صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

«چادر» و «چاخچور» و «شلیته»

«چادر» و «چاخچور» و «شلیته»


متن سند:

«چادر» و «چاخچور» و «شلیته»

مقررّات داخلى بسى دقیق رعایت می‌شد ـ از ساعت یک بعد از ظهر تا سه هنگام استراحت همگانى و سکوت مطلق ـ بنابراین آن کس هم که با خوابیدن رفع خستگى نمی‌کرد و باز بمطالعه و تحقیق خود ادامه می‌داد بهنگام ورق زدن صفحات کتاب یا نوشتن مطالب چنان رعایت سکوت مینمود که صداى ورق زدن کتابش مزاحمتى ایجاد نمی‌کرد. یا آن کس که می‌خواست راه برود، یا دست و روى بشوید بهمان مقدار خود را موّظف می‌دانست، تا مبادا آنها که خوابیده‌اند از خواب بپّرند.
کم کم صداى رفقائى چند بر کنارم آرام از خواب بیدارم نمود، و این طبق معمول همه روزه بود که «مسئول روز» ساعت سه چاى را حاضر می‌کرد و رفقا براى نوشیدن چاى گرد هم ـ زیر «آلاچیق» همانجا که من و عدهّ‌اى دیگر از برادران براى خواب بعد از ظهر انتخاب کرده‌ایم ـ جمع می‌شدند.
وه! چه صفائى خستگى مطالعه با خوابیدن 2 ساعت ـ با فاصله یکساعت از صرف نهار ـ جبران شده و نوشیدن چاى در محضر رفقائى صمیمى که درک حضورشان را هیچ چیز توصیف نتواند کرد.
از همه بالاتر این دور هم جمع شدنها نتیجه‌اى را به همراه مى‌آورد:
من جمله امروز که روز جمعه چهارم تیر ماه است در ضمن نوشیدن چاى بحثى بین بعضى از برادران پیرامون برخى از کتابها من جمله کتاب «حجاب» آقاى مطهّرى در گرفت و بالاخره سخن از هر درى به میان آمد: از نابسامانیهاى گوناگون اجتماع.
و از محیط فاسد دانشکده‌ها از یک طرف، و لزوم اعزام نوجوانان دختر یا پسر بهمین مؤسسات فاسد از طرف دیگر. کم کم گفتار باینجا رسید که اگر بخواهیم با شرائط فعلى دخترى را براى فراگیرى علوم روز باین دانشکده‌ها بفرستیم آیا حتما لازم است کیفیّت حجابش بهمان شکل متداول در خانواده‌هاى متدین باشد ـ چادر مشگى ضخیم بلندى که از مغز سر تا مچ پا را یکجا بپوشاند، و بصورت هم «پوشیه»اى (پارچه مشگى تورى بطول و عرض تقریبى 35×6 سانتیمتر که احتمالاً دیدن از پشت آن سوارخهاى ریز براى دید چشم مضّر است) و بزیر چادر مشگى بر پاها «چاخچورى» (چیزى شبیه کیسه مشگى که قسمت تحتانى آن باریکتر و فوقانیش وسیع‌تر که با گذاردن کش از لیفه‌هاى پائین و بالاى آن قابل پوشیدن می‌شود) ـ یا امکان دارد همچنین مسأله بزرگ اسلامى ـ حجاب ـ که وجوبش از ضروریّات مسلّم دین اسلام است بصورت و کیفیت دیگرى تحقّق بخشید؟
در همین گیرو دار فتواى بزرگ مرجع تقلید مبنى بر عدم وجوب پوشاندن «وجه» و «کفیّن» عنوان شد و از این راه مسئله لزوم «پوشیه» حل گردید. و درباره مسأله «چادر» هم یکى از برادران داستانى را نقل کرد که خیلى بحّل مساله کمک نمود.
داستان چنین بود: که روزى لباس یکى از دختر خانمهاى مسلمان دانشگاهى را برتن عروس یکى از مراجع تقلید کردند و با همان لباس خدمت ایشان رسید و از حضرتشان سئوال کرد که اگر زن مسلمان با این لباس بکوچه و بازار و آنجا که مردم نامحرم است رفت و آمد کند آیا از نظر اسلام مانع و اشکالى دارد؟ مشارالیه در جواب فرمودند خیر.
