صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

نیکخواه عزیز

نیکخواه عزیز


متن سند:

نیکخواه عزیز

از من خواسته‌اى که نظرم را درباره موضوعهایى که خودت با شهامتى قابل تحسین از چندى پیش مطرح کرده‌اى ابراز کنم. این نامه جواب تو است البته ادعا ندارم که کلید همه مسایل را یافته‌ام اما چون مطلب مهم است و در مقیاس کشور مطرح است، این نامه را سرگشاده مى‌نویسم تا بدنبال گفته‌هاى پارسانژاد و تو و آن پنج نفر، باز هم دست کم زمینه‌اى باشد براى تفکرِ هر کس که به این مسایل علاقمند است، از جمله جوانان و دانشجویان و روشنفکران که اینقدر به آنها دلبستگى داریم.
پس از انتشار نامه‌ها و مصاحبه‌هاى تو، موضوع برایم این طور مطرح شد:
1 - ایران در چه وضعى است؟
2 ـ در چنین وضعى چه کار مى‌توان کرد؟
شکى نیست که پاسخ دقیق به سئوال اول در این نامه نمى‌گنجد و از عهده من هم بتنهائى بر نمى‌آید. اما باز هم شکى نیست ـ اقلّا براى من ـ که امروز عمده‌ترین خصوصیت کشور ما تحوّل است: تحول در کلیه ارکان جامعه، از زیربنا و روبنا. نظام پوسیده ارباب و رعیتى بتازگى ور افتاده و نظامى که جانشینى آن شده است جوان است و بالنده، و لاجرم داراى یک پویندگى و دینامیسم درونى. و همین پویندگى است که به همه جا سرایت مى‌کند و موجد تحول و پیشرفت تولید مى‌شود [،]تضادهایى را حل مى‌کند و نطفه‌هاى تازه‌اى مى‌بندد؛ کمبودهایى را برطرف مى‌کند و نیازها و توقعات تازه‌اى مى‌آفریند. نهادهاى زیربنایى کهنه را از بین مى‌برد و طرحى نو در مى‌اندازد؛ با سنتها و شیوه‌هاى فکرى فرهنگى، ادارى وغیره‌اى که میراث فئودالیسم است در مى‌افتد و تلاشى را که لاجرم طولانى خواهد بود پى مى‌ریزد، و خلاصه از همه این راهها تحرک مى‌انگیزد.
به نظر من همین نوخاستگى و پویندگى، که همه طبقات را با خود مى‌کشاند، مى‌باید اساسِ تأملات و تفکراتِ همه کس قرار گیرد، از جمله کسانى که مسایل اجتماعى را از دیدگاه تضادهاى طبقاتى بشکل کلاسیک آن بررسى مى‌کنند. هر نیرویى که آنچنان فعالیت کند که در این مرحله رودرروى این پویندگى درونى قرار گیرد و پیشرفتِ همه جانبه تولید را سدّ کند، یا در مرحله جنینى در هم شکسته خواهد شد و یا، بالفرض که پاگیرد و قابل ملاحظه شود، بهنگام درگیرى و مخاصمه طبقاتى فاجعه به بار خواهد آورد. نمونه‌هایى از تاریخ دیگر کشورها (هر چند قبول که شرایطشان با ما بسیار متفاوت بوده [است]) شاید به تأمل در این نکته کمک کند: سرنوشت نهضتهاى رادیکال در اروپاى غربى از 1848 به بعد از یک سو، حوادث سیاسى و اجتماعى بین دو جنگ در آلمان و ایتالیا از یک سو؛ و (در مقابل اینها) وضع تولید در ژاپن و آلمان بعداز جنگ دوم هم از سوى دیگر.
اما این پویندگى از کجا شروع شده است؟ شکى نیست که عمدتاً از پیاده شدن اصول منشور بهمن 41 به بعد، از بالا شروع شد و خیلى‌ها را غافلگیر کرد ـ آنچنان که ریشه گرفتن آن را ممکن نمى‌دانستند و هر لحظه انتظار شکستِ آن را داشتند؛ و خود ما هم که در خارج بودیم این طور فکر مى‌کردیم. دلیل اصلىِ ریشه گرفتنش هم روشن است: مطابقت داشتن با خواستهاى انباشته شده اکثریت توده‌ها. در تمام دهه‌هاى اخیر صحبت از اصلاحات بود، چه پیش از 132 و چه بعد از آن، و چه در سال‌هاى پیش از 41. همه خواستار و تشنه اصلاحات بودند یا مى‌نمودند ـ البته هر گروه و محفلى بشیوه خود. اما از هنگامى که اصلاحات آمد، همان‌طور که تو اشاره کرده‌اى، مى‌بینیم که پیش از همه و بیش از همه توده‌هایى که آن عینکهاى سیاسى و عقیدتىِ گوناگون را به چشم نداشته‌اند آن را پذیرفته‌اند.
