تاریخ سند: 21 دی 1343
موضوع: اظهارات شیخ حسین نوری همدانی در مسجد ارک
متن سند:
شماره: 21272 /20 الف تاریخ: 21 /10 /1343
موضوع: اظهارات شیخ حسین نوری همدانی در مسجد ارک
برابر اطلاع بعد از ظهر روز 18 /10 /43 شیخ حسین نوری همدانی عضو هیئت تحریریه مجله مکتب اسلام قم که اکنون در تهران است، در مسجد ارک به منبر رفته و چنین بیان میدارد: آقایان ماها که اکنون ملت مادی اروپا و امریکا را با نظر بزرگی نگاه میکنیم و مقلد آنها هستیم؛ در گذشته این عظمت و بزرگی از آن مسلمانان بوده است. در آن موقع که اروپا و آمریکا در جهل و نادانی و بتپرستی به سر میبرد، ممالک اسلامی شخصیتهای بزرگی داشته است.
[در] کشور ایران دانشمندان بزرگی مانند بوعلیسینا و فارابیها و رازیها و شیخ طوسیها زندگی میکردهاند، چطور شد ما عظمت را از دست دادیم. اول اینکه قوانین دینی را پشت سر گذاشته و یک ملتی شدهایم که به هیچ چیز معتقد نیستیم؛ در تهران که شهر مذهبی است، روزنامه کیهان نوشته 800 شرابخانه دارد و دویست کتابخانه و سالی دویست و سی و شش میلیون تومان شراب در این مملکت مصرف میشود. حالا باید دید که چقدر شراب از خارج وارد میشود. در این مملکت تعداد شرابخانهها از کتابخانهها بیشتر است. در کویت شرابخانه را طبق دستور دولت بستهاند و در هندوستان و سایر جاها مشروبات الکلی مصرف نمیشود. آقایان ملتی که این دین خودش را پشت سر گذاشت، البته دچار فقر اقتصادی و بیچارگی خواهد شد و دست نیاز به طرف این و آن دراز خواهد کرد. مملکتی که دارای این همه زمین بایر است، چرا باید از لحاظ آذوقه کارش به جائی برسد که دست نیاز به سمت این و آن دراز کند. سپس نامبرده درباره دین مسیح صحبت نمود که مسیحیها به هر کشور که وارد شوند، شرابخواری و فساد را در آنجا رایج نموده و اسپانیا که در گذشته مسلمان بود،1 اکنون مسیحی گشته و آن عظمت خود را از دست داده است. مشارالیه در خاتمه صحبت خود اظهار میدارد از روزی که موضوع حجاب از بین رفت و به زنان اجازه همه گونه جسارت داده شد که در اجتماعات نشو نما کنند، کار ما به این بدبختی رسیده است. شما نمیدانید که سینماها و تلویزیون و کابارهها چه فسادی در بر دارند. با ذکر مصیبت به سخنان خود خاتمه داد.
گیرندگان . اداره کل سوم . بخش 321
بخش 321. کمیته روحانیون
در سوابق منعکس شود. 22 /10 /43
در پرونده نامبرده بایگانی شود. صابری 23 /10
توضیحات سند:
1. مهمترین آسیبی که گریبانگیر حکومت مسلمین در اندلس شد و فرجام ناخوشی را برای آن رقم زد، تفرقه و فساد اخلاقی بود. در سال 92 ق موسی بن نصیر، حاکم شمال افریقا با تهیه مقدمات لازم، لشکری هفت هزار نفری را به فرماندهی طارق بن زیاد مهیای فتح شبه جزیره ایبری (شامل اسپانیا و پرتغال کنونی) کرد. طی مدت کوتاهی، این شبه جزیره به دست مسلمانان فتح گردید، حتی آنها از سلسله جبال پیرنه گذشتند و به خاک فرانسه رسیدند و حکومت اسلامی اندلس را که منشأ ترقی و پیشرفتهای بزرگی در طول هشت قرن متمادی در اروپا گردید، در شبه جزیره برقرار کردند که تا سال 897 هجری قمری ادامه یافت.
