تاریخ سند: 19 خرداد 1349
مصاحبه رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی پرویز نیکخواه، در تاریخ 19/3/49
متن سند:
عصر به خیر،
من، پرویز نیکخواه.
بگذارید نخست این نکته را برایتان بگویم که تجربه، گاهی اوقات، درسهایی
می آموزاند که هزاران کتاب از آموزاندن آنها عاجزند و اگر علم و تجربه به یک
دیگر کمک دهند چیزی نو و تازه به دست می آید.
نامه ای که من چندی قبل
نوشتم و کاملاً در روزنامه درج شد پدیده یی است از این گونه.
ابتدا برای خود من
بسیار غم انگیز بود که دریابم
کسانی از من به دفاع
برخاسته اند که برخی
آگاهانه و برخی ناآگاهانه
آب به آسیاب دشمنان میهن
می ریزند.
بعد خواستم با
توجیه وضعیتم در صدد
مقابله برآیم.
سودی نداشت.
حوادث، یکی پس از
دیگری، مرا به پذیرش
ضرورتی انکارناپذیر وادار
می کرد و این همه فقط به
سبب یک چیز بود: معیار
اصلی من برای داوری در
عرصه سیاست منافع ملی و
آرمان های انسانی محسوب
می شد وقتی آن نامه را نوشتم و به جهاتی نثر آن را بالنسبه سنگین انتخاب کردم
تا مبادا برداشت های نادرستی از آن بشود.
قدم اول در جهتی درست برداشته
شده بود که می بایست به کمال می رسید.
پس از بازگشت از زندان بروجرد در
زندان سیاسی قصر فرصت بحث و گفتگوی فراوان به دست آمد.
بسیاری از
نکات درون نامه برای بسیاری با یکی دو بار خواندن نیز مفهوم نشده بود و
توضیحات من به محیطی کوچک محدود می شد.
بدین سبب از مقامات مربوط
درخواست کردم که به من فرصت دهند که در یک گفتار تله ویزیونی [تلویزیونی]
درباره بعضی از مطالب آن نامه توضیحات بیشتری دهم و ضمنا اگر سئوالی هم
هست در این فرصت پرسیده شود تا پاسخ گویم.
تقاضای من پذیرفته شد و من از
این لحاظ و همچنین از لحاظ این که نامه من به تمامی منتشر گشت بسیار
سپاسگزارم.
بسیاری مرا می شناسند، از جمله بسیاری از جوانان در خارج از کشور.
روی
سخنم به طور عمده با جوانترها است نه با آن پیرفکرانی که گذشت ایام و
دگرگونی اوضاع علت وجودی آنان را به عنوان صاحب نظر در عرصه ی سیاست
از میان برداشته است، و
همچنین نه با ظاهربینان
تنگ نظر و خواهشم از همه
کسانی که از دور و نزدیک
مرا می شناسند این است که
نخست بیندیشند و سپس به
داوری برخیزند و این نه به
خاطر من، به خاطر
خودشان که مبادا اشتباه
کنند و در این داوری عقده ها
و احساسات شخصی شان را
کمتر و منافع ملی را بیشتر
دخالت دهند.
در این نامه از مطالب
گونه گون سخن رفته که یکی
تشریح اجمالی و تأیید
پیشرفتهای اخیر ایران است، گرچه تحلیل گسترده تری آن را بایسته بود.
در این نامه از همبستگی ملی به عنوان حیاتی ترین عامل در کشورهای رو به
توسعه و به ویژه در ایران که شرایط مطلوب خاصی بر آن حاکم است ـ و این جزء
به سبب رهبری درست و عادلانه میسر نگشته ـ سخن رفته است استحکام
بخشیدن به همبستگی ملی در گرو این است که از هرگونه صف بندی طبقاتی و
تشدید تضادهای طبقاتی پرهیز شود.
چرا که اگر جامعه ایران در طریق قطبی
شدن طبقات سیر کند بی شک با بحرانی به زیان پیشرفت جریان تولید مواجه
خواهد شد و در کشاکش بین قدرت های جهانی گرفتار خواهد آمد.
پس، از
هرگونه تلاشی بر این اساس در هر جهتی که باشد مآلاً دستهای بیگانه
بهره برداری خواهد کرد و سرنوشت کشورهای کوچکی که به سمت قطبهای
اقتصادی جهانی جذب شدند بر کسی پوشیده نیست و جلوگیری از سیر این
حرکت ضدملی جز از طریق گسترش عدالت اقتصادی و پیشبرد امر تعاون میسر
نمی شود.
اگر همبستگی ملی در میهن ما با در نظر گرفتن همه عوامل بیرونی و
درونی در گرو کاستن از نابرابریهای طبقاتی و تقویت یگانگی عاطفی است، پس
از اعمال خشونت به عنوان
یک وسیله و هر وسیله
دیگری برای مبارزه که در
جامعه نفاق بیفکند می باید
پرهیز کرد.
در پی
رسواسازی دسته های
سیاسی ناسالم و ضد ملی
برآمد و به سالم سازی محیط
سیاسی و شرکت فعال نه
بی تفاوت، سازنده نه
تخریبی، گسترش تعاون و
عدالت اجتماعی نه ایجاد
موانع بر سر راه گسترش آنها
و پیشبرد طرح های مترقی
کمک کرد.
