جناب آلاحمد
متن سند:
پاریس یکشنبه ۹ ژوئن ۱۹۶۶
جناب آلاحمد
رویم سیاه. اما این ایام اخیر آنقدر سرم شلوغ بود و دلم تاریک که دیگر دل و دماغ کاغذنویسی نمانده بود.
یکبار هم در ایام عید دست به قلم شدم که هم تبریکی گفته باشم و هم درودی به پیرمرد دلاور خودمان فرستاده باشم. بعد دیدم کاغذ پر شده از حرفهای بیرون گودی. این بود که نخواستم زیادی مزخرف گفته باشم و کاغذ را پست نکردم. کتابهایی که فرستادهاید هم رسیده یعنی هم از این اوستا و هم مجله جهان نو (که شنیدم توقیفشده) استاد از این لطف شما بسیار متشکرم، آنقدر هم متشکرم که نمیدانم چه بنویسم. بد یا خوب، کتابها ما را از آن دیار خبردار میکنند و غربتزدگی ما را تخفیف میدهند. به همین جهت هم خیلی لازم و مفیدند و هم باعث شکرگزاری بندگان خدا میشوند.
اما قضیه برگشتن ما، قرار بود اول سپتامبر به ایران بیایم اما هفته پیش خبردار شدم که در دانشکده حقوق پاریس، آسیستان شدهام حالا فکر میکنم بد نباشد که مدتی هم باز آب خنک بخورم و سال دیگر برگردم. در نامهای که چندی پیش نوشته بودید اشاره رفته بود که در بازجوییها! اسم بنده هم به میان آمده. امسال برایم مفصلتر بنویسید بد نیست چون من از جای دیگر خبری در این مورد ندارم.
امیر هم توانسته است در دانشکده پزشکی اینجا کاری پیدا کند و آسیستان بشود. از این قضیه من بسیار خوشحال شدم. شما هم حتماً همینطور.
از طرف من به جناب ملکی سلام فراوان برسانید و هر جور که صلاح دیدید و بهتر بود و مؤثرتر به ایشان بگویید که آنجایی که ایشان هستند تنها نیستند: ناخوانا را در آن اطاق ۲۷۲ متر گذاشتهاند و موش برایش میکشند. فکرش را کردهاید؛ قضیه قدارهبندی که موش را با دست میکشد و آنهم در آن اطاق. البته خودم هم واقفم که این سلام از راه دور، لطفی ندارد و مسخره است. اما بهتر از هیچی است.
روزنامهها را مرتب برایتان میفرستم. همانطور که متوجه شدهاید علاوه بر شاهد نو»، مجله دوهفتگی پانزده روز؛ ادبی»! را هم پست میکنم. هر چند که این کار تااندازهای با تأخیر صورت میگیرد ولی همه شمارهها را مرتب میفرستم. این مجله «پانزده روز؛ ادبی»، بسیار نشریه خوبیست و همانطور که دیدهاید واقعاً خبرهای خواندنی دارد. نمیدانم همه شمارهها تا به حال رسیده است یا نه؟ حتماً که رسیده است یک مقالهای اخیراً چاپ کردم که مقداری راجع به مرگ مهوش دارد و اشارهای هم به غربزدگی. بهطور کلی از آن راضی نیستم ولی یک نسخه برایتان میفرستم که ببینید.
دارم مقاله دیگری تهیه میکنم درباره قضیه جنگل۱، احتیاج به کتاب دارم. از ایران خواستم برایم کتاب اخیری را که راجع به جنگل و کوچکخان نوشتهاند میرزاکوچکخان، سردار جنگل از فخرائی فرستادند. نمیدانم وسیلهای هست که کتابهای قدیمتری را هم به دست آورده یا نه؟
مثلاً یادم نیست که در حدود دهپانزده سال پیش کتابی درباره همین نهضت. میشود آن را در کتابفروشیها پیدا کرد یا نه؟ فکر میکنم که اسم نویسنده حسن افشاری بود. در هر حال چیزی به نظرتان رسید مرا خبردار کنید یک دنیا ممنون میشوم. در «جهان نو» شرحی درباره [ناخوانا ] نوشته بودید. این آدم دوم سال پیش نمایشنامه مینوشت به اسم کریستف شاه درباره آن پادشاه جزائر مارتینیک از لابلای داستان تاریخی، همه چند پهلوئی مسئله کشورهای دنیای سوم امروز را نشان داده. واقعاً که معرکهای است. اگر به دستتان نرسیده اشاره کنید که بفرستم. هما خانه نیست و اگر نه سلام میرساند. هم به شما و هم به خانم سیمین خانم. سلام غائبانه مرا به ایشان برسانید. شمس را هم دیده بوسم.
قربانتان ـ ناصر پاکدامن
____________
۱- در دومین سال جنگ بینالملل اول وقایعی در گیلان رخ داد که به نهضت جنگل یا انقلاب گیلان معروف گشت. نهضت جنگل هفت سال یعنی از شوال ۱۳۳۳ هجری قمری، تا ربیع الثانی ۱۳۴۰ طول کشید و سرانجام با شهادت قائد و پیشوای آن از هم پاشید. پیشوای این نهضت فردی به نام «یونس» معروف به «میرزا کوچک» فرزند «میرزا بزرگ» بود که در سال ۱۲۹۸ هجری قمری در رشت به دنیا آمد. وی پس از تحصیلات مقدماتی در رشت چند وقتی نیز در تهران در مدرسه محمودیه دروس دینی تحصیل کرد اما حوادث کشور مانع از تکمیل تحصیل شد و وی ناگزیر به فعالیتهای انقلابی روی آورد. اما میرزا کوچک خان پس از سالها مبارزه علیه استبداد داخلی، استعمار بریتانیا و تحمل خیانت برخی از همراهان و کارشکنیهای دولت تازه استقرار یافته سوسیالیستی شوروی در زمستان ۱۳۰۰ درحالیکه نیروهای ارتش دولت مرکزی جنگل را در محاصره داشتند در میان برف و سرما جان به جان آفرین تسلیم کرد و سر او را بریده نزد سردار سپه آوردند.
منبع:
کتاب
جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک صفحه 101