با مظاهر پویندگى نظام نوین همه کس آشناست: تقسیم زمین تقریباً تمام شده و سازماندهىِ نیروى انسانى کشاورزى در واحدهاى بزرگتر و بارآورترِ تولیدى، به صورت تعاونیها مقدار معتنابهى پیش رفته و به صورت شرکتهاى زراعى شروع شده است. ضمناً اتحادیه‌هاى منطقه‌اى از تعاونیها به وجود آمده است که بعقیده من در آینده‌اى دورتر، پس از سر آمدنِ مرحله «انتقالى» فعلى و ضمنِ فایق آمدن بر مشکلاتِ عظیم نوسازى کشاورزى، ناگزیر تبدیل به سخنگوى کشاورزان خواهند شد. صنعتى شدن با سرعتى قابل ملاحظه پیش مى‌رود و همپاى آن احتیاج به نیروى انسانىِ انبوه و ماهر و کارشناس زیادتر مى‌شود. آموزش در شهر و روستا گسترش مى‌یابد و بدنبال خود فعالیت‌هاى فردى و گروهى را در زمینه‌هاى تولیدى و فرهنگى زیاد مى‌کند. فعالیت خرده‌پا در زمینه بازرگانى و خدمات و صنایع کوچک و متوسط تحرک و وسعت مى‌گیرد. جاده‌ها و دیگر وسایل ارتباطى و مخابراتى بسرعت توسعه مى‌یابند به تحرکِ اقتصاد کشور سرعت مى‌بخشند، ملّى شدنِ آب و برق و جنگلها و مراتع زمینه‌اى است وسیع براى توسعه سریع این منابع و بهره‌بردارى عقلایى از آنها طبق برنامه‌ریزى طویلمدت، و ابزارى براى انگیختن تحرک در کشاورزىِ متکى به صنعت و صنایع متکى به کشاورزى.
توجه به امور روبناى اجتماعى بیشتر مى‌شود: به فرهنگ و ه‍نر، به حقوق صنفى و تألیفى، به تحقیقات، به آثار باستانى، به وسایل جمعى، به ورزش و غیره. انجمن‌هاى شهر و شهرستان و استان و شوراهاى داورى، توام با حق رأى دادن و انتخاب شدن زنان، نهادهایى هستند براى تشکّل طبقات نوخاسته و در عین حال براى برانداختن سنتِ فئودالیستى انحصار قدرت و براى گسترش نسبىِ عدالت و قدرتِ اعمال رأى به قشرهایى بیشتر. در روستاها سپاهیان دانش و بهداشت و ترویج، انجمن‌هاى ده، خانه‌هاى انصاف و خانه‌هاى فرهنگ (و باز تعاونیها، مستقیماً و غیرمستقیم) نهادهایى هستند براى بسط هر چه بیشتر فرهنگ و عدالت اجتماعى به توده‌هاى دهقانى.
