تاریخ سند: 21 اردیبهشت 1348
موضوع: جلسه بحث و تفسیر هفتگی مسجد هدایت
متن سند:
به: 316
از: 20 ه 3 شماره: 12987 /20 ه 3
در جلسه مذکور پس از ادای نماز جماعت به وسیله سیدمحمود طالقانی
آقای طاهری واعظ در ساعت 2000 بالای منبر رفت و بعد از بیان مقدمه گفت
دستگاه جابر ابوسفیان برای کوبیدن و مقابله با علی که مرد حق و عدالت پناه بود
به دنبال مستمسک می گشت
و با پیدا کردن نقاط ضعف
اشخاص، مردم را با پول و
مقام و شهوت می خرید و
دست نشاندگان خود را
تحریک می نمود تا برعلیه
علی شورش نمایند و از این
ظلم و بی دادگری ها
خوشحال می شد مثل
حجاج ابن یوسف1 که
بزرگترین و قسی القلب ترین
مرد تاریخ بود و به وسیله
عده ای از همین نوع اوباش
خشم خود را با ریختن خون
مردم فرو می نشاند.
لیکن در
مقابل او یوسف کنعانی
نمونه ای از فضایل و مکارم اخلاق بود و با وجودی که آن همه زیبایی داشت و
آتش شهوت و غرور جوانی بر او غلبه کرده بود اما چون خدا را ناظر اعمال خود
می دانست و وجدان بیدار در نهاد او نهفته بود در مقابل هوس زلیخا تسلیم نشد.
علی و فرزندانش هم خدا را ناظر اعمال خویش می دانستند زندگی یعنی عقیده و
جهاد در راه آن که این هدف و ایده حسین است، حسین تا دم مرگ زیر بار ظلم
نرفت و از کسی کمک نخواست ناطق در ساعت 2100 به وعظ خود پایان داد.
تعداد شرکت کنندگان قریب 100 نفر، اشخاص شناخته شده عبارت بودند از
عبداله حسینی سبزی فروش.
محمدصادق قاضی طباطبایی، اکبر عسگری معلم،
عبدالحسین جامی، مهندس قیصری، مهندس صفیان، حسن مجدالدین
دانشجوی دانشگاه تهران، حسین و علی اکبر عدالت منش، سیدابراهیم موسوی،
صادقی کارگر کارخانه چوب بری علی بابایی، داریوش چوبک، اصغر سعادت،
خلیل شالچی.
ضمنا پس از ختم جلسه سیدمحمود طالقانی با اتومبیل مهندس
صفیان به طرف منزلش رفت.
خیام
توضیحات سند:
1ـ حجاج بن یوسف از قبیله بنی
ثقیف، ساکن در طائف در حجاز
بود.
درباره سالزاد او میان منابع
اتفاق نیست، از 39 تا 45
هجری گفته اند.
ولی سال 41 ق
در مآخذ، بیشتر به چشم
می خورد.
حجاج دوران کودکی خود را به
احتمال بسیار تحت آموزش های
پدرش گذرانید و خاصه در
فراگیری قرائت قرآن کریم
کوشش بلیغ کرد.
حجاج تا اندکی
پیش از 30 سالگی را در طائف
به کار چوپانی و دباغی و
چاه کنی و سنگ کشی
می پرداخت و احتمال این که به
کار کشاورزی نیز می پرداخته
اندک نیست.
نخستین باری که نام حجاج و
پدرش در قضایای سیاسی دیده
می شود، مربوط است به آغاز
فعالیت های مروان بن حکم برای
تصاحب کرسی خلافت.
برخی
گفته اند، در همان دوره مروان با
او به شام رفتند که این قول
صحیح تر به نظر می رسد.
چون
عبدالملک بن مروان به خلافت
رسید، شغل های کوچکی به
حجاج سپرده و حجاج از عهده
امور محوله به خوبی برمی آمد.
تملق و سرسپردگی حجاج به
خلیفه اموی حدی نمی شناخت،
مثلاً خلیفه را از فرستاده خدا و
ملائکه برتر می شمرد حجاج از
سوی خلیفه به سرکوبی
عبداللّه بن زبیر مدعی خلافت،
گُسیل شد (72 ق).
حجاج مکه
را در محاصره گرفت.
و نخست
به ابن زبیر امان داد، اما او
نپذیرفت و وی نیز دستور داد تا
حلقه محاصره را تنگتر کنند و
سپس شهر مکه را در موسم حج،
با منجیق آماج تیرهای آتشین و
سنگ کرد.
و سرانجام حجاج
فاتحانه وارد مکه شد و ابن زبیر
که در مسجدالحرام پناه گرفته
بود، به قتل رسید.
حجاج قیام
ابن زبیر را که حدود 20 سال در
حجاز دعوی خلافت داشت،
خاموش کرد و این برای
عبدالملک و مروان خدمتی
اندک و ناچیز نبود.
خلیفه، حجاج را والی مکه
گردانید و هنوز دیر زمانی
برنیامده بود که مدینه و سپس
کل حجاز و حتی یمامه و یمن را
نیز به امارت وی پیوست (73
ق).
وی پس از استقرار براریکه
امارت، کعبه را که حین حصار و
آتشباران، صدمه دیده بود
تعمیر کرد و به شتاب رو به سوی
مدینه آورد.