شک نیست که نمی توان
منافع مادی و معنوی قشرهایی از جامعه را نادیده گرفت و در عین حال به بقای
همبستگی ملی دل خوش داشت.
شک نیست که نمی توان مانع شد که این قشرها از مجاری سیاسی آشکار، و از
یک دیدگاه مستقل و ملی، از حقوق خود به دفاع برخیزند و در عین حال به بقای
یگانگی عاطفی دل خوش داشت.
زیرا، ابقای پیشرفت و توسعه صلح آمیز و استحکام همبستگی ملی و یگانگی
عاطفی به گذشت، بیداری سیاسی و پرهیز از هرگونه کشاکشی که هرج و مرج
بیافریند نیاز دارد.
در مقابله با این نظریه برخی قشری اندیش، در قالب های معمول مارکسیستی،
ممکن است از کوله بارشان انگ «تجدیدنظرطلبی فاحش» را بیرون کشند و
چون سند محکومیت تکان دهند.
این مهم نیست.
زیرا با جنجال نمی توان ره
گشود و باید توجه داشت که در زیر هر پرده ی جنجال منافع مادی خاصی نهفته
است.
واقعیت این است که بحران امروز در تفکر مارکسیستی از این رو نیست که
جزء تجدیدنظرطلبی به معنای علمی این واژه، نه به معنای سیاسی آن، در آن
وارد شده بلکه از آنجاست
که به اندازه ی کافی و در
ژرفا تجدیدنظر نمی کند.
از
یک دیدگاه مارکسیستی نیز
تحولات اخیر ایران جهشی
تکاملی به شمار می آید که
حرکت و طرح های اساسی
آن به سمت رستن از کهنه و
عقب مانده و حفظ و پذیرش
نو و ترقی است و مهمتر از
این بدون اتکاء به شرق یا به
غرب و یا همزیستی با هر دو
جریان دارد.
این نامه همچنان که در جایی
دیگر نیز توضیح داده شده،
واکنشی است نسبت به
آش های همه جوش سیاسی و جهت گیریهای فرصت طلبانه.
هیچ روشنفکر
مسئولی به نظر من نباید در مقابل این جهت گیریها از یک سو و جامعه متحول
ایران از سوی دیگر بی تفاوت بماند و نقش رهبری این تحول را کم بها دهد.
از
یک دیدگاه مترقی نمی توان با عوامل ارتجاعی، پاسداران مدافع و سنتهای
ارتجاعی نظام کهنه، که مانع از رشد تولید و پیشرفت می شوند، در یک صف قرار
گرفت یا رفتاری اتخاذ کرد که در عمل به سود آنان باشد.
این حرکتی رو به قهقرا
است.
ما شنیده ایم آدمی که در روزگاری که زخم های روانی و عاطفی عمیقی بر
پیکر بخشی از ملت ما شیار افکنده بود قدرت نظامی داشت، اینک در پوست
گوسفندان به دادخواهی برخاسته است.
آن هم در کشوری که رژیم حاکم بر آن بر
سر یک قرارداد مرزی استعماری با ایران ستیزه می کند و به بخشی از میهن ما ـ
یعنی خوزستان ـ چشم طمع دارد و برخی از کارگزارانش، احتمالاً به تحریک
قدرتهای جهانی، سخنان خون آلوده ادا می کنند.
کدام میهن پرستی را می توان
یافت که از یک قرارداد استعماری از این نوع به زیان کشور خود به دفاع برخیزد.
دکتر سیاوش پارسانژاد اخیرا رهبران حزب قانونا منحل اعلام شده توده را، که
به هر حال از جانب
گردانندگانش هنوز انحلال
نیافته است اپورتونیست
توصیف کرد یعنی
فرصت طلب ـ این واژه یی
آبرومندانه است.
نوکرمآب و
قزاق صفت واژه های
توصیفی بهتری است.
چه
اینان به راستی فاقد هرگونه
استقلال اقتصادی و اندیشه
هستند.
من خوب به یاد دارم
که در تنگنای یک بحث
سیاسی، یکی از کارگزاران
این حزب چون پاسخی
نداشت چنین گفت: «حزبی
خوب کسی است که بی چون
چرا دستور بپذیرد و اجرا کند.
» این اطاعت کورکورانه از نوکرمآبی سرچشمه
می گیرد.
مدتی بعد از این واقعه یکی از دوستانم به نام محسن رضوانی که برای
گفتگو نزد رهبران حزب رفته بود به سبب اختلاف عقیده مدت سه روز در
شرایطی بسیار غیرانسانی در زندان انفرادی محبوس ماند.
این رفتار آنان جز از
قزاق صفتی از کجا می تواند سرچشمه گیرد.
اینان که مزورانه از دموکراسی سخن
می گویند خود چنین عمل می کنند.
پس چه شگفت که در ردیف تیمور بختیار،
همه سبب سازان یک فاجعه عظیم اجتماعی در میهن ما، برای هدفی معین، یعنی
برای ایجاد هرج و مرج و تحریکات سیاسی و به آشوب کشاندن منطقه خلیج
فارس به اشتراک بکوشند.
من صادقانه معتقدم که تنها خدمت آنان به میهن که از
یاد برده اند این می تواند باشد: بساط فرسوده و رنگ باخته را برچینند و در راه
رشد طبیعی و سالم جامعه ی ایران سنگ نیندازند و رسما انحلال خود را اعلام
دارند.
هرکس را که با نوکرمآبی سازگاری نیست با آنان نمی تواند همراه باشد.