زمانى ما هم مثل بعضیها به اصالت و مردمى بودنِ این نهادها شک داشتیم. دلیل عمده این شک این بود که در مورد آنها بر اساس ارزیابىِ نادرستى که نسبت به تحولات ایران و شخص شاهنشاه در خارج به ما ارائه شده بود قضاوت مى‌کردیم. همچنین یک اشتباهمان هم این بود که به پویایىِ مردم و دستگاه‌هاى اجرایى و تأثیرات متقابل آنها مخصوصاً در دوران تحول کم توجه داشتیم. ولى مردم را نمى‌توان ایستا فرض کرد. مثلاً زنان یا اعضا یانتخابى خانه‌هاى انصاف و غیره را نمى‌توان گروه‌هایى دانست ایستا و صرفاً کنشپذیر (پاسیف). پس نهادهاى مزبور لاجرم محتواى مردمى و اصیل دارند و توده‌ها آنها را از آنِ خود مى‌کنند ـ کما این که در همان مدتِ اندک هم بمقدار زیادى کرده‌اند ـ و این نهادها نقش تاریخى خود را بازى خواهند کرد. وانگهى، دستگاه‌هاى اجرایى کشور را هم نمى‌توان دستگاهى ایستا فرض کرد. مخصوصاً در این مرحله انتقالى هیچ عنصرى از اجتماع، از یک شخص گرفته تا دستگاه‌هاى عریض و طویل یا حتى تفکرات گوناگون، نمى‌تواند ایستا باشد و از کنشهاى متقابلى که نظامِ پوینده نوخاسته به وجود مى‌آورد اثر نپذیرد و تغییر نکند. مسلماً سنتها و طرز فکرها و نهادهاى میراث فئودالیسم، مخصوصاً آنهایى که در ایستایى و ایستا پندارى دوران پوسیدگىِ فئودالیسم ریشه گرفته‌اند (و این دوران هنوز چند سالى نیست که سرآمده است) به این زودیها ریشه‌کن نخواهد شد و مردم و طرز فکرها را بآسانى نمى‌توان عوض کرد. بسیارى از این نارساییهایى که هنوز در زمینه‌هاى گوناگون به آن بر مى‌خوریم، از جمله طرز برخورد و طرز تفکر ما مردم نسبت به مسایل اجتماعى تازه و کارمان در سطوح و موقعیت‌هاى مختلف، و حتى همان قواى اجرایى کشور را دستگاهى ایستا پنداشتن، به نظر من تا حد زیادى ناشى از این است که ما همه پرورش یافته دورانِ پوسیدگى فئوالیسم هستیم!
با این همه، پویندگى نظام نوخاسته کار خودش را مى‌کند: کادرهاى اصلىِ تصمیم گیرنده و برنامه‌ریز و اجرایى را یا معیارهاى آنها را عوض مى‌کند (که مقایسه شخصیت‌هاى ده ـ پانزده سال پیش و شعارهایشان با امروز این را بوضوح نشان مى‌دهد) و دستگاه‌هاى اجرایى را با مردم و توقعاتشان (و البته با مقتضیاتِ درونىِ خودِ نظامِ نوخاسته نیز) در کنشهاى متقابلِ هر چه بیشترى قرار مى‌دهد. و اینهاست که مى‌انجامد به چیزهاى دیگرى از قبیل: سود ویژه کارگران؛ بسط بیمه‌هاى اجتماعى کارگران (به کارگاههاى کوچک، به مغازه‌ها، به کارگران ساختمانى)؛ قانون آموزش فرزندان کارگران؛ قانون بیمه‌هاى روستایى؛ درآمدن سیاست خارجى کشور از حالت یک جانبگى و اعلام سیاست مستقل ملى و بر مبناى آن: برقرارى روابطِ هر چه وسیعتر سیاسى و اقتصادى با کشورهاى گوناگون (که به نفع مصالح ملّى است) و برخوردارىِ اقتصاد کشور از امکاناتى وسیعتر و مناسبتر؛ ارائـه پیگیرانه سیاستى همنوا با منافع کشورهاى در حال رشد در صحنه بین‌المللى؛ پى‌ریزى همکاریهاى منطقه‌اى با کشورهاى همسایه؛ ارائه سیاستى در جهت تقویت صلح و امنیت و در عین حال ایستادگى در مقابل نفوذ استعمارى در خلیج فارس؛ و بالاخره فراهم آمدن زمینه‌هایى براى تقویت سیاست مستقل ملّى بوسیله زیربنایى که مى‌شود نامش را گذاشت «اقتصاد مستقل ملّى» یعنى اقتصادى متکى به خود. من نوید این زیربنا را، علاوه بر شروع صنایع مادر، در نطقها و مصاحبه‌هاى شاهنشاه دیده‌ام، از جمله در مصاحبه‌شان در فنلاند (که از آخرین مصاحبه‌هاى جامعشان است).
