تاریخ سند: 26 آذر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0730 یکشنبه 26/9/57 تا ساعت 0730 دوشنبه 27/9/57
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0730 یکشنبه 26 /9 /57 تا ساعت 0730 دوشنبه 27 /9 /57
شخصی به نام رنجبر از آباده تماس گرفت و گفت: اگر اعلامیه آیات ثلاثه قم را ندارید، برایتان بخوانم. 26 /9 /57
مخاطب: داریم.
رنجبر: یزد چه خبر؟
مخاطب: خبری نیست؛ ولی اعتصاب هست.
رنجبر: اهواز خیلی اذیت میکنند؛ در حدود 1500 تا از این عربهای اطراف را آورده بودند که تحت لوای آنها مردم شعار بدهند، ولی آقایان مردم را روشن میکنند و اینها عاقبت میروند در فاحشه خانهها و زنهای بد کاره را میآورند و شروع میکنند به دادن شعار ملی و زدن مردم و اذیت و آزار آنها و حتی مسجد آنجا را بستهاند. اینجا هم خواستند از این کارها انجام بدهند، دیدند کسی را گیر نمیآورند جز زن و بچه خودشان، که آنها هم به خاطر اینکه تهدید شده بودند، ترسیدهاند. حالا دو تا یادداشت هم ما داریم که خوب است که یادداشت کنید. یزد آرامتر شده است؟ از شدت کم کردهاند یا نه؟
مخاطب: بله، ولی دیروز عدهای از بچهها را که سرشان را تراشیده بودند، گرفتهاند.
رنجبر: چند تا تلفات دادهاید؟
مخاطب: 9 نفر، که فقط 5 تا جسد به دست آمد و بقیه جسدها را ندادند.
سپس رنجبر یادداشت را خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم .......... و مکروا و مکرالله والله خیراً منکراً[والله خیرالماکرین](آل عمران 54)
و مکر کردند و خدا نیز مکر کرد که خدا بهترین مکرکنندگان است.
بار دیگر مزدوران خونخوار شاه چهره کریه خود را به مردم نمایاندند، و پس از اینکه در رفراندمهای عظیم روزهای تاسوعا و عاشورا در سراسر ایران دریافتند که ملت شاه را نمیخواهد و از او و دار و دستهاش بیزار است روباه صفتانه دست به چپاول و کشتار وحشیانهای در سراسر ایران زدند و بسیاری از فرزندان غیور وطن را به خاک و خون غلطانیدند و پس از آن عدهای اراذل و اوباش را از خودشان که با یک دست چماق و با یک دست عکس منفور فرعون زمان را گرفته درحالی که مزدوران مسلح از آنان پشتیبانی میکرده در خیابانها ریختند تا بر نعشهای به خون آغشته فرزندان اسلام پایکوبی کنند و جاوید شاه بگویند اما دیگر دیر شده و به قول امام این دست و پا زدنهای مذبوحانه بیاثر است، مردم مسلمان آباده به پیروی از منویات مقدس امام خمینی و به منظور بزرگداشت یاد شهدای اخیر اصفهان، شیراز، مشهد و رضائیه و دیگر شهرهای ایران و همچنین به خاطر محکوم کردن کشتار وحشیانه و اقدامات بیشرمانه رژیم، روز دوشنبه 27 /9 /57 را بنا به فرموده امام خمینی تعطیل رسمی اعلام میدارند و تمام طبقات اعم از اداری، بازاری، فرهنگی، کارگر، دانشآموز و دیگر اقشار اجتماع در روز مزبور در محل حسینیه آباده گرد هم آمده تا به ندای رهبر عالیقدر پاسخ مثبت گفته و انزجار خود را از رژیم مزدور پهلوی ابراز دارند.
مردم مسلمان آباده
بسم الله الرحمن الرحیم
از خدا و رسول(دستورات رهبر را اطاعت کنید) و منازعات را کنار بگذارید اگر سستی کنید دولت شما خواهد رفت استقامت کنید که خدا با صابران است.
اکنون که ملت مسلمان و مبارز ایران به رهبری زعیم عالیقدر حضرت آیتالله العظمی امام خمینی بپا خاسته است و برای برانداختن نظام پوسیده شاهنشاهی به ویژه رژیم طاغوتی پهلوی و برقراری جمهوری اسلامی یکپارچه مبارزه میکنند، اعتصابات پی در پی و مداوم ملت شرافتمند ایران پشت دشمن را به خاک کشید و عقب نشینی او کاملاً مشهود است این اعتصابات همه جانبه خصوصاً اعتصاب پر برکت شرکت نفت کاریترین ضربهها را بر پایه سست استعمار و استعمارگران فرود آورده است، ملت با این یکپارچگی و همبستگی بینظیر خود بر علیه نیروهای طاغوتی بپا خاسته است و نشان میدهد که اسلحه و نیرنگهای دشمن در برابر اتحاد و یگانگی ملت بیاثر است مردم مسلمان و مبارز ایران این پیام قرآنی را شنیدهاند که اگر سستی کنند و یا یک قدم عقب نشینی کنند آنچنان ضربه خواهند خورد که جبران ناپذیر است. اکنون مسلمانان موظفند که به فرمان خدای بزرگ استقامت کنند که خدا با صابران است. ما مردم مسلمان آباده ضمن تشکر و قدردانی از همه اعتصابیون در سراسر ایران خصوصاً اعتصاب مقدس کارمندان و کارگران صنعت نفت که از هدر رفتن منابع و ذخایر ملت جلوگیری مینمایند آمادگی خود را برای هرگونه کمک و مساعدت اعم از کمکهای مادی و معنوی به آنان اعلام نموده و در راه اجرای اوامر مقدس زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی در راه نهضت اسلامی از هرگونه عملی مضایقه نخواهیم کرد.
