دکتر حسین رازانی دکترای حقوق از دانشگاه تهران جناب آقای دکتر آموزگار وزیر محترم کشور
متن سند:
با عرض سلام و خواستاری توفیق شما
مولا علی (ع) در یکی از مناجات های خود مطلبی خطاب به خدا خطاب
فرموده که به زبان شعر چنین آمده است:
نه ترس از جهنّم نه حُبِّ بهشت
عبادت کنم من تو را در کنشت
حالا من هم که عتبه بوس و سگ درگاه او هستم تا امروز اگر کاری کرده و یا
مطلبی گفته ام از ترس و نیاز خالی بوده است حتی در زمان عهده داری وزارت
دارائی، که لااقل این توهم وجود داشت که در من تأثیر دارید، زاید بر 30 نامه به
شما نوشتم که جملگی شجاعانه، منصفانه و بیطرفانه و متضمن شروط دوستی
بود.
کسی که به شما گفت سیرنگ مرد خوب و مشاور خوب و مدیر بدی است رازانی
بود ...
کسی که به شما گفت رهبر، مرد پرکار و لایق و دقیق ولی خبیث و لجوج و فاقد
عاطفه است رازانی بود...
کسی که به شما نوشت وارسته دیوانه و مصروع است من بودم ...
کسی که گفت
مؤیّدی و فرهادپور کثیف و غیرقابل اعتماد هستند من بودم...
آن کسی که گفت
رازقی و سلیمان خواجه نوری ـ عزیزالدین ـ صفویان کثیف و نالایق هستند
رازانی بود...
روزی که از من خواستید کسی را بجای عرب به شما معرفی کنم تا
مدیر کل بودجه کنید، من بودم که گفتم عرب یکی از عناصر امین و پاک و افتخارـ
آفرین ماست چرا می خواهید او را بردارید...
شما فرمودید از زمان عقب است
ومن گفتم اگر او برود جای او پر نمی شود.
.
شاپوریان را من برای مشاورت
پیشنهاد کردم، شما او را معاون کردید.
.
طنین این صدای من هنوز باقی است که
گفتم «مشتی نامرد نمک نشناس، به حساب شما دارند یارگیری می کنند.
.
» من
بالغ بر 10 دفعه گفتم و نوشتم که محمود کاشفی ناجوانمرد متظاهر، دشمن تراش
و ظاهر و باطن دوگانه است، الان هم می گویم و تا روزی که خودتان متوجه
شوید، خواهم گفت...
من امروز هم می خواهم در حق شما دوستی کنم.
.
خدمتی که آدمک های
مکانیکی و متملق اطرافی شما نخواهند کرد.
.
و امروز حتی آن توهم ضعیف هم
که شما بر من تأثیر دارید وجود ندارد.
.
شما بیاد دارید وقتی 7 سال قبل به من
فرمودید هویدا از من تعریف کرده و گفته است همراه نجم آبادی بروم شرکت
تلفن گفتم من به هویدا اعتقاد ندارم و محتاج تعریف او و تصمیم او در حق خودم
نیستم.
بعد هم که مرا به ناهار دعوت کرد، آن نامه کذائی را باو نوشتم که فتوکپی
آنرا دیدید...
طباطبائی معاون وزارت دارائی شاهد است که حاضر نشدم پاداش
30 هزارریالی او را از اعتبار محرمانه بگیرم و به طباطبائی که رئیس حسابداری
بود گفتم آنرا برگرداند...
قبل از ورود به بحث درباره موقعیت فعلی سرکار توجه
جنابعالی را به یک نکته جلب می کنم...
حتما بخاطر دارید که در مدرسه بعضی از
بچه ها باهوش بودند و کم کار و بعضی کم هوش و پرکار...
گروه اول با تقریر معلم
درک مطلب می کردند و گروه دوم با 20 مرتبه کتاب خواندن غالب افراد دسته
اول در اموری که ممارست و نظم و پشتکار
لازم داشت توفیق حاصل نمی کردند.