همچنین نمى‌توان این جمله معروفشان را که «ما نمى‌توانیم بپذیریم که در خلیج فارس استعمار از در بیرون برود و به صورتى دیگر از درعقب وارد شود» فقط محدود به سیاست خارجى دانست و مضمون آن را در زمینه مسایل گوناگون اقتصاد داخلى، از جمله سرمایه‌گذاریهاى خارجى، رهنمودى مهم براى دستگاه‌هاى اجرایى به شمار نیاورد)
در اینجا خودبخود از بررسى تحول و دستگاه‌هاى مجرى آن، رسیده‌ایم به نقشِ رهبرىِ تحول، و تأثیراتى که در محتوا و جهتِ این تحولات گذاشته است. در این مورد بقول تو نمى‌شود کوسه و ریش پهن بازى کرد و نقش رهبرى شاهنشاه را در این انتقالِ اساسى از فئودالیسم به نظامِ نوخاسته و در همه‌پدیده‌هاى آن دست کم گرفت. در یکى از مصاحبه‌هایت اشاره کرده‌اى که بعضیها در مقابل این تحولات و رهبرى آن. صحبت از «جبر زمان» مى‌کنند (همان‌طور که خودِ ما زمانى با آن ارزیابى نادرستمان از شاهنشاه و تحولات ایران چنین مى‌گفتیم)، و بدرستى پاسخ داده‌اى که مگر درک جبر زمان، نفسِ خردمندى نیست؟ من نمى‌دانم که منظور آنها از «جبر زمان» چه بوده است و آن را چگونه نیرویى مى‌پندارند. نظر من این است که «جبر زمان» در درجه اوّل یعنى نیروى خواستهاى انباشته شده اکثریت توده‌ها. و آن کس که قدرت خود را در جهت برآوردن این خواستها به کار مى‌اندازد مؤیّد است و شایسته سپاس. پس تأیید و سپاس باد شاهنشاه را.
اما من یک دلیل شخصىِ مهم هم براى سپاس نسبت به شاهنشاه دارم: بعد از حادثه کاخ مرمر که دادگاه براى من حکم اعدام صادر کرد، شاهنشاه آن را لغو کردند و گذاردند که زندگى من ادامه یابد، به طورى که امروز هنوز هم مى‌توانم این طور ابراز نظر کنم (و این فرصتى است که در همه کشورى نمى‌دهند) درک سه نکته زیر، سپاس مرا عمیقتر مى‌کند:
1 ـ این را مى‌دانم که چه بسا کشورهایى هستند که در آنها، اطلاع صرف از وجود چنان سربازى با چنان افکارى مى‌تواند به مرگ منتهى شود.
2 ـ بعد از حادثه، نمودِ خارجىِ رفتار من در بازجوییها و دادگاه چنان ناهنجار و ماجراجویانه و غیرصادقانه بوده که نمى‌توانسته به محکومیت من منجر نشود.
3 ـ همان‌طور که اخیراً تذکر داده‌اى و در دادگاه هم گفتیم، اگر آن سرباز در نیتِ سوء خود موفق شده بود من و تو و دوستان دیگر در همان اوایل بعد از حادثه جان از کف داده بودیم. زیرا در نتیجه چنان حادثه‌اى شکى نیست که ارتجاع ـ آن هم نه ارتجاعى ساده، بلکه ارتجاعى وابسته به سیاستهاى خارجى ـ فوراً یا پس از کشمکش‌هایى بر اوضاع مسلط مى‌شد و ما هم از نخستین قربانیانش مى‌بودیم.