همان برادر اضافه کرد که آن لباس عبارت بود از یک «روسرى» که موى سر را کاملاً می‌پوشاند و یک «مانتو» ى بلند آستین دار و یک جفت «جوراب». در همین اثناء یکى از رفقا که از یک خانواده کاملاً مذهبى است مخالفت خود را با این طرح در لفّافه این چنین اظهار کرد: اگر این طرح خوب است و طرح سابق موجب عدم ترقّى بانوان، پس چرا همانها که چنین فتاوائى صادر می‌کنند یا طرفدار این طرح هستند خودشان از اینکه خانمشان یا دختران یا خواهرانشان ملّبس بچنین لباسى شوند ابا دارند؟!
و یکى دیگر از رفقا مرا مخاطب قرار داد و گرفت: آیا تو خودت حاضرى این طرح را اجرا کنى؟
گفتم شاید منظورتان این است که اگر خانمى از وابستگان سببى یا نسبى من چنین لباسى بپوشد آیا نهى‌اش مى‌کنم یا نه؟ چون شخص من نمی‌تواند مجرى این طرح باشد و نمی‌توانم طرحى را به کسى و لو از نزدیکترین نزدیکان باشد تحمیل نمایم.
آن رفیق گفت معلوم است که منظور اینست که اگر مثلاً خانم شما یا دختر شما بخواهد آن چنان لباس بر تن کند آیا راضى هستید یا منعش مى‌کنید؟
گفتم مسلما چون مخالفتى با اسلام ندارد نمی‌توانم مخالفت داشته باشم.
همان برادر که داستان را نقل کرده بود، باشکال کننده اوّلى روى نمود و گفت: آن کس که مى‌گوید: این طرح یک طرحى است که مغایرت با دستورات اسلام ندارد و نمی‌گوید حتما لازم است که این طرح اجرا شود. بلکه می‌گوید جایز است و مسلمانها می‌توانند از این طرح استفاده کنند.
باز اشکال کننده با اصرار هر چه تمامتر اشکالش را چندین بار تکرار کرد و همان جوابها را شنید. اتفاقا اشکال کننده کسى بود که شاید در حدود 4 ماه قبل کتاب «حجاب» آقاى مطّهرى که در موضوع خود کتابى بس جالب و تحقیقى و سودمند است خواندم و پیشنهاد مطالعه آن را بهمان شخص نمودم و از خواندش بسى امتناع می‌ورزید، و با سخنانى از این قبیل: هم اکنون که مورد ابتلاء نیست پس چه لزومى دارد خوانده شود؟ از این لازمتر هم داریم که مطالعه کنیم! فتواى مرجع تقلید نیست تا قابل عمل باشد!! و از همین سنخ مطالب.
بر خواننده پوشیده نیست که علت آن چنان اشکالات نیش قولى و این چنین پاسخها در مقابل پیشنهاد مطالعه آن کتاب جز یک چیر نبود و آن هم مخالفت با طرح جدید حجاب و آزاد گذاردن زن نسبت به پوشاندن «صورت» و «دو دست از انگلشتان تا مچ» که منشائى جز عادت و تعصب ندارد. آن هم چه عادتى! عادتى که در اثر مرور زمان و مشاهده صنفى بنام متدینین شکل عقیده بخود گرفته و از آن باندازه یک عقیده دفاع می‌نمود!
خلاصه بحث باینجا رسید که واجب نیست زن براى پوشش خود از «چادر»، «پوشیه» و «چاخچور» استفاده کند؛ و نیز واجب نیست حتما از «روسرى»، «مانتو»، «پالتو» یا «کت» و «دامن» استفاده نماید.
همچنان که چندین سال قبل در همین سرزمین حجاب و پوشش بانوان بشکل دیگرى بود: ـ چادرشان بشکل «عبا» و بزیر آن روى سرشان «چهار قد»ى از ململ سفید که بزیر گردن سنجاق مى‌شد و بر صورت «پوشیه» و بالاى آن پارچه مشگى پر آهارى بنام «نقاب» (روبند) بر تن پیراهنى، نظیر پیراهنهاى مدل «خمره»اى امروز و یک لباسى شبیه دامن بنام «شلیته» با صدها چین و بسى گشاد و بپاها «چاخچور» و تازه بزیر آن یکى دو جفت جوارب ضخیم مشکى و با کفشهائى خیلى خیلى ساده مانند گالش.
یکى از رفقا گفت: وقتى براى حجاب کیفیّت خاصى از لباس ضرورت ندارد، پس چه لزومى دارد طرح جدیدى آورد و این همه جارو جنجال راه انداخت؛ علاوه اینکه طرح سابق هم حرام نیست پس از همان که لباس متداول است استفاده خواهیم کرد!