مردم مسلمان آباده
سپس رنجبر پرسید: شما که چیزی ندارید؟
مخاطب: خیر.
رنجبر: به حاجی آقا از قول من خیلی سلام برسانید.
(این رنجبر گویا کارمند ماکروویو آباده میباشد که در حدود شش ماه است با سوژه روابط تلفنی دارد.)
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: در جلوی اداره دارایی و اداره پست، اعلامیههای دولتی زدهاند و زیرش نوشتهاند جاوید شاه. به حاجی آقا بگویید.
آسید علی محمد سادات اخوی: مهم نیست؛ اگر یکی یک دانه هم به همگی مردم بدهند، اثری ندارد و نشانه ضعف خودشان است.
*****
شخصی تماس گرفت و گفت: ما ساعت شش صبح با پاریس تماس داشتیم، محمدعلی آنجا بودند و حالشان خوب بوده است. خود آقای خمینی هم دیشب سخنرانی کردهاند و دو تا حکم صادر کردهاند؛ یکی در مورد اینکه شنیدهام از اسرائیل کارشناسانی بیایند برای به راه انداختن شرکت نفت؛ و ایشان فرمودهاند به هیچ عنوان نباید یک قطره نفت استخراج بشود و برای مقابله با این افرادی که از اسرائیل و یا از کشورهای دیگری میآیند، قتلشان لازم است؛ و دیگر اینکه شنیده شده است که این زاغه نشینها و چوب به دستها که مردم را اذیت میکنند، گفتهاند که کشتن اینها هم جایز است.
صدوقی: بسیار خوب.
ناشناس: امروز صبح در تهران دکترها از پذیرفتن افراد ارتشی خودداری میکنند.
صدوقی: این جریان دکترها از خودشان است و یا از طرف روحانیت است؟
ناشناس: از خودشان است؛ به خاطر آن جریان که در بیمارستان مشهد اتفاق افتاده است. تعدادی از علماء هم متحصن هستن در مشهد عبارتند از آقای ابوالحسن شیرازی، علی تهرانی، محمد مهدی نوغانی1، جواد تهرانی، محمد باقر حکمت، سید کاظم مرعشی، حسنعلی مروارید2، مصباح الموسوی3، عباس واعظ طبسی، سیدعلی خامنهای، این آقایان اعلامیه هم دادهاند که به مسئولان نظامی اخطار میکنیم که هرچه زودتر عناصر مزدور چوب به دست در سطح استان خراسان بیرون شوند و اعلام میکنیم تا این عناصر از مشهد جمعآوری نشوند، در بیمارستان متحصن خواهیم بود، و اعلامیه جنابعالی را هم من دادم بهشان. اعلامیه آقا به زودی به دست شما خواهد رسید که این دو موضوع در آن ذکر شده است.
(گویا شخص نامبرده اعتمادیان بوده است که از تهران با سوژه صحبت میکرده است.)
*****
شخصی به نام احمدی از قم تماس گرفت و گفت: ما شاید مسافری به آن طرفها داشته باشیم.
صدوقی: کی میرود؟
احمدی: خودم میروم و مشغول درست کردن گذرنامه هستم؛ هفته آینده میروم، اخویم خدمت شما رسیدهاند.
صدوقی: بله.
احمدی: ممکن است قبل از رفتن بیایم خدمت شما. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام نجم الهدا تماس گرفت و گفت: قرار است امروز ما برویم بالا و دست خالی آمدم از دهشیر.4
صدوقی: بیایید اینجا بگیرید.
نجم الهدا: کی بیایم؟
صدوقی: نیم ساعت به ظهر بیایید.
*****
غلامرضا مرشد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: یکی دو نفر از بچههای بهاباد5 را در بین راه قم به یزد، عکس آقا را داشتهاند، گرفتهاند. نمیدانم چی کار کنم؟
صدوقی: به شهربانی بگویید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام خسروی تماس گرفت و گفت: یک عدهای از این جوانها که من فکر کنم که فقط حرف شما را بشنوند، در مورد این مأمورین، بخصوص مأمورین ژاندارمری سخت گرفتهاند.
صدوقی: والله آنها که دارند مردم را میکشند.
خسروی: درست؛ زن و بچه اینها چی کار کردهاند؟
صدوقی: آنها نکنند تا این جوانها هم نکنند؛ مگر این جوانها بیگناه نیستن. دیروز عدهای سر تراشیده را گرفتهاند و کتک زدهاند و انداختهاند در سرداب، آنها وقتی دست از این جنایات بردارند، آنها هم برمیدارند.
خسروی: همگی که این کاره نیستن.
صدوقی: چرا پس بیرون نمیآیند از آن لباس، تا وقتی این لباس تنشان هست، دشمن هستن. دربیایند تا زن و بچهشان و خودشان مصون باشند. در ضمن تا به حال هم این کار را نکردهاند و دست انتقام دراز نکردهاند.
خسروی: در همسایگی ما یک نفر هست که زن و بچهاش بیچاره در خانه دیگری میخوابند از ترس.
صدوقی: خوب بگذارد دربیاید، فرار کند از آنجا تا راحت شود خودش و زن و بچهاش؛ تازه به همین آدمی که شما میفرمایید که خوب است، بگویند بزن و بکش، انجام میدهد. در ضمن مردم که تشخیص اینکه کدام گناهکار است، کدام بیگناه است که نمی دانند. از روزی که شروع کرده اند به این جنایات، چند نفر را کشته اند؛ مردم هم که تشخیص نمیدهند که کدام نفر این جنایات را کردهاند. در ضمن هرکس هم که فعلاً در این لباس است و دارد به آنها کمک میکند، دارد جنایت به دین و مذهب میکند.
