در ایامى که پاسخ زن و مرد و جوانى که در خیابانها، علیه رژیم شاهنشاهى به تظاهرات مىپرداختند،
متن سند:
در ایامى که پاسخ زن و مرد و جوانى که در خیابانها، علیه رژیم شاهنشاهى به تظاهرات مىپرداختند، گلوله بود و براى ایجاد رعب و وحشت، تانکهاى جنگى هم به خیابانها آمد، برخى از افرادى که داراى صبغه دینى هم بودند و با مسجد و محراب رفت و آمد داشتند، این حرکتهاى مردمى را بر نمىتابیدند و مبارزه با ظلم را به زمان حضور و ظهور حضرت ولىعصر (عج) نسبت داده و در عمل، آیه شریفه، «انّا هیٌهْا قاعدون» را زمزمه مىکردند.
اینان مىگفتند: مگر مىشود با مشت بر سندان کوبید. مگر با دست خالى مىشود به جنگ تانک رفت و... اینان همان کسانى بودند که حضرت امام راحل (ره) دربارهاشان فرمودند:
«تمام هّمشان علفشان است»
در همین دوران، شعرى با امضاى م، ح (پریشان) تکثیر شد که به این مسئله پرداخته بود:
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
دلم بیزار از این سجادهبازىها و از معنا تهى ماندن
از این اللّه گفتنهاى بى حاصل
و دیگر شعر، نقدى اجتماعى بود در احوال جوانانى که با مخدر رژیم، از حّیز انتفاع ساقط شده بودند و در محلهاى در جنوب شهر تهران، به نام گود عربها در هم مىلولیدند.
این اشعار که توسط مؤسسه اسلامى نارمک در فروردین 1357 براى انتشارات طوس مشهد، پست شده بود، به دست ساواک رسید و بایگانى شد.
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
و از بىمغزى این زندگانى گشتهام بیمار
من از درجا زدنها سخت دلگیرم
به سوى قهقرا رفتن
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
دلم بیزار از این سجادهبازىها و از معنى تهى ماندن
از این اللّه گفتنهاى بىحاصل
دلم بیزار از این
مسلک پوچ و دروغین است
دلم تنگ است و با این مردم گمره نمىسازم
و یا رب یا رب، بىروح مردم خستهام کرده
در آن یارب حالت نیست، شورش نیست، غوغا نیست، انسانآفرینى نیست
چه طرفى مىتوان بستن
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
که مىدانم مسلمانم، مسلمانى دلآگاهم
و مىدانم مسلمان کیست؟
تشیع چیست؟
عبث گفتم، نه
من هم نامسلمانم
و من هم مثل این مردم گرفتار خرافاتم
و از اصل مسلمانى به دورم، نامسلمانم
مسلمانى، نه این باشد که من دارم
مسلمان کى بود تاریک و افسرده
مسلمان نورپاک و موج فریاد است
و اقیانوس مواج است و دریاى خروشان است
مسلمان آفتاب است و آفتاب عالمافروز است
برآن کس مىتوان بگذاشتن نام مسلمان را
که مىغرد، که مىجوشد
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
و مىبینم بسى نامردمان پست با نام مسلمانى
چه گونه ناجوانمردانه مىتازند بر اسلام
به نام مسلم و مومن
چه گونه مىمکند این اقویا خون ضعیفان را
ضعیفان نیز بیحالند
نمىغرند
که هر دو نامسلمانند
مسلمان نیست آنکو حق خود را مىدهد از کف
و آن خوکى که حق دیگران را مىخورد او هم مسلمان نیست
ره تقوى مگر در گریه و زاریست؟
و یا رب گفتن شبهاست؟
عجب اینان بهشت رایگان خواهند
بهشتى بىعمل بىکمترین زحمت
خدا داند، خدا داند
که این مسلک دروغین است
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
که مىبینم کنار کاخ مؤمنها، مسلمانها، مسلمانهاى امروزى
هزاران کودک بیچاره مىنالند
و برخى از زنان بختبرگشته
براى زنده ماندنشان
آه ـ چگویم، جاى گفتن نیست
کنون باقى است از قرآن فقط اسمى
و رسمى از مسلمانى
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
خدایا کردگارا آه
چرا ویران نمىسازى جهانى را که ما نامردمان آلودهاش کردیم
* * *
اشکم به رخ، آهم به لب، اى بر سرم خاک
گر لحظهاى سازم فراموش آن شب سرد
آن شام بدفرجام سرد و وحشتافزا
آن شب چه دید این چشم صاحب مرده من
یا رب چه رفت از رنجها بر سینه من
فریاد از آن شب
* * *
دیدم در آن شب
یکسو فتاده نوجوانى روى خاشاک
بر روى آهن پارهها بى فرش و پوشاک
افتاده بیهوش
گردش، دو، سه سگ
نزدیک رفتم، دیدمش معتاد بدبخت
کف از دهانش مىرود، جان از تنش سخت
چرکین و بدبو
ماسیده خون، در ساق آماسیده او
آوخ چه بد بود آن شب سرد
فریاد از آن شب
* * *
آن دورتر، مشتى جوان عور و بیحال
ژولیده و در عمق یک بى سقف گودال
مشغول استعمال گرد خانماسوز
گرد سپید لعنتى آتشافروز
این نونهالان
این تازهرویان امید کشور جم
در حال لذت بردن از تخدیر آنى
فریاد از آن شب
* * *
گامى دو سه رفتم فراتر دور از آنجا
چشمت نبیند روز بد، دیدم بدى را
بىحد و بىمر
در زاغههاى ژرف و دهشتزا و منفور
تاریک و دوداندود و ترسآمیز و بىنور
مشتى زن و مرد جوان لولیده آن جا
رخهایشان زرد
چشمانشان گود
آب دهان و چشم و بینى گشته ممزوج
موها پریشان
پرسیدم از معتاد مردى گیج و بیحال
این تیرهروزان اندرین جاى پر از گند
آخر چه خاکى بر سر خود مىنمایند
آهى عمیق از دل برآورد و چنین گفت :
اى دوست وافور
اینجاست تریاک
اینجا که مىبینى بدینسان تیره و ژرف
گود عربهاست
چشم و دل اشراف روشن باد این جا
آلونک ماست
فریاد از آن شب
فریاد از آن شب
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 169