چنین پاسخ داده شد: در شرائط کنونى زمان که بعلل زیادى از مقدارى معاشرت زنان با مردان ناگزیریم؛ یا می‌خواهیم دختران خود را بدانشگاه بفرستیم و می‌دانیم که با چادر آنها را یا راه نمی‌دهند یا اگر راه دهند با هزاران نوع توهین و مسخره غرب زدگان باصطلاح روشنفکر! مواجه خواهند شد که عملاً امکان ورود بدانشگاه و احیاناً مسافرت بکشورهاى دیگر جهت تحقیق و گذراندن دوره تخصّص را از بین خواهد برد.
یکى از رفقا گفت فکر می‌کنم با محیط دانشگاه آشنا نیستى و نمی‌دانى چقدر محیط آلوده‌اى است، چیزی که در آن محیط مطرح نیست اخلاق اسلامى است و انسان هیچگونه تضمینى ندارد که بتواند اجازه دهد خواهرش یا دخترش بدانشگاه رود، تا وقتى وضع چنین است باید از فرستادن دوشیزگان به دانشگاه خوددارى کرد.
گفتم از شما یک سئوال دارم. گفتند: بگو
گفتم: بفرمائید از نظر اسلام گناه پسر، با دختر فرق دارد؟ مثلاً اگر پسرى از اخلاق اسلامى و دستورات الهى تخلّف کرد و بدختر خانمى «متلکى» گفت چرا در نظر ما قبحش زیادتر از این است که آن دختر خانم بدون آنکه خود را با ادا و اطوار در معرض «متلک» پسرها قرار دهد، متلک بشنود؟!
پا را فراتر نهیم اگر دختر خانمى به پسرى «متلکى» گوید یا «چشمکى» زند از نظر ما زشتى و معصیتش قابل مقایسه با معصیت آن پسر هرزه نیست و حال اینکه از نظر اسلام گناه گناه است چه دختر باشد چه پسر.
این نیست، جز تعصب زیاده از اندازه نسبت به زن؛ و شاید منشاء این همه تعصّب هم، از همان خوى ایرانى گرى ما که از نیاکان صاحب حرم بما بارث رسیده، باشد.
من نمی‌خواهم بگویم نسبت بدختر نباید تا این اندازه مراقبت کرد، بلکه می‌خواهم بگویم باید بین پسر و دختر فرقى نگذاشت معصیت پسر هم در نظر ما باید باندازه معصیت دختر زشت و ناروا جلوه کند. و اگر قرار است کنترلى در کار باشد باید نسبت بهر دو باشد نه فقط نسبت به یکى، تا در نتیجه پسران، بى‌بندو بار و هرزه بار آیند و موجب انحراف دختران.
پس وقتى لزوم تحصیل دختران همچون پسران درک شد دگر فرقى بین پسر و دختر نیست.
یکى از رفقا با قرائنى که در دست بود: چه بهنگام بحث امروز یا بحثهائى دیگر، در روزهائى دیگر با هیئت و قیافه خاصّى چنین فهماند: که چه لزومى دارد دختر تحصیل کند یا بدانشگاه رود!؟
بسخنان خود این چنین ادامه دادم که براى لزوم تحصیلات عالیه بانوان من فقط یک سئوال از شما دارم!
بفرمائید اگر بهنگام وضع حمل یک زن عفیفه متدیّنه وضع حمل غیر عادى شد و احتیاج بجراحى پیدا کرد ـ همچنان که تا کنون نمونه‌هاى فراوانى را هر دو می‌شناسیم ـ آیا او را بدست یک دکتر مرد بسپاریم بهتر است یا از یک زن مسلمان تحصیل کرده کمک بخواهیم؟
مخصوصا با در نظر گرفتن این فرع: که تحصیل علوم مورد نیاز جامعه بر تمام مسلمانان واجب کفائى است. و تا کسانى پیدا نشوند که نیاز جامعه را بر طرف کنند تمامى مسلمین معصیت کارند و بعذاب الهى گرفتار.
این در مسئله ناموسى و تعصّبهاى خشک انحصارى نسبت به زن؛ در سایر علوم هم اسلام فرقى بین مرد و زن نگذاشته و هر دو را ـ به عموم و شمول روایات و آیات مربوط تحصیل علم ـ ترغیب کرده که دانش اندوزى کنند طلب العلم فریضۀٌ على کلّ مسلم، [مسلمه] بالاخره همان طور که ضرورت ایجاب مى‌کند پسران تحصیل کنند دختران هم باید دانش اندوزند و این میّسر نیست مگر با گشودن راه‌هاى مشروع براى ایشان.