هرکس را که با قزاق صفتی سازگاری نیست با آنان نمی تواند همراه باشد.
و کدامین کس آن قدر
ساده لوح است که گفتارشان
را به جای کردارشان بگیرد.
و زمان آن است که بعضی از
روشنفکران که چون
واماندگان فرتوت به این
درخت بی بر پا به امیدهای
پوچ از انواع دیگر، دخیل
بسته اند و حسابگرانه یا
ول انگارانه سکوت کرده اند
و به مسکن های گونه گون
پناه برده اند.
سدهای
فرسوده ی فکری را به
یکباره درهم شکنند و به
شیوه ای سازنده و خلاق، با
تفکری مستقل، مطابق با
نیازهای جامعه ایران، نه با پذیرش دربست فرمول های جنجالی سیاسی به میدان
درآیند.
هیچگاه و هرگز میدان برای کار به این وسعت باز نبوده است و مگر قریب به
سه دهه تجربه تاریخی برای رسیدن به نتیجه ای مشخص بسنده نیست؟
هیچ روشنفکر مسئولی در برابر گسیل همه نیروها و امکانات اقتصادی و تحولات
دهه اخیر در ایران نمی تواند بی تفاوت بماند و به بی دانشی سیاسی تن در دهد.
هیچ روشنفکر مسئول و مترقی در برابر حوادثی چون حل صلح آمیز مسأله
بحرین و تلاش برای تبدیل یک منطقه خلیج فارس به منطقه همکاری و کوشش
دستجمعی کشورهای در حال رشد این منطقه نمی تواند بی تفاوت بماند.
هیچ روشنفکر مسئولی که بر مسایل جهانی و تهاجم کوسه گون اقتصادهای
جهانی و ماشین های عظیم جنگی آگاه باشد، در مقابل تحریکات هرج و
مرج طلبانه و جنگ آفرینانه نمی تواند سکوت کند، سهل است خود بدل به عاملی
برای ایجاد این تحریکات نمی شود و ناآگاه در خدمت این نیروها در نمی آید.
در مورد دانشجویان یا فارغ التحصیلان گسسته از حزب توده1 در خارج از
کشور، بسیاری در گروههای سیاسی دیگر ـ که دکتر پارسانژاد نمونه یی از آنها
بود ـ می باید گفت که در آن
محیط ناسالم سیاسی و
شکارگاه اختصاصی
قدرت های جهانی، از
واقعیات جامعه ی ایران،
تناسب و ترکیب مادی
نیروهای جهانی و وضعیت
خاص ایران و راه مستقل آن
گسسته اند و به جای به کار
گرفتن راه حل های پویا بر
اساس تجارب تاریخی
ایران، به راه حل های ایستا
براساس برداشت های
ناکامل نظری از تجارب
دیگران، یا شایعاتی که دست
ساخته کارگزاران قدرتهای
جهانی است، چسبیده اند.
به نظر...
عنوان یک دوست قدیمی به آنان این است.
مساعد برای بازگشت به وطن و پذیرش مسئولیت برای پیشبرد هدف های
مترقی است.
من به سهم خود در این زمینه از هرگونه کمکی به آنها فروگذار
نخواهم کرد.
در این نامه به حوادث اندونزی، یونان و چکسلواکی اشاره شده است.
گرچه
عاقلان را اشارتی کفایت میکند، با این همه بگذارید این مسأله را بازتر و روشن تر
توضیح دهم.
قدرتهای جهانی در پی تهاجم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود با
استقلال راه و اندیشه ی کشورهای کوچک و رو به توسعه مقابله می کنند.
فاجعه قرن
همین است.
کشوری که زیر سلطه ی این قدرتها قرار گرفت به آسانی نمی تواند به
راه خود برود و بزرگترین حربه ی قدرت های جهانی در این پیکار ایجاد چند
دستگی و هرج و مرج در داخل این کشورهاست.
خواه شکل این دسته ها
کمونیستی باشد، خواه فرقه های مذهبی باشد، خواه انجمن های سری اخوت
باشد.
از همه اینها می توانند به طور مستقیم یا غیرمستقیم با استفاده از تعصب و
روش های معین آنها، به عنوان مهره هایی در صفحه ی شطرنج سیاست، براساس
همان شعار قدیمی نفاق
بینداز و حکومت کن،
بهره برداری کنند.
درس
بزرگ همبستگی ملی از
همین جا است.
اوضاع
کنونی بعضی از کشورهای
عربی و روابط متقابل آنها
خود شاهد مثال دیگری
می تواند بود.
لیکن مدعیان
که هرگز نمی پندارند آنچه
برای همسایه رخ می دهد
برای آنان نیز ممکن است
رخ دهد.
در جریان تفکرات
سهل گیر و غیر دقیق، به طور
کلی به حدس و فرض و
شایعه دل خوش می دارند.
هیچ ملتی، اگر اکثر اندیشمندانش بدین گونه سهل انگار باشند نخواهد توانست
در دریای توفانزای حوادث به سلامت حرکت کند و در این زمانه تجارب سیاسی
به بهایی نازل به دست نمی آید.
پس چه بهتر که تجارب دیگران برای ما درسی
باشد.
در این نامه از شاهنشاه ایران به عنوان رهبری خردمند که از دیدگاه ملی به
مسایل می نگرند و بر همبستگی ملی و راه مستقل ایران تأکید می کنند، سخن رفته
است.
