تاریخ سند: 17 مهر 1355
درباره : روح اللّه خمینی عطف به 4808/312 ـ 28/6/35
متن سند:
به : مدیریت کل اداره سوم 312
از : سازمان اطلاعات و امنیت خراسان شماره: 3967/ ه1
تحقیقات معموله حاکی است پدر نامبرده از اهالی اطراف شهرستان خمین
بوده و وضع مالی نسبتا خوبی داشته و به علت اختلاف ملکی در یک نزاع به
قتل1 رسیده است پدر وی سه فرزند پسر داشته یکی به نام روح اللّه خمینی و
دیگری نورالدین هندی در تهران وکیل دادگستری و فرزند سوم به نام سید
مرتضی پسندیده در شهرستان خمین سردفتر بوده و بعد از تبعید برادرش به
شهرستان قم عزیمت و در منزل برادرش سکونت می نمایند و غیر از موارد فوق
خبر دیگری از وضع خانوادگی نامبرده در دست نیست مراتب تحت بررسی است
در صورت حصول نتیجه مراتب اعلام خواهد شد.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت خراسان .
شیخان
توضیحات سند:
1ـ آیت الله پسندیده، این مسئله
را چنین بیان می نماید:
«در سال 1320 ه .
ق
عضدالسلطان والی عراق (اراک
کنونی) بود و نایب الحکومه
خمین نیز زیر نظر او مشغول
بود.
در این سال تعدی خوانین
بسیار اوج گرفته و اوضاع خمین
بسیار نابسامان شده بود.
جعفر
قلی خان، میرزا قلی سلطان و
بهرام خان خیلی به مردم تعدی
می کردند...
پدر ما نیز جلوگیری
می کردند.
اینها نیز تصمیم
گرفتند پدر ما را از جلوی
راهشان بردارند.
پدر ماهم که
اوضاع را بسیار آشفته می بینند،
برای گزارش این وضعیت به
والی و کمک جستن از وی قصد
رفتن به عراق (اراک) می کنند.
جعفر قلی خان و میرزا قلی
سلطان هم به بهانه دیدن والی و
گرفتن شغل از ایشان، قصد رفتن
با پدر ما را می کنند.
یعنی جزء
اتباع پدر ما باشند.
نزد پدر ما
می آیند که ما را هم به عراق
ببرید تا عضد السلطان، کاری هم
به ما واگذار کند.
پدرم
می گوید: لازم نیست با من
بیائید، من از والی برای شما
شغل می گیرم.
بنابراین آنها در
خمین می مانند در این بین، زن
یکی از این دو نفر که دختر
صدرالعلا بود به پدر ما اطلاع
می دهد که اینها نسبت به شما
سوءنیت دارند.
پدر ما می گوید
غلط می کنند، جرات این کارها
را ندارند و سپس با 10، 15
سوار و تفنگچی به سوی عراق
حرکت می کنند.
تا عراق 2 روز
راه بود (10 فرسخ) در بین راه
یک شب می مانند و فردای آن
روز که دوازدهم ذیقعده بود، در
حالی که ایشان جلو و سواران،
همه عقب بودند.
(یعنی
صاحب لشکر (پسرخواهر
ایشان)، با سوارها عقب بودند و
فقط 2 نفر سوار به نام های
«کربلایی آقا محمد تقی» و
«میرزا آقا»، آقا را همراهی
می کردند) که می بینند دو سوار
به آنها نزدیک می شوند.
آن دو
همان جعفر قلی خان و میرزا قلی
سلطان بودند.
آقا (پدر ما)
می گوید: «قرار نبود شما
بیائید»، جواب می دهند: «ما
قرار شما را نمی توانستیم
اطاعت کنیم» سپس مقداری
نبات به پدر ما تعارف می کنند و
ناگهان تفنگ میرزآقا را از
دوشش بر می دارند و از روبرو
به سید مصطفی حمله می کنند تیر
به قلب ایشان اصابت کرده و
قرآنی که در جیب پیراهنشان
بوده نیز سوراخ می گردد.
پس از
اصابت گلوله، ایشان از اسب
پائین افتاده و در حالی که 42
سال بیشتر از عمر شریفشان
نمی گذشت، در همان جا، جان به
جان آفرین تسلیم کرد.
خاطرات آیت الله پسندیده،
صص 19 ـ 18
منبع:
کتاب
آیتالله سید مرتضی پسندیده به روایت اسناد ساواک صفحه 318