و از این نکته هم نباید غفلت کرد که اگر روّیه‌اى که تا کنون بوده ادامه یابد و همیشه «ترمز» باشیم بدون اینکه «گاز» دهیم و مرتبا «نه» بگوئیم بدون اینکه یک مورد ارائه طریق کنیم از قافله علم و تمدّن عقب مانده و در بیابان جهل و نادانى متحّیر و سرگردان خواهیم شد یا نظیر کسى خواهیم بود که در جهت مخالف سیل حرکت کند که مرگ و نابودیش حتمى است.
مضافا یک ضرر جبران دارد و آن اینکه اگر مثلاً دختر خانمى فکر کرد بدانشگاه رفتن جز با کیّفیّت پوشش گذشته، جایز نیست و خلاف اسلام است، و خود را در شرائط کنونى جهان ملزم بدانشگاه رفتن دید، همچنانکه تا کنون شده کم کم و کم کم جرأت مخالفت با یک اصل اسلامى بنام حجاب راه را براى مخالفت با دگر مسائل اسلامى ـ و لو بغلط ـ باز می‌کند و روح دینى در او تضعیف یا نابود می‌شود.
هفتم تیر ماه است و مجلس درس اصول فقه بر قرار، بحث پیرامون «امر بشى‌ء آیا مقتضى نهى ضدش هست یا نه؟ که بالاخره درس پایان یافت و بمناسبت عنوان درس سئوالى را که مناسب با شرائط مکانى ما بود و چندى قبل از استاد سئوال کرده بودم در خاطرم تجدید کرد؛ و بدنبال آن سئوال دیگرى را پیش کشید.
بد نیست سئوال قبلى که امروز بصورت یک خاطره ذهنى از راه تداعى معانى بیادم آمده براى شما بازگو کنم و سپس سئوال امروز را.
زمستان گذشته در یک اطاق 3×5 متر که ده نفر در آن زیست مى‌کردند بسر می‌بردم، برخى از ساکنان اطاق بنا به معتقد بودن بایدئولوژى خاصّى اصلاً نماز نمیخواندند، بعضى نمازشانرا بهنگام طلوع فجر در اوّل وقت می‌خواندند و می‌خوابیدند و یک نفر از آقایان که هم اطاق ما بود بعضى از روزها که نماز صبحش قضا نمی‌شد، نزدیک طلوع آفتاب با صدائى بلند مشغول نماز می‌شد و آنها که خواب بودند در اثر صداى نماز ایشان از خواب می‌پریدند؛ اوائل باحترام ایشان باو انتقاد نمی‌کردند و بالاخره روزى یکى از همان نمازگذاران با احتیاطى هر چه بیشتر! با لحنى هر چه مؤدبانه‌تر، با خضوعى هر چه کاملتر، بایشان تذکّر داد که اگر ممکن است نمازتان را آهسته‌تر بخوانید تا دگران را از خواب بیدار نکنید!
در پاسخ گفتند: «نماز صبح لازم است بلند خوانده شود و اگر آهسته خوانده شود باطل است. و من خود بیکى از هم صنفان ـ که در اطاق دیگرى سکونت دارد ـ این اشکال را دارم که چرا نماز صبحشان را آهسته میخوانند. نمی‌توان احکام الهى را تغییر داد.» البته مخفى نماند آن که متّهم به آهسته خواندن نماز صبح بود نمازش را ـ به عقیده خود ـ مطابق دستور که «کافى است آنچنان خواند که جوهر صدا ظاهر شود.» می‌خواند و مزاحمت براى کسى پدید نمی‌آورد.
و بالاخره این مذاکرات در آن شخص سودى نداشت و گه گاهى که جهت نماز صبح از خواب بیدار می‌شد یا دیگران بیدارش می‌کردند باز بهمان روش سابق مزاحم افراد اطاق می‌شد، و یک روح بدبینى نسبت بقوانین اسلام در عده‌اى و یک سوژه‌اى بدست مغرضان داده بود که دستورات اسلامى را بباد تمسخر و استهزاء بگیرند.