جالب است که کار تا امروز شما در گروه اول و کار فعلی شما در گروه دوم، کلاسه
است...
اساسا بعضی اشخاص ساخته کاری هستند و بعضی ساخته کار دیگر...
اگر شما یا هوشنگ انصاری و یا مرحوم رزم آرا یا مهندس شهرستانی سناتور و
وکیل مجلس بشوید عملاً تفریط شده اید...
این کار بدرد محمد علی وارسته و
حاج عزالممالک اردلان می خورد...
برای توفیق در کاری که قبلاً داشتید، هوش
ـ استعدادـ شم عالی سیاسی واقتصادی ـ تحرک و قدرت برنامه ریزی و
بهره گیری از اوکازیونها لازم بود که شما حقا از اتّم آن برخوردار بودید.
نطقی که
شما در سازمان ملل کردید و من تقریبا زنده آنرا شنیدم و بعد محتوای آنرا مطالعه
کردم آنقدر محکم ـ پر مغز و متضمن عمیق ترین نظرهای اقتصادی و سیاسی بود
که بر آن صدها آفرین بایستی فرستاده می شد...
ولی وقتی با امضای چنین
مردی، سه دفعه سه حکم ضد و نقیض و فاقد مبنا برای مسعود سالور یا عیاری یا
ابراهیمی یا ترکمان صادر می شد، من بر مسبب آن یعنی کاشفی لعنت
می فرستادم...
شما یک وجود ارزنده متمتّع از تمام شرایط خدمتگزاری هستید
به یک شرط و آن این است که «ابزار کار شما یعنی مجریان دستورات شما مردان
با شرف و امینی باشند...
» تاریخ نشان می دهد خواجه نظام الملک توانسته است
بدست امیر سلجوقی ترک وحشی، رصدخانه مراغه و دارالعلم بغداد بسازد و
مروان حکم وزیر بدنام و غرض ورز و بی شرف عثمان خلیفه سوم، این مرد را که
متناوبا دو دختر پیغمبر عیال او بودند و از مهاجرین و صحابه خوب پیغمبر و امین
و فرستاده اش به جلسه بود و قرآن واحد
فعلی ما جمع آوری اوست و در زهد و ورع بی مانند، به کشتن بدهد و مملکت
اسلامی را درهم بریزد.
شما را به خدا هر جا بودید و هر تصدی داشتید «آدم دوم
و سوم...
» خود را با مطالعه انتخاب کنید چون حتی فراشباشی یک حاکم
می تواند در اجرای حکم نقش مثبت ومنفی داشته باشد.
زندگی سیاسی و اداری من انفصال و تبعید و ادعانامه اعلام دادرسی ارتش دارد
ولی توسل و توسط و رنگ عوض کردن ندارد.
بیاد دارید که در نامه ای به سرکار
نوشتم وقتی مقامات مملکتی در اختیار هادی موش و خانم صوفی و عزت
همایونفر و کیانپور و کاشفی باشد.
عکس العمل رازانی فقط یک خنده توام یا
استهزاء می تواند باشد و بس...
آنطور که من شما را شناخته ام، شما مردی باهوش ـ پرجوهر ـ پرکار ـ بسیار
خوش بیان ـ مودب ـ سریع الانتقال و سریع التصمیم هستید...
قلب بسیار رؤف و
مهربانی دارید...
در مدتی که وزیر دارائی بودید، نان هیچکس را قطع نکردید...
چراغ کسی را خاموش نکردید و تا توانستید از نظر مادی به عناصر نیازمند
کمک کردید...
در قبال این اوصاف...
شما عجول هستید...
سایه روشن پر
فاصله ای دارید...
خیلی زود اعتماد می کنید و بسرعت برمی گردید تا حدی
تأثیرپذیر و دهن بین هستید...
فوری جرقه می زنید و فوری سرد می شوید...
بی
تأمل تصمیم می گیرید و با تأمل کمتر منصرف می شوید...