پس از این بررسى بسیار مختصر از کلىّ‌ترین خصوصیاتِ فعلىِ کشورمان، مى‌رسم به سؤال دوم، یعنى این که در چنین وضعى چه مى‌توان و باید کرد. امّا اول باید دید که هدف چیست و ما چه مى‌خواهیم. البته خواستها بسیار است. چرا که ما کشورى در حال رشد هستیم و کمبود فراوان داریم. مثل همه کشورهاى در حال رشد دیگر، در عرصه برترى و تهاجمِ اقتصاد و تکنولوژىِ قدرتهاى جهانى و رقابتها و تضاد منافع آنها قرار داریم ـ تضاد منافعى که در عین حال به طور روزافزونى، ضمنِ حفظ تضادِ خود، به شباهت منابع نیز تبدیل مى‌شود و کار ما را هم مثل همه کشورهاى در حال رشد دیگر مشکل مى‌کند. بهرحال، پاره‌اى از کلیّترین خواستهاى ما به نظر من اینها هستند:
ما مى‌خواهیم همه کس در جامعه ایران از رفاه بیتشرى برخوردار باشد؛ مى‌خواهیم که براى افراد و گروه‌ها و طبقات، امکاناتِ اقتصادى و اجتماعى و فرهنگىِ هر چه مساعدترى فراهم شود؛ مى‌خواهیم که عدالت اجتماعى هر چه گسترده‌تر و عمیقتر شود و سطح زندگى مادى و فرهنگى مردم هر چه سریعتر بالا رود؛ مى‌خواهیم که تولید هر چه بیشتر و متنوعتر شود و توزیع هر چه عادلانه‌تر، و هر نوع افراط و تفریط یا تراکم ثروت یا تخصیص منابع یا اولوّیت قایل شدنى که مانع رشد جامعه است برطرف شود. به خاطر همه اینها، ما مى‌خواهیم که از کشانده شدن به رقابتهاى زیانبار قدرتها برکنار باشیم؛ مى‌خواهیم از امکانات بسیار ناچیزى که این رقابتها از یک سو و تسلط اقتصاد و تکنولوژى آنها از سوى دیگر براى کشورهاى در حال رشدى مثل ما باقى گذاشته است حداکثر استفاده را بکنیم؛ مى‌خواهیم با کشورهاى در حال رشد همنوایى و همکارى داشته باشیم چون با آنها اشتراک منافع داریم؛ مى‌خواهیم نفوذهاى استعمارى و جهانخوارگى از همه‌جاى دنیا و از جمله از منطقه خودمان برافتد تا هزینه و نیرویى را که صرف مقابله با منافع آنها و اختلافاتى که آنها بر مى‌انگیزند مى‌کنیم به مسایل داخلى اختصاص دهیم؛ مى‌خواهیم منابع خودمان و منطقه‌مان هر چه بیشتر از زیر نفوذ آنها درآید تا بتوانیم هر چه بیشتر بر کلیه مسایل خود حاکم باشیم، و هر چه بهتر و سریعتر بتوانیم آن «اقتصادِ مستقلّ ملّى» را که گفتم تحکیم کنیم و آن را زیربنا و پشتیبانِ محکم و نیرومندى کنیم براى سیاست مستقل ملّى. خیال کنم مجموع اینها همان چیزى باشد که تو تحت عنوان «منافع ملّى» مطرح کرده‌اى.
براى حرکت به سوى تحقق این خواستها از کدام نقطه باید شروع کرد؟ ولى با بررسى‌یى که از تحولات جامعه ایران کردم برایم روشن است که پیش از آن که من این سئوال را کنم حرکت شروع شده است، و نقطه شروع آن هم نقطه پایانِ تسلّطِ فئودالیسم بوده است.
آیا نظام نوخاسته، با آن پویندگىِ خود، عدالت اجتماعى بیشترى را پایه ریزى نکرده؟ و آیا سیاست مستقل ملّى در جهت خواسته‌هایى که گفتم گام برنداشته است؟ برداشتِ من از واقعیات این است که آن پویندگى که تازه شروع شده، رو به اوج گرفتن نیز هست: اگر تا چند سال پیش گروه‌هایى را براى اجراى اصول منشور ششم بهمن به حرکت در آورده بود امروز به طور وسیع و روزافزونى مردم را در تمام سطوح براى برخوردار شدن از امکاناتى که از این راه به وجود آمده است به حرکت در مى‌آورد. خودِ این حرکت باز امکانات و تحرک‌هاى تازه‌اى مى‌آفریند و مثل یک واکنش زنجیره‌اى تاریخى پیش مى‌رود، و اثرات خود را نیز بر برنامه‌ها و سیاست‌هاى گوناگونِ داخلى و خارجى مى‌گذارد و از کنش‌هاى موجود در عرصه‌هاى بین‌المللى نیز اثر مى‌پذیرد ـ که به نمونه‌هایش قبلاً اشاره کردم، و از آخرین نمونه‌هاى عمده‌اش باز مى‌توان اینها را ذکر کرد: برقرارى مجدد رابطه با مصر1 (در ادامه سیاست حفظ روابط گسترده با همه کشورها مخصوصاً کشورهاى در حال رشد، که با ما اشتراک منافع دارند)؛ ارائه پیگیرانه شعارهاى همبستگى دهنده در «اوپک» (سازمان کشورهاى صادر کننده نفت) و پشتیبانى از خواست‌هاى حقّه آن کشورها؛ و اولویت‌هاى قابل ملاحظه‌اى که قرار است به آموزش و کشاورزى و بیمه‌هاى همگانى داده شود.
