ترجمه از مقاله ای در شماره فوریه 19641 مجله Chatelaineکانادا شاه ایران
متن سند:
در یکی از روزهای آفتابی و خیلی گرم اوائل ماه ژوئن گذشته قرار بود که از
طرف مجله چتلین2 (Chatelaine) با شاه و ملکه ایران مصاحبه ای به عمل آورم.
سه هفته بود که در ایران
بودم و در این مدت با
اتومبیل جیپ زره دار و شتر
و هواپیمای (Piper Cup) از
خلیج فارس تا بحر خزر به
سیر و سفر پرداخته بودم.
این نوزدهمین کشور از سی
کشوری بود که در طی نه ماه
سفر به خاطر نگارش کتاب
تازه ام به نام Pleasure of
Ruins در آن عکسبرداری
کردم.
محمدرضاشاه پهلوی بر
اورنگ3 باستانی ترین کشور
پادشاهی جهان، که قدمت آن
به سال 559 پیش از میلاد
مسیح می رسد، تکیه زده اند.
نام این کشور از سال 1935 رسما از «پرشیا»به «ایران»
تغییر یافت ولی جاذبه و کشش معنوی آن، نام کهن و افسانه هایی که در باب تخت
طاوس بوجود آمده همچنان پا برجاست.
شاه ایران به موجب قانون اساسی حکمروایی می کنند ولی عملاً اختیارات ایشان
از ملکه الیزابت دوم4 که او هم طبق قانون اساسی سلطنت می کند خیلی بیشتر
است.
شهریار ایران یک مصلح با وجدان اجتماعی هستند و تدابیر و اقداماتشان،
که موجب از هم پاشیدن نظام ارباب و رعیتی دیرین شده است، برخی اوقات
خشم بسیاری از رعایای قدرتمندتر ایشان را بر می انگیزد.
چند سال قبل
بسیاری از املاک شخصی5 خودشان را بین روستائیان تقسیم و به این ترتیب
اصلاحات ارضی6 را آغاز کردند و به سایر ملاکین ثروتمند دستور دادند که به
ایشان اقتدا کنند.
در ژانویه 1963 ایشان رفراندمی را تصویب نمودند که به موجب
آن مسلمانان (روحانیون) مجبور شدند هزاران جریب اراضی مذهبی (موقوفه) خود
را به کشاورزان تهیدست واگذار کنند.
نود و پنج در صد از جمعیت ایران مسلمانند و اسلام دین رسمی کشور است و در
سیاست ایران نفوذ بسیار
دارد.
رفراندوم اصلاحات
ارضی شاه موجب بروز
شورشهایی در سراسر
مملکت شد و در بهار گذشته
با تصویب لایحه ای که به
موجب آن به زنان ایران حق
شرکت در انتخابات عمومی
سپتامبر همان سال اعطا
گردید.
وضع پیچیده تر شد.
بسیاری از مسلمانان
(روحانیون) که از موضوع
اعطای حق رای به زنان
دچار حیرت و وحشت شده
بودند مدعی شدند که شاه به
تعالیم محمد رسول اللّه بی
حرمتی کرده است.
اعلیحضرتین در تهران دارای سه کاخ سلطنتی هستند که دو تای آنها در وسط
پایتخت و سومی در کوهپایه خنک خارج شهر واقع است و در هر سه کاخ7 خیل
ملازمان8 و دبیران و ندیمان و حاجبان و نگهبانان ملی وجود دارد.
اطرافیان در
تالارهای عظیم پذیرایی کاخ پشت به دیوارها می سایند و به رسم قرون وسطی به
خاندان سلطنت کرنش می کنند.
و هنگام عبور اعلیحضرتین، تا کمر خم
می شوند.
همه جا اعلیحضرت را شاهنشاه (شاه شاهان) می خوانند.
ادای
چنین احترامی به نظر باختریان از حدود سلطنت مشروطه در می گذرد ولی به
ملکه نیز، که تا چهار سال قبل از مردم عادی بود، همین حرمت را روا می دارند.
در سال 1959 این دوشیزه دوست داشتنی که با نام فرح دیبا در پاریس در رشته
هنر تحصیل می کرد به عنوان سومین همسر شاه ایران انتخاب شد و من در آن
موقع در پاریس بودم.
ملکه ثریا که به زیبایی شهره بود به علت آن که وارثی برای
تخت طاوس از او متولد نشد پس از هفت سال زندگی زناشویی خوش در 1958
مطلقه شد.
ایرانی ها ثریا را بسیار دوست می داشتند و خود شاه نیز از طلاق او
متألم شدند.
من از وضع و
موقع سومین همسر شاه
متأثر شدم زیرا خجول و
آسیب پذیر به نظر می رسید
و از دگرگونی یک شبه در
سرنوشت خود اندکی دچار
سردرگمی شده بود.
جواهرات کمیابی به او داده
شد و لباس عروسیش را
کریستین دیور9 طرح کرد.
شاه ایران، پس از
خواستگاری از او در طی
پرواز با هلیکوپتر بر فراز
ایران، او را از عالم رویا
خارج و با واقعیت روبرو
ساختند10 و به دست
درباریان سپردندش تا او را با تشریفات سلطنتی آشنا سازند.
در مدتی کمتر از دو
ماه او ملکه شد.
هنگامی که به ایران وارد شدم نمی دانستم گذشت چهار سال آن دانشجوی
بی خیال را که اکنون ملکه ایران می باشد چگونه دگرگون کرده است.
بسیاری از
عکاسان در اروپا و امریکای شمالی بیشتر نگران ثریا هستند که از پایتختی به
پایتختی دیگر در سیر و حرکت است ولی من که در رم زندگی می کنم غالبا او را
در خیابان یا عکسش را در روزنامه ها و مجلات می بینم.
خود من هیچگاه اجباری نداشته ام که از او عکس بگیرم ولی فرح دیبا همواره
این شوق را در من برانگیخته است که عکسش را بیندازم.
در تهران ـ پایتختی با حدود دو میلیون نفر جمعیت از مشاهده تصاویر گوناگونی
که مردم از شاه و ملکه در معرض دید عموم قرار داده بودند دچار شگفتی شدم.
تمثالهای شاه و ملکه در همه ادارات و تقریبا در تمام رستورانها و اتوبوسها دیده
می شود.
حتی رانندگان تاکسی عکسهای ایشان را به داشبورد اتومبیل های خود
می چسبانند.
11 در این تمثالها معمولاً اعلیحضرتین با لباس تمام رسمی مزین به
علائم و نشانها دیده
می شوند و بسیاری از آنها
در قاب های طلایی جای
دارند.
