تاریخ سند: 17 بهمن 1350
متن سند:
به : 712 شماره : 4965 /212
از : 212
محافل سیاسی لبنان هدف سید موسی صدر از مسافرت به ایران و اقامت
طولانی او را در آن کشور و نیز بازدید آینده کمیل شمعون1 از تهران را مورد
بحث و تفسیر قرار داده اند.
این محافل می گویند که منظور از مسافرت این دو
وادار ساختن دولت ایران به مداخله در انتخابات آینده پارلمان لبنان و دادن پول
هنگفتی به سید موسی صدر و کمیل شمعون است تا بتوانند راه وصول طرفداران
سیاسی خود را به پارلمان آینده لبنان هموار سازند.
نظریه نمایندگی : 1ـ محتمل است شایعه از ناحیه مخالفان سیاسی سید موسی صدر و کمیل
شمعون رواج یافته باشد.
2ـ اقامت طولانی و بدون سابقه سید موسی صدر در ایران با تفسیرهای سوء و مغرضانه ای توأم
گردیده است.
3ـ چنانچه دخالتی در این سطح مورد نظر مقامات شاهنشاهی باشد دو نفر مذکور با
توجه به موقعیت اجتماعی خود می توانند منشأ اثر باشند.
نظریه رهبر عملیات بخش 212 : به همان وجه که مورد نظر بود و در صورتجلسه کمیسیون متعدد
درباره سید موسی صدر پیش بینی گردید مخالفان سید موسی صدر و یا حتی کسانی که به نحوی
با او ارتباط داشتند تبلیغاتی بر علیه وی انجام می دهند.
نظریه رئیس بخش 212: نظریه نمایندگی عملیات تأیید می شود.
توضیحات سند:
1ـ کمیل شمعون در 3 آوریل
1900 در روستای دیر قهر واقع
در منطقه شوف از توابع جبل
لبنان متولد شد و تحصیلات
دبیرستانی اش را در بیروت در
مدرسه قلب اقدس تکمیل نمود.
سپس در بعبدا وارد مدرسه
آنتونیه شد.
در سال 1916
عثمانیها پدرش را که کارمند
اداره مالی بود به علت
احساسات فرانسه خواهی اش به
اناصول تبعید کردند.
طی
تحصیلاتش برای کسب مدرک،
پستی را در دفتر ملّی گرفت.
روزنامه ها، بررسی و تحقیقات
حقوقی و سیاسی او را منتشر
می کردند.
سپس در نشریه
یومیه فرانسوی زبان، لاریفای،
مشغول کار شد.
در سال 1924
وارد شغل وکالت شد و به عنوان
نماینده برای اولین بار در سال
1929 انتخاب گردید و کرسی
نمایندگی خود را به طور مستمر
حفظ کرد تا این که در سال
1952 رئیس جمهور شد.
سپس
در سال 1968 به کرسی
نمایندگی بازگشت و تا به امروز
[زمان تألیف کتاب مأخذ] این
پست را اشغال کرده است.
اولین
بار پست وزارت دارایی را در
سال 1938 اشغال کرد.
و از آن
پستهای وزارتی متعددی (مانند
وزارت مشاغل عمومی و
وزارت کشور) را دارا بوده
است.
در سال 1934 در داخل
حزب دستور که خود عضو آن
بود شروع به دعوت به لغو
استعمار فرانسه نمود و طی
جنگ دوم جهانی ارتباطش با
انگلستان روشن شد که این
تماس به وسیله ژنرال ادوارد
اپیرز صورت می گرفت.
در 11
نوامبر 1943 یکی از اعضای
دولتی شد که بعد از انتخاب
بشاره خوری به ریاست
جمهوری تشکیل یافت.
در ماه
اوت 1944 شمعون به عنوان
سفیر لبنان در لندن منصوب شد و
تا سال 1947 در این پست باقی
ماند.
بعد از آن به عنوان
سرپرست یک هیئت لبنانی به
مجمع عمومی سازمان ملل
عزیمت کرد و گفتگوهایی
پیرامون مسئله فلسطین انجام داد
و علیه تجزیه فلسطین بسیار کار
کرد.
در ماه آوریل 1948 به
عنوان نماینده لبنان در شورای
اتحادیه کشورهای عربی انتخاب
شد و در زمانی که نفوذ انگلستان
در بالاترین سطح خود بود او از
هواداران مسئله اعراب بود.
با
تصمیم جمال عبدالناصر مبنی بر
ملی کردن کانال سوئز به این دلیل
که تصمیمی علیه منافع فرانسه و
انگلستان است مخالفت کرده و
سرانجام در 16 مارس 1957
طرح آیزنهاور را ـ که لبنانیهای
میهن دوست طرفدار عبدالناصر
به ویژه مسلمانان آنها آن را نقض
میثاق ملی 1943 می شمردند ـ
تأیید کرد.
شمعون از
سرسخت ترین دشمنان
عبدالناصر بوده و در زمانی که
نفوذ عبدالناصر در سراسر جهان
عرب به اوج خود رسیده بود در
ملی گرایی عبدالناصر تشکیک
می کرد.
بعد از حضور بی فایده
شمعون در اتحادیه کشورهای
عربی و مطرح نمودن مسئله لبنان
در برابر سازمان ملل متحد از
ایالات متحده آمریکا خواستار
مداخله نظامی در لبنان به منظور
اجرای طرح آیزنهاور شد.
در 15
ژوییه 1958 یعنی یک روز بعد
از سقوط رژیم پادشاهی در
عراق، نیروهای آمریکایی
متشکل از 5000 سرباز
آمریکایی در سواحل لبنان پیاده
شدند.
در 31 مه 1968 شمعون
در یک سوءقصد مجروح شد و
در سال 1970 در انتخاب شدن
دشمن قدیمی اش، سلیمان فرنجیه
به عنوان رئیس جمهوری، سهم
بسزایی داشت.
در آوریل 1972
مجددا برای نمایندگی مجلس
انتخاب گردید و در «حکومت
نجات «که رشید کرامی در 1
ژوییه 1975 بعد از اولین دوره
پس از جنگ 1976 ـ
1975تشکیل داد وزیر کشور
شد.
در 17 ژوئن فرنجیه به جای
فیلیپ تقلا که از پست خود استعفا
کرده بود به عنوان وزیر خارجه
منصوب شد.
در اواخر ماه ژانویه
1976 ارتش سوریه را متهم به
تجاوز به لبنان کرد و از سازمان
ملل متحد خواستار مداخله
اوضاع لبنان شد.
وی ریاست
چندین شرکت و بانک را به عهده
داشت و سرانجام در سال 1987
به مرگ طبیعی جان سپرد.
(فرهنگ سیاسی لبنان، ه.
علیزاده، ص 185)
منبع:
کتاب
امام موسی صدر به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 341