تاریخ سند: 8 آذر 1357
مکالمات سوژه در روز چهارشنبه 8/9/57 تا ساعت 0730 پنجشنبه 9/9/57
متن سند:
مکالمات سوژه در روز چهارشنبه 8 /9 /57 تا ساعت 0730 پنجشنبه 9 /9 /57
شخصی به نام حسینی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: آن شخصی که غلط زیادی میکرد، به خدمتش خاتمه دادیم و بقیه کار ما هم درست میشود. من هم الان خدمت آقای اسحاقیه هستم و باور کنید پریشب ما یک جایی بودیم که ایشان یک طوفانی برپا کرد که خدا میداند.
سپس گوشی را به اسحاقیه داد و مناقب با اسحاقیه سلام علیک کرد؛ اسحاقیه گفت: خلاصه ما پهلوی شما هستیم. 8 /9 /57
مناقب: این آردیهای یزد، از شما بیشتر از سابق میبرند؟
اسحاقیه: خواستم یک موقعی باشد که شرفیاب شوم و خدمتتان عرض کنم. دستوری رسیده است که کارخانجات مأخذ 8 ساعت کار اگر کسری دارند، بهشان گندم بدهید که آرد را به قیمت معموله بفروشند و من برخلاف مأخذی که داشتم و نامهای که داشتم، 8 ساعت را نوشتم 16 ساعت بدهید؛ ولی با کمال تأسف دارند آرد را گران میدهند. من هم بهشان گفتهام که در این موقعیت صحیح نیست، ولی نتیجه بخش نبوده است. از طریق اداری هم اقدام کردهام، ولی گویا باز ثمربخش نبوده است و باید هفتاد تومان، حداکثر هفتاد و سه تومان بفروشند؛ ولی خیلی بیشتر از اینها دارند میفروشند. جنابعالی یک تذکری به آنها بدهید. من حتی به آنها گفتهام که در این موقعیت، من آدم خوبی نیستم، ولی خودم را اصلاح کردهام؛ ولی اینها باز گوش نکردهاند.
سپس باز حسینی گوشی را گرفت و گفت: با همکاری آقای اسحاقیه، قند و شکر و گندم 5 ماه مردم اینجا آماده است و هیچ نگرانی نیست. سپس خداحافظی کردند.
*****
دکتر به مناقب تلفن کرد و گفت: این یارو،(فکر کنم منظور از یارو، همان آقای دهقان باشد.) میخواهد برود بندرعباس، پول بهش بدهیم؟
مناقب: بله، بله، نرفته هنوز؟
دکتر: دوتاشون را آزاد کردهاند و صبحی دو مرتبه به تیمسار مقدم تلفن کرده است و آن دو نفر که آزاد شدهاند، گفتهاند تا همه آزاد نشوند، ما نمیرویم و به خیراندیش تلفن کرده که تو برو از قول تیمسار مقدم بگو که چرا اینها آزاده نشدهاند. خیراندیش گفته من نمیروم بگویم؛ حال خودش میخواهد برود بندرعباس.
مناقب: پول بهش بدهید برود. آن پسره که [بیمارستان]گودرز بستری است، چی شد؟ هیچ صحبتی کردهاید که پاسبان را بردارند از آنجا و پروندهای هم برایش درست نکنند؟
دکتر: نه، به خدا یادم رفته است. چشم، ولی من به کسی پیغام دادهام که به شما بگوید که توسط دکتر شاهی اقدام شود؛ من به دکتر شاهی بگویم؟
مناقب: خلاصه من نمیدانم.
دکتر: دکتر حاجب[مرتاض] و دکتر [ولی] شاهی با رئیس شهربانی خیلی، خیلی رفیق هستن و خیلی بهتر است که توسط دکتر شاهی سفارش شود.
مناقب: چرخ و موتور مردم چی شده؟
دکتر: بچهها میگویند همان رسیدی که میدهیم موتور و دوچرخه را بگیریم اسم و شهرت ما را میفهمند و بچهها درست میگویند. حالا من باید صحبت کنم که اصلاً دوچرخهها و موتورها را تحویل من بدهند و من به بچهها بدهم. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه در حدود ساعت 940 دقیقه وارد منزلش گردید.
*****
از بازار اصفهان تماس گرفتند و بعد از احوالپرسی گفت: میخواهند بازار را باز کنند، نظر شما چی است؟
صدوقی: تهران و قم که باز است، شما هم باز کنید و سعی کنید هماهنگی داشته باشید. نظر من این است که چون تهران و قم باز هستن، شما هم باز کنید بهتر است. سپس خداحافظی کردند.
*****
رجبعلی به کارخانه سعادت به شخصی به نام [حسین] مطیعی تلفن زد و گفت: حاجی آقا نیم ساعتی است که وارد شدهاند.