مردم مدینه را
کشندگان عثمان می خواند و بر
دستان شماری از صحابه رسول
خدا (ص) برای خواری ایشان،
مهر نهاد اما هنوز بیش از دو
سال از ولایت وی برحجاز
نگذشته بود که عبدالملک وی
را از امارت حجاز برداشت و به
حکومت عراق، به جای بِشرْبن
مروان گماشت (75 ق).
عراق از
دیرباز مرکز شیعیان و دیگر
ناراضیان از دستگاه خلافت
اموی بود و آن جا را جز قساوت
و بی رحمی حجاج، چیز دیگری
آرام نمی کرد.
البته ولایت
عراق، به ولایت بر نقاط ایران
نیز همراه و پیوسته بود.
حجاج
در اوایل 75 ق، با شمار اندکی
از مردان خود به کوفه وارد شد.
حجاج ناشناس و آرام به مسجد
کوفه وارد شد و بر منبر نشست،
کسی او را نشناخت، چندان که
کسانی قصد داشتند، او را
سنگ باران کنند، اما او در
خطبه ای چنان مردم کوفه و
عراق را تهدید و تحقیر کرد که
سنگ از دست سنگ افکن
افتاد: «کوفیان! سرهایی می بینم
چون میوه رسیده که چیدن آنها فرا
رسیده و این کار به دست من
باشد، گویی خونها را می بینم که
میان عمامه ها و ریشها روان
است...
»
حجاج 20 سال والی عراق بود.
ده
سال نخست را تقریبا به سرکوب
هر جنبش و قیامی می گذارنید.
قیام عبداللّه بن جارود (76 ق).
شورش های پی در پی خوارج به
خصوص نافه ازارقه، شورش
مطرف بن مغیرۀ بن شعبه (77 ق).
اما مهمترین آنها شورش
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث
کِندی بود.
این جنبش که اصل آن
از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به
طول انجامید.
حجاج که برای مدتی تسلط بر
کوفه و مصر را هم از کف داده بود،
سرانجام در دو نبرد مهم و
سرنوشت ساز دیر الحَجاجِم و
مَشکن، ابن اشعث را فرو کوبید و
عراق را برای امویان حفظ کرد.
حجاج در قتل و آزار اُسرای این
قیام چندان زیاده روی کرد که
گفته اند حتی عبدالملک نیز این
میزان خونریزی را برنتابید رفتار
بی رحمانه حجاج با مخالفان
سیاسی چندان نیاز به تفصیل
ندارد، اما عناد و کینه او با آن چه
با شیعه و تشیع حتی ربطی اندک
و ناچیز داشت، حدی نمی شناخت.
اصولاً حجاج چندان، حتی در
ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی
نشان نمی داد، مثلاً یک توهین او
به مدفن شریف حضرت رسول
(ص) مایه تکفیر او شده است
چنین کسی البته، از هرگونه
توهین و عنادورزی با
امیرالمؤمنین علی (ع) خودداری
نمی ورزید، چنان که گاه
داستانهای شگفتی از کینه توزی
او نقل می شود.
جمعی از
شیعیان و محبان علی (ع) را به
بدترین گونه ایی کشت، از آن
جمله قنبر غلام حضرت علی (ع) و
کمیل بن زیاد نخعی یا یحیی بن
ام طویل است یا امر به سبّ آن
حضرت می کرد.
سعید بن جُبیر ـ از
بزرگان تابعین ـ را که شجاعانه با
حجاج سخن گفت، چنان به قتل
رساند که خود اندکی بعد به بستر
مرگ افتاد، پیوسته می نالید: «مرا
با سعیدبن جُبیر چکار؟»
با این اوصاف، بیجا نبود که
ولیدبن عبدالملک می گفت:
«پدرم می گفت: حجاج پوست
میان دو چشم من است، اکنون
بدانید که او پوست همه چهره من
است» وقتی عبدالملک بن مروان
مُرد، در خطبه ای که حجاج ایراد
کرد، مقام او را پس از 3 خلیفه
پس از پیامبر (ص)، به عنوان نفر
چهارم قرار داد.
رفتار حجاج با
دیگر صحابیان و یاران رسول خدا
(ص) نیز کمابیش با توهین و
تحقیر همراه بود، از آن جمله است
انس بن مالک خادم پیامبر (ص)
که حتی عبدالملک نیز از توهین
به او خشمگین شد گفته اند که تا
هنگام مرگ، دست کم صد هزار
تن را از دم تیغ گذرانیده بود و
نزدیک چنین تعدادی را هم
درباره شمار زندانیان او گفته اند
اگر این ارقام اندکی مبالغه هم
باشد، اما از این راه می توان به
میزان استبداد و خشونتی که
پدید آورده بود، تا مدتی پی
برد، تا بدانجا که گفته اند در
دوره او کسی خواب راحت
نداشت مرگ حجاج در سن
حدود 54 سالگی در رمضان 59
براثر ناراحتی معده روی داد،
در حالی که گفته اند از قتل فجیع
سعیدبن جبیر ملول بود.
(دایره المعارف تشیع، جلد
ششم، صفحه 84 و 85)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد هدایت به روایت اسناد ساواک - جلد دوم صفحه 32