[بازجویى از منصور پورکاشانى]
متن سند:
[بازجویى از منصور پورکاشانى]
س - جنابعالى اعتقاد به مذهب اسلام دارید؟
ج ـ من از یک خانواده مذهبى هستم از کوچکى مرا با مذهب بار آوردهاند و من آن را قبول کردم وقتی که به انگلستان رفتم در آنجا نیز تکالیف مذهبى خودم را انجام میدادم و بعضى کتب دینى منجمله قرآن و نهجالبلاغه را مطالعه میکردم. در اثر مطالعات این کتب پى بردم که روح مذهب اسلام چیز خوبى است براى مردم برادرى برابرى و پیشرفت میخواهد و میخواهد از حق جانبدارى شود و با ظلم و ستم ستیزه شود. من به این چیزها اعتقاد پیدا کردم. رفته رفته که بزرگ شدم و به مسائل اجتماعى زمان خود و کشور خود ایران واقف شدم همیشه براى من مطرح بود که چرا ما ایرانیان با داشتن چنین مذهبى وضعمان به این بدیست و اجتماعمان در فساد کامل غوطهور است فکر میکردم که افراد مذهبى اجتماع ما روح واقعى مذهب اسلام را عمل نمیکنند و مذهب براى آنها شده است یکسرى عادت به رسومات نماز و روزه خواندن و غیره و اگر کسى اینها را انجام داد آدم مسلمان خوبى است و میرود به بهشت و اگر کسى اینها را انجام نداد هر چند آدم خوب و خیرخواهى بود میرود به جهنم. من با این نوع تعبیر مذهب مخالف بودم و اعتقاد داشتم روح اسلام بایست اجراء شود نه این که یکسرى عادات و رسومات. من همیشه براى جامعه و مردم خود آرزو پیشرفت و ترقى میکردم و در صدد بودم به چه طریقى میتوانم در این راه کوشش کنم. تنها راهنمائى که در اول در اختیار داشتم همین مذهب بود و با خواندن نهجالبلاغه من به مکتب على معتقد شدم پس از این که به منچستر رفتم. مسائل اجتماعى و سیاسى وطن خودم بیشتر مطرح میشد چون با یکسرى دانشجویان ایرانى در تماس بودم با بعضى از آنها همیشه این بحث بود که چگونه ما میتوانیم جامعه ایران را بسوى ترقى و پیشرفت سوق دهیم در اوایل من معتقد بودم که حتى بایست از مذهب براى آگاهى مردم استفاده کرد و مردم را به آنچه مذهب واقعاً میخواهد واقف نمود. در منچستر با چند دوست که عقاید مذهبى چندان نداشتند ولى در مورد مسائل اجتماعى خیلى حساسیت داشتند آشنا شدم و روى مسائل روز با آنها بحث میکردم. بدین طریق من به بعضى از عقاید مارکسیستى آشنا شدم و بعضى کتب ساده را در این زمینه مطالعه کردم و مسائل روز را از دید مارکسیستى بررسى کردم دیدم در بسیارى موارد کمال حقیقت را بیان میکند در سال آخر اقامت خود در منچستر من بآن درجه با عقاید مارکسیستى آشنا شده بودم که برایم یک جامعه سوسیالیستى بمراتب بهتر از یک جامعه سرمایهدارى بود چون به عمق فساد جامعه سرمایهدارى انگلستان واقف شده بودم و میدیدم اینها مخالف روح مذهب و بشریت است. مذهب در جامعه سرمایهدارى امروز یک فرمالیته بیشتر نیست یک پوستهایست بدون هسته. میدیدم مذهب کشیشها به پیشرفت اجتماع کمکى نمیکند بلکه مردم را گول میزند. وقتی که من به ایران مراجعت کردم اعتقادات مذهبى من بمقدار زیادى پابرجا بود ولى نه به صورت آدمهاى معمولى مثل افراد فامیلم. من به نماز و روزه و دیگر رسومات آنچنان اهمیت قائل نمیشدم تا به این که بایست با مردم با انسانیت و حقانیت رفتار کرد. در ایران که آمدم هنوز تکالیف مذهبى خودم را انجام میدادم. من یک سوسیالیست خداشناس شده بودم. در سالهاى آخر در انگلستان من در یک بحران مبارزه سیاسى قرار گرفته بودم و میخواستم با تمام ظلم و ستم و بدیهاى اجتماع خود ستیزه کنم. موقعی که به ایران برگشتم میخواستم از این هدف جدا شوم و کوشش داشتم خودم را به همین وضع نگهدارم و در مورد مسائل بىتفاوت مثل سایرین نشوم. میخواستم در مبارزه سیاسى شرکت کنم ولى نمیدانستم به چه طریق، به نوع فعالیت جبهه ملى و دستجات آن بطریقى که معمول بود اعتقادى نداشتم میدانستم بایست مبارزه به طور جدىترى دنبال شود. فقط یک دسته فکر مرا کمى بخود جلب نمود و آن گروه مهندس بازرگان1 بود میدیدم این گروه یا نهضت آزادى فعالیت آن خیلى جدى است و بر مبانى مذهبى قرار دارد من از رویه آنها پشتیبانى کردم ولى باز معتقد بودم با تشکیل جلسات و پخش اعلامیه در شرایط کنونى ایران مبارزه ثمربخش نخواهد بود. اعتقادات مذهبى من به آن شدت نبود که خود را وادار کنم به آنها ملحق بشوم ولى این مسئله برایم مطرح بود که آیا میتوانم با آنها همکارى کنم