مطیعی: خدمت میرسم.
*****
شخصی به نام عسگری کامران1 تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: میخواستم به اتفاق چند تن از دوستان بیاییم خدمتتان و مطالبی بود که به عرض شما برسانیم. کی فرصت دارید و سرتان خلوت است؟
صدوقی: فردا ساعت 7 صبح تشریف بیاورید.
*****
جوانی تلفن کرد و بعد از احوالپرسی پرسید: حاجی آقا! صحت دارد که امام خمینی سربازی را حرام کرده است؟
صدوقی: والله اینها مطالبی نیست که بشود تلفنی گفت. تشریف بیاورید منزل.
*****
مغازهداری تلفن کرد و پرسید: چند تا جوان امروز آمدهاند و گفتهاند که از شنبه باید مغازه را ببندی؛ دستور شما است؟
صدوقی: فعلاً که خبری نیست؛ اگر خبری شد دستور میدهیم.
*****
دکتر سالاری2 تماس گرفت و پرسید: دکتر پاک نژاد آنجا هستن؟
صدوقی: خیر، ولی گمان هم نکنم چیزی باشه.
دکتر سالاری: با دکتر شاهی تماس گرفتم، ایشان این طور چیزی گفتند. من مدتی تهران بیمارستان مسمومین بودم، دکتر شاهی گفتند نکند سمی چیزی میخواستند داخل کنند، ولی تا به حال چیزی دیده نشده و سابقه نداشته است.
صدوقی: در پاریس هم که بودم، همچین صحبتی شد که گاهی میرسند و به عنوان دوستی، فشار زیادی به دست میآورند و همین قدر که خراشی واقع شود، کافی است؛ ولی تعمّد که داشت، چون ناخن گذاشت و فرو کرد.
سالاری: اگر اجازه میدهید با دکتر بیاییم خدمتتان؟
صدوقی: نه، مزاحم نمیشوم.
سالاری: نه، دکتر که گفت به من، من یکهو یکهای خوردم و ناراحت شدم و میآیم حضورتان.
*****
دکتر پاک نژاد با دکتر شاهی تماس گرفت و گفت: انگشت چهارم دست چپ، به اندازه 5 /1 تا 2 سانت خودش و در امتداد طول انگشت، درست در انتهای آنجایی که ناخن تمام میشود و گوشتی میشود. عمق زخم زیاد نیست، ولی سطحی هم نیست.
دکتر شاهی: حس نکردند با چیزی بوده است؟
پاک نژاد: نه، فقط با ناخن بوده است.
دکتر شاهی: اگر با ناخن بوده است، چیزی نیست.
دکتر پاک نژاد: حالا شما تلفن کنید و بپرسید.
دکتر شاهی: باید از تهران بپرسم.
پاک نژاد: حالا بپرسید با ناخن میشود همچین کاری کرد یا نه؟
دکتر شاهی: باید سم خیلی خوبی باشد، مثل سیانور که آن هم اثر آنی دارد؛ ولی سم دیگری باشد اشکالی ندارد. حالا من میپرسم.
*****
دکتر پاک نژاد با تهران با دکتر فرزام تماس گرفت و گفت: انگشت چهارم دست چپ، آنجایی که ناخن دارد تبدیل به گوشت میشود، از مسجد بیرون میآمدند، شخصی بین جمعیت ناخن گذاشته و زخم کرده است و به قطر 2 سانت؛ سطحی هم نیست و عمیق هم نیست. ممکن است از این راه بشود سم وارد کرد.
دکتر فرزام: عوارضی هم دارد؟ علائمی و ناراحتی هم دارند؟
کتر پاک نژاد: نه.
دکتر فرزام: اگر شخصی بخواهد از ناخن استفاده کند برای وارد کردن سم، خود شخص وارد کننده هم احتمال مسمومیت دارد؛ امکان ندارد و بعید به نظر میرسد؛ ولی خب شماها احتیاط کنید.
دکتر پاک نژاد: تا به حال این کار سابقه داشته است؟
دکتر فرزام: خیر.
*****
سوژه به شخصی که از مهریز تلفن کرده بود و واعظ برای محرم میخواست گفت: اگر یک کدام از این واعظها، از شهربانی یا ژاندارمری یا ساواک اجازه بگیرد برای منبر، از نظر ما طرد شده است و دستور میدهم هیچ کس پای منبرش نرود. خلاصه به همه بگویید.3
*****
چندین نفر هم تلفن کردند و پرسیدند: آیا شنبه تعطیل است؟
صدوقی: خیر؛ تعطیل نیست.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: چند تا خبرنگار از تهران شماره تلفن شما را خواستهاند، بدهم؟
صدوقی: خارجی بودهاند یا ایرانی؟
ناشناس: نمیدانم.