خلاصه این داستان سئوالى را براى من مطرح کرده بود که: هر گاه جهر (بلند خواندن) در نماز موجب ناراحتى و ایذاء عدّه‌اى شود، و امر دائر باشد بین اینکه یا نماز بلند بخوانم و موجب بیدار شدن و در نتیجه اذیت فرد یا افرادى ـ که مسلما حرام است ـ یا آهسته بخوانم تا دیگران از خواب بیدار نشوند. کدام یک را انتخاب کنم و کدام را ترک نمایم؟
خلاصه فرض مساله چنین بود: هر گاه هیچ مکانى براى اداى فریضه جهریّه جز همان مکان که عدّه‌اى در خوابند نیافتم و جاى نماز منحصر بهمان اطاقى بود که عدّه‌اى در آن استراحت می‌کردند و جوهر صدا در قرائت نماز هم به حدّاقل ممکن که موجب بطلان نباشد تنزّل یابد ولى باز موجب بیدارى دگران شود، آیا وظیفه این است که نماز را باز به جهر بخوانم، یا آهسته می‌توانیم بخوانم؟
این سئوال را نزد استاد مطرح کردم و راه حل خواستم. ایشان هم فرمودند: آخر مگر ممکن است وظائف اسلامی را تعطیل کرد!؟ ما در یک مملکت اسلامى زندگى مى‌کنیم و همچنان که هر جامعه‌اى قوانین و لوازمى دارد کسانى هم که داراى طرز تفکر غیر اسلامى هستند و در کشور و جامعه اسلامى زندگى مى‌کنند باید خود را با شرائط و لوازم این جامعه تطبیق دهند، باین معنا که مثلاً بهنگام نماز خواندن من اگر بیدار هم شد حقّ انتقاد و اعتراض ندارد.
در جواب استاد گفتم: «اوّلاً فرض این بود که آن افراد از دو گروه تشکیل شده بودند. مسلمان نماز خوان و غیر مسلمان و همان انتقاد را که غیر مسلمین ـ با یک قیافه توهین و تمسخرآمیز ـ داشتند، مسلمین هم داشتند ـ منتها خیلى مؤدبانه و محترمانه ـ و چون فاصله بین طلوع فجر و طلوع آفتاب در حدود-2 /1-1 الى4 /3-1 ساعت است و فرض کنید در این فاصله در وقّت اوّل یک نفر نمازش را که حدّاکثر دو دقیقه طول می‌کشید خواند و خواست بخوابد و یک ربع بعد یک نفر دیگر و ربع سوّم نفرات دیگرى و هم چنین تا آخرین وقت کم کم افراد بیدار شوند و بخواهند نماز بخوانند و طریق دیگرى هم ـ بجهاتى که این شرائط محدود ایجاد کرده ـ وجود نداشته باشد تا همه در یک وقت معّین بیدار شوند و در وقت مشخّص بخوابند تا مزاحم یکدیگر نشوند آیا باز حتما لازم است همگى نمازشانرا بجهر بخوانند و مزاحم مسلمانهاى دیگر نشوند.
و اگر بخواهید بگوئید آنها که در اثر نماز خواندن رفیقشان بیدار می‌شوند و نماز خوان هم هستند چه خوب است همان وقت که بیدار شدند نمازشان را بخوانند و بخوابند امّا باز فراموش نفرمائید که فرض چنین است: در اثر بعضى خصوصیّات فردى یا پاره‌اى از ناراحتى‌هاى روانى یا بیماریهاى جسمى که غالبا شبها خوابش نمیبرد، بهترین موقع خوابش همان بین الطلوعین است که در اوّل وقت نماز می‌خواند و می‌خوابد یا دیگرى که معمولاً قبل از اذان صبح خوابش می‌برد و نزدیکی‌هاى آفتاب جهت نماز از خواب بیدار می‌شود و دگر خوابش نمی‌برد، با هم تزاحم داشته باشند و با بیان ساده‌تر اینکه هیچ امکانى براى توافق در وقت وجود نداشته باشد و نماز هر کدام موجب بیدار شدن و اذیّت دیگرى گردد، در اینجا حکم چیست؟ آیا باز باید نماز را بلند خواند؟
ایشان باز جواب دادند: «آقا! وظیفه است وظیفه را نمی‌توان ترک نمود!»
