - کوچه شیبانی) منتقل شد. عصرهای جمعه جلسه تشکیل میشد و دانشجویان شرکت و سخنرانی میکردند یکی از جلسات سخنرانی محمد حنیف نژاد۲ بود.
چون از آن تاریخ ۱۵ سال میگذرد متن سخنرانی خاطرم نیست ولی همین قدر میدانم که او به قرآن خوب آشنا و مسلط بود و در عبارات خود آیات را به آسانی به کار میبرد. بسیار به او علاقهمند شدم. او در آن موقع دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بود. یکی از فعالیتهای انجمن دانشجویان گردش دسته جمعی در روزهای عید فطر بودن یا یک عید دیگر درست خاطرم نمانده که به دانشکده کشاورزی کرج رفتیم و از صبح برنامههای متنوع داشتیم که وقت گذرانی بود و برنامه اصلی سخنرانی آقای مهندس بازرگان بود که قسمت آخر برنامه بود و مورد توجه قرار میگرفت. بعدها از تشکیل جلسه مذکور در دانشکده کشاورزی جلوگیری کردند و یک سال در شمیران و یک سال در دبیرستان کمال و پس از آن از بین رفت. سال ۱۳۴۰ نسبت اجتماعات آزاد شد. در این موقع من یک سال بود دبیر شده بودم و سال اول در خوانسار گذشته بود و من به علت بدی محل خدمت فرهنگ را رها کرده و به تهران آمده بودم و فوق لیسانس آمار را در دانشکده علوم شروع کرده بودم و ساعات بیکاری را در دبیرستان کمال به تدریس مشغول شدم. تدریس در دبیرستان کمال مرا مجدداً به خدمت فرهنگی علاقهمند کرد به خصوص محیط دبیرستان کمال که محیطی کاملاً مذهبی بود. نظریات تند آقای دکتر سحابی درباره مسائل مذهبی خیلی با ذوق من موافق بود و من خود را موظف به اجرای نظرات مذهبی ایشان در دبیرستان میدیدم. به همین جهت مورد علاقه آقای دکتر سحابی قرار گرفتم به عبارت بهتر مجذوب ایشان شدم در جریان فوت مرحوم بروجردی گروهی از دانشجویان به قم رفتیم و تظاهرات مذهبی کردیم. جبهه ملی دوم در این موقع تشکیل شده بود و تظاهراتی در میدان جلالیه و خانه ۱۴۳ خیابان فخرآباد تشکیل میداد. من هم در این جلسات و تظاهرات شرکت میکردم تا اینکه مساله فوت مرحوم بروجردی پیش آمد و باعث اختلاف طرفداران مذهبی کردن سیاست و جدا نگه داشتن مذهب از سیاست شد و این اختلاف به تشکیل «نهضت آزادی» منجر شد و مؤسسین آن آقایان مهندس بازرگان و طالقانی و دکتر سحابی و عطائی و چند نفر دیگر که نام آنها خاطرم نیست بودند که سه نفر اول مورد علاقه و اعتماد من بودند به این جهت من در آنجا ثبتنام کردم کلوپ نهضت درخیابان کاخ شمالی (حدوداً) بود و کلاسهائی هم از دانشجویان تشکیل میداد ولی فارغالتحصیلان کلاس مخصوص نداشتند و فقط در اجتماعات عمومی شرکت میکردند در یکی از روزهائی که در کلوپ بودم حنیف نژاد را دیدم او از کلاسها سخت ناراضی بود و میگفت در کلاسها تدریس مارکسیستی میکنند ولی ما خیال میکنیم حرفها اسلامی است. من ازا ینکه او علاقه شدید اسلامی را حفظ کرده مجدداً محبتش در دلم زیادتر شد. در این موقع من مجدداً به استخدام فرهنگ در آمده بودم و در قزوین به خدمت مشغول بودم. نهضت نشریاتی داشت مربوط به خودش و بعضی از نشریات دیگران را نیز منتشر میکرد. نشریات خود نهضت (با حاشیه و بی حاشیه) و «راه مصدق» و بعضی جزوهها بود که در ابتدا از خود