از جستجو در متون تاریخی میتوان دو عامل را به عنوان آسیبهای جدی و اساسی حکومت اسلامی اندلس برشمرد که به ترتیب اهمیت عبارت است از: 1. اختلاف و تفرقه 2. فساد اخلاقی
یکی از ارکان مهم ثبات، امنیت و پیشرفت هر جامعهای، وحدت است. در طول تاریخ، مردمی بر مشکلات و گرفتاریها فائق آمدند که بر محور اتحاد گرد آمدند. اگر مسلمانان مؤفق شدند برقآسا شبهجزیره ایبری را فتح کنند، در سایه وحدت بود. همانطور که وحدت مایه ثبات، امنیت، پیشرفت و سعادت است، اختلاف و تفرقه سبب ناامنی و عقبماندگی است. مهمترین علت شکست حکومت مسلمانان در اندلس را نیز میتوان در درگیریهای داخلی بین مسلمانان، بویژه حاکمان جستجو کرد. از نخستین روزهای تشکیل حکومت اسلامی در اندلس، اختلاف و دشمنی میان دو گروه از اعراب مصری و قحطانی سر بر آورد و هیچ گاه به پایان نرسید و هر گاه که قدرت به دست یکی از آن دو میافتاد، بر دیگری ستم میکرد و گروه مقابل به کارشکنی میپرداخت. از دیگر کارهای نادرست اعراب پس از ورود به اندلس، این بود که خود را از بربرهای شمال آفریقا (که سهم بزرگی در فتح شبهجزیره ایبری داشتند)، برتر میدیدند و نصیب خود را بیشتر میپنداشتند و آنان را به دیده حقارت مینگریستند. این نوع برخورد نیز اختلاف پردامنهای را در اندلس سبب شد که در تمام مدت، کم و بیش ادامه داشت. آنگاه که این اختلافات شعلهور میشد، چنان زبانه میکشید که کسی را یارای نزدیک شدن به آن نبود و اگر کسی گامی برای صلح و آشتی جلو مینهاد، در آتش این دشمنی خاکستر میشد. در یکی از این آشوبها، روزی دانشمند بزرگی در مسجد جامع شهر قرطبه، همین که ضمن اشاره به اینگونه اختلافات گفت «خدایا میان ما صلح برقرار کن»، بیدرنگ کشته شد و دیگری در همان مسجد به محض این که گفت «خدا، صلح را دوست دارد و به آن امر کرده است»، در همان دم به قتل رسید. از نتایج شوم این درگیریها، روی آوردن دو گروه مخالف به سوی دشمن مسیحی بود که برای چنین روزهایی لحظهشماری میکرد و با باج دادن به مسیحیان، از آنان علیه یکدیگر کمک میخواستند و دشمن پلید نیز با نقشههایش، آتش جدایی را شعلهورتر میکرد. اوج این اختلافات را باید در زمان رخ نمودن حکومتهای کوچک و مستقل در اندلس دانست که هر دولتی برای حفظ یا توسعه قلمرو خود و چند صباحی تکیه زدن بر اریکه قدرت، با یکی از پادشاهان مسیحی علیه همسایگان مسلمانش پیمان همکاری میبست. در طول هشت قرن حاکمیت مسلمانان بر اندلس، سه بار حکومت یکپارچه و مقتدر اسلامی بر اثر اختلافات، خودسریها و طمعورزیهای عدهای به سستی گرایید و هر فردی بر گوشهای از این سرزمین حکم راند. هرگاه که حکومت مرکزی واحد از بین رفت و حاکمیتهای متعددی سر بر آوردند، ضعف، سستی و زبونی بر مسلمانان اندلس چیره شد که پس از مدتی به ناچار به اتحاد رسیدند و هر زمان که حکومت مرکزی و یکپارچه به وجود آمد، عزت پیدا کردند و به پیروزی و پیشرفت دست یافتند. از اوایل قرن پنجم هجری برای نخستین بار پس از برپایی حکومت اسلامی در اندلس، حاکمیتهای کوچک و مستقل در نقاط مختلف آن پی در پی ظهور کردند و در مجموع 26 دولت مستقل به وجود آمد. هر کدام از دولتها برای توسعه قلمرو خود با همسایگانش درگیر بود و برای دستیابی به مقصود خود به مسیحیان باج میداد تا حمایت آنان را جلب کند و آنان نیز از این فرصت کمال استفاده را بردند و چون ماری زخم خورده زهر خود را ریختند و عقده شکستهای چند صد ساله را از دل گشودند و انتقامی سخت گرفتند.