معهذا عکسهای غیر
رسمی ترشان نیز ـ که از
فعالیت های مختلف مانند
افتتاح سد یا گردش در
ساحل به اتفاق فرزندانشان
گرفته شده دیده می شود.
به زودی دریافتم که گرچه
اعلیحضرتین در همه جا
حاضر و ناظر به نظر
می رسند دادن ترتیبی برای
بار یافتن به حضورشان
بسی دشوار و حتی از
امکانات سفارت کشور
متبوع خودم خارج است لذا چاره را در آن دانستم که با وزیر دربار ملاقات کنم و
خوشبختانه نسخه ای از کتاب فعلی خودم تحت عنان A Time of Godsراه همراه
داشتم و همین هویت مرا ثابت کرد و موانع را از سر راه برداشت و روز بعد به کاخ
مرمر احضار و مطلع شدم که به من اجازه داده شده است که ساعت پنج روز پنجم
ژوئن به حضور اعلیحضرتین و ولیعهد (سه ساله) برسم.
قرار بود که این ملاقات
در کاخ ییلاقی واقع در، تقریبا یازده کیلومتری شمال تهران که دربار به اقتضای
فصل بدانجا منتقل شده بود صورت بگیرد.
دل شاد و آسوده خاطر شدم ولی ناگهان به یاد آوردم که تنها کفشهای سیاهی را
که داشتم در کراچی به ساربانی برهنه پای داده ام.
به علت انقلابی که در شرف
وقوع بود نمی توانستیم از هتل هایمان خارج شویم.
به هر حال نایب کنسول با
شتاب یک جفت از کفشهای خودش را که البته مشکی ولی دو نمره برای پای من
بزرگ بود به من رساند و مرا از مخمصه رهانید.
صبح روز مقرر دولت یک ...
در اختیار من گذاشت (در اینجا قسمتی از مطلب
افتادگی دارد.)
اطلاعات روزنامه ای است
لیبرال و طرفدار اصلاحات
شاه.
ساختمان این روزنامه
نیز، مانند کلیه ادارات دولتی
و غیر دولتی تهران دارای
نرده های آهنی بلند است و
نگهبانی اونیفورم پوش از
آن حراست می کنند.
راننده
ما تازه اتومبیل را دم در
متوقف کرده بود تا مطلوب
ما را به اطلاع نگهبانان
برساند که دو بمب در کناره
نرده ها منفجر شد.
نگهبانان
خانم ها را از لندرور بیرون
کشیدند و ما همگی به
استثنای راننده مان ـ به
داخل ساختمان پناه بردیم.
پس از آن که به جای امن رسیدیم به عقب نگریستیم
ولی نه از راننده خبری بود و نه از لندرور اثری.
در این لحظه بود که متوجه شدم
در گرما گرم التهاب و اضطراب ناشی از حادثه انفجار فراموش کرده ام
دوربین های عکاسیم را بردارم و حالا آنها هم ناپدید شده اند.
به سراغ تلفن رفتم که محل خودم را به سفارت کانادا اطلاع دهم.
بانو جهانبانی و
خواهرش در جهت دیگری از نظرها ناپدید شدند تا پارچه ای برای تهیه چادر
پیدا کنند.
چند تکه پرده یافتند و آنها را استادانه با مرکب چاپ سیاه کردند.
این
دیوانگی محض بود که بخواهند بی چادر از ساختمان خارج شوند زیرا در نظر
آنان که علنا در خیابانها به شورش برخاسته بودند زن بی چادر نماینده
اصلاحات شاه در زمینه های اعطای حق رای به زنان بود12 و جان چنین زنی در
خطر بود.
اکنون کتابخانه اداره روزنامه و ساختمان های مجاور آن در آتش می سوخت
پشت تنها تلفنی که در داخل ساختمان وجود داشت و هنوز ارتباطش با دنیای
خارج بر قرار بود صفی طویل کشیده بودند و من هم داخل صف شدم.
چون نوبت
به من رسید به (t.
Paul
Malone) سفیر کانادا در
ایران تلفن زدم.
جناب آقای
مسعودی (ظاهرا همه کس
در دستگاه دولت «جناب»
است) مدیر اطلاعات
مکالمه مرا با سفیر شنید و
حرف مرا قطع کرد و به آقای
مالون اطلاع داد که مرا به
سلامت از آنجا خارج
خواهد فرستاد.
ما به زیرزمین رفتیم و مدیر
اطلاعات مرا از راهروهای
زیرزمینی به زیر زمین یکی
از ساختمانهای نزدیک
رساند.
از آنجا از درون
خانه ای به بام خانه ای دیگر رفتیم و از آنجا پائین آمدیم و راه بامهای دیگری در
پیش گرفتیم تا عاقبت آقای مسعودی مرا چندین ساختمان آن طرف تر از اداره
خودش و محل زد و خورد به خیابانی رسانید.
گویا کلیه اشخاص مهم یک در
خروجی مخفی برای مواقع اضطراری دارند.
افسرده خاطر به هتل خودم مراجعت کردم.
دوربین های عکاسیم گم شده بود و
نمی دانستم بر بانو جهانبانی و خواهرش13 چه گذشته است و یقین داشتم که وزیر
دربار اجازه باریابی به حضور شاه را لغو خواهد کرد.
باری عجالتا کاری از من
ساخته نبود لذا به بار رفتم تا به دیگر خبرنگاران خارجی که برای مخابره
گزارشات خود درباره شورش به جهان خارج سراسیمه بودند ملحق شوم.
اندکی
بعد در کمال شگفتی بانو جهانبانی را دیدم به آرامی وارد می شد و دوربین های
مرا همراه دارد.
به من گفت که لندرور را پیدا کرده و دوربین هایم را باز یافته است
و شاه ما را به حضور خواهند پذیرفت.
هرگز توجه و ملاحظه ایشان را که قرار
ملاقات با یک عکاس صرف را ـ آن هم در لحظه ای که کشورشان دچار آشوب
بود ـ از یاد نبرده بودند فراموش نخواهم کرد.
ساعت 5 بعدازظهر با
اتومبیل جلوی در کاخ
ییلاقی واقع در دامنه های
البرز که تهران را از دریای
مازندران جدا می سازد ـ
توقف کردیم در ایام صلح و
سلم کاخ سلطنتی و
کاخ نشینان را افراد گارد
ملی با اونیفورم سیاه و
سردوشی های چرمی سفید
و پوتین های سفید و
کلاههایی که پر سفید دارد
نگهبانی و حراست می کنند
ولی امروز بعدازظهر
توپخانه سنگین با افراد
توپخانه ملبس به لباس
خاکی از درهای کاخ محافظت می کردند.