کلوپ میخریدم ولی بعدها که مخفی شد از دفتر یک شرکت ساختمانی در خیابان حشمت الدوله که تقریباً ۵۰۰ متر با خیابان سی متری فاصله دارد فکر میکنم دفتر فنی «برف» بود میخریدم و به قزوین میبردم و پخش میکردم. اردبیهشت ماه سال ۱۳۴۲ در قزوین ضمن حمل نشریات در حالی که وارد دبیرستان محمد قزوینی میشدم بهوسیله مأمورین ساواک قزوین دستگیر شدم و پس از مدت ۵۰ روز بازداشت با نوشتن استعفا قرارم را تبدیل کردند و بعدها محاکمه و تبرئه شدم. در این موقع آقای دکتر سحابی به همراه عده دیگر بازداشت بودند و من به اتفاق آقای عباس صاحبالزمانی به اداره دبیرستان مشغول شدم. روزهای ملاقات در «قزلقلعه» و روزهای محاکمه در عشرتآباد به ملاقات میرفتم و آقای دکتر را در جریان کارهای مدرسه میگذاشتم. جلسات دادگاه به خصوص بدوی را عموماً شرکت کردم. دادگاه تمام شد و آقای دکتر به چهار سال حبس محکوم شد. تا پایان مدت زندانی ما مدرسه را اداره میکردیم. ضمن تجربهای هم پیداکرده بودیم و صاحب نظر شده بودیم به این جهت وقتی آقای دکتر آزاد شد و به مدرسه آمد کم کم اختلاف ظاهر شد و در جلسات هیئت مدیره که عموماً در منزل آقای دکتر تشکیل میشد این اختلاف معلوم بود تا اینکه من پیشنهاد کردم که آقای دکتر به مدرسه نیاید و این مطلب را خارج از هیئت مدیره با فرد فرد آنها در میان گذاشتم ولی آنها ضمن قبول نظر من نتوانستند کاری بکنند و من از مدرسه کمال خارج شدم و اینک سال ۱۳۴۶ است که منزل من از نارمک به تهران - خیابان ژاله منتقل شد در یکی از روزهای ماه رمضان که در مسجد هدایت بودم از وجود «جمعیت خیریه بنیاد رفاه و تعاون» مطلع شدم و بعد به پیشنهاد آقای محمدجواد باهنر که از دبیران دبیرستان کمال بود و با هم دوست بودیم در جلسه آن جمعیت شرکت کردم چون برنامه آن جمعیت یکی هم فعالیتهای فرهنگی بود به یک نفر فرهنگی احتیاج داشتند که من را انتخاب کردند. غیر از من آقایان خاموشی (تاجر) باهنر (فرهنگی اسلامی) هوشمند (پزشک) قلی زاده (مهندس) شالچیلر (تاجر) بودند. بعدها جلسات هفتگی تشکیل میدادیم و برای اساسنامه جمعیت صحبت میکردیم تا موفق به نوشتن اساسنامه شدیم. یکی از جلسات وابسته به جمعیت متعلق به فرش فروشها بود در آنجا آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی کرده و آنها را تشویق به ساختن و یا ایجاد یک مؤسسه فرهنگی کرده بود و آقای حسین اخوان فرشچی حاضر شده بود مبلغ دویست هزار تومان بدهد و موضع را به جلسه ما آوردند ما هم موافقت کردیم و پس از چندی محلی تهیه شد در ۵۰۰ قدمی منزل من از آن پس من جداً مشغول به کار مدرسه رفاه شدم. تقاضای امتیاز به وسیله آقای سید رضا برقعی تعقیب میشد و رئیس دبستان هم اینک از معلمین جامعه تعلیمات اسلامی بنام رفعت افراز و رئیس دبیرستان پوراندخت بازرگان که در آن موقع در دبیرستان فخریه شمیران دبیر بود پیشنهاد شد. کار دبستان فوراً تمام شد ولی چون پوراندخت ۳ بازرگان از نظر سابقه خدمت کسری داشت یک سال طول کشید تا بالاخره به سمت دبیر برای اداره مدرسه منصوب شد و از اینجا مدرسه وارد کار اصلی فرهنگی شد. در مرداد ماه ۱۳۵۰ به یک مسافرت خارج از کشور رفتم. حدود ۱۷ روز از این یک ماه را در پاریس بودم در آنجا آقای غفوری که در جمعیت رفاه عضویت داشت و برای تحصیل به فرانسه رفته بود ملاقات کردم و نیز روزی در مسجد پاریس آقای غفوری و شبستری زاده را دیدم. آقای شبستری علاقهمند بود که یک شب با هم بنشینیم چون من در تهران با آقای بهشتی در مدرسه همکار بودم و او هم جانشین آقای بهشتی در مسجد هامبورگ بود. و چون اطاق آقای غفوری خیلی کوچک بود به مسافرخانهای که من در آن بودم قرار گذاشتیم و بعد من با ماشین آقای شبستری به مسافرخانه برگشتم و ایشان رفتند. شبی که قرار گذاشته بودیم آن دو نفر آمدند و من از موفقیت مدرسه به کمک آقای بهشتی۴ صحبت کردم و آقای غفوری هم از وضع کلاسهائی که شرکت میکنند آقای شبستری هم از کارهای انجام شده در هامبورگ، که حملهای شده بود در تلویزیون به کارگران ترک به خاطر داشتن مذهب اسلام و شیوع یک نوع بیماری و دفاعی که ایشان کرده بود. از پاریس با ترن به ترکیه برگشتم و چون وضع ترن بسیار نامناسب بود در ژنو پیاده شدم تا شاید روزهای بعد قطار خلوت شود ولی گرانی هزینه در ژنو طوری بود که بیش از یک روز در آنجا نماندم و صبح روز بعد با قطار بعدی به طرف ترکیه حرکت کردم بعد از دو روز معطلی بالاخره به استامبول رسیدم و از آنجا برای گردش و زیارت به سوریه رفتم و پس از دیدن حلب و دمشق به آنکارا مراجعت و پس از آن از طریق ارض روم به ایران آمدم. روز جمعه آخر مرداد بود که مرخصیام تمام میشد و میبایست سرخدمت حاضر شوم.
در سال ۱۳۴۶ در قزوین رئیس فرهنگ را که مورد علاقه فرهنگیان و مردم شهر بود ناگهان از کار برکنار کردند و این باعث ناراحتی فرهنگیان بود و در مجلس تودیعی که برای رئیس فرهنگ (ناصر کجوری) تشکیل دادند من به نمایندگی از طرف فرهنگیان صحبت کردم و از تغییر نامبرده انتقاد نمودم. در جلسات سالیانه کارخانه ایرفو نیز صحبت کرده و انتقاد نمودهام که با جنجال حاضرین روبرو میشدم. شبی در مسجد هدایت آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی میکرد و درباره مشرکین و موحدین صحبت میکرد و در اینجا از کمونیستها به شدت انتقاد کرد. هفته بعد من بهعنوان سؤال گفتم که ما با آنها فقط در مسأله خدا اختلاف داریم. نامبرده نظر من را رد کرد و من نیز که تا آن موقع تحت تأثیر کتاب «پس از کمونیسم حکومت حق و عدالت» تألیف عبدالحسین کافی آن طور فکر میکردم نظرم تغییر کرد ولی آن جلسه تعطیل شد و دیگر جای اظهار نظر من نماند. در مؤسسه فرهنگی رفاه جلسات اولیاء تشکیل میشد و من در آخرین جلسه که بهعنوان اطلاع از انحلال مدرسه راهنمایی تشکیل شده بود صحبت کردم و از انحلال مدرسه انتقاد نمودم. در شرکت انتشار دو دوره به عنوان عضو علی البدل انتخاب شدم که در جلسات هیأت مدیره شرکت میکردم و در صورت غیبت اعضاء اصلی رأی میدادم. اعضاء این هیأت عبارت بودند از: آقای محجوب (مدیر عامل ثباتی) منشی رمضانی (رئیس) لنگرودی و من على البدل. پس از اعدام على میهن دوست؟ جلسه یاد بودی در قزوین در منزل پدرش تشکیل شد در آن جلسه شرکت کردم که قبلاً نیز توضیح دادهام.