آیا ایستادگى در مقابل آن پویندگىِ رو به اوج، بدون در نظر گرفتن اثرات آن بر جریان تولید در داخل و بهره‌برداریهایى که قدرتهاى بین‌المللى به نفع خود و باز بزیان جریان تولید از آن خواهند کرد. در جهت تحقق آن خواستها و منافع ملّى است؟ اصلاً این ایستادگى در این مرحله زمینه مادى دارد؟ همان‌طور که در اوایل نامه گفتم، به نظر من هر نیرویى که بخواهد در چنین جهتى فعالیت کند یا در مرحله جنینى در هم شکسته خواهد شد و یا، اگر فرضاً پا بگیرد (که نمى‌تواند بگیرد) به درگیرى طبقات مى‌انجامد و فاجعه به بار مى‌آورد. زیرا قطبى شدن جامعه ما با توجه به کلّیه شرایط و موقعیت‌هاى حساس و با توجه به تجربه کشورهاى دیگر، دودش به چشم ملّت ما خواهد رفت و ضایعاتش را ملّت ما تحمل خواهد کرد و بهره‌برداریش را بى‌برو برگرد دیگران خواهند کرد. در مقابل اینها، گرایه‌هاى موجود در سیاست‌ها و برنامه‌هاى فعلى کشور نشان دهنده امکاناتى است که تحولات اخیر ایران براى کنار کشیدن خود از آن بهره‌برداریها به وجود آورده و در عین حال آن امکانات را در جهت ساختمان و تحکیم «اقتصاد مستقل ملى» مورد استفاده قرار داده است و مى‌دهد.
پس شکى نیست که حرکت شروع شده است و راهنماى این حرکت هم منشور ششم بهمن است. در عین حال شکى نیست که تحقق بخشیدن به محتواى مترقى اصول این منشور در مقابل طرز فکرهاى میراث فئودالیسم و نیز تمایلات انحرافى و سودجویانه بعضى گروه‌هاى نوپا، به تلاشى پیگیر و خستگى‌ناپذیر نیاز دارد، به شناخت و ارزیابى مسایل و تضادها و مشکلات تازه از نزدیک و حل آنها در محل نیاز دارد، به کار و پشتکار همه افراد و گروه‌ها مخصوصاً جوانان پُر نیرو نیاز دارد، و به شرکت همه نیروها در اوج دادنِ هر چه سریعتر به آن پویندگىِ نظام نوخاسته نیاز دارد.
با این بررسیها، براى این سئوال که «در چنین وضعى چه مى‌توان و باید کرد»، چکیده جوابى که به نظرم رسیده است این است: پرهیز از هر مشى و فعالیتى که اثرى مخرب بر پویندگى درونى نظام نوخاسته و جهان تولید آن داشته باشد؛ کوشش براى تقویت و تحکیم جنبه‌ها و پدیده‌هاى مترقى نظام نوخاسته و اجراى کامل منشور ششم بهمن؛ و به خاطر تحقق اینها و در جهت سازندگى، کار و کار و کار!
بامید دیدار
احمد منصورى

توضیحات سند:

1 ـ در ادامه قرابت سیاسى ایران و مصر بر سر مسأله بر سر مسأله صلح اعراب و اسرائیل و حمایت محمدرضا پهلوى از طرح صلح و رایزنى‌هاى او در کشورهاى منطقه، خبر گزارى پارس نوشت: «یکى از میدانهاى قاهره، پایتخت مصر از این پس به نام علیا حضرت شهبانوى ایران نامیده شد. استاندار و شهردار قاهره در مراسم اسم گذارى به روابط بسیار دوستانه و برادرانه ایران و مصر اشاره کرد و ازتوجهات اعلیحضرت همایون شاه به مصر سپاسگزارى و قدرشناسى کرد و اضافه نمود که دولت و ملت مصر براى دوستى و حمایت ارزش و اهمیت بسیار قائلند.»
(بولتن خبرگزارى پارس / ش 312، ص 11)

منبع:

کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 393












صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.