خسروی: زن و بچه که مقصر نیستن.
صدوقی: مردم که نمیشناسند؛ دست از این جنایات بردارند تا مردم هم کاری به آنها نداشته باشند.
خسروی: زن و بچه که تقصیری نکرده است.
صدوقی: میدانم مردانشان که گناه میکنند؛ درست است، دست بردارند تا زن و بچهشان راحت باشند.
خسروی: بسیار خوب؛ چون شوهرش جنایتکار است، زن و بچهشان هم باید در ناراحتی باشند.
صدوقی: مردم که نمیدانند که این کار را میکنند؛ در ثانی مردش که دارد جنایت میکند.
خسروی: پس تکلیف چیست؟
صدوقی: بروند یک گوشهای که کسی به آنها تعرض نکند؛ اینها جنایات نکنند تا مردم هم کاری بهشان نداشته باشند؛ تا زمانی که اینها جنایات میکنند، این جریان هست و اگر میخواهند مصونیت داشته باشند، دست از این کارها بردارند. خلاصه میتواند دربیاید از این لباس یا فرار کند تا راحت شود، هم خودش و هم خانوادهاش، چون تا وقتی این لباس تنشان هست، دشمن این دین و مذهب هستن. اگر میخواهند راحت باشند، از این لباس در بیایند که زن و بچهشان و خودشان شبها راحت بخوابند.
خسروی: خیلی متشکر و از لطف سرکار ممنون؛ خداحافظ شما.
*****
ریحانی از اداره برق تماس گرفت و جویای سلامتی راشد شد.
مناقب: اتفاقاً صبح آقای شرفی با ایشان تماس داشتند؛ حالشان خوب بوده است؛ و ایذه فقط 50 نفر تلفات داشته است. سپس خداحافظی کردند.
*****
چند تا تلفن شد و پرسیدند: آقای صدوقی گفته است امشب مردم از خانههایشان بیرون بیایند؟
مخاطب: دروغ است؛ حاجی آقا چنین حرفی نزده است.
*****
شخصی به نام حسینی تماس گرفت و پرسید: صحت دارد که نخست وزیر استعفا داده است؟
مناقب: فکر نکنم، ولی بعید هم نیست.
حسینی: تازه چه خبر؟
مناقب: با پاریس تماس گرفته شده، آقای خمینی فتوا دادهاند که این کله کولیها را میتوانید بکشید و خونشان حلال است؛ و دومین این است که اگر کسی از خارج برای استخراج نفت بیاید، کشتن آنها هم جایز است و باید حتی یک قطره نفت بیرون نرود. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام مهدوی تماس گرفت و پرسید: صحت دارد که حاجی آقا گفته مردم امشب بیرون بیایند؟
مناقب: خیر؛ خودشان میخواهند این بازیها را دربیاورند؛ به دیگران هم بگویید.
سپس مناقب گفت گوشی خدمتتان. دوباره گفت: حاجی آقا گفتهاند در گوشه و کنار شهر اگر یک الله اکبری گفته شود، بد نیست و آرام نباشند مردم، در منازلشان یک تکبیری بگویند، بد نیست.
*****
جوانی تلفن کرد و گفت: درست است حاجی آقا دستور داده است در مسجد جمع شوید؟
مناقب: خیر؛ اجتماع نکنید، ولی حاجی آقا فرمودهاند که محلهها ساکت نباشند، گاهی یک شعاری، الله اکبری داده شود که بفهمند ساکت نیستیم.
*****
جوانی تماس گرفت و پرسید: درست است حاجی آقا را گرفتهاند؟
مناقب: تا به حال که نگرفتهاند؛ ولی ایشان منزلشان حاضر هستن که بیایند بگیرنشان. در ثانی اگر حاجی آقا را گرفتهاند که کار تمام نمیشود؛ مگر این جنبش به خاطر حاجی آقا هست؟ در ثانی تمام این شایعهها را ساواک پخش میکند؛ تلفن میکند و تهدید میکند. بدبختها دارند همه تلاشی میکنند.
*****
تلفن شد و گفت: حاجی آقا گفته است که سران هر محل بیایند منزل حاجی آقا؟
مخاطب: خودشان خواستهاند بیایند که در مورد موضوعی صحبت کنند.
ناشناس: چه موضوعی؟
مخاطب: بیایند خودشان میفهمند.
*****
پرسیده شد: آیا برنامه پرسه علی شفیعی کجاست؟
مخاطب: مسجد برخوردار.
(علی شفیعی کسی است که در روز سیزدهم کشته شده است.)
*****
پرسیده شد: درست است ساعت 9 مردم بیایند بیرون و شعار بدهند؟
مناقب: بله، درست است؛ البته تو کوچه و پس کوچهها.
*****
جوانی تلفن کرد و گفت: ما شش، هفت نفریم که از کرمان، سربازی فرار کردهایم و اسلحه هم داریم که آنها را زیر خاک پنهان کردهایم؛ چی کار کنیم؟
مناقب: بروید جایی که شما را نشناسند و خودتان را حفظ کنید؛ هر طوری که خودتان صلاح میدانید.
ناشناس: من و بقیه بچه تهران هستیم، اگر برویم تهران ما را میشناسند. چی کار کنیم؟
مناقب: بروید جایی که شما را نشناسند.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: درست است که آقای مناقب و حاجی آقا را گرفتهاند؟
مخاطب: خیر.