من صمیمانه و با دلایل کافی و تحلیلی ـ تاریخی به این نکات باور دارم و
این باور جزء تفکیک ناپذیر این نامه است.
این نکته یی است که علاقمندم به ویژه
بر آن تأکید کنم.
زیرا، هر چه زودتر جوانها به کنه این مطلب برسند و اهمیت آن را
دریابند چشم انداز کار و تلاششان در زندگی روشنتر خواهد شد.
آری، بنابر
ضرب المثل خودمان، کوسه و ریش پهن نمی توان بود.
نمی شود پیشرفت ها و
تحولات اخیر ایران را تأیید کرد و نقش رهبری آن را نادیده گرفت.
نمی شود
تلاشی سازنده را دید و از مبتکر اصلی آن سخن نگفت.
تجربه خصوصی، البته، ملاکی برای یک قضاوت عمومی نمی تواند بود.
با این
همه باید گفت که حتی به
هنگامی که ما در تنگنا قرار
گرفته بودیم نیز شاهنشاه که
می بایست از همه
خشمگین تر می بودند از همه
خونسردتر ماندند و این
نکته ای نیست که بتوان به
آسانی فراموش کرد.
لیک، در این نامه سخن از
گذشته نیست.
سخن از
واقعیات امروز و از
مسئولیت امروز است.
سخن
از همبستگی ملی و یگانگی
عاطفی است.
سخن از آینده
است.
از التیام بخشیدن به
زخم ها است.
از کار و
کوشش همگانی است.
از پیام نهفته در گفتار نوروزی شهبانوی ایران است :
سخن از تپیدن دل ها است.
سخن از شکستن سدهای فکری است که بدعت گزار
آن در میهن ما شاهنشاه بوده اند و این نکته ای است که هر خردمندی به آن ارج
می نهد.
اینک در پایان این توضیحات، به جوانانی که از نزدیک مرا می شناسند و در این
لحظه همه حواس من معطوف به آنها است علاقمندم این را بگویم: من راه سخت
و درازی را پیموده ام و همیشه اندیشه هایم را در هر شرایطی به صداقت برایتان
باز گفته ام.
هیچ دلیل و عاملی وجود ندارد که امروز مجبور سازند جز این عمل
کنم.
برای آزادی از زندان راههای وجیه المله دیگری هم هست.
اما زمان آن فرا
رسیده است که دلیرانه و از روی تعقل با واقعیات مصاف دهیم.
از خویشتن فراتر
رویم.
سختگیرانه به قضاوت اندیشه و کردار خود بنشینیم و برای در هم شکستن
زندان تزویر.
ابتذال سیاسی.
بی دانشی و ناآگاهی بکوشیم.
س ـ شما در چه سالی تمایلات کمونیستی پیدا کردید؟
ج ـ از هنگامی که برای تحصیل به اروپا رفتم و بیش از هیجده سال نداشتم.
س ـ در سن هیجده سالگی
که برای ادامه ی تحصیل به
اروپا رفتید.
آیا در آن هنگام
تمایلات و سوابق سیاسی
خاصی داشتید؟
ج ـ این نکات البته پنج سال پیش
در جریان دو دادگاه پر سر و صدا
همه گفته شده است و چیز تازه ای
نیست.
من در دوران دبیرستان به
عضویت سازمان جوانان حزب
توده درآمدم و دو سه سالی در آن
فعالیت می کردم.
س ـ چه انگیزه ای موجب
شد که عضو این سازمان
شوید؟
ج ـ البته در آن سن عضویت در
یک سازمان سیاسی نمی توانست آگاهانه باشد.
بیشتر به سبب بستگی های خانوادگی و جریانهای
سیاسی روز بود.
س ـ در خارج از کشور چه فعالیتهایی می کردید؟
ج ـ محیط سیاسی و اجتماعی برای دانشجویان ایرانی در خارج از کشور وضعیت عجیبی دارد.
دانشجوی تازه وارد به علت اطلاعات اندک، احاطه ضعیف به زبان کشور خارجی، تنهایی و
نبودن سرپرست، ضعیف بودن پیوندش با خانواده، براساس زمینه های ذهنی خود جهت گیری
می کند و در واقع بیشتر به آن محیط واکنش نشان می دهد.
تنهایی و دربدری دانشجویانی که
می شناختم طبیعتا مرا به انجمن دانشجویان ایرانی کشاند.
در آن هنگام، 1337، این انجمن جز
محفلی برای دیدار نبود و جز سخنرانیهای ادبی و اجتماعی نامربوط آن هم هر از گاهی کاری در آن
انجام نمی گرفت.
البته بعدا که تعداد بیشتری دانشجو به انگلستان آمد و تعداد انجمن ها هم در
شهرهای دانشگاهی بیشتر شد، پیوند مشترکی بین آنها پدید آمد.
در آلمان و اطریش و تا حدی
کمتر در فرانسه هم همین وضعیت رخ داد.
بعدها مجموعه اینها کنفدراسیون محصلین و
دانشجویان ایرانی را در اروپا به وجود آورد و یک سال دیرتر یعنی سال 40، سازمان دانشجویان
ایرانی در آمریکا نیز به این کنفدراسیون پیوست.
س ـ تجارب شما در مورد
محافل دانشجویی در
خارج از کشور چیست؟
ج ـ اشکال عمده در کار این
سازمانهای دانشجویی که قرار بود
صنفی بماند موقعی پدید آمد که
دیگر صنفی نماند.