صدوقی: بدهید، شماره تلفن 25534 یا 24443 را بدهید.
*****
شخصی به نام [محمد] مفتح از تهران تماس گرفت و گفت: من که فعلاً نمیتوانم بیایم، میخواهید طاهری را بفرستم.
صدوقی: حالا که شما نمیآیید، تا فردا دست نگهدارید تا من با آقای [سیدعلی] خامنهای تماس بگیرم؛ بعد به شما اطلاع میدهم. شماره شما چند است؟
مفتح: 267247 سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام کوچک زاده(کاظم) گفت: شما رادیو لندن را گرفتهاید صبح؟
صدوقی: خیر.
کوچک زاده: تا اول محرم عوض میشود دولت؛ گفته است یا انتظام4، یا بختیار5 یا امینی.
صدوقی: به سلامتی.
کوچک زاده: تبریک میگویم. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
1. عسگری کامران رئیس بیمه تأمین اجتماعی.
2. دکتر سالاری رئیس بیمارستان گودرز.
3. با فرارسیدنِ ماه محرم، رژیم شاهنشاهی در صدد پیشگیری از مراسم عزاداری و کنترل مجالس بود. آیتالله صدوقی(ره) که تازه از سفر بازگشته بود، بعد از نماز مغرب و عشای روز هشتم آذر ماه به منبر فت و در این باره گفت: « باید به مبارزه خود ادامه دهید و هیچ کس حق ندارد برای مجالس و غیره از شهربانی اجازه بگیرد. اگر شهربانی مجلسی را به علت اجازه نگرفتن تعطیل کرد، بلافاصله مطلب را درشت بنویسید و بالای محل الصاق و نصب کنید.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 26- 17- 56 - 11 /9 /1357
4. سید عبدالله انتظام وزیرى، فرزند سید محمد انتظام السلطنه در سال 1286 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در دارالفنون گذراند. سپس وارد مدرسه آلمانى «انیورسیته» تهران شد و بعد از آن براى ادامه تحصیل به آمریکا رفت. پس از بازگشت در وزارت امور خارجه استخدام شد و پستهاى ادارى و سیاسى مهمى گرفت که عبارتند از: نایب اول سفارت ایران در آمریکا(21 فروردین 1310)، نایب اول سفارت ایران در لهستان(19 اردیبهشت 1310)، نایب اول سفارت ایران در سوئیس(خرداد 1311)، کنسول ایران در چکسلواکى(17 تیر 1315)، عضو علىالبدل ایران در جامعه ملل(از 14 شهریور 1315)، وزیر بهدارى دولت قوامالسلطنه(1321)، وزیر مختار ایران در لاهه(از 14 شهریور 1328)، وزیر امور خارجه در کابینه حسین علاء(فروردین 1330 تا اردیبهشت 1330)، وزیر امور خارجه در کابینه سپهبد زاهدى(شهریور 1332 تا فروردین 1334)، وزیر امور خارجه در کابینه علا(19 فروردین 1334 با حفظ سمت نایب نخستوزیرى). او از 3 دى 1334 تا 23 خرداد 1335 وزیر مختار ایران و از 23 خرداد 1335 تا 14 فروردین 1336 وزیر مشاور و نایب نخستوزیر(حسین علاء) بود. از آن پس تا 12 آبان 1342 رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملى نفت ایران شد و از 11 تیر 1341 تا 29 بهمن 1341 وزیر مشاور در کابینه اسداللّه علم بود. انتظام در اجلاسیههاى مجمع عمومى سازمان ملل متحد از 1311 تا 1317 به عنوان دبیر و عضو علىالبدل عضویت داشت. وى عضو جمعیت اخوت نیز بود. کتاب سرنوشت بشر(به صورت ترجمه) و مقاله نظرى تازه بر تصوف و عرفان با امضاى لاادرى از آثار او مىباشد. وی در جمعیت فراماسونری لژهای بزرگ ایران و وفا عضویت داشت. سید عبدالله انتظام وزیرى در فروردین 1362 درگذشت.