*****
از بافق تلفن شد و پرسید: آیا فردا تظاهرات است؟
محی الدینی: آیا امنیت آنجا چطور است؟
از بافق: از یزد بهتر است.
محی الدینی: اگر امنیت هست، باشد بهتر است؛ ولی باید باشد.
از بافق: یزد چطور؟ هست؟
محی الدینی: بله؛ ولی خب اینجا هم مواظب هستیم، ولی اگر جوری میشود که عقب نشینی دارد، نکنید بهتر است، شما کی هستید؟
از بافق: من هدایت هستم.
*****
جواد قلمسیاه پرسید: آیا جریان بعد از ظهر ساعت 4 درست است؟
محی الدینی: بله؛ مورد تائید است.
قلمسیاه: کجا برویم؟
محی الدینی: همان مرکزی که قبلاً داشتهاید.
*****
پرسیده شد توسط خانمی: درست است که مردم عصری ساعت 4 در خیابانها باید شعار بدهند؟
محی الدینی: حاجی آقا که دستور ندادهاند؛ مردم خودشان میدانند که باید چی کار کنند. در ثانی این حرفها را تلفنی میپرسید؟ سپس گوشی را قطع کرد.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت.
مخاطب: خواب هستن.
دکتر: آقای سادات اخوی هستن؟
مخاطب: بله.
سپس دکتر به سادات اخوی گفت: در شهر چُو پیچیده است که شب شعار بدهند، به همه بگویید که نکنند.
سادات اخوی: والله مثل اینکه خود حاجی آقا گفته است.
دکتر: نه، نه درست نیست؛ چون من خبرش را دارم که خیلی کار خطرناکی است. خلاصه من میدانم که میخواهند از این جنجال استفاده کنند و بریزند چند تا خانهای که بلندگو دارند.
سادات اخوی: باشد، من میگویم.
دکتر: حالا معلوم نیست که کمونیستها این کار را بکنند یا دیگران، نمیدانم.
سادات اخوی: من میگویم، چشم.
*****
پرسیده شد: صحت دارد که شب شعار بدهند؟
مخاطب: والله چند تا جوانها جمع شدند که حاجی آقا، شهر آرام است و این مأمورین خیلی پررو شدهاند؛ شب شعار بدهیم در کوچه و پس کوچهها؟ حاجی آقا هم گفته است میل خودتان است و به من مربوط نیست. خودتان باید مواظب خودتان باشید. قرار است بچهها در کوچه و پس کوچهها که تیررس نباشد، این کار را بکنند؛ حالا دیگر چه برنامهای دارند من نمیدانم.
*****
پرسیده شد: آیا حقیقت دارد که عصری سردستهها، با هیئتهاشون جمع شوند برای شعار دادن و الله اکبر گفتن، درست است؟
مخاطب: نمیدانم.
*****
مناقب تلفن کرد و پرسید: پرسه شفیعی[را]فردا در مسجد برخوردار بگذارند یا نه؟
صدوقی: میل خودتان است؛ اگر تأمین دارند، بگیرید. من نمی توانم بگویم که نگیرید، خودشان میدانند.
*****
پرسیده شد: ساعت 4 در حسینیههای محل جمع شوند؟
مخاطب: جوانها اینجا جمع شدند و سؤال کردند از حاجی آقا، حاجی آقا گفت میل خودتان است؛ من نمیدانم.
*****
تلفن شد و گفت: دیشب در گاراژ اتوتاج آمدند و شیشه را شکستهاند که عکس آقای خمینی و آقای صدوقی پشت شیشه بوده است و شیشه را شکستهاند و رادیو ضبط صوت را بردهاند و شب جلویش هم مغازه... را بردهاند.
محی الدینی: کار دولتیها است.
*****
شخصی به نام حاج سید کاظم، سردسته چهار منار پرسید: آیا صحت دارد ساعت 4 امروز؟
مخاطب: خود بچهها خودشان خواستهاند و حاجی آقا گفته است من مسئول نیستم، خودتان میدانید. خود بچهها گفتهاند که انجام میدهیم و حاجی آقا گفته است پس مواظب خودتان باشید.
*****
از آبشاهی تلفن شد و پرسید: عصر صحت دارد در کوچه، پس کوچه و توی خانهها شعار بدهند؟
محی الدینی: خود بچهها خواستهاند و حاجی آقا گفته است پس مواظب خودتان باشید؛ چون بچهها گفتهاند چون شهر ساکت شده است و مأمورین پررو شدهاند، یک فعالیتی داشته باشیم. حاجی آقا گفته میل خودتان است؛ گویا قرار است بعد از خاموشی این برنامه را شروع کنند.
*****
از مخابرات تلفن شد و گفت: تکلیف بچههای مخابرات فردا چی است؟
محی الدینی: تعدادی که باید باشند، بروند؛ ولی بقیه نروند.
از مخابرات: شب صحت دارد که می خواهند الله اکبر و شعار بدهند.
محی الدینی: گویا خود جوانها این برنامه را دارند و گفتهاند چون شهر ساکت شده و مأمورین پررو شدهاند، یک فعالیتی داشته باشیم؛ ولی حاجی آقا گفته من مسئول نیستم و مواظب خودتان باشید. قرار است که امشب بعد از خاموشی در کوچه و پس کوچهها، جایی که تیررس نباشد، شعار بدهند و الله اکبر بگویند.
*****
تلفن شد و گفت: دارند عدهای را جمع میکنند که تظاهرات ملی بدهند؛ به حاجی آقا گویید در جریان باشند.
