تاریخ سند: 1 مهر 1353
موضوع : جلسه هفتگی مسجد جلیلی
متن سند:
به: 312
از: 20 ه 12 شماره : 19759 /20 ه 12
جلسه هفتگی سیار صبحهای جمعه دعای ندبه وابسته به مسجد جلیلی از
ساعت 0600 الی 0930 جمعه 15 /6 /53 در تالار مسجد مذکور با حضور
حدود 40 نفر تشکیل پس از صرف صبحانه که بانی آن حاج حسین تهرانی شغل
مبل ساز بود ابتدا دعای ندبه توسط مهدوی پیشنماز مسجد با کمک علی اصغر
کریم آبادی و اصغر عسگری خوانده شد، بعد پسر 12 ساله حاج محمدیزدی بنام
حسین مختاری اشعاری با ترجمه بعضی از خطبه های نهج البلاغه با صدای بلند
خواند سپس مهدوی درباره یکی از سوره های قرآن (سوره البلد) یک ساعت
تفسیر و ضمن آن نکات برجسته ای که گفت نقل قول یکی از علمای خارجی بود
به این مضمون که اگر فقرا احساس فقر کنند چاره جوئی خواهند کرد والا فقیر
بودن تنها کافی نیست دیگر اینکه گفت در دوران قدیم هم مثل زمان حال
چاقوکش ها به علماء ارجح بوده اند و در مورد ارجحیت دین اسلام و تساوی
افراد داستان تقبل مالیات سالانه کفشگر را از شاهنامه فردوسی شاهد آورد که
انوشیروان1 که عادل هم لقب گرفته حاضر نشد با وجود تقبل مالیات مذکور از
طرف کفشگر اجازه تحصیل علم بیشتر به کفشگر را بدهد.
2 اشخاص شناخته
شده در این جلسه عبارت بودند از : مهندس گل افشانی، جعفری کارمند بانک
بازرگانی بازار و برادر بزرگترش که دست
اندرکار مسجد شاهچراغ چهار راه مولوی است.
محمد، قصاب میدان فردوسی
با دوست همراهش.
هوشنگ دلشاد.
غلامعلی زنگنه و پسر دوازده ساله او و دو
پسر 16 و 14 ساله.
محمدعلی یزدان پناه، محمدی، (دو نفر اخیر در نزد اهل
مسجد متهم به ساواکی بودن هستند و شب عید نیمه شعبان امسال هم در مسجد
بودند) اسداله رجائیان، عبدالرحمن جعفری، نقاش زاده، ذبیح اله وفائی (نامه
رسان شرکت هواپیمائی ال عال)، رجب زاده و عباس اسلامی کارمندان شرکت
تهروپ.
سید محسن امیرحسینی اهل ساوه و مرتضی ترقی.
نظریه شنبه : نظری ندارد.
نظریه یکشنبه : به صحت اظهارات شنبه اعتماد حاصل است.
دانشگر
نظریه سه شنبه : نظریه یکشنبه مورد تایید است.
برلیان
نظریه چهارشنبه : نظریه سه شنبه تایید می گردد.
توضیحات سند:
1ـ خسرو اول، ملقب به
انوشیروان عادل از شاهان سلسله
ساسانی است.
در آغاز سلطنت
خود تمام برادران خود و اولاد
ذکور آنان را به قتل رساند او
مزدکیان را که گفته می شود
تعدادشان هشتاد هزار نفر بود.
در
یک روز قتل عام کرد.
قتل
بزرگمهر، وزیر دانشمند وی که به
دستور وی انجام گرفت.
از دیگر
اعمال ظالمانه او بود، امام خمینی
(ره) درباره وی می فرمایند: «...
اینکه می گویند انوشیروان عادل
این از اساطیر است.
یک مرد
ظالم سفاکی بوده است.
منتهی
شاید پیش سلاطین دیگر وقتی
می گذاشتند، به او گفتند عادل.
والا کجایش انوشیروان عادل
بوده است؟!».
(رک: کتاب کوثر،
ج اول، صفحه 629)
2ـ در شاهنامه فردوسی که
منابعش همه ایرانی است، داستان
معروفی آمده است که به طور
واضح نظام طبقاتی و طبقات
بسته و محصور دوره ساسانیان را
نشان می دهد، نشان می دهد که
تحصیل دانش نیز از مختصات
طبقات ممتاز بوده است.
می گوید:
در جریان جنگ های قیصر روم و
انوشیروان، قیصر به طرف شامات
که در آن وقت در تصرف
انوشیروان بود قشون کشید و سپاه
ایران به مقابله پرداخت، در اثر
طول کشیدن مدت جنگ، خزانه
ایران خالی شد، انوشیروان با
بوذرجمهر مشورت کرد، قرار
براین شد که از بازرگانان قرضه
بخواهند، گروهی از بازرگانان
دعوت شدند، در آن میان یک نفر
موزه فروش [چکمه و کفش
فروش ]بود که از نظر طبقاتی
چون کفشگر [کفاش، کفش ساز،
کفش فروش] از طبقات پست و
پایین به شمار می آمد، گفت:
من حاضرم تمام قرضه را یکجا
بدهم به شرط اینکه اجازه داده
شود، یگانه کودکم که خیلی مایل
است درس بیاموزد به معلم
سپرده شود:
بدو کفشگر گفت کاین من دهم
سپاهی زگنجور بر سر نهم
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر
نرنجی بگویی به بوذرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکی است
که بازار او بردلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندرنهان
که او را سپارم به فرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
فرستاده گفتا این ندارم برنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد برشاه بوذر جمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده به جای
به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
به یزدان بخواهم همی جان شاه
که جاویدبادا سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟!
برو همچنان باز گردان شتر
مبادا کزو سیم خواهی وزر
چو بازرگان بچه گردد دبیر
هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به تخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هنر یابد از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر پس از مرگ نفرین بود
چو آیین این روزگار این بود
هم اکنون شتر بازگردان به راه
درم خواه و از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد بادرم
دل کفشگر زان درم پر زغم
(ر.ک: داستانهای استاد شهید
مرتضی مطهری، گردآورنده:
علیرضا مرتضوی)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جلیلی تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 419