5. شاپور بختیار، فرزند رضا در سال 1293 ﻫ ش در ایل بختیارى متولد شد. پدرش، محمدرضا خان معروف به سردار فاتح است که در سال 1313 در راستاى سیاست هاى حذف قدرت هاى منطقهاى به دستور رضاشاه اعدام شد. شاپور بختیار دوران ابتدائى را در شهرکرد سپرى کرد و در سال 1309 پس از گذرانیدن دوران دبیرستان براى تحصیل در مدرسه فرانسوى بیروت به لبنان رفت. وى که تحصیلات متوسطه را با دیپلم ریاضى به پایان برده بود، چهار سال نیز در بیروت به تحصیل پرداخت. او سپس براى ادامه تحصیل در رشته حقوق به پاریس رفت و سرانجام سه دیپلم فلسفه، حقوق و علوم سیاسى را در فرانسه گرفت. او هنگامی که بریتانیا و فرانسه به آلمان اعلان جنگ دادند در ارتش فرانسه ثبت نام کرد و در واحد توپخانه به فعالیت پرداخت. بختیار در سال 1318 در 25 سالگى با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. وى در سال 1324 به ایران بازگشت و در سال 1325 به سفارش یکى از دوستان قدیمى پدرش در وزارت کار استخدام شد. پس از مدت چهار سال و نیم به مقام مسئول اداره و سپس مدیر کلى کار استان خوزستان رسید. فعالیت سیاسى بختیار پس از ورود وى به ایران شروع شد. وى که هنگام تحصیل در فرانسه سخت شیفته گفتهها و سخنان مصدق شده بود، در ایران به جمع طرفداران او پیوست؛ شاید هم از ابتدا مأموریتى خاص داشت. بختیار براى فعالیت سیاسى در سال 1329 به حزب ایران پیوست، از دید او حزب ایران با اعتقادات ملى و تمایلات سوسیال دموکراسى بود. گرایشهای اعضاى حزب به غرب، مطلوب بختیار بود. با تشکیل دولت مصدق در اردیبهشت سال 1330 به عنوان معاون وزیر کار وارد کابینه شد و در دومین دوره دولت کفالت این وزارتخانه را به عهده گرفت، عضویت بختیار در دولت با مخالفت تعدادى از سران جبهه ملى(از جمله مظفر بقائى) مواجه شد. این عده او را عامل شرکت نفت انگلیس مىدانستند. مبناى این مخالفت بر پایه اسنادى بود که در ماجراى خانه سدان کشف شد و ظاهراً ارتباط بختیار را با شرکت نفت جنوب ثابت مىکرد. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 بختیار به اتهام فعالیت سیاسى علیه دولت به مدت یک ماه بازداشت شد. سال بعد نیز دستگیر و به سه سال محکوم شد و مدتى را در زندان گذرانید. وى که پس از سقوط مصدق به اتفاق چند نفر از دوستانش از جمله مهندس مهدى بازرگان و سحابى، آیتالله سید رضا زنجانى «نهضت مقاومت ملى» را تأسیس نمودند. تا سال 1334 به فعالیت خود ادامه داد. اما به دلیل نفوذ مأمورین نظامى به درون آن اعضاى آن شناخته شدند. بر طبق اسناد منتشرشده لانه جاسوسى آمریکا، شاپور بختیار نقش رابط بین سازمان سیا و «نهضت مقاومت ملى» را ایفاء مىکرد، از سال 1339 بختیار با اعضاى حزب توده در داخل و خارج کشور به ویژه اروپا ملاقات مىنمود و نیازمندىهاى اطلاعاتى ساواک را تأمین مىکرد. ضمناً براساس اسناد ساواک بختیار یکى از اعضاى فراماسون معرفى شده است. در دهه 1340 علاوه بر فعالیت در جبهه ملى دوم به دلیل رابطه با دربار مدیریت تعدادى از شرکتهاى بنیاد پهلوى و واسطهگرى برخى کمپانىهاى فرانسه را برعهده گرفت. در سال 57 براى کسب مقام نخستوزیرى از جبهه ملى کنارهگیرى کرد. بختیار به رغم موضع منفى خود در قبال تحولات آغاز نهضت در سال 1342، در آخرین سالهاى سلطنت پهلوى دوم، نسبت به قیام مردمى به رهبرى امام خمینى(ره)، در ظاهر موضع نسبتاً مثبت اتخاذ مىکرد ولى در واقع این موضع براى جلوگیرى از تخریب جبهه ملى اتخاذ شده بود. سران جبهه ملى از جمله شاپور بختیار، این جبهه را آخرین تیر ترکش شاه مىدانستند. با پیروزى انقلاب اسلامى دوران بختیار به پایان رسیده و او پس از یک انزوا و اختفاى 6 ماهه با همکارى و طراحى دستگاههاى جاسوسى آمریکایى به خارج از کشور گریخت و به فرانسه پناهنده شد. پس از استقرار در پاریس و برقرارى ارتباط با سازمانهاى اطلاعاتى غربى به ویژه امریکایى، با عناصر ضد انقلاب که به خارج فرار کرده بودند مرتبط شد و با کمکهاى مالى و امکانات وسیعى که مصر، عراق و برخى از کشورهاى غربى در اختیارش نهاده بودند رهبرى بخشى از فعالیتهاى ضد انقلابى را برعهده گرفت و سرانجام پس از 12 سال اقامت در فرانسه. در 15 مرداد سال 1370 در منزل مسکونى خود در حومه پاریس به قتل رسید.
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 188