*****
احمد جلادت، معلم راهنمایی مدرسه نهم آذر، تماس گرفت و گفت: یکی از اقوام ما از تفت آمده و گفته است که معلمین تفت در آموزش و پرورش متحصن شدهاند، به خاطر اینکه چرا در یزد حظیره را بستهاند. خواستم به حاجی آقا بفرمایید که در یزد هم به جامعه معلمان بگوید که آنها هم در جریان باشند.6
رجبعلی: حاجی آقا در جریان هستن؛ قبلاً اطلاع داده شده است.
*****
شخصی به نام محسنی که میگفت پسر حاج محمد مال آبشاهی است، تماس گرفت و گفت: من پژو زرد دارم و در حظیره صحبت شده بود که مشکوک بودن به من.
صدوقی: چرا؟
محسنی: حق هم دارن، چون ماشین من را سه و چهار بار دم کارگاه دیدند و خب ساختمان مال ساواک است.
صدوقی: یکی از بچههای آبشاهی را بفرستید اینجا که من رفع شبهه کنم.
محسنی: حاجی نصرالله چطور است بیاید خدمتتان؟
صدوقی: خوب است بگویید بیاید.
(گویا محسنی در کارگاه خزعلی که پیمانکار ساختمان ساواک میباشد کار میکند.)
*****
از شهر بابک تلفن و سؤال شد: آیا فردا تظاهرات و راهپیمایی باشد؟
صدوقی: اگر از دست ژاندارمری مصونیت دارن، بکنند وگرنه در خانههایشان بنشینند.
از شهر بابک: مصونیت نیست.
صدوقی: پس لزومی ندارد.
از شهر بابک: در یزد شما چی کار میکنید؟
صدوقی: ما هم بستگی به موقعیت دارد. سپس خداحافظی کردند.
*****
پرسیده شد: آیا فردا مطب هم تعطیل کنند؟
مخاطب: اگر مریضی دارند خیر، باز باشد.
*****
[ابوالقاسم] مناقب تماس گرفت و گفت: حاجی آقا امشب مسجد رفتهاند؟
مریم: امشب قرار نبوده، فردا شب قرار است بروند مسجد.
مناقب: من فکر کردم امشب میروند، خیلی ناراحت و دلبند بودم. اینها مثل اینکه خیلی مثل زنبور قهرآلود هستن و خلاصه به طوری که خبر دادهاند، با لباس شخصی، با ماشینهای شخصی دارند دور میزنند.
مریم: خبر دادهاند؛ امروز جلوی باغ ملی جلوی هر ماشینی را میگرفتهاند و صف میکردند که بیایید جاوید شاه بگویید و خلاصه خیلی اذیت میکنند. همه جا دست برداشتند، ولی مثل اینکه یزد تازه شروع کردهاند.
مناقب: من منزل دستمالچی هستم و یک ساعت دیگر میروم منزل، اگر کاری بود منزل هستم.
*****
[سیدمحمد] حسینی از بافق تماس گرفت و گفت: دستوری برای فردا هست؟
آسید علی محمد سادات اخوی: راهپیمایی که نیست؛ عزای عمومی است. مجلس باشد، آن هم اگر خطری تهدیدشان نمیکند وگرنه که مجلس هم نمیخواهد. در ضمن اگر مصونیت هست، تظاهرات و راهپیمایی هم باشد بد نیست.
*****
از توانیر تلفن شد و پرسید: خاموشی امشب از ساعت 9 باشد یا همان ساعت 10؟ چون بچهها گفتهاند که حاجی آقا گفته است از ساعت 9 باشد.
مخاطب: یک ربع دیگر تلفن کنید، الان دارن حاجی آقا نماز میخوانند.
*****
پرسیده شد: آیا فردا در حظیره برنامهای هست؟
مخاطب: خیر؛ فقط مسجد برخوردار، پرسه علی شفیعی میباشد.
*****
از توانیر تلفن شد و گفت: ساعت 9 برق قطع بشود، این کارگرها که از کارخانه بیرون میآیند و این پلیسها هم خشن شدهاند، ممکن است مورد حمله قرار بگیرند. به حاجی آقا بگویید که یک طوری به این کارگرها که در کارخانهها هستن، اطلاع داده شود.
مخاطب: حاجی آقا اطلاع داده است به اکثر کارخانهها.
*****
در مکالمهای که علامه از بم داشت، ابتدا احوالپرسی کردند.
صدوقی: شما حرکتی ندارید و خیلی خاموش هستید؟
[آیتالله] علامه: نه.
صدوقی: چرا؛ خبر میآورند و خیلی از شما گله دارند که جنبشی ندارید.
سپس علامه از وضع یزد پرسید و سوژه هم با آب و تاب جریانات اخیر یزد را برای علامه تعریف کرد و گفت: به مسجد حمله کردند و مسجد را غارت کردند؛ خودشان آوردند مواد منفجره و غیره در مسجد گذاشتند و بعد به اسم مسجد در کردند که در مسجد از این چیزها هست. در تماسی که با پاریس گرفته شده است، آقا خمینی دو تا فتوا دادهاند، یکی اینکه کشتن این کولیها و چماق به دستها را جایز دانستهاند و یکی اینکه اگر از خارج برای استخراج نفت افرادی آورده شدند، خون آنها هم حلال است و خلاصه کشتن این دو دسته جایز و حلال است.
علامه: اتفاقاً این موضوع چماق به دستها برای اینجا خوب است، چون اینجا این چماق به دستها خیلی اذیت مردم میکنند. سپس خداحافظی کردند.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: سرگرد سمیعی تلفن کرده است که اگر در تفت از تحصن و اعتصاب خارج شوند، خیلی خوب است و به نفع است.