منشی کاخ آمدن ما را به اینها اطلاع
نداده بود.
افراد مزبور دوربین های عکاسی و وسایل و لوازم مرا دقیقا بازرسی
کردند و سپس به کاخ تلفن زدند تا ادعای ما دایر بر اینکه اجازه شرفیابی به
حضور خانواده سلطنتی داریم مورد تایید قرار گیرد.
بالاخره در کاخ گشوده شد و ما اجازه دخول یافتیم ولی اجازه ندادند اتومبیل را
به داخل ببریم.
سربازان نگذاشتند با اتومبیل داخل و جلوی کاخ که حدود
چهارصد متر دورتر واقع بود پیاده شویم و حتی ما را در حمل وسایلمان که
سنگین بود یاری نکردند لذا من و بانو جهانبانی، در حالی که لوازم را حمل
می کردیم، زیر آفتاب داغ ایران راهی طولانی را در پیش گرفتیم.
تصور می رود گل رز از ایران برخاسته باشد و همچنانکه به پیش می رفتیم
بوته های بلند انواع رز را در همه جا می دیدیم و جا به جا در میان آنها فواره ها و
حوض های زینتی زیبا به چشم می خورد و اینها از متعلقات چشمگیر باغچه ها
بود ولی حتی در این محیط آرام هم چیزهایی دیده می شد که یادآور زد و
خوردهای داخل شهر بود.
در پس بوته های معطر رز، هر جا که پناه و پوششی
وجود داشت، دسته های
سربازان مشغول نصب
بازوکا14 بودند به طوری که
حتی الامکان از انظار مخفی
باشد.
من و بانو جهانبانی شتابان
به راه خود ادامه دادیم تا
بالاخره اجازه یافتیم به کاخ
ییلاقی که از مرمر سفید
ساخته شده و دارای تهویه
مطبوع بود داخل شویم.
یک
پیشخدمت ما را از روی
صدها متر فرش ایرانی و از
میان یک رشته اطاق های
پذیرایی به سالن وسیع که با
مبل ها و کاناپه های عصر
ویکتوریا مبله شده بود راهنمایی کرد و گفت که در آنجا منتظر بمانیم.
معمولاً
میزبان ایرانی، به نشان التفات و نزاکت، به میهمان خود چای تعارف می کند.
من
که بر اثر پیاده روی تا کاخ گلویم خشک و دچار عطش شده بودم از پیشخدمت
که در شرف خروج از سالن بود، پرسیدم آیا ممکن است یک نوشیدنی به ما بدهد.
او با دو لیوان آب یخ که پایه های نقره قلمکار داشت به نزد ما بازگشت.
در همان هنگام که منتظر بودیم تا احضار شویم مشتاقانه و بدت [بدقت ]داخل
اطاقهای مجاور را از نظر گذراندم تا مگر جای خوب و مناسبی برای گرفتن
عکس از خانواده سلطنتی بیابم.
مبل های سنگین در زمینه فرش عظیم لاکی و
کرم و سرمه ای تناسب نداشت.
وجود گلهایی که به خوبی آرایش داده شده بود از
ملال انگیزی خطوط چند میز مرمری و طلایی حجیم که در اطاق بود می کاست.
از دیوارها نقاشی های رنگ روغنی کسل کننده با قاب های کنده کاری شده
آویخته بود.
به خاطر دارم که یکی از این نقاشی ها پلنگی را نشان می داد که به
روی دستها و پاهای خود خمیده بود ولی نقاشی های گل و بوته و پیکره های
نظامی فزونی داشت.
مسلما این از آن گونه اطاق ها که گرفتن تمثال را آسان
می سازد نبود.
من که دچار
دلهره شده بودم بر آن شدم
که دل به دریا بزنم و به طور
ضمنی پیشنهاد کنم که از
خانواده (سلطنتی) در
باغچه ها عکس بگیرم.
اندکی بعد یکی از آجودانها
علامت داد که از دنبال او
برویم و چون به اشاره از او
خواستم که مرا در حمل
دوربین های عکاسی یاری
دهد متکبرانه تجاهل کرد.
به ناچار و از روی تسلیم و
رضا از پی او از پلکان
مرمری سفید که چون آئینه
می درخشید سرازیر شدیم.
زیر فشار سنگینی وسایل و لوازمی که حمل می کردم و با کفش های عاریتی و
بزرگی که به پا داشتم از آن می ترسیدم که سکندری بروم و قبل از دیگران به آخر
پله ها برسم.
هر طور که بود تعادل خودم را حفظ کردم ـ و چه خوب زیرا شاه
ایران در اونیفورم سرمه ای رسمی پای پله ها ایستاده بودند.
ملکه فرح نیز در
لباس کتان دارچینی رنگ با یک گل پارچه ای به رنگ بژ در کمر و کفشهایی که با
لباسشان جور و مناسب بود در کنار ایشان ایستاده بودند.
در نزدیکی ایشان
پرستاری می کوشید ـ ولیعهد با نشاط و سرزنده را که به لباس آبی بسیار
نظیف و پیراهن سفید ملبس بود و از روی شیطنت می خواست پرستار را از سر
باز کند کنترل نماید.
اگر پنج تیمسار اونیفورم پوش که مشتاقانه می کوشیدند
توجه شاه را به خودشان جلب کنند در آنجا نبودند این یک صحنه خانگی و
خانوادگی می بود.
من و بانو جهانبانی با ناراحتی در پایین پله ها جدا از یکدیگر
ایستاده بودیم.
شاه با بی حوصلگی به تیمسارها اشاره ای کردند و سپس به من
نزدیک شدند و گفتند : آقای بنی،15 میل دارید کجا برویم؟ خونسردی ایشان، با
توجه به بحران فعلی و آنچه که بر من گذشته بود، تحسین مرا برانگیخت و از اینکه
اختیار انتخاب جا را به من
داده بودند احساس امتنان
کردم.
بی درنگ نظر خودم
را درباره باغچه های گل رز
عرض کردم.
ایشان با تکان
دادن سر موافقت خودشان
را اعلام داشتند و به سوی
باغچه ها راه افتادند.
ملکه
فرح می کوشیدند از ایشان
عقب نمانند ولی چمن تازه
را آب داده بودند و زمین نرم
شده بود و من با نگرانی
می دیدم که پاشنه های کفش
قشنگ ایشان در چمن فرو
می رود، ملکه سرشان را از
روی خشم اندکی تکان
دادند ولی شاه، مانند بسیاری، شوهران در سراسر جهان، توجهی نفرمودند و به
راه خودشان ادامه دادند.