گفتم: درست است که وظیفه است امّا در کنار این وظیفه، وظیفه اسلامى دیگرى هم وجود دارد: و آن مزاحم نشدن و اذیّت نکردن دیگران است و بنظر من ـ که کوچکترین مدرکى نمی‌تواند باشد ـ با اهمّیتى که مسئله «حق الناس» دارد شاید بتوان نماز را آهسته خواند چون حقّى است مربوط بحضرت بارى با آن همه کرم و بخشش حتمى و آن حقّى است «مردمى» که بخشودن آنها بسى مورد تأمل! از طفولیّت بما چنین آموخته‌اند: «خدا درباره حقوق مربوط به خودش «کوهى» را به «کاهى مى‌بخشد» ولى درباره «حق الناس» «مو را از ماست می‌کشد»
ثانیا درباره غیر مسلمین که فرمودید در جامعه اسلامى ملتزم بلوازم جامعه اسلامى شوند درست است ولى ناگفته نماند که آنها از راه استدلالهاى غیر منطقى و ناقص خودشان حمیله علیه اسلامرا شروع می‌کردند و می‌گفتند: این چه دینى است، بزرگترین شعارش که نماز است سلب آسایش از مردم می‌کند و مبّلغ‌اش در رأس همه مزاحمین است و راه حلّى هم جز مردم آزادى ندارد» همین پیراهن عثمانى شده بود تا راه را براى انتقاد باحکام مقدس اسلام نزد نوجوانان پاک ضمیر که تازه در راه تحقیق قرار گرفته و براى خود شکلى عقیدتى انتخاب نکرده بودند، بگشاید.
آیا براى جلوگیرى از همین اتّهامات و جلوگیرى از تبلیغات سوء هم که شده ما موظف نیستم «گزک» بدستشان ندهیم؟ علاوه اینکه نسبت بغیر مسلمین هم نمی‌توانیم ایذاء و اذیّت کنیم.
بارى این بود آن خاطره ذهنى که بمناسبت درس همچون برقى در خاطره‌ام پیدا شد و منشاء سئوال جدید گردید که پس از پایان درس از استاد سئوال نمودم: ما در مجالس عزاى حسینى (علیه‌السلام) شاهد و ناظریم که مستمعین باتعداد کمى که دارند و امکان استفاده از صداى گوینده بدون بلند گو هست و یا اگر تعدادشان هم زیاد باشد و احتیاج به بلند گو داشته باشد می‌توانند بلندگو را فقط در داخل محوّطه مجلس نصب نمایند؛ در عین حال مى‌بینیم که علاوه بر داخل بر بام مجلس هم بلند گوئى گذارده و در ساعات آخر شب، و گاهى ساعتى بعد از نیمه شب با صدائى بلند مشغول تبلیغات باصطلاح اسلامى! هستند و مزاحم آسایش کسانی که خارج از مجلس بسر می‌برند.
یا صبحگاهان بهنگام طلوع فجر با صدائى بس غرّا از بلند گوئى بر فراز بام مسجدى که در بعضى از مساجد بوق بلند گو بچهار طرف گذارده شده اذان اعلامى گفته می‌شود و صداى اذان در آن هواى لطیف و فضاى خالى از امواج و هیاهوى گوناگون روزانه از بلند گو باطراف مسجد تا شعاع تقریبى سه کیلومتر منتشر می‌شود. و در پاره‌اى از محّله‌هاى جنوبى تهران شاید بفاصله کمتر از پانصد متر یک مسجد وجود داردـ و تعداد کثیرى از مردمی که در خانه‌هاى خود آرمیده‌اند و احیانا بیمارانی که در اثر فشار و درد و ناراحتى بیدارى ممتد شبانه را تحمّل کرده و کم کم خستگى مفرط بى‌خوابى آنها را معمولاً در همان قطعه از زمان که «ما بین الطّلوعین» تعبیر می‌کنیم بخواب نیروبخش دعوت مى‌کند و بخوابى بس سبک و سطحى فرو رفته‌اند که ناگاه صداى اذان از بلندگوى مساجد در فضا طنین مى‌افکند و بیمار بیچاره بد خواب و دردى بر آلامش مى‌افزاید؟ آیا صحیح است آن تبلیغ و این شعار بدین صورت انجام پذیرد؟ یا باید رعایت حال مردم و ساکنین همجوار و همسایه مجالس و مساجد را نمود؟
استاد: «درباره مجلس عزادارى حسین(علیه‌السلام) و تبلیغات همچنان است که می‌گوئید و واقعا بعضى اوقات موجب ناراحتى است و نباید با چنین وضعى روبرو شود. امّا درباره اذان آن هم «اذان اعلامى» آقا!! شعار است، شعار اسلام است! در زمان خود پیغمبر «بلال» بالاى دیوار مسجد می‌رفت و با صداى بلند اذان میگفت، چگونه می‌توان گفت این شعار اسلامى از مأذنه؟ گفته نشود، باید نام خدا و پیغمبر در میان مردم زنده بماند. تقصیر با مردم است که شب دیر مى‌خوابند، اگر شب زود بخوابند و صبح زود بیدار شوند ـ همچنان که اسلام دستور داده ـ دگر اشکالى پیدا نمی‌شود و فکر تعطیل این شعار اسلامى هم در افکار افرادى همچون تو پیدا نخواهد شد!»