صدوقی: والله ما[من]دیگر اعتمادی به ایشان ندارم و اعتماد من از آن روز تا به حال از جناب سرگرد سلب شده است. من فکر کردهام که ایشان مرد مسلمان و مؤمنی هستن، ولی ایشان هم دستشان با آنها یکی است؛ ولی ایشان جنبۀ مذهبی ندارند[دارند]؛ پس چطور من به حرف های ایشان اعتماد کنم؟ شما از جانب من به ایشان بفرمایید که فلانی گفته است که من تا قبل از عاشورا فکر میکردم که مرد مسلمان و مومنی هستی؛ و اعتمادم از شما سلب شده است، ولی تو هم مثل رفیقت سرهنگ هاشمی هستی و چیزی که نداری وجدان و عاطفه است؛ من ایمانی ندارم به شما و از ظهر عاشورا به بعد هم ایمانم از شما سلب شده است و هیچگونه اعتمادی دیگر من به ایشان ندارم و من تا قبل از عاشورا فکر میکردم که فرد مسلمان هستی و به نفع مسلمین کار میکنی، ولی دیگر اعتمادم از شما مثل سرهنگ هاشمی و رئیس ژاندارمری سلب شده و فهمیدم که همگی مردمانی هستید دشمن به دین و دشمن به مذهب و چیزی که ندارید مذهب است. چطور من اعتماد کنم به شما؟ سپس خداحافظی کرد.
*****
دکتر [سیدرضا پاکنژاد] تماس گرفت و گفت: من تمام حرفهای شما را به سرگرد سمیعی زدم؛ ولی سرگرد گفته است که من هیچ فرقی نکردهام و تغییری نکردهام.
صدوقی: نخیر، سر تا پا تغییر کردهاند.
دکتر: حالا میل خودتان است. من حتی گفتم که قبلاً به شما خیلی احترام میگذاشتند و از عاشورا به بعد حاجی آقا هیچگونه اعتمادی به شما ندارند. سمیعی گفت پس حالا ما دیگر بیاعتبار شدهایم، به ایشان بفرمایید ما هنوز مخلص حاجی آقا هستیم.
صدوقی: ما مخلص بیدین نمیخواهیم. سپس خداحافظی کرد.
*****
شخصی به نام [سیدمهدی] یصربی[یثربی] از کاشان تماس گرفت و گفت: ما شب عاشورا دو تا کشته داشتیم؛ جوانی 15 ساله و 19 ساله و چندین مجروح که روز عاشورا مردم میخواستند به آنها حمله کنند، من نگذاشتم؛ ولی مأمورین باز حمله کردند و یکی را کشته و بعد دو هلیکوپتر، با گاردهای ارتشی آمدند و قتل عام کردهاند و در حدود 15 نفر کشتهاند و مجروح در حدود 50 نفر و بعضی مغازهها را آتش زدهاند.7
صدوقی: این آخرین ضربهها است که میزنند.
بعد سوژه جریانات یزد را برای یصربی[یثربی]تعریف کرد و گفت: میخواستند اموال مسجد را ببرند با قالیهای مسجد، ولی جلویشان را گرفتیم؛ ولی امانات مردم و کت و شلوار خادم مسجد را بردهاند و حتی 1000 تومان پول خادم مسجد را بردند؛ بعد خودشان مین و مواد منفجره آوردند گذاشتند در مسجد و بعد آمدند گرفتند و خلاصه تمام موتور و چرخهها و ماشین مردم را آتش زدهاند.
یثربی: آیا فردا چه تصمیمی دارید؟
صدوقی: والله نمیدانم، هنوز تصمیمی گرفته نشده است. با پاریس صحبت شده توسط یکی از دوستان، آقای خمینی دو تا فتوا دادهاند و گفتهاند اگر هر خارجی که برای استخراج نفت بیایند قتل عام آنها جایز است و فتوای دوم این است که اگر این چماق به دستها و کولیها مزاحمتی ایجاد کردند، خون آنها حلال است.
یثربی: اگر این طور باشد، پس هر مزاحمی که حمله کرده، باید کشته شود؟
صدوقی: بله؛ همین طور است، چاره دیگری نیست و فرقی میان کولی و دیگری نیست، ملاک یکی است.
یثربی: شنیدم که آقای مروی آنجا هستن؟
صدوقی: بله؛ در ضمن راجع به این دو فتوای آقا، به همگی مردم بفرمایید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام زاهدی از اصفهان تماس گرفت و پرسید: حالتان چطور است؟
صدوقی: چه حالی آقا! رذالت را به حد نهایت رساندهاند؛ دارند مردم را میبندند و میزنند و میکشند.
زاهدی: روی مغولها را سفید کردهاند.
صدوقی: مغول چیست آقا! مغولها برای مملکت گشایی میجنگیدند؛ اینها دارند مردم خودشان را از بین میبرند. اینها خصم ملت هستند و چیزی شیرینتر از خون ملت در ذائقه آنها نیست. اصفهان چه خبر است؟
زاهدی: فعلاً آرام است؛ ولی گویا قرار است فردا مجلسی باشد که تیمسار ناجی8 گفته است هر اجتماعی با شدت عمل مأمورین روبرو خواهد شد. در ضمن شما تماسی بگیرید که آیا اعتصاب بعد از دوشنبه ادامه داشته باشد یا نه؟
صدوقی: نه بابا، کفایت میکند دیگر؛ بس است. همین چند روز کافی بوده است، مردم هم زندگی دارند و کسب دارند، بروند سر کارشان، ولی اگر هرکسی دلش نخواست که مجبوری نیست. با پاریس یکی[از]دوستان نزدیک تماس گرفته است و آقای خمینی دو تا فتوا داده است که یکی قتل این کولیها و چماق به دستها را جایز کرده است و یکی اینکه اگر کسانی از خارج برای استخراج نفت آمدند، کشتن آنها هم واجب است. به مردم بگویید که آقا هم این دو فتوا را داده است و مغازهها هم باز بشوند روز سه شنبه بهتر است، ولی زوری نیست، هرکس نخواست باز نکند؛ ولی از طرف روحانیت لغو میشود اعتصاب. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام حسینی تماس گرفت و گفت: من تازه از تهران آمدم و خواستم جویای سلامتی باشم. تهران خیلی آرام است و خبری نیست؛ نمیدانم چی شده است. صبح هم میآیم خدمت شما.