من هم با دوربین هایی که بر دوش داشتم برای رسیدن
به ایشان به زحمت افتاده بودم.
یکی از آجودانها یک دستگاه گیرنده و فرستنده سیار به دست شاه، که در جریان
کلیه حرکات آشوبگران در بازار بودند، داد و همین امر موقتا از سرعت گام ها
کاست.
شاه توسط دستگاه مزبور اوامری به فارسی صادر و با همسر و فرزندشان
به فرانسه و با من به انگلیسی صحبت کردند و گفتند : من کشور شما را
تحسین بسیار می کنم.
ایران و کانادا جمعیتی تقریبا مساوی دارند ـ جمعیت
کشور شما نوزده میلیون و نفوس مملکت من بیست و یک میلیون است.
با این
وجود وسعت کانادا بیش از شش برابر کشور من است.
چه نقطه ای از کانادا را
بیشتر دوست دارید؟
پاسخ دادم موطن من و نواحی محبوب من مرغزارها و 16Rocky Mountains
است.
ایشان با تأسفی راستین فرمودند : «هیچگاه به شمال Seattleنرفته ام.
»
آجودان مزبور گفتگوی ما را قطع کرد و من بعدا مطلع شدم که در همان هنگام که
مشغول گرفتن عکس از
ایشان بودم به سربازان
دستور فرموده بودند که به
شورشیان داخل بازار
تیراندازی کنند.
همان روز
در تهران بیست نفر کشته17
شدند و حوادث بدتری در
پیش بود.
در جریان مکالمات خودم با
شاه به دقت از هرگونه
اشاره ای به بلوا و شورش
خودداری کردم ولی حتی
در چنین باغی غافل شدن از
آشوب و بلوا دشوار بود زیرا
سربازان مشغول مستقر
کردن تانکها در محوطه
بودند و بازوکاها نیز از پشت بسیاری از بوته های رز آشکارا دیده می شد.
ملکه فرح هم توپها را دیدند ولی متانت و خونسردی خویش را از دست ندادند و
با آن که آفتاب تند مستقیما توی صورتشان افتاده بود فقط یک بار دستشان را
بالا بردند که چشمهایشان را از نور خورشید حفظ کنند.
ایشان خیلی متوجه
دوربین عکاسی من بودند.
شاه و ولیعهد آسوده تر بودند و چنان با یکدیگر
می خندیدند که گویی دست اندرکار یک توطئه پدر و فرزندی هستند و به نظر
می رسید که پدر سخت مشغول پسر است تا آن که احساس کردند که من برای عکس
گرفتن آماده ام.
بعد ایشان سرشان را بلند کردند و نیم رخی آرام و موقر و شاهوار
ارائه دادند و چهره شان را به همین حال نگهداشتند تا کار عکس برداری من تمام
شد و ایشان متوجه بازی فرزندشان شدند.
پنج تیمساری که جلوتر دیده بودم با شاه صحبت می کنند روی پله ها کاخ
ایستاده بودند و کار مرا نظاره می کردند.
شاه که گویی از مشاهده این ژنرال ها
متوجه وظیفه خطیر خود شده اند، تا اندازه ای ناگهانی فرمودند : «وظایفی که
به عهده دارم مرا به جایی دیگر می کشاند، بسیار مسرور شدم.
»
ملاقات من تمام شده بود
ولی خیلی مایل بودم برای
کلکسیونی که از تصاویر
زیباترین زنان جهان در
لباس سفید گردآوری
می کردم از ملکه در جامه
سپید عکس بگیرم.
لذا
تقاضای خود را به
استحضار رساندم.
ملکه
فرح با همسرشان به
مشورت پرداختند و شنیدم
که شاه به ایشان گفتند: هر
طور میل خودتان است و
سپس با گامهای بلند دور
شدند.
ملکه روی خودشان
را به جانب من گرداندند و به
انگلیسی گفتند : خواهش می کنم فردا ساعت 12 به اینجا بیایید.
پیدا کردن لباس
سفید مشکل است.
و شنیدم به بانو جهانبانی می گویند از تولد والاحضرت
فرحناز در ماه مارس تاکنون هنوز اندامشان به حالت عادی خود باز نگشته و
بالنتیجه بسیاری از لباسهایشان اندازه نیست.
روز بعد، پس از خروج مخاطره آمیز از تهران و ورودم به کاخ پس از معطلی
بیشتر، ملکه فرح ملبس به جامه ای از ساتن سفید که در عین سادگی18 فریبا بود
با گامهایی موقر و شاهانه به تالار پذیرایی طبقه دوم داخل شدند و من در
آنجا منتظرشان بودم.
نمی دانم، شاید خدمتکاران ایشان تمام شب را بیدار مانده
بودند تا این لباس را دستکاری کنند ولی من از زیبایی ایشان مبهوت شدم.
یک
گردن بند فیروزه و الماس زیب گردن ایشان بود و کفشهای زری دوزی که به پا
داشتند برق می زد.
به من گفتند : «اینها را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارم.
در
روز عروسی هم آنها را پوشیده بودم.
یک سگ19 خیلی کوچک (Poodle)
خاکستری در تمام مدت در اطراف ایشان جست و خیز و بازی می کرد ولی یکی
از ملازمان ملکه آن را از روی زمین بلند کرد و از اطاق بیرون برد.
من (از این
جریان) متأسف شدم زیرا
اگر عکس ملکه و آن سگ
گرفته می شد تصویری بدیع
به وجود می آمد.
در جایی که ایستاده بودیم
قالی و قالیچه های بسیار
دیده می شد و کف تالار که از
مرمر سفید بود می درخشید
و از پنجره های پرده پوش
چشم انداز بی پایانی از
باغچه ها و حوض ها و
استخرها گسترده بود.
ملکه
فرح گماشتگان و ملازمان را
مرخص فرمودند و من و بانو
جهانبانی سعی کردیم که
ایشان آسوده و راحت
باشند.
ابتدا در حالی که دستانشان را توی دامن محکم گرفته بودند با حالی
خشک و رسمی که مخصوص عکسبرداری است نشستند.
بعدا هم که راحت تر و
گرم کار شدند خیلی کم با من حرف زدند ولی به گونه ای دلپذیر با بانو جهانبانی به
زبان فرانسه صحبت می کردند.
در یک مورد که از ایشان تقاضا کردم چانه مبارک
را بالاتر بگیرند تا بهتر نور به آن بتابد کنجکاوی بر آنم داشت که سؤال کنم که آیا
20 Cecil Beaton عکاس مجرب دربار (The doyen of royal Portraiture) از ایشان
عکس گرفته است.