توضیحات سند:
۱- مهدی محقق در سال ۱۳۰۸ در خانوادهای روحانی در مشهد متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه و مطالعات عالی علوم قدیمه را در تهران و مشهد به پایان برد و در سال ۱۳۳۰ از دانشکده الهیات و در سال ۱۳۳۳ از دانشکده ادبیات در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس فارغالتحصیل گردید. از سال ۱۳۳۰ با سمت دبیر در دبیرستانهای تهران بخدمت خویش ادامه داد و در سال ۱۳۳۹ به سمت دانشیاری و سپس در سال ۱۳۴۵ به سمت استادی دانشگاه تهران نائل گردید. وی دارای تجارب تدریس در دانشگاههای خارج از کشور ازجمله در لندن و مگ گیل کانادا میباشد و تألیفات متعددی به زبانهای فارسی، عربی و انگلیسی دارد و در مجامع علمی بین المللی عضویت داشته و در سمینارهای خارجی متعددی حضور یافته است. برخی از آثار ایشان عبارتند از اشترنامه عطار (تصحیح با مقدمه و تعلیقات)... وجوه قرآن تفلیسی، پانزده قصیده از ناصر خسرو، تحلیل اشعار ناصر خسرو، لسان التنزیل شرح غررالفوائد سبزواری، مقدمه فارسی و انگلیسی واصطلاحات منبع مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ش ۱ و ۲
۲- محمد حنیف نژاد در سال ۱۳۱۷ در تبریز درخانوادهای فقیر و مستضعف متولد شد. از اعضای جوان کمیته دانشجویی نهضت آزادی ایران بود که در نهضت مسئولیت تشکیلات شهرستانها به او محول شده بود وی در دانشگاه کشاورزی کرج در رشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی تحصیل میکرد و مسئول انجمن اسلامی دانشکده بود و با دوستان خود نظیر سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان با وجود عضویت در بخش دانشجویی جبهه ملی و بعد نهضت آزادی از روند و رویه محتاطانه نهضت کناره گرفته و در سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین خلق ایران را که یک گروه مخفی بود بنیان نهادند. محمد حنفیف نژاد که به همراه سران نهضت آزادی در سال ۱۳۴۱ دستگیر و به زندان افتاد پس از اینکه رفتار رژیم را با بزرگان نهضت مانند آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان که به ده سال محکوم شده بودند و میدید با الهام از صحبتهای مهندس بازرگان در زندان با او مبنی بر اینکه شما جوانها باید کاری بکنید تصمیم به اقدام فوق گرفت. حنیف نژاد به مدت ۷ ماه در زندان بود. پس از آزادی از زندان برای تعلیم مسائل نظامی به سربازی رفت. پس از پایان خدمت سربازی که بعداز فاجعه ۱۵ خرداد بود با مشاهده اوضاع سیاسی جامعه کار سیاسی نظیر مبارزه پارلمانی و... را مناسب ندید و لذا با همکاری دوستان دوران دانشجویی خود به کار مسلحانه روی آورد. یکی از اشکالات مهم کار محمد حنیف نژاد (بنیان گذار سازمان مجاهدین خلق) که در نهایت به انحراف عقیدتی آن منجر شد این بود که هرچند در سال ۱۳۴۴ (سال تأسیس سازمان) در حالی که دو سال از نهضت حضرت امام خمینی میگذشت و رهبری حضرت امام در امر مبارزه با شاه بر همگان آشکار شده بود کمترین رابطه مشورتی با رهبری نهضت به عمل نیامد و به ویژه در رابطه با آموزش مسائل عقیدتی اعضای سازمان خود را کاملاً از روحانیت مبارزی که به خط مبارزاتی امام اعتقاد داشت بی نیاز میدید. این جدایی از رهبری امام و روحانیت چند سال بعد اثرات تلخ و زیانبار خود را نشان داد که نمونه آن را در دفاعیات على میهن دوست یکی از اعضای اولیه سازمان که مارکسیزم را علم مبارزه و اسلام را ایدئولوژی خود