*****
از نائین تلفن شد و گفت: به حاجی آقا بگویید که دیروز ساعت 2 بعد از ظهر، آقای نبی پور9 را دستگیر کردهاند.
*****
خانم [سیدعلی] خامنهای از مشهد تماس گرفت و گفت: خامنهای از بیمارستانی که متحصن هستن به منزل تلفن کردهاند، به من گفتهاند که به شما بگویم که جنابعالی یک تلگرافی یا اعلامیهای خطاب به علمای مشهد بدهید.
صدوقی: چشم، همین الان چشم.
خانم خامنهای: امروز این متحصنین در مسجد در محاصره افراد نظامی بودهاند و فرماندار نظامی، سرتیپ جعفری برای اینکه تحصن را بشکند 40 نفر از زندانیان سیاسی را آزاد میکند و میآورد بیمارستان، ولی این کسانی که در بیمارستان متحصن بودند گفتند که ما با این حرفها بیرون نمیآییم تا زمانیکه که این چماق به دستها در سراسر استان خراسان جمعآوری شوند.
صدوقی: دیروز صبح یکی از دوستان با پاریس تماس گرفته است؛ دو تا فتوا دادهاند آقای خمینی، یکی اینکه خون کولیها و زاغهنشینها و چماق به دستها را حلال کرده است و گفتهاند قتل آنها لازم است و بر مسلمین لازم است که آنها را بکشند و دوم اینکه اگر اشخاصی از خارج برای استخراج نفت آورده شوند، خون آنها هم نیز حلال است و باید آنها را هم کشت. به همه آقایان در مشهد بگویید. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
1. حجتالاسلام شیخ مهدی نوغانی، در سال 1305 ﻫ ش در مشهد مقدس متولد شد. پس از گذراندن دروس جدید به تحصیل علوم دینى پرداخت و ادبیات را از آقاى ادیب نیشابوری ثانى فرا گرفت. وى از محضر مرحوم والدش و آیات دیگر و بالاخص آیتالله میلانى (ره) استفاده کامل کرد و از مبانى اصول و فقه ایشان بهرهمند گردید. آقاى نوغانى از مدرسین بنام مشهد مقدس بود که ضمن اقامه جماعت به گفتن تفسیر قرآن مجید و مبانى اعتقادى اشتغال ورزید. وی در آبان 1371 درگذشت.
ر.ک: گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، جلد 7، ص 188
2. آیتالله شیخ حسنعلى مروارید، فرزند محمدرضا، در سال 1290 ش در مشهد مقدس به دنیا آمد. در سنین جوانی پدر خود را از دست داد. پس از فراگیرى ادبیات و تکمیل مقدمات، سطوح را از مدرسین حوزه مشهد آموخت و از محضر علمایى همچون: حاج شیخ حسنعلى اصفهانى و آیتالله حاج میرزا مهدى غروى اصفهانى بهره برد و به مدارج عالیه علم و اخلاق و معارف رسید و سپس به تدریس فقه و اصول و معارف پرداخت و مورد توجه مردم مشهد و حوزه علمیه خراسان قرار گرفت و در مسجد حاج ملا هاشم (بالا خیابان) به امر تبلیغ و ترویج پرداخت. آیتالله مروارید که در جریان نهضت امام خمینی (ره) و قیام خونین 15 خرداد در سال 1342ش، حضوری مستمر و تأثیر گذار داشت؛ در سال 1383ش دار فانی را وداع گفت و در حرم مطهر امام رضا(ع) مدفون گردید.
3. آیتالله سید محمدحسین مصباح، فرزند اسدالله در سال 1305 ﻫ ش در مشهد متولد شد. پس از فراگیرى دروس فارسى به تحصیل علوم عربى و ادبى پرداخت و ادبیات را نزد ادیب نیشابورى و محقق نوغانى آموخت و پس از آن سطوح را از میرزا احمد مدرس یزدى و درس خارج را از آیتالله هاشم قزوینى فرا گرفت و به تدریس پرداخت. پس از فوت برادرش سیدمرتضى مصباح در مسجد فیل مشهد به اقامه جماعت و تبلیغ دین پرداخت. وی از سوى آیتالله العظمی بروجردى نماینده مطلق مشهد معرفى شد. آیتالله سید محمد حسین مصباح در 26 خرداد 1382 درگذشت.
4. دهشیر روستایی است از روستاهای پیشکوه، از توابع بخش مرکزی شهرستان تفت در استان یزد میباشد که فاصلهی آن تا مرکز استان، 90 کیلومتر است.
