صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

گزارش بهره برداری از نوار شماره 3632 سوژه فراز در تاریخ 19/5/37 الی21/5/37

تاریخ سند: 19 مرداد 1357


گزارش بهره برداری از نوار شماره 3632 سوژه فراز در تاریخ 19/5/37 الی21/5/37


متن سند:

بهشتی با مغازه سوژه تلفنی تماس گرفت و بهشتی اظهار کرد کجائی و بیا ما تو را به بینیم و قرار بوده ساعت 10 بیائی و قرار بود که اون بابا تو را به ببیند و راجع به کارهای دیشب سفته های دیشب بود ضمنا اون بابا آمد همان...
.
را میگم رفته بود مهمانی اکبر حسینی اظهار کرد من کله ام پر است بگو ببینم چه کسی است.
بهشتی در پاسخ گفت بابا مگه دیشب با اون بابا نرفتی مهمانی و بعد گفتی اون را نگه داشتند و گفتند سحر هم بماند اون ...
که روزه [روضه] میخواند کتاب سبزها اکبر گفت آهان صبور گفت همه آن ها الکی بود دیشب فرار کرد رفت و دیگر هم تلفن نزد بهشتی گفت بابا ایواله صبور را در بلا تکلیفی گذاشتی و افزود حالا بروم نزد محمد اکبر گفت اشتباه کرده اند و افزود به محمود ـ اوستا اکبر و صادق هم داده ام و اضافه کرد دیشب جزئی بوده و امروز کلی آورده و برفقا هم داده ام بهشتی گفت من حالا دویست سیصد تا میخواهم اکبر گفت من تکفروشی نمیکنم بهشتی گفت من از کجا بگیرم و اکبر گفت من همین الساعه میفرستم (صبور هم آنجا بوده است) و سرانجام قرار شد بهشتی یکنفر را با موتور بمغازه اکبر بفرستد به نشانه اینکه (تو دیوانه ای یا سید) باو بدهد که میرود به خیابان غار و برای خودم هم بفرست ومشخص شد که اکبر مقداری بکارخانه بهشتی خواهد فرستاد.
(البته با یکدیگر مشاجره نمودند مبنی بر اینکه اگر کار نمی توانند بکنند مسئله را ول کنند) سپس صبور با اکبر صحبت کرد و با یکدیگر درباره بستن مغازه و بانتظار گذاشتن صبور صحبت نموده و سپس خداحافظی نمودند.
(باید درباره صبور و اکبر این نوار گذارده شود استاد و بهشتی) سید علی اندرزگو با مغازه سوژه تلفنی تماس گرفت و اظهاراتی بشرح زیر انجام داد : سید علی اندرزگو : سلام علیکم اکبر حسینی : سلام علیکم سید علی اندرزگو : چطور است حالتان اکبر حسینی : مخلص سید علی اندرزگو : آقا جان وقت از این مؤمن گرفتید.
اکبر حسینی : شما کجائی الان سید علی اندرزگو : بله اکبر حسینی : شما کجائی سید علی اندرزگو : من صبح تا حالا بالا بودم اکبر حسینی : میدانم صبح تلفن نزدی شما سید علی اندرزگو : صبح تا حالا پائین نبودم اکبر حسینی : به بینم صبح بخانه تلفن زدی سید علی اندرزگو : خانه تلفن زدم نبودی اکبر حسینی : خوب پس بالائی هنوز سید علی اندرزگو : من بالا بودم حالا تازه آمدم اکبر حسینی : کجائی حالا سید علی اندرزگو : من حالا نزدیکم به شما اکبر حسینی : پهلوی احمدی سید علی اندرزگو : نه نه جائی دیگرم اکبر حسینی : خوب آقا سید علی اندرزگو : هان اکبر حسینی : من با استاد صحبت کردم یعنی دیشب باو تلفن زدم و گفتم او گفت اون بابا اگر بخواهد برود آنجا اگر بخواهیم شب برویم ناجوره باید قبلاً وقت بگیرند یکی در ثانی شب اینور و آنور دعوت و مسجد اینور و آنور میروند نمیپذیرند اونا مقدس هستند و اینحرفها باید لنگ نشوند و بیا صبح برویم و گفتم صبح قرار با آقا اینجوری گذاشتم گفت من نمیدانم اگر میخواهید صبح حاضرم سید علی اندرزگو : فردا صبح حاضری اکبر حسینی : نه امروز صبح حاضر (اندرزگو حرف او را قطع کرد) سید علی اندرزگو : فردا صبح حاضر هست اکبر حسینی : فردا صبح حتما سید علی اندرزگو : حتما آنوقت خودت چی اکبر حسینی : من امشب، امشب منتفی شد سید علی اندرزگو : چی اکبر حسینی : امشب منتفی شد سید علی اندرزگو : امشب اگر باشی که من میایم حرفی ندارم اکبر حسینی : فردا جمعه است اتفاقا خوب است سید علی اندرزگو : خوب اکبر حسینی : بله سید علی اندرزگو : پس این ترتیب را شما بده و اسلامی را هم ببین اکبر حسینی : باشه سید علی اندرزگو : یادت نره ها اکبر حسینی : اونم باید بیاید سید علی اندرزگو : آره اونم می بریمش اکبر حسینی : خوب سید علی اندرزگو : من میروم خانه، امشب خانه احمدم اکبر حسینی : چرا میروی آنجا چرا نمیائی آنجا سید علی اندرزگو : میایم اونجا اکبر حسینی : سحر بیا اونجا سید علی اندرزگو : سحر یعنی افطار اونجا نیستی اکبر حسینی : افطار نه امروز پنجشنبه [(]سید علی اندرزگو حرف اکبر را قطع کرد) سید علی اندرزگو : خیلی خوب سحر میایم اونجا اکبر حسینی : ببین فردا شب مغازه ...
من میروم خانه سید علی اندرزگو : ببین مری را نیاوردی ما به ببینم بعد گله و گله گذاری اکبر حسینی : پس یک کاری دیگه میکنیم عرض شود شما نمیائی اینجا شب سید علی اندرزگو : من اگر افطار مری را بیاری میایم اکبر حسینی : مری، شما نمیائی منزل مری اینا سید علی اندرزگو : من میایم خانه تان اکبر حسینی : نه، افطارو میگم سید علی اندرزگو : افطار دیگه اکبر حسینی : کجا میائید سید علی اندرزگو : من میایم خانه شما چکار داری اکبر حسینی : آخه آنموقع مری نمیاید که منم که نمیرسم بیایم که سید علی اندرزگو : خیلی خوب من شب نزد احمدم بعد از افطار یک کاری بکن که من به بینمش اکبر حسینی : آقا جان، عرض شود حضور شما، شما نمیتوانید بیائید خانه مری اینا افطار سید علی اندرزگو : افطار بیایم خانه شما اکبر حسینی : اهان سید علی اندرزگو : من که میگم بیایم مری را بیارش اکبر حسینی : مری را کجا بیاورم سید علی اندرزگو : شما اگر افطار بیائی خانه؟ من میایم خانه اکبر حسینی : مرتضی منزل خودشان کجا برود سید علی اندرزگو : تلفن نداره که خبرش کنی اکبر حسینی : میاد هر شب سید علی اندرزگو : خیلی خوب اکبر حسینی : گفتن نداره دیگه سید علی اندرزگو : خوب من منزل احمدم شما برنامه را جور کن و زنگ بزن تا با او بیایم منزل شما اکبر حسینی : آقا جان شما امروز بیا افطار منزل مرتضی اینا و منم میایم سید علی اندرزگو : من آخه بلد نیستم اکبر حسینی : حالا گوش بده سید علی اندرزگو : هان اکبر حسینی : بیا اینجا با هم میرویم سید علی اندرزگو : اونجا من نمیایم شلوغ پلوغ اکبر حسینی : ببین بموقع بیا موقع اذان بیا فوری میکشم پائین و میرویم سید علی اندرزگو : خیلی خوب اکبر حسینی : گوش میدی سید علی اندرزگو : آهان اکبر حسینی : این مال برنامه امشب سید علی اندرزگو : به ببین من موقع اذان میایم خودم را نشان میدهم و میایستم بهوای تاکسی سوار شدن اکبر حسینی : آهان و من فوری میایم بیرون کارهایم را میکنم و میبندم میرویم.