یعنی رفته رفته
کمتر به مسایل دانشجویی و بیشتر
به مسایل سیاسی پرداخت.
باید
در نظر داشت که حوادث سالهای
39 و 40 در ایران و به خصوص
حادثه ی اول بهمن در دانشگاه
تهران در این همه نقشی داشت و
بعد در اروپا سازمانهای سیاسی
مثل قارچ از زمین روییدند.
چیزی
شبیه به سالهای 30 و 31 در ایران.
سازمانهای دانشجویی بدل به میدان تاخت و تاز این سازمانها شد.
همه از دموکراسی می گفتند و
کمتر کسی دموکراسی را رعایت می کرد.
اوج این جنگ در کنگره کنفدراسیون در پاریس به سال
40 پدید آمد.
در همین هنگام بود که نماینده دانشجویان ایرانی در آمریکا با تبلیغات فراوان برای
اولین بار به کنگره می پیوست.
اینجا دیگر از مسایل دانشجویی حرفی نبود.
همه چیز سیاسی شده
بود و جهت گیریهای مشخص.
سال بعد در کنگره لوزان، یعنی آخرین کنگره ای که من شرکت
داشتم، ابتذال واقعی فرمان می راند.
گروههای سیاسی وابسته به جبهه ملی کنفدراسیون را
می گرداندند.
سیمای صنفی کنفدراسیون از میان رفته بود و بنیانگذاران قدیمی آن کناره گرفتند و
اکثرا امروز در ایران هستند و مشغول به کار می باشند.
س ـ شما گفتید که کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی از مسیر
اصلی خود خارج شد و کاملاً سیاسی گردید.
لطفا بفرمایید چه حوادث و
انگیزه هایی کار کنفدراسیون را به اینجا کشاند.
ج ـ تا قبل از این حوادث گروههای سیاسی پشت پرده یکی حزب توده بود و دیگر جامعه
سوسیالیستها در اروپا.
همزمان با حوادث سالهای 39 و 40 در ایران پدیده جدیدی با نام قدیمی
جبهه ملی و شاخه های متعددش سبز شد.
آنهایی که در آن زمان در جریان فعالیتهای سیاسی در
خارج از کشور بودند می دانند که به
چه ترتیب حضرات ترتیب کارها
را داده بودند و پست تقسیم
می کردند.
آقای دکتر شایگان1 در
امریکا طی نامه ای به اولین هیئت
دبیران کنفدراسیون همین موضوع
را تأکید کرده بود و او البته با شاخه
دیگر این جبهه ملی2 در آمریکا
همکاری می کرد.
عوامل و عناصری که هر یک
وابسته به یکی از سازمانها و
دستجات سیاسی بودند، خواستند
از محمل [محفل] سازمانهای
دانشجویی برای فعالیتهای سیاسی
استفاده شود.
نکته اساسی دیگر این است که
فعالیتهای کنفدراسیون تا پیش از رفراندوم ششم بهمن3 از لحاظ سیاسی حدتی نداشت به
خصوص هرگز نامی از شخص اول مملکت برده نمی شد.
در کنگره لوزان اواخر سال 41 نماینده
سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا که باید گفت مسافرتهای پرهزینه ای انجام می داد با طرح
قبلی برای اولین بار رسما و علنا شاهنشاه را مورد حمله قرار داد و دیگر هیأتهای نمایندگی برای
اینکه عقب نمانند و متهم به محافظه کاری نشوند در این کار شرکت جستند.
و به این ترتیب
کنفدراسیون خودش را دشمن شاهنشاه نشان داد.
روی این قضیه خیلی اصرار داشتند.
البته
سازمان ملی دانشجویان آمریکا به سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا کمک می کرد و من در
زندان بودم که در روزنامه خواندم سازمان سیا4 به سازمان ملی دانشجویان آمریکا کمک مالی
می کرده است.
بسیاری از دانشجویان این سازمان البته به ایران آمده اند و مشغول کار هستند ولی
برای تحریک یک سازمان دانشجویی یکی دو نفر کفایت می کند.
س ـ چه انگیزه ای موجب شد که به ایران بیایید؟
ج - من در اروپا به حزب توده متمایل بودم.
بعد از کنگره کنفدراسیون در لوزان خیلی نکات مورد
تردید من بود.
برای من گروههای سیاسی در اروپا همه دچار ورشکستگی بودند.
اکثرا یا هیچ کدام
استقلالی نداشتند.
کار صنفی سازمانهای دانشجویی هم که به ابتذال کشیده شده بود و
کنفدراسیون را یک مشت آدم
هوچی می گرداندند.
در ایران هم
حوادثی رخ داده بود.
مسافرت به
ایران تنها علاج کار به نظر
می رسید.
شک نیست که من در آن
هنگام شدیدا زیر نفوذ بحثهای
ایدئولوژیک بین چین و شوروی
بودم مثل اکثر دانشجویان فعال
سیاسی در خارج از کشور ـ مثل
آقای دکتر سیاوش پارسانژاد ـ
می پنداشتم که تنها جنگهای
مسلحانه دهقانی می تواند ایران را
به راه نویی بیندازد.
در ایران فرصت این دست داد تا
برای مطالعه مناطق روستایی به
اتفاق تنی چند از دانشجویان
دانشگاه تهران به دره سه هزار و سفید رود برویم.
