مؤلفهای در تضاد با اندیشه حضرت امام(ره)
متن سند:
مؤلفهای در تضاد با اندیشه حضرت امام(ره)
آزاداندیشی و استقلال فکری در فرهنگ اسلام از جایگاه ویژهای برخوردار است و هیچ کس منکر ارزشمندی این مقوله در این مکتب حیاتبخش، خصوصاً در تضارب و تعاطی با افکار و آرا دیگران نیست.
شاید در وهله نخست سخنان مهدی هاشمی چون دیگر گفتهها و برداشتهایش با مقبولیت عام و حتی خواص مواجه شود اما با تأمل و ریز شدن در آن به وضوح به انحراف او در درک مبانی اعتقادی و دینی میتوان پی برد.
در فرهنگ اسلام مقولههایی چون قدرت، اراده، صبر و استقلال فکری از دامان تقوا و مبانی دینی زاده میشوند و تقوی و پرهیزکاری است که به این مفاهیم جهت میبخشد و آنان را در شاهراه کمال انسانی قرار میدهد. بیشک تکیه امیرمؤمنان(ع) به «تقوى الله و نظم امرکم» ریشه در همین معنا دارد. معنایی که نظمی ارزشمند و بیشائبه است که یا از دامان تقوی زاده شده باشد و یا تالی تلو تقوا باشد.
مهدی هاشمی در این سخنرانی استقلال فکری را در عرض مقولههای دیگر قرار میدهد و حتی تقوا را به عنوان عنصری مستقل و جدای از استقلال فکری به تصویر میکشد که نتیجه این برداشت نادرست1 مفاهیم اسلام، نوعی استقلال فکری و آزاداندیشی - که بریده از مبانی اخلاقی و دینی است - بروز و ظهور پیدا میکند و بیگمان این برداشت مهدی هاشمی و همفکرانش یا ریشه در مبانی مکاتب غربی چون لیبرالیسم و... دارد و یا خودمحوری و استبداد رأی است که در رهگذر زمان و در راستای جذب نیروهای خودمحور صبغه فکری به خود گرفته است.
در تبیین و شفاف شدن نگرش مهدی هاشمی به جذب نیرو و خط بطلان کشیدن بر مؤلفههای اخلاقی باید اذعان داشت که مهدی هاشمی درخصوص صدور انقلاب بر این باور بود که تغییر حاکمیت یک کشور در گام نخست و سپس رویکرد به کارهای فرهنگی و اسلامی یک «معادله قرآنی» است که این باور، درست در مقابل اندیشههای امام راحل قرار داشت.
امام راحل(ره) بالا بردن سطح بینش هر جامعه و شناساندن حق و باطل به آنان، معرفی اندیشههای اسلام ناب و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) و کاشتن بذر دینباوری در نهاد ملل مستضعف را زیربنای هر انقلابی و حرکتی برمیشمارند که بدون این مهم، هر حرکتی فاقد نیروهای مؤمن و فداکار خواهد بود و در کوتاهمدت هر انقلابی از مسیر اصلی خود خارج خواهد شد. در باور امام راحل تا جامعه، خود به رشد فرهنگی نرسد، توان پاسداری از فرهنگ خود را نخواهد داشت و در مقابل سیل تبلیغات و جریانهای غوغاسالار و بدلی زانو خواهد زد. اما لازمه بینش طیف مهدی هاشمی و هفکرانش در گام اول، حاکمیت اسلام توسط افراد غیرمهذب و استمرار و پاسداری از دستاوردهای آن توسط نسلی است که مراحل تهذیب و تزکیه را نگذراندهاند.
مهدی هاشمی در نوار هشتم سلسله درسهای «انقلاب بینالملل، ضرورت صدور انقلاب» بینشی را تبیین میکند که بیانگر تمسک جستن به نیروهای غیراخلاقی و غیرمهذب در انقلاب است که یکی دیگر از عوامل جذب نیروهای غیراخلاقی و التقاطی به تشکلات وابسته به او را روشن میسازد.