چنان که در جنگ بین مأمون (حاکم بلنسیه) و ابن هود (حاکم سرقسطه)، مأمون پس از شکست خوردن از ابن هود، از فرناند (پادشاه مسیحی کاستیل) کمک طلبید تا در صورت پیروزی، به او مالیات بدهد و با حمایت او بر ابن هود غلبه کرد. ابن هود نیز پس از شکست، هدایایی برای فرناند فرستاد و از او تقاضای کمک کرد و با پشتیبانی او دوباره بر مأمون پیروز شد. این اختلاف، جنگ و خونریزی با آتشبیاری پادشاهان مسیحی سه سال ادامه یافت. جنگ و خونریزی میان حاکمیتهای کوچک و مستقل پیوسته ادامه داشت و ارکان این حکومتها را سست کرد و دیگر رمقی در آنها برای مبارزه با همسایگان مسیحی باقی نماند و این بهترین فرصت برای دشمن در کمین نشسته بود که انتقام بگیرد. در اواخر قرن پنجم هجری، حاکمیتهای کوچک مورد حمله بیامان آلفونس (پادشاه لیون) در معرض نابودی قرار گرفتند و از این رو، از حاکم مسلمان در شمال آفریقا کمک خواستند. با لشکرکشی یوسف به اندلس و شکست آلفونس دوباره حکومت واحد اسلامی به نام سلسله «مرابطین» در اندلس تشکیل شد و عزت به مسلمانان برگشت و عظمت یافتند. لیکن حاکمیت مرابطین نیم قرن بیشتر طول نکشید که مجددا تفرقه و اختلاف در جامعه اسلامی اندلس ریشه دوانید و دولتهای کوچک و مستقل مسلمان قد علم کردند و حکومت مرکزی تضعیف گردید و پادشاهان مسیحی به طمع افتادند، اما طولی نکشید که سلسله «موحدون»، که در شمال آفریقا حاکمیت پیدا کرده بودند، دولتهای کوچک را در اندلس جمع کردند و حاکمیت یکپارچه و مقتدری را در مقابل مسیحیان به وجود آوردند. از نخستین سالهای قرن هفتم هجری، سستی و زوال در پایههای حکومت موحدون نمایان شد. مسیحیان لیون، ناوار، آراگون که بعد از تحمل شکستهای پی در پی از یعقوب بن یوسف به دنبال فرصت بودند؛ یکباره به جنگ با محمد بن یعقوب شتافتند و با ضربهای سهمگین بر سپاه او، انتقامی سخت گرفتند. با تضعیف دولت مرکزی، برای سومین بار حاکمیتهای کوچک و ضعیف در گوشه و کنار اندلس سر بر آوردند که برای تجاوز به قلمرو یکدیگر، به هم چنگ و دندان نشان میدادند و در امضای پیمان همکاری با مسیحیان برای از میان برداشتن رقیبان خود، از همدیگر گوی سبقت میربودند و این بهترین موقعیت را برای پادشاهان مسیحی فراهم کرد تا ضربه نهایی را بر پیکر حکومت اسلامی در اندلس وارد سازند و خود را برای همیشه از خطر آن برهانند. با دشمنی و تفرقهای که بین دولتهای کوچک اسلامی در اندلس وجود داشت، مسیحیان به تدریج آنها را از میان برداشتند. چنان که در سال 636 هجری قمری، بلنسیه، در سال 668 هجری قمری، مرسیه، و در سال 685 هجری قمری، میورقه را از دست مسلمانان گرفتند و این روند ادامه پیدا کرد تا این که در پایان قرن هفتم هجری، تنها حکومت غرناطه در دست مسلمانان باقی مانده بود. از دردناکترین حوادث این دوره، همکاری دولت بنینصر (که در غرناطه حکومت