البته با قالبهای فکری جنگهای چریکی و طبق
دستورالعملهای پارتیزانی ـ که حالا بچگانه می نماید.
در آن هنگام، قریب به شش سال قبل از
سپاهیان بهداشت، خانه های انصاف، خانه های فرهنگ روستایی، شرکتهای تعاونی، شرکتهای
سهامی زراعی اصلاً صحبتی در میان نبود.
اصلاحات ارضی5 مراحل مقدماتی خود را طی
می کرد و گروههای اول سپاهیان دانش روانه روستاها شده بودند.
یک نکته فقط بر ما مسلم شد.
ستم وحشتناک مالکان ریشه کن شده بود.
تولید کشاورزی پیشرفتی نکرده بود.
هنوز با همان ابزار
قدیمی کار می کردند، هنوز آلوده به جهل و مرض بودند، اما یک نوع رهایی احساس می کردند:
رهایی از شر مالک.
خیلی داستانها برای ما گفتند.
تصور ما از اوضاع دگرگون شد.
این در تابستان
سال 42 بود.
پائیز و زمستان 42 من در پلی تکنیک تهران کار می کردم.
مطالعه، گرچه هنوز هم در
قالبهای نظری به قول خود ما مارکسیستی بود می خواست شکل تازه ای بیابد که متأسفانه حادثه
کاخ مرمر رخ داد.
دنباله این مطالعات در زندان دنبال شد و نتیجه کلی آن همانست که می دانید.
گره
فکری اساسی سه چیز بود.
یکی ماهیت و جهت حرکت تحولات جدید در ایران.
دوم رابطه بین
تضادهای طبقاتی و همبستگی ملی و سوم که اهمیت تعیین کننده داشت ماهیت و نقش رهبری در
ایران.
س ـ شما در توضیحاتتان به
محیط سیاسی ناسالم در
خارج از کشور اشاره کردید.
لطفا توضیح بیشتری بدهید.
ج ـ البته اطلاعات من مربوط به
شش هفت سال پیش است.
اما به
یقین می توان گفت که در خارج از
کشور وضع و جهت گیری
سازمانهای سیاسی به وخامت
گرائیده است.
اکثر این سازمانها
آگاهانه یا ناآگاهانه با حرکت
جامعه ایران ناآشنا و دنباله رو
نظرات و سیاستهای خارجی
هستند.
زود تحریک می شوند.
هدف روشن و معینی جز البته
انقلاب ندارند ـ گرچه باید فهمیده
باشند که تخریب هدف نمی تواند باشد.
این است که واقعا برای سالم سازی آن محیط باید فکرهای
اساسی بشود.
چون آن محیط بر تفکرات شکل نگرفته دانشجویان که اکثرا حالت جنینی دارد اثر
بسیار سوئی می تواند داشته باشد.
اینکه دانشجویان به مسایل سیاسی علاقه نشان می دهند البته
از شور و میهن پرستی آنها سرچشمه می گیرد.
منتهی در عمل وسیله ای می شوند در خدمت
تحریکات سیاسی که فقط دستهای بیگانه از آنها بهره برداری می کند.
س ـ شما در نامه ای که نوشته اید از پیشرفتهایی که در ایران انجام گرفته صحبت
کرده اید.
با توجه به این که بیش از پنج سال است در زندان بسر می برید نظر شما
بر چه اساسی بوده است.
ج ـ نکته جالبی است.
به همین سبب هم من تحلیل جامع و مفصلی نکردم و در توضیحات بعدی
به این نکته اشاره شد.
من فقط از کلی ترین حرکات جامعه ایران و نقش رهبری در زمینه های
مختلف سخن گفته ام.
اساس کار من آمارهایی بوده است که از طرف سازمان ملل متحد منتشر
شده و همچنین مطالب و سخنرانیهای مربوط به مسایل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه.
البته شخص ول انگار به هیچ یک از اینها توجه ندارد و هرگونه آمار را اغراق آمیز و وسیله ای برای
تبلیغات می پندارد غافل از اینکه پیش از آنکه این آمارها از لحاظ تبلیغاتی بتواند مورد استفاده
قرار گیرد برای گشایش مشکلات
دولتی و بررسی طرحها ضروری
است.
در زمینه های روستایی از
برادرم که افسر سپاهی است
اطلاعات دست اولی دریافت
میکردم.
با این همه هرگز مطالبم را
بر حسب ارقام و آمار ارائه نداده ام
و فقط به تحلیل شکل کلی حرکت
جامعه ایران و تأکید بر نقش
رهبری اکتفا کرده ام.
س ـ به طوری که می دانید
چند نفر از نمایندگان
کنفدراسیون دانشجویان
چندی قبل به عراق
مسافرت کرده اند و با
مقامات بعثی ملاقات و حتی
در تلویزیون هم ظاهر شده و مصاحبه کرده اند نظر شما راجع به این اقدام
چیست؟
ج ـ البته من در زندان بوده ام و فقط این خبر را در روزنامه خواندم.
در مورد واقعیت عمل آنها جز
این اطلاعی ندارم.
اما در مورد کیفیت این کار یعنی تماس گرفتن با مقامات عراقی و کمک کردن به
تشدید مناقشات مرزی ایران و عراق آن هم به سود عراق و آلت دست حزب بعث شدن و در
غایت آلت دست قدرتهای جهانی شدن عملی خطا بلکه قبیح است.
