شوکتالملک علم، یکى از مأموران بومى استعمار بریتانیا بود که در راستاى منافع انگلستان، حکومت خودمختار خطه شرقى ایران را به دست گرفت و عمیقترین و گستردهترین مناسبات را با آنان برقرار ساخت.
متن سند:
شوکتالملک علم، یکى از مأموران بومى استعمار بریتانیا بود که در راستاى منافع انگلستان، حکومت خودمختار خطه شرقى ایران را به دست گرفت و عمیقترین و گستردهترین مناسبات را با آنان برقرار ساخت.
حکومت شوکتالملک در قائنات تا صعود رضاخان به قدرت تداوم داشت و زمانى که انگلیسها، رضاخان را به رضاشاهى رساندند، در تقویت حکومت مرکزى برآمدند و به تضعیف حکومتهاى محلى اقدام کردند.
اسداللّه علم ـ پسر شوکتالملک ـ وارث پدر در نوکرى انگلستان بود و پس از کودتاى 28 مرداد 32، یکى از رابطین مهم و اصلى شاه با مقامات عالیرتبه انگلیسى و امریکایى بود. او در کودتاى سال 1332، با هدایت هشیارانه شاپور ریپورتر، شبکه بدامن را رهبرى کرده بود و در تثبیت منافع غرب در ایران، نقش تعیینکننده داشت، چه زمانى که بر مسند نخستوزیرى نشست و چه زمانى که به عنوان وزیر دربار، فرمانرواى دربار پهلوى شد.
سند زیر، بخشى از وجود نحس او را، به معرفى نشسته است:
«... اوقات بیکارى را به عیاشى مىگذراند و به زن خیلى علاقمند است و غالب شبها، مجالس عیش و نوش با زنها دارد. نقطه حساس و ضعف او زن است. ابدا حسن شهرت ندارد و مردم از طبقات مختلف به او خوشبین نیستند و حتى در بین مردم به جاسوس انگلیسها مشهور است.»
در تیرماه 1355، شعر دستنویسى در بیرجند در خانههاى مردم ریخته شد که حاکى ازوضعیت او در منطقه شرق خراسان دارد. ساواک خراسان این شعر را به اداره کل سوم ساواک ارسال کرد.
امضاى این شعر «گروه مقاومت کامیاب» بود و عبارت مبارک «انّالحیوۀ عقیدۀ و جهاد» را به همراه داشت و در پایان آن آمده بود:
«علم در میهمانى سفارت امریکا گفته است که با اعمال فشارهاى پلیسى ـ روانى مىخواهد شهر ما را نمونه تسلیم و سکوت در برابر دیکتاتوریسم نماید...»
* * *
بر خوان علم نظارهاى کردم دوش
دیدم دو هزار خانچه در نوشانوش
ناگاه یکى خانچه برآورد خروش
کو خانم من؟ ندا برآمد که خموش!
گر دست دهد که نیست گردد خانى
آسوده شود به هر سرایى جانى
ور خان علم برخاک غلتد روزى
بر هر زن نوکرى رسد تنبانى
این سبزه که امروز رحیمآباد است
فرداست که از مرگ علم دلشاد است
وین قیل و مقال چند مامور پلیس
چون خلق برآشفت دگر بر باد داست
این شهر که امروزه اسیر غم توست
فردا به سر گور تو کین خواهد جُست
وین چند الاغ شوکهالملکپرست
گر تیر اجل خورند تقصیر از توست
آن روز که خائنین سَرِ دار روند
همراه علم وزیر دربار روند
این چند زنازاده که امروز خوشند
فردا به هزار خوارى از دار روند
آنان که به نوکرى طربناک شدند
از مهر على جدا و ناپاک شدند
چون تیر اجل سینه آنان بدرد
بینند خلایق که چسان خاک شدند
جانباز چو رفت نوبت اعلم شد
ناصح که بمُرد احمدى پرچم شد
فردا که نه احمدى نه اعلم باشد
گویند حریفان که دگر سلّم شد
اى دوست بیا که وقت کینخواهىماست
یاران علم کشته شوند از چپ و راست
گیرم که در این میانه خود جان بازیم
غم نیست که مرگ و زندگى دست خداست
نى واهمه از پلیس نى از ساواک
دیگر شده این حسابها کلاً پاک
کینجویى «کامیاب»«کین خواهى خلق
تا سینه خائنان دهى چابک چاک
یاران علم به مرگ بردند پناه
در شهر طنین فکنده اللّه اللّه
گفتیم به خیام که چونى؟ گفتا
لا حول و لا قوۀ الا باللّه
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 117