معرفی میکردد میتوان دید. محمد حنیف نژاد در هنگامی که تشکیلات سازمان توسط ساواک کشف شد در چهارم خردادماه سال ۱۳۵۱ به همراه کادر مرکزی سازمان که خود رهبر و بنیان گذار آن بود نظیر رسول مشکین فام - سعید محسن - اصغر بدیع زادگان - عسگر زاده دستگیر و به اعدام محکوم گردید. ۱- جبهه ملی دوم پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که با دخالت مستقیم دولت آمریکا شاه به ایران بازگشت و حکومت ملی دکتر محمد مصدق سقوط کرد. فعالیت رسمی و علنی احزاب و گروههای سیاسی پایان یافت. ۷ سال پس از کودتا در سال ۱۳۳۹ رهبران جبهه ملی که پس از کودتا فعالیت سیاسی خاصی نداشتند با مساعد دیدن شرایط سیاسی اقدام به بازسازی جبهه با عنوان جبهه ملی دوم نمودند. جبهه ملی دوم به خاطر وجود چند دستگی و اختلافات بین اعضای آن بیش از چهار سال دوام نیاورد. یکی از گروههایی که به دلیل عدم عکسالعمل مثبت جبهه ملی دوم در مقابل مجلس ختم مرحوم آیتالله بروجری از آن کناره گرفت نهضت آزادی ایران بود که البته بعدها به این نام معروف گردید. پس از فروپاشی جبهه ملی دوم در تابستان ۱۳۴۴ به درخواست دکتر محمد مصدق جبهه ملی سوم با عضویت احزاب و گروههایی نظیر نهضت آزادی، حزب ملت ایران، حزب مردم ایران، حزب سوسیالیست به رهبری خلیل مکی و سازمان دانشجویان جبهه ملی تشکیل گردید اما پس از صدور چند بیانیه سیاسی رو به تعطیلی نهاد. در آبان ماه ۱۳۵۶ جبهه ملی چهارم با همیاری شاپور بختیار و با حزب ایران که تحت رهبری او اداره میشد و حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر و جبهه سوسیالیستهای نهضت ملی به رهبری رضا شایان آغاز بکار کرد که این فعالیت تا سال ۱۳۶۰ ادامه یافت. در این سال امام خمینی به دنبال موضعگیریهای ضد اسلامی این جبهه علیه نظام و اعتراض آن به تصویب قانون قصاص در مجلس شورای اسلامی که مردم را دعوت به مخالفت و تظاهرات علنی با آن میکرد (جبهه ملی چهارم) را مرتد و غیر قانونی اعلام نمود.
۳- پوران دخت بازرگان متولد مشهد و همسر محمد حنیف نژاد و از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود که پس از تأسیس دبیرستان دخترانه رفاه آن گونه که در بازجوئیهای شهید رجایی دیده میشود توسط شهید رجایی به مدیریت دبیرستان معرفی و مشغول به کار گردید و در سال ۱۳۵۲ در رابطه با قضایای مربوط به مجاهدین مخفی و متواری شد. منصور، برادر پوراندخت نیز از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. سپس به سازمان پیکار در راه کارگر با ایدئولوژی مارکسیستی پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه منافقین به فرانسه پناهنده گردید.
۴- آیتالله شهید سید محمدحسینی بهشتی دکتر سید محمدحسینی بهشتی در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در اصفهان در خانوادهای متدین متولد شد. پس از پایان دوره تحصیلات متوسطه به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه اصفهان روی آورد و به سرعت مدارج علمی قابل توجهی را سپری نمود. وی در کنار تعلیم فقه و اصول به یادگیری فلسفه رغبت زیادی نشان داد و با توجه به اینکه برای تکمیل تحصیلات خود به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد. بعد از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵ به مدت ۵ سال نزد مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبائی به فراگیری فلسفه پرداخت.