گفتم صحیح است که اذان شعار بوده و شعار هم نباید تعطیل شود امّا بفرمائید شعار چیست؟ مگر نه این است که باید مردم را جذب کند و بدنبال خود بکشاند نه آنکه موجب طرد مردم و فرار دادن آنها شود.
اگر زمان ما هم همچون زمان پیغمبر بود و زندگى یک زندگى ساده و بى‌آلایش دور هیاهوى سرسام آور زندگى ماشینى امروز و امکان می‌داد ـ همچون بعضى از دهات دور از شهرها ـ اوّل مغرب انجام فریضه‌اى و سپس استراحتى؛ طبیعى بود که صبح زود بهنگام طلوع فجر مزاحمتى ایجاد نشود و اذان صبحگاهى همچون اذان ظهر و مغرب عادى تلقى شود. امّا چه می‌توان کرد در شرائطى ـ اجبارا ـ زندگى می‌کنیم که عملاً امکان اجراء آن دستور مستحب اسلامى از بین رفته و بناچار خوابیدن معمولى شب به ساعت دوازده و حول و حوش آن شده و براى تأمین حدّاقل مایحتاج زندگى نیاز به ده دوازده ساعت کار یکسره هست و غالبا همچون کسبه محّل نزدیک یا متجاوز از هجده ساعت کار خسته کننده دارند تا بتوانند گوشه‌اى از زندگى خود را اداره کنند.
استاد: این مقدار حرص، آز و طمع!؟ چرا باید باین حدّ تلاش کنند. مگر مجبورند قبل از آفتاب مغازه را باز کنند و ساعت 12 بعداز ظهر تعطیل نمایند؟ این نیست مگر حرص، طمع و مال اندوزى؟
گفتم: خیر، چنین نیست شما اگر با بقّال و عطار و دگر کسبه محلّه‌تان از نزدیک تماس بر قرار کنید خواهید دید اکثر نزدیک باتفّاق پس از سى چهل سال کاسبى محلّ سکونتشان یک محل مسکونى بهداشتى که باندازه کافى نور داشته و مرطوب نباشد نیست تا چه رسد بکیفیّت غذا و خوراکشان یا پوشاک و مخارج تحصیل فرزندانشان یا رسیدگى بوضع بهداشت عمومى اعضاء خانواده‌شان و یا هزاران نوع خرج و برج‌هاى گوناگون که تازه وقتى صبح ساعت214 یا 5 مغازه را می‌گشاید تا ساعت دوازده بعد از ظهر ادامه می‌دهد باز براى ضرورّیات اوّلیّه زندگى کسرى دارد همه را از زاویه دید خود بررسى نکنید که بنا باقتضاى موقعیّت و شغلتان! هر نوع برنامه جهت زندگى روزانه ـ حتّى خواب قیلوله ـ برایتان میّسر است ـ این رشته سر دراز دارد ـ [این سخن بگذار تا وقت دگر.]
باصل بحث برگردیم، با در نظر گرفتن اینکه اغلب صبح زود باید بسر کار روند و نمی‌توانند مثلاً در تابستان ـ بعلت پشت بام خوابى و از فضاى محدود و دربسته اطاق بیرون بودن که بیشتر در معرض امواج‌اند ـ ساعت 3 بعد از نیمه شب ـ که صبح می‌شود ـ بیدار شوند و از همه مهمتر اینکه اذان گفتن با همه اهمیّتى که دارد واجب نیست ولى ایذاء و اذیّت کردن مردم حرام است. با توجّه بمطالب فوق ایذاء از ناحیه بلند گو ـ براى عدّه‌اى ـ غیر قابل تردید است.
مضافا باید نکته زیر را توجه کرد: که اذان اعلامى باید درست بهنگام وقت باشد و زودتر و دیرتر از وقت بهیچ وجه جایز نیست و باید خالى از ترجیع و غلطاندن صدا و فاصله زیاد بین فصول اذان باشد. که متأسفانه اذانهاى متداول خالى از تمام این شرایط است و نمی‌توان آنرا با اذان بلال مقاسیه کرد.