مقداری غرور (شاید
بعلت موفقیت های تا امروز) در وجود شما هست و این غرور، شما را بد منصب و
تند کرده و حاصل آن این است که شما نوکر می خواهید نه دوست! نوکری هم
متاع است و تابع عرضه و تقاضا...
امثال
محمد حسین احمدی و محمود کاشفی و مشابهین آنها خوب می توانند چَم شما
را بدست بیاورند و از آن، برای پیش بُرد منظورهای خود استفاده کنند...
بررسی مختصری درباره وزارت دارائی جنابعالی
در دوره ای که در وزارت دارائی بودید، اینجا فقط عنوان و مستمسک وبعبارت
دیگر دفتر کارتان بود...
شما مسئول حل مسائل نفتی بودید و امور مرتبط با
وظایف وزارت دارائی حتی 30% وقت سرکار را بخود مصروف نمی داشت...
وزارت دارائی یک حکومت کنسولی دونفری داشت که علی فرشچی یک
کنسول آن لااقل نادرست و نامرد نبود و بشنوید که با تمام وجودش صمیمی به
شما و مطیع شما و محو در شما بود...
ولی همین اطاعت محض موجب آن بود که
شما در جریان وقایع قرار نگیرید...
ولی کنسول موثرتر و مقتدرتر و مداخله
جوتر که تمام وجودش دورنگی و تدلیس و سراپایش مالامال از خیانت و کثافت
بود، محمودکاشفی، زیر چتر حمایت شما وزارت دارائی درست کرد که در آن
دکتر تهرانی ـ فریدون بودجه ـ مرتضائی بیرون انداخته می شدند و امثال
عزیزالدین و صفویان معرکه دار آن بودند و فرهادپور و مؤیّدی بدنام گرداننده
آن...
شما به وزارتخانه ای آمدید که جنگل عجیبی است...
آن منوچهر قیائی
دنیای طراری و دغلی و سوابق نامأنوس.
استاندار گیلان شما یک ستوان یکم
سابق شهربانی است و اطلاع از اینکه چطور او به وزارت کشور آمد و کارش تا
استانداری کشید داستان جالبی است...
کامران فیلسوفی با 6 ـ 7 سال سابقه
خدمت و اینکه همدوره هایش هنوز بخشدار هستند چطور مدیر کل است
شایسته مطالعه است.
.
اگر بخواهید دست به
ترکیب آقای فرهت یا مدیر کل کارگزینی بزنید ناله امام جمعه تهران به هوا می رود!! فتحعلی شیرانی بدنام
بدسابقه از کجا آب می خورد...
برهمن را خودتان بهتر میدانید چه بوده و حالا که تعویض شده یقینا یا مثل
اسلامی نیا به مجلس می رود یا کاری مثل کار نصیر عصار می گیرد!!
عزیزالدین که به مرحمت کاشفی پیشکار دارائی شد پرونده ای دارد که «با سرنگ از بطری مشروب،
مشروب بیرون کشیده» و صفویان در کرمان حتی از برادر دکتر آگاه دوست خودتان توقع!! داشته و در این
اواخر برگ تشخیص مالیاتی را پسرعموی فرهادپور که وکیل عدلیه است بخط خودش می نوشت!...
ولی
هیچکدام آنها اثری را که یک فرماندار و حتی بخشدار نامناسب دارد، دارا نیست...
اثر آنها فقط مالی و
سوء استفاده مالی است نه سیاسی و اجتماعی.
40 سال پیش مرحوم عبداله مستوفی استاندار آذربایجان، روی یک حماقت سه نفر از محترمین آن
سرزمین را توبره به گردن انداخت و به آغل بست و ملت ایران تا امروز از هم سرزمینی های ستارخان و
باقرخان خجل است و تاوان آنرا می دهد هنوز مردم آن خطه مردخیز عصبانی هستند...
یک مامور
کوچک وزارت کشور در سوسنگرد یا ترکمان صحرا یا در نقده و سردشت می تواند بزرگترین مشکل
سیاسی و امنیتی را برای مملکت فراهم کند...