سید علی اندرزگو : خیلی خوب اکبر حسینی : این یکیش سید علی اندرزگو : عیبی نداره اکبر حسینی : آنوقت عرض کنم بحضور شما من با کی تماس بگیریم بالاخره برای فردا سید علی اندرزگو : اسلامی ـ استاد اکبر حسینی : نه اول به خانیان تلفن کنم سید علی اندرزگو : اون را که گفت نمیخواهد؟ گفت میخواهد اکبر حسینی : کی را سید علی اندرزگو : باو تلفن بکن آره اکبر حسینی : صبح گفت امکان داره منزلش نباشد استاد گفت تلفن نزن سید علی اندرزگو : خیلی خوب باو اول تلفن بزن اکبر حسینی : جمعه است و جائی نمیرود سید علی اندرزگو : خیلی خوب جائی نمیروند اینا اکبر حسینی : آدرس را بلد [ی] من دقیقا بلد نیستم.
سید علی اندرزگو : استاد بلد است اکبر حسینی : یکی از رفقای من بلده من میگیرم 2سید علی اندرزگو : خیلی خوب اکبر حسینی : آنوقت پس استاد گمان نمیکنم بیاد سید علی اندرزگو : میادش باید تلفن باو بزنی اکبر حسینی : پس استاد ـ اسلام و من و شما نه سید علی اندرزگو : آره چهار تائی میرویم اکبر حسینی : آنوقت بنا شد چیز آقا را هم به ببینم سید علی اندرزگو : اون مهم نیست اونم می بینید اکبر حسینی : دلم میخواهد خودت آماده کنی سید علی اندرزگو : نزدیک او بنده خدا میدم بیارتش اکبر حسینی : پس این برنامه شب و فردا صبح سید علی اندرزگو : حالا میایم شب می بینمت و برنامه دیگر ترتیب میدهم اکبر حسینی : پس من تلفن کنم و آدرس او را بگیرم.
سید علی اندرزگو : خیلی خوب آقا جان از آن سفته ها آماده شد حاضره اکبر حسینی : آهان اونی که پول دادی سید علی اندرزگو : اونی که مال آقا بود اکبر حسینی : نه هنوز کدام سید علی اندرزگو : همان هائی که دادم بتو اسلامی داد اکبر حسینی : اون حاضره سید علی اندرزگو : کارتنی بکن اکبر حسینی : چقدر میخواهی شما سید علی اندرزگو : یک کارتن باشه بد نیست برای فردا عصری میخواهم اکبر حسینی : الان به بین پیش احمد کی میروی سید علی اندرزگو : میروم تنگ غروب یک سری باو میزنم کاری داری با او اکبر حسینی : به بین اگر چیزی میخواهی یک سری بزنه سید علی اندرزگو : خیلی خوب آقا جان اونی که پول دادم چی اکبر حسینی : اونی که پول دادی برای تو میگیریم.
سید علی اندرزگو : خیلی خوب غروب بیایم همدیگر را می بینیم خداحافظ اکبر حسینی : خداحافظ ــــــــــــــــ سید علی اندرزگو با اکبر حسینی تلفنی تماس گرفت و پس از تعارفات معموله اکبر حسینی صالحی عنوان کرد که امشب مرتضی نیست سید علی اندرزگو گفت، شانس نداریم آخه اکبر پیرو اظهارات او گفت مثل اینکه شانس نداری ملاقات کنی سید علی اندرزگو گفت چکار بکنیم احمد آقا اینها هم امشب نیستند اکبر حسینی در جواب گفت برو منزل ما سید علی اندرزگو ضمن موافقت گفت ببینم استاد و اسلامی را چه جوری میبینی اکبر گفت هنوز که آنها را ندیدمشان و بعد از افطار بآنها تلفن میکنم.
سید علی اندرزگو گفت عیبی ندارد و بفرستم کره ها را ببرند (منظور اعلامیه یا وسائل دیگر است) و اضافه کرد من فردا ساعت چهار باید تحویل بدهم باید ببرند اصفهان اکبر حسینی صالحی اظهار کرد الان میتوانید ببرید و افزود خیلی میخواهید و سید علی اندرزگو گفت آره برای همه اصفهان است و ادامه داد میگم احمد آقا بیاید ببرد و اضافه کرد توی کارتن است و اکبر ضمن جواب مثبت گفت فوری بگو بیاید ببرد زیرا من همه را از درب دکان رد میکنیم و سرانجام قرار شد سید علی اندرزگو بفرستد و ببرند و هم چنین تلفن کند بخانه خودش که سید علی اندرزگو میرود آنجا و خداحافظی نمودند.

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 367










صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.