پاسخ دادند : «این اسم را به خاطر نمی آورم ولی در پاریس
عده بسیاری از اشخاص از من عکس برداشته اند ولی فقط اسم دو عکاس جوان
از مجله21 Vogue یادم است.
» تبسم ظریفی به روی لبانشان ظاهر و رنگ پوست
عاج فام بر افروخته ایشان باز شد.
پس از این مکالمه کوتاه که تا حدی از
ناراحتی موقع کاست، تشجیع شدم و ایشان را به طرف سایه روشن پنجره بزرگ
و بلند پرده دار هدایت کردم زیرا در آنجا حالت ایستادنشان کمتر خشک و رسمی
بود و زیبایی طبیعی شان ظاهر می شد.
اندکی بعد از ملکه سؤال کردم آیا اجازه
می دهند که در بالکن عکس ایشان را بگیرم.
گفتند : مانعی ندارد.
ولی آیا نور آفتاب خیلی تند
و شدید نیست؟ فورا درها
گشوده شد و یک بار دیگر
متوجه خیل خدمه ای شدم
که همه جا حضور دارند و
هنگام عبور ملکه سر تعظیم
فرود می آورند.
طولی
نکشید که یکی از آن ها
نزدیک شد و به علیاحضرت
اطلاع داد که قرار است شاه
برای ناهار تشریف بیاورند.
جلوس برای عکس برداری
که یک ساعت به طول
انجامیده بود رو به پایان
داشت.
به باغچه های آرام نظر
افکندم و دیدم که امروز فواره ها از حرکت ایستاده اند.
روز قبل که این فواره ها باز
و در جست و خیز بودند متوجه زیبایی آنها شده بودم و اکنون در دل گفتم کاش
دیروز از آنها عکس گرفته بودم.
به این امید که شاید مجال دوباره ای بیابم از ملکه
سؤال کردم آیا امکان دارد دستور دهند فواره ها باز شود تا هنگام خروج
عکسشان را بیندازم فرمودند «با کمال میل» و دستشان را رو به آبهای راکد تکان
دادند.
یکی از خدمتکاران در داخل باغچه اشاره ایشان را دریافت و فواره ها به
رقص درآمدند.
بانو جهانبانی آهسته به من گفت که باید کار عکسبرداری را تمام کنم زیرا
شاه دارند می آیند و این را از صداهای داخل کاخ می شد فهمید به اطاق پذیرایی
باز گشتیم.
در آنجا یک میز تحریر آراسته (boule) چیده شده بود که شاه و ملکه با
هم و به طور غیر رسمی ناهار صرف کنند.
یک بشقاب ماست و یک ظرف ترشی
کنار ظروف نقره که ساختی استادانه داشت دیدم.
یکی از مستخدمین از روی
بی سلیقگی یک قوطی کلینکس در گوشه میز گذاشته بود و این مایه تعجب من
شد.
از میز چشم برداشتم و برگشتم که یک بار دیگر ملکه را ببینم ولی ایشان رفته
بودند.
آخرین نگاه کوتاهم به
ایشان از لای اطاق مجاور و
هنگامی بود که ایشان وارد
سرسرا شدند و سگ
کوچک خاکستری در
اطراف ایشان به جست و
خیز پرداخت و ایشان
شتابان به آپارتمان
خصوصی خود رفتند تا
تغییر لباس دهند و برای
صرف غذایی ساده22 بر سر
میز طلایی به همسرشان
ملحق شوند.
توضیحات سند:
1ـ این گزارش تبلیغی از شاه و
فرح در ایام قیام پانزده خرداد
نوشته شده و نویسنده چاپلوس
غربی، به مانند دیگران قلم به
مزدان غربی، به دلیل پول
فراوانی که از دربار پادشاه
گرفته به تمجید و تبلیغ شاه روی
آورده است.
اما جالب اینجاست
که در این سند به اتلاف وقت
چندین روزه و چندین ساعته
شاه و ملکه در مقابل دوربین
عکاسی خبرنگار و نویسنده این
مقاله که با «فیگورهای
گوناگون» از آنان درخواست
می کرده برای گرفتن عکس به
ایستند اشارت رفته است.
ملکه ای که در جای جای
خاطراتش در مورد ارزشمندی
وقتش و پرکاری اش داد سخن
داده است!
2ـ Chatelaine، قدیم ترین
مجله زنان در کانادا که نخستین
شماره آن در مارس 1928
منتشر شد.
در دسامبر 1927
مجله مک لین که فقط در تورنتو
منتشر می شد خبر داد که انتشار
مجله جدیدی را برای زنان در
موضوعات مختلف از قبیل
زندگی خانوادگی، اجتماعی،
شغلی و فعالیتهای زنان در
حوزه های گوناگون، در سراسر
کانادا از مارس 1928 آغاز
خواهد کرد.
برای نامگذاری
مجله جدید، جایزه ای یک
دلاری گذاشته شد و سرانجام
Chatelaineانتخاب شد.
3ـ اورنگ : تخت پادشاهان،
تخت پادشاهی، سریر و تخت
4ـ الیزابت دوم ملکه بریتانیای
کبیر در 1926 م در لندن به دنیا
آمد.
وی دختر ژرژ ششم بود و
در 1952 م، به پادشاهی رسید.
5ـ رضاخان پدر محمدرضا
پهلوی که در آغاز کار نه ثروتی
داشت و نه قطعه زمینی، با ادامه
سلطنت و بسط قدرت، و با
استفاده از روشهای مختلف
املاک و زمین های زیادی را در
اختیار گرفت.
شمار روستاهایی
که رضاشاه در مدت سلطنتش
تصاحب کرد 2167 پارچه بود.
به
این ترتیب مجموع زمینهایی که
به رضاخان انتقال یافت و به نام
او ثبت و برای آنها سند مالکیت
رسمی صادر شد، در کل دوره
هفده ساله سلطنت او، بالغ بر 44
هزار سند شد.
پس از خروج
رضاشاه از ایران املاک وی به
نام محمدرضا پهلوی ثبت و
منتقل شد و در جریان اصلاحات
ارضی 1106 ده فروخته شد و
مابقی در اختیار وی و خاندان
پهلوی قرار گرفت.
بدین ترتیب
مشخص می شود که این املاک از
کجا آمده است تا آنگونه بین مردم
تقسیم گردید.
(ظهور و سقوط
سلطنت پهلوی، ج 1، ص 112،
دولت و حکومت در ایران، ص
125، روزنامه اقدام،
13 /7 /1320)
6ـ پس از جنگ جهانی دوم،
ترومن رئیس جمهور وقت
امریکا، طرحی مبتنی بر
اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی با
تکیه بر تثبیت موقعیت امریکا،
ارائه نمود.