دکتر بهشتی پس از این مرحله تصمیم گرفت تحصیل در رشته فلسفه را در دانشگاه ادامه داده و در این رشته موفق به اخذ درجه دکترا نائل گردد. وی که بشدت به تعلیم و تربیت نسل جوان اعتقاد داشت در سال ۱۳۳۳ به تأسیس دبیرستان دین و دانش که خود مدیریت آن را به عهده داشت همت گماشت
دکتر بهشتی در سال ۱۳۳۴ از طرف آیتالله خوانساری برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ به آلمان عزیمت کرد که تا سال ۱۳۳۹ بهعنوان امام جماعت مسجد هامبورگ فعالیت مینمود. دکتر بهشتی در این دوران ۵ ساله موفق شد تشکل اولیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایران در خارج را تأسیس نماید رغبت فراوان وی به تربیت نسل جوان باعث شد در سال ۱۳۴۹ به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآید و به عنوان کارشناس کتابهای تعلیمات دینی در سازمان کتابهای درسی ایران وظیفهای حساس را عهدهدار گردد. این هرچند دکتر بهشتی در سال ۱۳۵۴ توسط ساواک دستگیر گردید اما این بازداشت نتوانست مانع تلاشها و فعالیتهای سیاسی او گردد چه وی با آغاز نهضت اسلامی ملت ایران به رهبری امام خمینی یکی از ارکان اصلی و ثابت تظاهراتها و راهیپماییهای گسترده مردم علیه رژیم جبار شاه بود. در آستانه ورود حضرت امام به ایران دکتر بهشتی در مرکزیت تصمیمگیری ستاد استقلال از دکتر بهشتی در سال ۱۳۳۴ از طرف آیتالله خوانساری برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ به آلمان عزیمت کرد که تا سال ۱۳۳۹ بهعنوان یاران امام به روایت اسناد ساواک امام جماعت مسجد هامبورگ فعالیت مینمود. دکتر بهشتی در این دوران ۵ ساله موفق شد تشکل اولیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایران در خارج را تأسیس نماید رغبت فراوان وی به تربیت نسل جوان باعث شد در سال ۱۳۴۹ به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآید و بهعنوان کارشناس کتابهای تعلیمات دینی در سازمان کتابهای درسی ایران وظیفهای حساس را عهدهدار گردد. هرچند دکتر بهشتی در سال ۱۳۵۴ توسط ساواک دستگیر گردید اما این بازداشت نتوانست مانع تلاشها و فعالیتهای سیاسی او گردد چه وی با آغاز نهضت اسلامی ملت ایران به رهبری امام خمینی یکی از ارکان اصلی و ثابت تظاهراتها و راهیپماییهای گسترده مردم علیه رژیم جبار شاه بود. در آستانه ورود حضرت امام به ایران دکتر بهشتی در مرکزیت تصمیمگیری ستاد استقلال از حضرت امام بود و دیدگاهها و نظرات ایشان مستمراً به امام خمینی در پاریس منعکس میگردید. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بفرمان امام خمینی در شورای انقلاب عضویت یافت و بعد از مدت کوتاهی از سوی امام به ریاست دیوان عالی کشور و ریاست قوه قضائیه منصوب گردید. از ابتکارات دکتر بهشتی در ماههای نخست پیروزی تأسیس حزب جمهوری اسلامی بود. وی بهعنوان دبیرکل حزب اهداف خطمشی و برنامههای حزب را با مشورت و همکاری یاران خود تعیین مینمود. نقش شهید بهشتی در اداره مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی از مدیریت مثالزدنی و منحصر به فرد او سرچشمه میگرفت. با توجه به حاکمیت سیاسی اعضای نهضت آزادی در دوران دولت موقت و پس از آن در دوران ریاست جمهوری بنیصدر، شهید بهشتی بهعنوان یکی از استوانههای اصلی و محکم خط امام در مقابله با لیبرالیسم به شمار میرفت. سرانجام این وفاداری به خط امام و حمایت از آن به شهادت وی در مقر حزب جمهوری اسلامی در ۷/۴/۱۳۶۱ منجر شد. برخی از آثار ایشان عبارتنداز: ١- لیبرالیسم ۲- اقتصاد در اسلام ۳- قرآن در اسلام ۴-نماز ۵- خدا در قرآن ۶- جاهلیت و اسلام میباشد. ١- علی میهن دوست از اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق که در سال ۱۳۲۳ در قزوین متولد شد. پس از اخذ دیپلم در دانشکده فنی تهران به تحصیل ادامه داد. وی به دلیل دوستی با ناصر صادق در سال ۱۳۴۴ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. میهن دوست در سال آخر تحصیل و در شهریور سال ۵۰ توسط رژیم شاه دستگیر شد. ساواک ابتدا همسر وی را دستگیر کرد تا از طریق فشار بر او به میهن دوست دسترسی پیدا کند. پدر و مادر و همسر وی برای نجات فرزندشان محل اختفای مهین دوست را طبق وعده ساواک افشا کردند و ساواک او را دستگیر کرد. میهن دوست عضو تیم ۹ نفره ایدئولوژی سازمان به همراه محمد حنیف نژاد سعید محسن و... بود. میهن دوست در ۳۰ فروردین ۱۳۵۱ تیرباران شد. منبع تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران - غلامرضا نجاتی - ص ۴۰۴ روزنامه اطلاعات - ش ۱۶۴۰۶ - ۱۳۶۰
منبع:
کتاب
شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک صفحه 312