«...آیه بعدی هم در سوره قصص هست»، آیه ۴ و ۵ همان آیه معروفی که همتون از حفظید «و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فی الارض تا آخر آیه» که یعنی، خداوند، میخواسته که منتی بذاره بر سر مستضعفین و محرومین و اینها را در رابطه با مبارزهای که با استکبار و طاغوت داشتند به امامت برساند که این آیه به قرینه اینکه در رابطه با داستان موسی و فرعون نازل شده یعنی خداوند در اون رابطه که میخواهد مبارزات موسی و فرعون را تبیین بکند این آیه را میگوید که «و نرید ان نمن» و از این آیات این دست هست در قرآن، تعدادی بهعناوینمختلف؛ حالا من همهاش را نیاوردم اما از این خانواده هست باز هم این آیات وقتی خوب دقت بکنید انسان میفهمد که وظیفه جامعه اسلامی کلاً رهبران اسلام در مقام برخورد با مستضعفین این نیست که بروند روی خودشان کار بکنند، از این آیات این را نمیفهمیم ما، بلکه از این آیات و مشابهش میفهمیم که در راه نجات اینها باید با مستکبرین جنگید باید یک خط مشی مبارزاتی محکمی را اسلام تنظیم کند برای جنگ با آنها، یعنی با ابرقدرتها و طواغیت به خاطر نجات اینها. در حقیقت هدف غایی و نهایی از این جنگ، نجات محرومین است اما نه اینکه بیاییم حالا روی محرومین کار فکری بکنیم که اینها خودشان قوی بشوند بروند، طاغوت را سرنگون بکنند این نیست مضمون آیات، مضمون آیه این است که خداوند عتاب میکند، خطاب میکند، به مسلمین که چرا در رابطه با نجات این محرومین مستضعف نمیروید با طواغیت و کفار بجنگید و سلطه بیرحمانه آنها را بردارید تا اینکه اینها بتوانند رشد بکنند. معلوم میشود که آنها وجودشان و حضورشان،(طواغیت و کفار)، باعث سد از رشد ملتها و مردم هست و بوده و تا مادامیکه این جریان طاغوتی حاکمه [= حاکم است] رفتن، کار فرهنگی کردن روی ملت به یک معنا اصلاً بیهوده است. مگر اینکه مبارزه با طاغوت شروع شده باشد یعنی جنگ با استکبار آغاز شده باشد و در این رابطه انسان برود روی ملتها کار بکند کار فکری و فرهنگی که اونها متحد این وضعند، متحد ما خواهند بود. میتوانند ما را در این جنگ با استعمار یاری کنند. در این صورت خوب است؛ اما فرض کنید یک ملتی در یکگوشه از جهان تمام عناصر وجودش زیر چنگال خونین استکبار است و ما هم با استکبار کاری نداریم و مبارزه نمیخواهیم بکنیم برویم آنجا، بله جهانبینی اسلام این است که خدایی هست در این جهان، هدفی هست، آفرینش خطی داشته چی و چی و... اینها را بخواهیم به عنوان جهانبینی منتقل بکنیم و یا اینکه ایدئولوژی اسلام این است، احکام، واجبات، محرمات برای ملتی که همه وجودش زیر اشغال استکبار است. هم ابعاد مادی و هم ابعاد معنوی این اصلاً معقول نیست، یعنی عملاً میکنند الآن، خیلی، اما با منطق قرآن معقول نیست که بگوییم منظور قرآن این بوده که مستکبرین بچاپند و ما هم با مستکبرین کاری نکنیم برویم ملتها را آگاه بکنیم به امید اینکه خود ملتها در اثر آگاهی قیام کنند و معرکه استکبار را برچینند. این معادله معادله قرآنی نیست.
توضیحات سند:
1. افراد وابسته به جناح انشعابی نیز بسیاری از مقولههای فکری و فرهنگی، استقلال فکری، آزاداندیشی را در عرض مبانی اسلام قرار میدهند و بر مبنای همین نگاه، سیاستهای فرهنگی خود را جهت میبخشند.
منبع:
کتاب
بنبست - جلد دوم / مهدی هاشمی مبانی اخلاقی صفحه 98