قبل از مطرح شدن این
طرح نیز سازمان خواربار و
کشاورزی جهانی، تحقیقات
وسیعی را پیرامون مسائل
کشاورزی و دهقانی در سطح
جهان آغاز نمود که ماحصل آن در
سپتامبر 1951 در کتابی تحت
عنوان رفرم ارضی، نقائص در
ساختمان ارضی به مثابه موانع
رشد اقتصادی منتشر گردید.
نویسنده این کتاب در حکم
نظریه پرداز به امپریالیسم رهنمود
می داد و بر اصلاحات ارضی
تأکید می نمود و به مانند دیگر
تئوریهای لیبرالیسم غربی، به
ظاهر در جهت آزادی و رفاه طبقه
کشاورز بود اما در واقع برای
نابودی استقلال کشاورزی ایران
طراحی شده بود.
و در حقیقت
کاربرد طرح ترومن در سطح
جهانی را تایید می کرد.
ژاپن از
اولین کشورهایی بود که بلافاصله
پس از جنگ جهانی دوم یعنی در
سال 47 ـ 1946 م اقدام به
اصلاحات ارضی کرد و پس از
این کشور، رفرم ارضی در چند
کشور امریکای لاتین نیز برای
جلوگیری از نفوذ کمونیسم به
مرحله اجرا درآمد.
طراح اصلی
اصلاحات ارضی در ایران و در
زمان کندی رئیس جمهور وقت
امریکا، شخصی به نام وایتمن
روستو (W.
W.
Rostow)
جامعه شناس معروف امریکایی و
مشاور امنیتی کندی بود.
وی
نظریات خود را با انتشار کتاب
مراحل توسعه اقتصادی ـ یک
مانیفست غیرکمونیستی اعلام
کرد.
بررسی تئوری روستو با
توجه به اینکه وی نقش استعمار
را در کشورهای تحت سلطه
می ستاید، می تواند ماهیت
دکترین کندی و اهداف اصلاحات
ارضی را روشن سازد.
اصلاحات
ارضی در ایران در سال 1341
هم گام با دیگر کشورهای جهان
سوم به مرحله اجرا درآمد که
نتایج رضایت بخشی به همراه
نداشت.
روند مهاجرتهای ناشی
از قانون اصلاحات ارضی از
3 /15 درصد در 1335 به 8 /18
درصد در سال 1345 و به 43
درصد در1351 افزایش یافت.
(سقوط، ص 842) به هر ترتیب
اصلاحات ارضی در سه مرحله
به اجرا درآمد.
مرحله اول قانون
اصلاحات ارضی در سال 1341
اجرا شد.
هدف این مرحله، تقسیم
اراضی و تحدید مالکیت بود.
مرحله دوم قانون مزبور در سال
1343 اجرا شد که هدف آن حذف
نظام سهم بری، بدون تغییر نظام
زمین داری بود.
مرحله سوم قانون
اصلاحات ارضی در سال 1347
که به مرحله اجرا گذارده شده که
کوششی به منظور نابودی
کشاورزی ایران بود پس از
اصلاحات ارضی، ایران به
واردکننده عمده گندم، گوشت،
میوه جات و...
تبدیل شد.
اطلاع
بیشتر از نظریات روستو ر.ک :
جامعه شناسی جهان سوم.
7ـ مها عبدالفتاح نویسنده و
روزنامه نگار مصری در مجله آخر
الساعۀ (Akhtar, Al-Saeh)
چاپ قاهره در مورخ 7 ژوئیه
1976 در بازدید از کاخ
نیاوران و مصاحبه با فرح
درباره ویژگی این کاخ
می نویسد: کاخ نیاوران، مقر
زمستانی خاندان سلطنتی است
کاخ های ایران از لحاظ عظمت
و جلال بی نظیرند نه در الیزه و
نه در نوی لری و نه در کاخ سفید
و نه در سایر کاخ ها، نظیر آنها را
نمی توان دید.
نقش و نگارهای
بسیار جالبی که بر سقف و دیوار
قصرهای شاهنشاهی ایران
بچشم می خورد وصف ناپذیر
است.
فضای کلاسیک ریشه دار
کاخ نیاوران و تابلوهای مدرنی
که زینت بخش دیوارهای آن
است باعث تناقض چشمگیر
است اشیاء گرانقیمت این کاخ
همانند مجموعه ای از
ساعت های جدید ساخت
سوئیس، نمایشگر پدیده های
امروزی هستند.
8ـ فرح دیبا در یکی از
مصاحبه ها تعداد ملازمان و
خدمتکاران خود را بیش از پنجاه
نفر ذکر کرده است.
9ـکریستین دیور(Christandior)
در 21 ژانویه 1905 در فرانسه
به دنیا آمد.
او طراح مشهور مدل
(لباس) در فرانسه بود.
کریستین
دیور به اصرار والدینش در رشته
علوم سیاسی تحصیل کرد، اما بعد
از پایان خدمت سربازی و چندین
سال دودلی به پاریس بازگشت و
در 1935 م کار طراحی لباس را
آغاز کرد.
در ابتدا طراحی های او
برای کلاه موفق تر از
طراحی هایش برای لباس بود، اما
پشتکار او در زمینه طراحی لباس
سرانجام او را به یک طراح موفق
تبدیل کرد.
در 1946 م با حمایت
مارسل بوساک (Marcel
Boussac) که شخص بانفوذ و
متمولی در کار منسوجات بود،
اولین خانه مدل خود را در
پاریس تأسیس کرد و تا دوازده
سال بعد تجارت خود را به پانزده
کشور گسترش داد و بیش از دو
هزار نفر را نیز استخدام کرد.
شهرت دیور در سال 1947 به
خاطر نگاه جدیدش در زمینه
طراحی لباس فزونی یافت.
می توان گفت در زمینه طراحی
لابس، دیور، انقلابی در مدلهای
لباس زنان ایجاد کرد که بعد از
جنگ جهانی دوم پاریس را به
مرکز مدل دنیا تبدیل کرد.
دیور
در سال 1957 در اثر عارضه
قلبی درگذشت.
(W.
W.