اگر دانسته این کار را کرده اند
و بر وجوه کارشان آگاهی کامل داشته اند خیانت است به منافع ملی.
هیاهوی عراق دیگر چیز
روشنی است که سه وجه اصلی آن عبارتست از خودداری از حل صلح آمیز اختلاف مرزی با
ایران، ادعا بر مالکیت خوزستان یا بروجرد خوزستان آزاد که نوعی بالکانیسم جدید است و
دست زدن به کارهایی در این زمینه و نگرانی از صلح و امنیت در خلیج فارس.
به نظر من یک
میهن پرست ایرانی آلت دست اینان نمی شود.
س - نظر شما درباره مصاحبه دکتر سیاوش پارسانژاد که خود را به مقامات
انتظامی معرفی کرد و مورد عفو واقع شد چیست؟
ج ـ متأسفانه مصاحبه او را من به شکلی ناکامل در روزنامه خواندم و از رادیو نشنیدم.
شک نیست
که در مقابله با واقعیات شجاعت
نشان داده است.
البته اگر من به
جای او می بودم شاید قبلاً پیش
دیگر دوستان باز می گشتم و همه را
تعریف می کردم که در این وسط
تحریکات جنجالی خنثی شود.
اما
ظاهرا آن قدر از وضع قبلی خود
می باید به جان آمده باشد و آن
قدر اوضاع ایران از آنچه تصور
می کرده متفاوت بوده که تنها راه را
انتخاب کرده است.
در دلیری و
شهامت او نمی توان شک کرد.
مردی که این همه زحمت و
مسافرتهای خطرناک را به جان
بخرد از صداقت بهره مند است و
می داند چه می گوید.
س ـ شما راجع به اوضاع داخلی ایران در مقاله خود اشاراتی کرده اید.
ممکن
است درباره چیزهایی چون سرمایه گذاری خارجی در ایران، شرکتهای
سهامی زراعی و اصلاحات ارضی توضیحات بیشتری بدهید؟
ج ـ یک کشور رو به توسعه برای توسعه یافتن به سرمایه نیاز دارد.
در این هم شکی نیست که
مستقل از تمام روابط جهانی نمی تواند توسعه یابد.
بنابراین سرمایه گذاری جزء ضروری جریان
توسعه یافتن است.
نکته اساسی این است که این سرمایه گذاری ها وسیله ای برای تسلط سیاسی و
اقتصادی صاحبان آن سرمایه ها نشوند و استقلال اقتصادی و سیاسی کشور را به خطر نیندازند.
کسانی که نطق ها و به خصوص نطق مدیرعامل سازمان برنامه را در کنگره اخیر سرمایه گذاران
آمریکایی در تهران خوانده اند و نکاتی را که شاهنشاه در مصاحبه های مطبوعاتی در این مورد
فرموده اند به دقت مورد توجه قرار دهند، خیلی زود در می یابند که ایران از موضع قدرت و
استقلال سخن می گوید نه از ضعف.
برای کشوری مثل ایران تنها طریق پیشرفت اقتصادی
مناسبات اقتصادی هر چه گسترده تر با همه کشورهای شرق و غرب است.
این درست همان
چیزی است که دارد انجام می گیرد.
البته این جریان خالی از کشاکش، تحریک و مبارزه نیست.
خوب زندگی هم مبارزه است و همین جاست که تنها به مدد همبستگی ملی، تعاون و بیداری
سیاسی می توان این راه را پیمود.
در مورد شرکتهای سهامی زراعی
که البته به همراه جهات دیگر
توسعه در روستاها یعنی جهات
فرهنگی و اجتماعی توسعه
می یابد به نظر من راه درست ایجاد
همین شرکتهای سهامی زراعی
است.
چون دهقانان را به کار
جمعی و مالکیت جمعی می کشاند.
زمین در واحدهای بزرگتری زیر
کشت می رود و صنعتی کردن
کشاورزی آسان می گردد و تولید
فزونی می گیرد.
استقلال اقتصادی
و همچنین مدیریت مستقل این
شرکتها که البته با ارشاد دولت
پیش می رود می تواند رقابت
اقتصادی سالمی را باعث گردد و به همراه گسترش عدالت و تعاون می تواند جریان قدیمی تورم
شهرها و فقرزدگی روستاها را عوض کند و اینها همه بدون کوتاه کردن قدرت قرون وسطائی
مالکان بزرگ و تغییر شکل ابتدایی تولید کشاورزی میسر نمی گشته است و در اینجاست که اهمیت
سیاسی و اقتصادی اصلاحات ارضی کاملاً روشن می شود.
باز باید خاطرنشان ساخت که جریان
پیشرفت آسان نیست.
فرهنگ قدیمی حاکم بر روستاها و میراث نظام کهنه و غیره همه موانع و
منهیاتی بر سر راه بوده اند که تنها با کار خلاق و مداوم ممکن است از بین برود.
س ـ شما در مقاله تان راجع به آرمانهای انسانی چون دمکراسی سیاسی و اقتصادی
سخن گفته اید به نظر شما چگونه می توان به اینها رسید؟
ج ـ البته اینها را رهبر مملکت مطرح کرده اند.
در حرف من چیز تازه ای نیست مگر خواستار شدن
کوششی برای تحقق بخشیدن به این آرمانها.
تأیید همان هاست از زاویه ای دیگر.