یا خیر. اما آنچه که براى من تعجب آور بود این حقیقت بود که افراد خیلى مذهبى که در فامیل خودم زیادند هیچ گونه پشتیبانى از مبارزه نهضت آزادى نمیکنند و فقط میگویند او آدم شریفى است و حق میگوید و من انتظار داشتم که افراد مذهبى افرادى که به دستورات خداوند واقعاً اعتقاد دارند خودشان را در راه حق و حقیقت قرار بدهند و از آن پشتیبانى کنند ولى در واقع دیدم که آنها ترجیح میدهند اعتقادات مذهبى خود را به همان رسومات و تکالیف شخصى خود اکتفا کنند. من پى بردم که یک جبهه مذهبى هم نمیتواند براى ملت ایران نجاتبخش باشد و موقعی که مهندس بازرگان را گرفتند و گروه او هم متلاشى شد برایم کاملاً روشن شد که از این طریق نمیتوان مبارزه کرد و در این جا بود که من خیال همکارى را با چنین دستهاى کنار گذاشتم. یکسال پس از عزیمت به ایران موقعی که چند تن از دوستان به ایران آمدند و با من تماس گرفتند و پیشنهاد مبارزه سیاسى کردند چون هنوز اعتقاد داشتم بایست مبارزه سیاسى را براى رهائى ملت ایران ادامه داد تصمیم گرفتم با آنها بطریقى که برایم امکان داشت همکارى کنم و این کار را کردم. با این تماس و اقدام جدید من در جریان عقاید مارکسیستى به طور شدیدترى قرار گرفتم و مسائل را بررسى میکردم و به حقایق آن آشکار شدم و آن را قبول نمودم.
براى من خدمت مردم ایران اهمیت داشت بهشت و دوزخ مطرح نبود. من میخواستم یک راههایى براى کمک به مردم ایران اتخاذ کنم و بررسى عقاید مارکسیستى بمن رساند که این مکتب علمىترین مکتبى است که در زمینه اجتماع و تحول آن وجود دارد و براى من که قبلاً یک سوسیالیست خداشناس بودم و میخواستم براى پیشرفت مردم وطنم فعالیت کنم دیگر مطرح نبود که تا چه میزانى به عقاید مارکسیستى وارد میشدم و تصمیم خود را در مورد همکارى با گروه مزبور گرفتم عقایدم راجع به مذهب چیست؟ من اول عقیده داشتم مذهب اسلام آنچه که در کتب دینى ما است میباشد ولى دیدم این تعبیر غلط است مذهب آن نیست که ما در ذهن خود مىپرورانیم و عمل میکنیم بلکه آنچیزى است که در واقع بآن عمل نمیکنیم. من مىبینم عمل به مذهب اسلام با آنچه تجویز شده است کاملاً فرق دارد روح مذهب اسلام که برابرى، برادرى و ستیزه با ظلم و ستم میباشد اصلاً عمل نمیشود و آنچه در واقع عمل میشود یکسرى خرافات است که مخالف روح اسلام است. به این استدلال نیز معتقد شدم که آنچه واقعیت دارد جریان طبیعى تمام مذاهب دنیا بود و در آینده رل مذهب حتى ضعیفتر هم خواهد شد. من معتقدم که براى کسانی که ایدئولوژى بهترى و عملىترى ندارند خیلى خوب است که به مذهب به خصوص مذهب اسلام اعتقاد داشته باشند و دستورات آن را عمل کنند ولى اگر ایدئولوى عملىترى داشته باشند که با زمان هم مطابقت بیشترى داشته باشد مذهب ضرورت خود را از دست میدهد. براى من ایدئولوژى مارکسیسم یک حقیقت اجتماعى شده است و به حقانیت آن اعتقاد پیدا کردهام. براى من مارکسیسم بهمان ایدههاى خوب بشرى که زمانى مذهب آن را ارائه میکرد میکند مثل برابرى، برادرى، ستیزه با ظلم و ستم، پیشرفت و ترقى براى همه فرق عمده آنها اینست که مذهب میخواست این چیزها به طور نسبى و کمتر به خاطر خواست خدا انجام بشود. مارکسیسم میگوید اینها به خاطر خواست و پیشرفت جامعه بشرى بایست انجام شود و خواهد شد یا جبر زمان است. من چون در دو بحران ایدئولوژى متضاد و از جهاتى شبیه قرار گرفتهام و اینها همه اخیراً بوده است براى من هنوز روشن نیست که بخدا عقیده دارم یا خیر ولى میدانند که به وجود و یا عدم وجود آنها نمیتوانم نظر بدهم.
توضیحات سند:
1ـ مهندس مهدى بازرگان: در سال 1284 هش در تبریز به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، جزو دانشجویان اعزامى، به فرانسه رفت. پس از بازگشت، در سلک اساتید دانشگاه تهران به اشتغال پرداخت و تا ریاست دانشگاه پیش رفت. در اولین سال از دهه چهل به همراه یداللّه سحابى نهضت آزادى ایران را پایهگذارى کرد. تلاشهاى سیاسى این حزب ـ با فراز و نشیبهاى فراوان ـ تا امروز ادامه یافته است. مهندس بازرگان در سال 1357 پس از پیروزى انقلاب اسلامى از طرف حضرت امام خمینى (ره) به نخستوزیرى برگزیده شد. وى در 30 دى ماه 1373 درگذشت.
منبع:
کتاب
ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 518