W.
info.
com; WWW.
wikipedia.
org)
10ـ پیشنهاد ازدواج من با
دوشیزه فرح در میهمانی خانه
دامادم به عمل آمد و قصه هواپیما
ساخته فکر روزنامه نگاران است
ـ مصاحبه محمدرضا پهلویبا
روزنامه اطلاعات مورخ
66 /9 /1352
11ـ خبرنگاران وابسته به پول
و دلار که توسط رژیم پهلوی
حمایت می شدند پول می گرفتند
که چنین بنویسند و برداشت
اینگونه از نهضت مردم مبارز
ایران و امام خمینی (ره) برای
تلقین این خبر به جهانیان بود که
مخالفان شاه، قشری نگر و
متحجر و مخالف پیشرفت و
توسعه و آزادی و حق رأی زنان
می باشند و چادر و حجاب زن را
یک نوع محرومیت برای او
تلقی می کردند و اینگونه
تبلیغات خواست سردمداران
استکبار جهانی و رژیم پهلوی
بود اما مراجعه به
موضع گیریهای امام خمینی (ره)
در زمینه اصلاحات ارضی و
انقلاب سفید شاه بدرستی به
امریکایی بودن این طرح اشاره
دارد و آینده نگری امام که
می فرمودند با این اصلاحات
ایران به مصرف کننده کالاهای
خارجی تبدیل خواهد شد و
کشاورزان از خانه و کاشانه شان
در روستا آواره و در حاشیه
شهرها به زاغه نشینی خواهند
پرداخت صورت وقوع بخود
گرفت.
(1) در رابطه با حق زن و
آزادی آنان نیز برخلاف تبدیل
موردنظر فرموده اند:
در خصوص زن زنان، اسلام هیچ
گاه مخالف آزادی آنان نبوده
است، برعکس اسلام به مفهوم
زن به عنوان شی ء مخالفت کرده
است و شرافت و حیثیت او را به
وی باز داده است.
زن مساوی
مرد است.
زن مانند مرد آزاد
است که سرنوشت و فعالیت های
خود را انتخاب کند، اما رژیم
شاه است که با غرق کردن آنها
در امور خلاف اخلاق، می کوشد
تا مانع آن شود که زنان
آزاد باشند.
اسلام شدیدا
معترض به این امر است.
رژیم
آزادی زن را البته نظیر آزادی
مرد از میان برده و پایمال ساخته
است.
زنان مانند مردان
زندانهای ایران را پر کرده اند.
در اینجاست که آزادی آنها در
معرض تهدید و در خطر قرار
گرفته است.
ما می خواهیم که
زنان را از فساد، که آنان را
تهدید می کند، آزاد سازیم.
(2)
1ـ صحیفه امام ـ ج 3ـ ص 72 و
73
همان ـ ج 3 ـ ص 370
12ـ نصب عکس درباریان به
ویژه محمدرضا و نزدیکانش از
جمله مهمترین برنامه های
وزارت اطلاعات بود و در این
زمینه دفتر فرح نیز با استفاده از
نظر کارشناسی روانشناسان و
عکاسان اقدام به صدور
دستورالعملی بررسی چاپ و
توزیع عکس به ادارات مختلف
از جمله وزارت اطلاعات و
اقدامات وسیع در این رابطه به
نحوی برای تازه واردان جلوه
می نمود که ایرانیان از ته قلب به
رژیم پهلوی وفادارند در حالی
که موضوع نصب عکس
درباریان اکثرا از طرف دولت و
دولتیان بود.
13ـ منیژه جهانبانی دختر ژنرال
منصور جهانبانی (منصور
میرزا) و لیدا خانم همسر سابق
احمدشاه قاجار بود.
منیژه
جهانبانی در 11 می 1941 به
دنیا آمد و در 6 مارس 1962 با
غلامرضا پهلوی ازدواج کرد.
منیژه همسر دوم غلامرضا
پهلوی بود ثمره این ازدواج سه
فرزند به نامهای آذردخت
(20 /9 /43)، مریمت
(1 /1 /42) و بهرام (7 /9 /49)
بود.
14ـ بازوکا نوعی اسلحه
موشک انداز است.
این موضوع
نشان دهنده هراس حکومت از
تظاهرات مذکور بوده است که
سلاحهای سنگین بازوکا، تانک
و توپخانه را در حوالی کاخ و
خیابان های اطراف آن مستقر
کرده بود.
15ـ ویلفرد روی بنی
(Wilfred Roy Beny) در
Alberta کشور کانادا در 7
ژانویه 1924 به دنیا آمد.
وی
فرزند دوم «چارلس بنی»
(Charles Beny) بود.
پدرش یک دلال اتومبیل بود.
وی بعدها نام Rodolf را که نام
خانوادگی مادرش بود، اختیار
کرد و از سال 1950 م، به
Rodolf Beny مشهور گشت.
وی بعد از پایان تحصیلات
دبیرستان به یکی از
دانشکده های تورنتو رفت و در
سال 1945 موفق به اخذ
لیسانس هنرهای زیبا از آن
دانشگاه گردید.
او سپس با
استفاده از بورس تحصیلی به
دانشگاه ایالت لوا (Lowa)
رفت و در 1947 م درجه
فوق لیسانس هنرهای زیبا را
اخذ نمود.
رولوف بنی به دنبال
عضویت در انجمن تاریخ هنر در
دانشگاه کلمبیا و انستیتو هنرهای
زیبای دانشگاه نیویورک، به
کشورهای مختلفی همچون یونان،
ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، بریتانیا و
آلمان سفر کرد.
او موفقیتهایی به
عنوان نقاش هنری در سبک
مدرنیست (Modernist)
کسب کرد.
در طول سالهای
1940 تا 1950 او 25 نمایشگاه
شخصی از کارهای خود برگزار
نمود.
بنی به دعوت هربرت رید
(Sir Herbert Read) رئیس
انستیتو هنر معاصر لندن، اولین
نمایشگاه عکاسی خود را در سال
1956 در لندن برگزار نمود و
مشهور گشت.
این نمایشگاه بنی
را بر آن داشت که اولین کتاب از
عکسهایش را منتشر و کتاب
تختهای زمین و آسمان and
(Thrones of Heaven)
Earth
در سال 1958 م، منتشر کند.
با
موفقیتی که این کتاب از نظر
تجاری و اقتصادی به دست
آورد، استعداد هنری و مهارت
او را به عنوان عکاس و طراح به
اثبات رساند.
بنی پس از آن
کارش را توسعه داد و شانزده
کتاب دیگر در زمینه عکاسی
منتشر کرد.
رولوف بنی سرانجام
در سال 1984 م در شهر رم
پایتخت ایتالیا درگذشت.
(WWW.
collection
canada.
ca)
16ـ کوههای راکی در امریکای
شمالی در راستای شمال به
جنوب امتداد یافته است و
قسمتی از آن در کانادا قرار
دارد.
17ـ آمار بیست نفر کشته
نادرست است.
براساس اسناد
موجود دهها نفر کشته و صدها
نفر مجروح شدند.