ایران یک کشور در
حال توسعه است.
شک نیست که مانند دمکراسیهای غربی نمی تواند عمل کند و اساسا چنان وضعی
برای ایران سم است.
اما باید جهت حرکت را دید.
جهت حرکت به سمت استقرار نهادهای توده ای
است.
این را شاهنشاه می خواهند.
این را همه مردم آگاه به امور سیاسی و اقتصادی ضروری می دانند.
اما البته با تحریکات سیاسی و آلت دست شدن به سود قدرتهای جهانی به این هدفها نمی توان رسید.
باید به سالم سازی محیط سیاسی
کمک کرد.
گرایشهای مثبت اتخاذ
کرد.
طرحهای سازنده ارائه داد و
زخمهای سرطانی را که میراث
دوران گذشته است ریشه کن کرد.
همه اینها به کار و کوشش همگانی
نیاز دارد و طبیعی است که هر کس به
اندازه ای که کار کند بهره می برد.
هر
اندازه ما به پیشرفت این جریان
کمک کنیم و تحریکات خارجی را
خنثی کنیم زودتر به دمکراسی
سیاسی و اقتصادی خواهیم رسید و
در این جریان اندیشمندان به طور
اعم و نویسندگان و هنرمندان طبیعتا
نقش بسیار خلاقی می توانند داشته
باشند.
س ـ تصور می کنید که عکس العمل دوستان قدیمی تان در مورد این اقدام شما
چیست؟
ج ـ البته آنها در نشان دادن عکس العمل مختارند.
اما من می توانم حدس بزنم که درباره کار من به طور
سطحی قضاوت نخواهند کرد.
من بسیار خوشوقت خواهم شد که درباره مسائلی که مطرح کرده ام
بحث و گفتگو کنم.
شکی ندارم که بناگاه نمی شود از کسی که نحوه تفکر سابق مرا درباره ایران داشته
است خواست که تغییر فکر دهد.
به همین جهت من چنین شخصی را به مطالعه ی همه جانبه تر دعوت
می کنم و هر جا فرصت دهد از نظراتم شخصا دفاع خواهم کرد، چون به درستی آنها اعتقاد دارم.
توضیحات سند:
1ـ کژراهه، احسان طبری،
تهران، امیرکبیر، 1367
1ـ سیدعلی شایگان فرزند حاج
سید هاشم مولی از معاریف
شیراز در 1218 ش در شیراز
بدنیا آمد و علوم قدیمه و فقه
اسلامی و دوره دبیرستان را در
آن شهر آموخت.
سپس به تهران
آمد و در رشته علوم سیاسی
فارغ التحصیل شد و در سال
1307 جزء نخستین گروه
دانشجویان برگزیده به اروپا
رفت و در رشته حقوق بین الملل
از دانشگاه پاریس درجه دکترا
گرفت.
در سال 1312 در
دانشکده حقوق به تدریس
پرداخت و در سال 1319 به
سمت استاد دانشگاه حقوق و
سپس معاون آن دانشکده
منصوب شد از شهریور 1320
وارد جهان سیاست گردید و در
سال 1324 معاون وزیر جنگ
شده و سپس به وزارت فرهنگ
رسد و در سال 1327 پس از
تیراندازی به سوی شاه و اتهام
شرکت حزب توده در این
سوءقصد وکالت سران بازداشتی
حزب توده را به عهده گرفت.
با
اوج گرفتن نهضت ملی، دکتر
شایگان از سوی مردم تهران
کاندیدای نمایندگی دوره
شانزدهم گردید.
پس از کودتای
28 مرداد 1332 وی مانند دیگر
یاران دکتر مصدق همچون دکتر
حسین فاطمی، مهندس
سیدکاظم حسیبی و دکتر
غلامحسین صدیقی به دادگاه
نظامی برده شد وی در دادگاه
بدوی محکوم به زندان ابد و در
دادگاه تجدیدنظر به 10 سال
زندان محکوم گردید که پس از
سه سال به علت کسالت شدید و
درخواست از شاه آزاد شد و به
آمریکا رفت.
وی در سالهای
آخر عمر خود رهبری جبهه ملی
ایران در آمریکا برعهده
داشت و نشریاتی در خارج زیر
نظر وی چاپ می شد.
وی پس از پیروزی انقلاب
اسلامی دوبار به ایران آمد و با
اعضای جبهه ملی تماسهایی
برقرار نمود تااین که سرانجام
در نیمه اردیبهشت سال 1360
در آمریکا در سن 79 سالگی از
دنیا رفت و در هفته آخر
اردیبهشت ماه جنازه وی به
ایران آورده شد و در کنار
آرامگاه اللهیار صالح به خاک
سپرده شد.
(پانزده خرداد ـ ج 3 ـ
353 ـ 354)
2ـ جبهه ملی به روایت اسناد
ساواک، تهران، مرکز بررسی
اسناد تاریخی، 1380
3ـ نهضت امام خمینی، سید
حمید روحانی، ج اول، تهران
مرکز بررسی اسناد انقلاب
اسلامی
4ـ سازمان های جاسوسی، احمد
ساجدی، تهران، وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی
5ـ اصلاحات ارضی، سیدحمید
روحانی، کتاب نهضت امام
خمینی، ج اول، تهران، 1372
منبع:
کتاب
پرویز نیکخواه به روایت اسناد ساواک صفحه 292