آن همکار قوی و بیدار شما که باید شما را مجهز به اطلاعات
لازم بکند کیست؟ باز هم خسروانی ها و مویدی ها هستند؟ اَسَفا...
روزی مرحوم سپهبد رزم آرا در اطاق
سرلشکر شفائی معاونش (اطاق آنها در ستاد ارتش تودرتو بود) به من گفت رازانی من ظاهرا هزارها
دوست دارم ولی واقعا تنها هستم...
و بعد گفت من باهوش هستم ولی در بعضی مسائل و مخصوصا
«مردم شناسی» بی تجربه ام...
بعد گفت «همه جا نمی شود هوش را جای تجربه بخدمت گرفت.
»
چقدر مناسب است عین گفته های آن مرد مستعد و کم تجربه و زود تصمیم گیرنده و عجول را برای شما
تکرار کنم.
من شما را دوست دارم...
شما در مجموع خوب هستید...
انسان متواضع، مودب و خوش قلبی هستید...
واقعا برای مملکت قابل استفاده هستید...
من حاضرم به شما کمک کنم...
کمک بی شائبه و فارغ از توقع.
در شأن یک دوست.
من وقتی بیاد خانم پارسای ـ عزت همایونفرـ هادی هدایتی ـ خانم صوفی ـ بطحائی
ـ کیانپور ـ درخشش و دکتر سام و امثال او می افتم و یا پرویز خسروانی را با همه وجه هایش مرحوم
مارشال پتن و ژون و مونت گامری قیاس می کنم، از جان خودم سیر می شوم...
بنابراین در برابر خدمت
صادقانه ام نه پول می خواهم نه سمت و عنوان.
بلکه در همین وزارت داریی که هستم و با اشتغالات
آموزشی که دارم، حاضرم صمیمانه به شما خدمت کنم...
مستقیم و غیر مستقیم از من استفاده کنید.
روی
اشخاص، روی مقتضیات محلی ـ از جهت اطلاعات من می توانم کمک موثری باشم.
یک روز یادتان
هست خبر شدم حکمی امضا فرموده اید که آقای اسکندریان بریاست دارائی قم برود و با آنکه حکم امضا
شده بود یادداشتی دادم که مصلحت نیست...
برای کار دیگری مرا خواسته بودید فرمودید مگر اسکندریان
دزد است گفتم نه...
فرمودید نالایق است گفتم نه...
گفتید چه عیبی دارد...
عرض کردم در شبانه روز 7
بطری عرق می خورد و بدرد قم نمی خورد...
با کمال شهامت تلفنی دستور دادید حکم صادر نشود و من
خودم آقای مشتاق را که از روسای حسابداری بود و همین طباطبائی بوجودش احتیاج داشت معرفی
کردم و فرستادید قم...
همینطور راجع به محمد حقوقی برادر دکتر عسکر حقوقی که قراربود پیشکار بشود
و جلوگیری شد ...
باز هم تکرار می کنم من دست برادر خود را اگر دزد باشد قطع می کنم ولی از دشمن
خودم اگر باشرف باشد تجلیل می کنم...
همین فرشچی را چون جدا نسبت بشما وفادار و صمیمی و محو
بود تکریم می کنم...
حق او بود که همراه شما بیاید...
به او اعتماد کنید ولی بعضی اشتباه کاریهای فکری و
ناپختگی های اداری دارد که خودم به او تذکر خواهم داد چون محیط وزارت کشور غیر از دارائی است.
از اینکه ما را از وجود کاشفی راحت کردید.
ممنونیم خدا دکتر شیفته و امثال دکتر برومند ـ سرنظر ـ زکاء ـ
استوانی ـ باستانی فر و قارایتان و دیگر بچه های سازمان امور اداری را از دست او در امان بدارد.
منبع:
کتاب
جمشید آموزگار به روایت اسناد ساواک صفحه 344