داشت، با فردیناند، پادشاه لیون برای از میان برداشتن دیگر حکومتهای کوچک اسلامی در اندلس است؛ چنان که در گشودن دروازه شبیلیه و دره علیای وادی الکبیر و لشکرکشیهای دیگر، دست در دست او نهاد و سرزمین اندلس را از خون برادران دینی خود رنگین کرد تا حکومت او در غرناطه باقی بماند. ولی دیری نپایید که با درهم پیچیده شدن پرونده دیگر حکومتهای کوچک اسلامی، نوبت به حکومت بنی نصر در غرناطه رسید. مسیحیان از همان اواخر قرن هفتم هجری حملات خود را به غرناطه آغاز کردند و هر از گاهی ضرباتی بر پیکر آن وارد ساختند و شهری را به تصرف خود درآوردند تا این که در سال 897 هجری قمری به عمر آخرین حکومت اسلامی در اندلس پایان دادند.
دومین عامل شکست مسلمین در اندلس را میتوان روی کار آوردن حاکمان و بسیاری از مردم، به بیتقوایی و بیبندوباری دانست. فراگیر شدن فساد در سطح حاکمیت و جامعه، آنان را از توجه به صلاح و سلامت و پیشرفت جامعه باز داشت و حمیت و غیرت دینی را در آنها از بین برد و آنچه که برایشان اهمیت داشت، قدرت طلبی و خوش گذرانی بود. در نتیجه، شهرها یکی پس از دیگری از تحت حکومت آنان خارج گردید و به تصرف دشمن درآمد. فساد در بین حکمرانان تا بدانجا پیش رفت که معتصم بن صمادح (حاکم المریه) عاشق دختری مسیحی شد و به زور او را از پدرش گرفت و بر سر همین موضوع به جنگ و خونریزی در میان مسلمانان دست زد. آنگاه که حاکمان به عیش و عشرت آشکار پرداختند، مردم بسیاری از پی آنان روانه گشتند و دشمن مسیحی با طرحی شیطانی، ضربهای سخت بر پیکر جامعه اسلامی اندلس وارد ساخت. مسیحیان شمال، قراردادهایی را با حاکمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ایجاد تفریحگاه و مدرسه و انجام تجارت بین مسلمانان پرداختند. در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افکار دینی مسیحیت را القاء میکردند و با به گردش درآوردن دختران زیباروی مسیحی در تفریحگاهها، جوانان مسلمان را به آنجا میکشاندند و با ترویج خرید و فروش مشروبات الکلی، مردم مسلمان را از اعتقادات دینی خود دور میساختند و به این طریق فساد را در تمام پیکره جامعه اسلامی رسوخ دادند و آن را از درون تهی کردند. بدین ترتیب بود که توان مقاومت را از آنان گرفتند. چنان که سروده ابن غسال در غم سقوط شهر بربشتر گواه صدق این مدعاست. او پس از به تصویر کشیدن ددمنشیهای دشمن در حمله و تصرف شهر، دلیل گستاخی دشمن را در انجام این کار چنین بیان میکند: « اگر گناهان مسلمانان و فرو رفتن آنها در منجلاب معاصی بزرگ و کوچک نبود، هیچگاه سواران مسیحی بر آنان پیروز نمیشدند. آری! علت ضعف، گناهانشان بود. افراد فاسد کارهای زشت خود را پنهان نمیکردند و آنهایی هم که کار خوب انجام میدادند، از روی ریا بود.»
منبع:
کتاب
آیتالله العظمی حسین نوری همدانی به روایت اسناد ساواک صفحه 44