با توجّه شرایط و خصوصیات اذان اعلامى (قصد قربت لازم ندارد، تکلیف شرطش بنسبت باید حتما اوّل وقت گفته شود. این نکته را استفاده می‌کنیم که براى اعلام وقت است تا مسلمانها بدانند وقت نماز فرا رسیده و در زمان پیغمبر لزوم چنین اذانى ـ با در نظر گرفتن شرایط زندگى بى‌آلایش و ساده آنروز ـ بیش هر از زمان احساس می‌شد. چه در آن زمان ساعت یا وسائل دیگرى وجود نداشته تا وقت را مشخّص نماید و تشخیص وقت هم براى یکایک افراد کارى بس دشوار بود، بنابراین یکنفر متصدى اذان اعلامى می‌شده. و لذا است که میبینم براى متصدى چنین اذانى از بیت المال حقوقى می‌توان مقرّر داشت. بخلاف اذان نماز که بهیچ وجه جایز نسیت اجرتى در مقابل آن دریافت داشت. مضافا از شرط «باید حتما اوّل وقت گفته شود و تقدم و تأخرش جایز نیست» عدم جواز اذانهاى اعلامى ایرا که قبل و بعد از وقت گفته مى‌شود می‌توان استفاده نمود همچنان که در زمان کنونى بسى متداول است که غالبا از اوّلین اذان که شروع می‌شود تا آخرینش گاهى نیم ساعت فاصله می‌شود؛ و همین طول مدّت موجب شدّت ناراحتى مردم.
استاد: آقا! مردم کىّ ناراحت مى‌شوند، تاکنون چه کسى آمده از فلان مسجد گله و شکایت کند که اذان شما شما مزاحم است، بیدار است مردم رضایت دارند و ناراحت نیستند و یا حدّاقل شکایت ندارند.
گفتم: نباید واقعیّات را نادیده گرفت در جامعه ما یک مساله وجود دارد ـ حتّى میان لاابالى‌ها ـ و آن ترس از چماق تکفیر است ـ مردم از ترس اینکه متهّم به بى‌دینى و مخالف شعائر مذهبى نشوند ـ چنانکه در این بحث من متهّم شدم ـ جرأت اظهار عقیده ندارند و بعضیها حتّى از آن می‌ترسند که اگر تصوّر انتقاد در ذهن خود نمایند به آتش خشم الهى بسوزند لذا است که با خیلى از نابسامانیهاى مذهبى می‌سوزند و مى‌سازند و دم فرو مى‌بندند.
آیا واقعیّت چیست؟ واقعیّت اینست که مردم ناراحت نمی‌شوند؟ و آیا وظیفه مبلّغین این است که مردم را از این حالت وحشت و ترس از انتقاد رهائى بخشند و در آنها چون مولا على (علیه‌السلام) جرأت و شهامت انتقاد را بر انگیزانند؟! آن وقت است که می‌توان قضاوت کرد آیا مردم راضى‌اند یا خیر؟ راحتند و انتقادى ندارند یا ناراحتند و هزاران انتقاد دارند.
بدنیست باین نکته از کتاب اسلام‌شناسى توّجه کنید تا بدانیم مولا على (علیه‌السلام) چگونه مردم را به آزادى فکر و انتقاد از مراجع مذهبى راهنمائى می‌فرمود و چه شخصیّتى براى مردم قائل می‌شد و هیچگاه بآنها نمی‌گفت: «عالم را با جاهل بحثى نیست!»
«و این نیز سبک سخن على (علیه السلام) است. آنکه خود را نه تنها یک رهبر سیاسى بلکه مصداق حق و پیشواى هدایت می‌داند. وى در جواب یکى از افسرانش که او را بسیار می‌ستاید و می‌گوید من همواره در برابر فرمان تو سرا پا گوشم و چشم و به اصطلاح امروز کورکورانه دستور تو را اطاعت خواهم کرد می‌گوید: من هرگز چنین ستایشها را نمی‌پذیرم و این حالت را نمیپسندم بلکه دوست دارم آنچه را که حق مى‌بینید آزادانه بمن بگوئید زیرا خود را برتر از آنکه بخطائى دچار شوم نمى‌بینم.» (نهج‌البلاغه تصحیح عبده ص 274)

منبع:

کتاب شهید سید اسدالله لاجوردی صفحه 353


















صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.