صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجویى از سید اسداللّه‌ شهرت لاجوردى فرزند سید على‌اکبر

بازجویى از سید اسداللّه‌ شهرت لاجوردى فرزند سید على‌اکبر


متن سند:

بازجویى از سید اسداللّه‌ شهرت لاجوردى فرزند سید على‌اکبر
س ـ هویت سرکار محرز می‌باشد. با توجه بمذاکرات شفاهى و اینکه حقیقت‌گویى بمصلحت سرکار می‌باشد، لذا براى آخرین1 مرتبه بشما تذکر داده می‌شود لازم است کلیه اطلاعات و فعالیتهاى خود را که تاکنون بازگو ننموده‌اید با ذکر جزئیات و بطور مشروح بنویسید
ج: به همه مقدسات سوگند و باز هم قسم مى‌خورم خلاف واقع نگویم وقتى من از زندان آزاد شدم تا مدتى افراد در خانه بملاقاتم مى‌آمدند و من در حدود یکماه در خانه ماندم و بنایى می‌کردم پس از یکماه که به دکان آمدم جسته و گریخته باز افرادى بدیدنم مى‌آمدند و در مغازه دید و بازدید مى‌کردیم منجمله از کسانی که بدیدنم آمده جنتى بود و چند دقیقه‌اى با هم دیدار کردیم و طبق معمول حال و احوال پرسیدیم در ضمن من از وضع کارش و محلّ کارش سئوال کردم گفت من در اصفهان در یک شرکت ساختمانى کار مى‌کنم و گاه گاهى براى انجام کارهاى شرکت تهران مى‌آیم یکبار دیگر هم پس از مدتى که شاید در حدود سه چهار ماه قبل بود باز به دیدارم آمد چند دقیقه‌اى بیش نگذشته بود که نعمت اله حاج امیرى که هر ماه یکى دو بار معمولاً براى دیدار ما بدکانمان مى‌آید بمغازه آمد و اتفاقا با او (جنتى) برخورد کرد و در مرحله اول او را نشناخت همچنان که دفعه اول که من او را دیدم نشناختمش بعد از مقدارى شوخى خودش را معرفى کرد و باز حال و احوالپرسى معمولى بین آن دو رد و بدل شد و حاج امیرى از شغل و محل شغل او جویا شد گفت در یک شرکت ساختمانى در اصفهان مشغول کار هستم حاج امیرى براى اینکه شغلش در رشته گرم کردن ساختمان و این قبیل مسائل است خیلى مشتاق بود که با او تماس بگیرد و شاید بتواند در شرکت آنها هم کارى تهیه کند و تا آنجا که من اطلاع دارم حاج امیرى در شرکتى کار می‌کند که در خیلى از شهرهاى ایران کار گرفته‌اند و از نظر بدست آوردن کار بسیار زرنگ و فعال است بالاخره از جنتى آدرس محل کارش را گرفت که من نه اصفهان را مى‌شناسم و نه آن‌جا رفته‌ام باستثناى یک بار که براى تهیه پارچه از کارخانه‌هاى اصفهان بیکى ازکارخانه‌هاى اصفهان (کارخانه نجف آباد) رفتم و والسلاّم. و باز از جمله افرادى که بمغازه من آمده‌اند یک روز اسماعیل زاده با خانمش براى خرید آمده بودند و مقدارى از من و مقدارى از جاى دیگر جنس خریدند و باز همین چهار پنج روز قبل بود که ناگهان جبارى بمغازه‌ام آمد و گفت در حدود بیست روز است از زندان آزاد شده‌ام گفتم یکسره در تهران هستى یا در قزوینى گفت پس از آزادى بقزوین رفتم و حالا برگشته‌ام و باز بقزوین می‌روم و من جاى او را در قزوین بلد نیستم کلیه مدت این دید و بازدید 1 دقیقه نشد که خداحافظى کرد و رفت. باز از کسانى که بمغازه‌ام مى‌آید ناصر نراقى است که سه چهار پنج مرتبه بدکانم آمده است و چون در کارخانه فلزسازى کار می‌کند یک صندلى پشتى دار گردون برایم از کارخانه خریده است که براى درد کمرم نافع باشد و متاسفانه هنوز پولش را باو مدیونم. یک روزهم قریشى با خانمش براى خرید به بازار آمده بود و از من راهنمایى خواست که کسى را که بلوز خوب دارد باو معرفى کنم من هم مغازه روبروایمان را که تریکو داشت به او نشان دادم ولى بلوز مورد نظرش را نداشت و بلافاصله خداحافظى کرد و رفت. باز یکى دیگر از افرادی که بملاقاتم در مغازه آمد صادقى بود که دو مرتبه آمد و بار دوم گفت چرا بازدیدم نیامدى و مقدارى ناراحت شد و گفتم فرصت ندارم و بالاخره بگمانم بدش آمد و دیگر سراغم نیامد. باز از کسانی که به دیدارم آمد قاسم‌زاده بود که وقتى از زندان مشهد آزاد شده بود یک روز از بازار رد مى‌شد و بخانه‌شان می‌رفت و مرا دید دیده‌بوسى و حال و احوال کردیم و رفت باز یک روز دیگر او را در مغازه دیدم و از او حال و احوال گرفتم و از وضع کارش پرسیدم گفت در مشهد کارى پیدا کرده‌ام در یک شرکت در قسمت مربوط به برقش کار مى‌کنم و در ضمن از من خواست که با آشنائى‌اى که در بازار دارم براى برادرش از بانکهاى اسلامى پولى قرض کنم من هم تماس گرفتم و گفتند نمى‌شود و البته من خودم به آن شخص که مربوطه به بانک بود گفتم تقاضاى وامش را ردّ کن چون اصولاً از چنین تماسهائى با سابقه‌داران مى‌ترسیدم و او هم جواب رد داد و گفتم بانک فعلاً وام نمى‌دهد او را رد کردم اینها کسانى بودند که آشنایى من با آنها از زندان اخیرم پیدا شده بود. از دوستان قبلى هم حاجى شفیق و حاجى میرفندرسکى و اسلامى و توکلى و بهادران را دیده‌ام و یک روز هم براى گرفتن قرض بحجره شفیق و میرفندرسکى رفتم و آنها اتفاقا پولى که بمن قرض بدهند نداشتند و بالاخره مجبور شدم سفته‌ام را تمدید کنم. دیگر از کسانى که بدیدنم آمدند اکثر همسایگان بازار و همسایگان قدیم مغازه خیابانم بودند البته در میان این دیدار کنندگان کسانى هم آمدند که من آنها را نمى‌شناختم و بعد معلوم شد که همسایگان جدید بازار هستند. اسداله لاجوردى
س ـ اظهارات خود را چگونه گواهى می‌کنید.
ج: خودم نوشتم و با امضاء گواهى می‌کنم. اسداله لاجوردى

توضیحات سند:

* این سند نشانگر بازجوئى‌هاى متعددى است که از شهید به عمل آمده او که مرد پولادین زندان نام گرفته بود همچنان نیروهاى امنیتى رژیم مرا در حسرت دریافت کمترین اطلاعات گذاشت.

منبع:

کتاب شهید سید اسدالله لاجوردی صفحه 239


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.