در این روستا، که ساکنان آن لهجهای متفاوت با لهجهی مردم یزد دارند، دو دبستان(یکی پسرانه و یکی دخترانه)، دو مدرسهی راهنمایی و دو دبیرستان(به تفکیک جنسیت ) تا مقطع پیش دانشگاهی برای دختران و تا دیپلم متعلق به پسران در رشتهی علوم انسانی وجود دارند و به تازگی نیز جهت ورزش جوانان یک سالن ورزشی در روستا تأسیس شده است و یک مرکز اورژانسهای پزشکی شبانه روزی و یک مرکز بهداری و یک خانه بهداشت نیز در آن دایر میباشد.
5. بهاباد، یکی از بخش های شهرستان بافق است که عنوان آن از دو واژه «به » و «آباد» به معنی «آبادی بهتر یا بهترین آبادی» تشکیل شده است. بهاباد به خاطر موقعیت ویژه اش بارها به دست جباران تاریخ افتاده یا با قهر طبیعت به کلی نابود شده است. فرقه اسماعیلیه در اطراف این بخش قلعه های مستحکمی داشتند؛ زمانی که هلاکوخان برای سرکوب آنها به این منطقه آمد، آنان علاوه بر انهدام قلعه ها، بهاباد را با خاک یکسان کردند که آثار این خرابی به نام «شهرک» در چند کیلومتری بهاباد فعلی قرار دارد. آثار تاریخی بهاباد عبارتند از: مسجد جامع ، آب انبار حاج مهدی، مقبره ملا عبدالله ، شیخ ضیاءالدین و تعدادی قلعه و برج که از این میان مسجد جامع بهاباد از شکوه و عظمتی ویژه برخوردار است.
6. در روز بیست و ششم آذرماه، درحالی که هنوز دربهای مسجد حظیره بسته بود و شهر در اعتصاب کامل قرار داشت، گروهی از فرهنگیان شهرستان تفت از ساعت 9 صبح این روز تحصن خود را در اداره آموزش و پرورش آغاز کردند و گفتند: « تا زمانی که مسجد حظیره باز نشود در اداره آموزش و پرورش تحصن خواهند نمود.» و در ساعت 9 شب نیز، زمانی که برق شهر یزد قطع شد، مردم بر سر بام ها، فریاد الله اکبر سر دادند و در برخی از خیابانها نیز با آتش زدن لاستیک به مقابله با نیروهای سرکوبگر پرداختند. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 4855 /26/ ﻫ - 27 /9 /57
7. ژاندارمری کاشان در تلفنگرامی در باره حوادث کاشان در روز 22 /9 /57 نوشت: « یک نفر مأمور شهربانی و 10 نفر از تظاهرکنندگان در یوم جاری توسط زدوخورد مجروح شده اند و خانههای بعضی از پاسبانها را آتش زده اند و هنوز تظاهر ضدملی و میهنی ادامه دارد.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب بیستم . ص 135
در روز 23 /9 /57 تظاهرات کاشان به خاک و خون کشیده شد که در گزارشی پیرامون آن نوشته اند: «بعدازظهر امروز(23 /9 /57) علاوه بر تشیع جنازه افرادی که روز گذشته در کاشان کشته شده اند با شرکت حدود 5000 نفر انجام شده تظاهرات پراکندهای اکثراً در پشت بام منازل و ساختمانها روی داده که از طرف مأمورین نیز با تیراندازی هوائی نسبت به خنثی نمودن چنین تظاهراتی اقدام میگردد. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب بیستم . . ص 239
8. رضا ناجی، فرزند نصرالله در سال 1301 ﻫ ش در اصفهان متولد شد. در سال 1324 از دانشکده افسرى فارغ التحصیل شد و به درجه ستوان دومى رسید. پس از استخدام در ارتش تحصیلات عالى نظامى را در آمریکا و انگلستان گذراند و در یگانهاى مختلف همچون استادى آموزشگاه گروهبانى، دانشکده توپخانه، رکن سوم، ضد اطلاعات گارد شاهنشاهى، معاون ستاد لشکر 1 گارد و معاون رکن احتیاط نیروى زمینى مشغول به کار شد و در مدت خدمت نشانها و تقدیرنامههاى متعددى از شاه و اُمراى ارتش دریافت کرد. رکن دوم ارتش در نامهاى وى را «افسر خشن که دستورات را گاها با توهین ابلاغ مىنماید» توصیف کرده است.
وى در سال 1355 به فرماندهى مرکز توپخانه و موشکها در اصفهان منصوب شد و در جریان انقلاب با شدت با مبارزین برخورد کرد و باعث شهادت و مصدوم شدن بسیارى از مردم گردید. رضا ناجی در بهمن 1357 توسط مردم دستگیر و به حکم دادگاه انقلاب اعدام شد.
9. حجتالاسلام حسین نبی پور فرزند حسن در سال1319ش در کیجانِ اردستان به دنیا آمد. تا سن ده سالگی در برازوند اردستان بود و پس از آن به همراه خانواده در شهرستان میبد ساکن شد. پس از تحصیلات ششم ابتدائی، به علوم حوزوی روی آورد و در سال 1337ش راهی قم شد و در مدرسه خان آن را پی گرفت. در جریان نهضت امام خمینی(ره)، در 20 اسفند 1343 در حالی که راهی تهران بود، در بین راه دستگیر و از او مقادیری اعلامیه و نشریه بعثت کشف شد و به مدت 17 روز بازداشت بود. او که در جریان انتشار و توزیع نشریه بعثت نقش داشت، در تاریخ 27 /9 /57 به اتهام اهانت به شاه، دستگیر و مدتی کوتاهی زندانی شد. پس از پیروزیس انقلاب اسلامی در سال 1360ش یکی از کاندیدهای اردکان برای مجلس شورای ملی بود و در سال 1388 مسئولیت ستاد اقامه نماز جمعه یزد را به عهده داشت. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 321