18ـ فرح کلکسیون لباس داشتند
که به هزاران دست لباس و کفش
و ...
می رسید اینان از هیچ
سفری بدون خرید بر نمی گشتند
و هر جا نیز کفش و لباس
چشمشان را می گرفت سفارشی
می دادند.
و البته ادعا
می فرمایند که ساده زیست و
ساده پوش هستند!!
اسداللّه علم در کتاب خاطراتش
در یادداشت های روز سه شنبه
21 /9 /51 درباره تقاضای فرح
برای تهیه پالتویی از شوروی به
محمدرضا پهلوی می گوید به
دلیل گرانی حیفش آمده از
جیبش بدهد و می نویسد: امروز
عرض کردم، علیاحضرت به
پوست سنجاب خاصی علاقمند
هستند که در مسکو هست، چون
گران بود نخریدند.
خوب است
اعلیحضرت همایونی برای شان
خرید، پولش چهل هزار دلار
است.
فرمودند دستور بده
بیآورند.
یادداشت های
امیراسداللّه علم ـ ج 2 ـ ص
407.
19ـ سگ از نظر فقه اسلامی
نجس می باشد هرچند داشتن
سگ گله مجاز شناخته شده ولی
نگهداری آن در منزل حرام و
خلاف شرع می باشد.
اما
درباریان پهلوی به تقلید از
غربیان علاقه وافری به
نگهداری سگ در منازلشان
داشتند شاه چندین سگ داشت و
شمس پهلوی در سفرها یک
ردیف از صندلیهای هواپیما
اختصاص به سگ هایش داشت
فرح و فرزندش رضا نیز چندین
سگ داشتند.
فرح در مصاحبه
گزارشگر مجله زامستاک چاپ
وین درباره علاقه اش به سگ
می گوید : ما هر کدام یک سگ
داریم شوهرم و فرزندان ما
حیوانات را بسیار دوست دارند
و با اشاره به یکی از آنها اسم او
را quatresousمی گوید.
خبرنگار دیگری در این باره
می نویسد: ...
من از دیدن چند
سگ که در پشت درهای بلند
شیشه ای کاخ شاهنشاه خوابیده
بودند، سکندری خوردم.
اما
آنها تنها حیوانات این کاخ
نبودند.
از هر طرف روی
پله های مرمر سگهای داکل و
بیگل و پودل و اسپانیل سیاه و
سفید به طرفمان می آمدند.
هرچه از پله ها بالاتر می رفتیم
سگها نیز بزرگتر می شدند.
در
این موقع از کنار پله یک سگ
دورگه غضبناک به ما نگاه کرد.
نشریه Bild Am Zuntag
19 ژوئن 1977 چاپ
هامبورگ آلمان
20ـ Cecil Walter Hordy
Beaton) در 14 ژانویه
1904 در لندن به دنیا آمد.
به
تن در کمبریج انگلستان
تحصیل کرد.
او رشته عکاسی را
انتخاب کرده، در پایان
دوران تحصیلش در سال 1925
م با گرفتن عکسهایی از دوستان
و خانواده برای خود یک
استودیو عکاسی به راه انداخت.
او برای مجله هایی مثل
Vogue و Vanity Fair کار
می کرد.
همچنین با عکسهایی که
در هالیوود می گرفت شهرت
زیادی کسب کرده بود.
او در
طول جنگ جهانی دوم به عنوان
عکاس اسنادی، برای وزارت
اطلاعات انگلیس کار می کرد.
او عکسهای زیادی از مردان
ثروتمندان و مشهور جهان
همچون شاه ایران (محمدرضا
پهلوی) و ملک فیصل دوم
(پادشاه عراق) گرفت.
بتن طراح
صحنه و لباس در تئاتر و فیلم نیز
بود.
او طراحی صحنه و لباس را
برای تئاتر در سال 1935 م و
برای فیلم در سال 1941 م آغاز
کرد.
او در سال 1957 م برای
طراحی لباس در فیلم Gigi (به
کارگردانی George Cukor
موفق شد جایزه اسکار را
دریافت نماید.
بتن در سال
1972 م سمت شوالیه گرفت.
او
در 8 ژانویه 1980 فوت کرد.
(WWW.
refrence.
com
WWW.
laurenkarsten.
blogspot.
com)
21ـ مجله وگو Vogue)
Magazine) ویژه مدل لباس
زنان است که در چندین کشور
جهان به ویژه ایتالیا و فرانسه
منتشر می شود.
(WWW.
wikipedia.
org)
22ـ یکی از سیاست های
فرهنگی و تبلیغی رژیم پهلوی
دادن رشوه و تطمیع صاحبان
رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی
به ویژه رسانه های مطرح جهانی
و نویسندگان و خبرنگاران بود.
با اینکه رولف بنی تهیه کننده
این گزارش در جای جای متن به
روحیه اشرافی گری شاه و فرح و
تزئینات کاخ اشاره دارد در
اینجا که درباره غذا خوردن شاه
و فرح صحبت می کند عنوان
ساده برای آن می آورد در حالی
که روی میز طلا و در ظروف
نقره غذا می خوردند.
این نحوه
گزارش نشان از طرفداری
خبرنگار موردنظر از دستگاه
می نماید و دلیل آن اقدامات
رژیم در پرداخت رشوه،
امتیازات، تسهیلات و تهیه
تدارکات پذیرایی و
دستمزدهای بالا بود و به نحوی
نظر او را جلب می کردند.
از جمله اقدامات رژیم پهلوی
برای بخدمت گرفتن توانایی
نامبرده برای تبلیغ از رژیم در
رسانه های جهانی بستن
قراردادی برای تألیف کتابی در
تمجید از رژیم می باشد: این
آقای رولف بنی تحت نظر
وزارت اطلاعات و جهانگردی
کتابی راجع به «ایران امروز»
در دست تهیه دارد و به این
منظور احتیاج دارد از محل هایی
عکسبرداری کند و با هنرمندان
آشنا شود.
علیاحضرت شهبانوی
ایران فرمودند: «سازمان رادیو
تلویزیون ملی ایران در مورد
معرفی هنرمندان به نامبرده و
اجازه عکس برداری و غیره با
مشارالیه همکاری کند.
ضمنا از
وی دعوت شود که در جشن هنر
شیراز شرکت نماید.
لازم به ذکر
است پولی که از
این رهگذر نصیب بنی شده بود
چشمگیر بود و نامبرده آثار
دیگری از جمله کتابی بنام پل
فیروزه برای دربار و فرح
پهلوی تهیه و آن را به سران
کشورها هدیه می دادند.
منبع:
کتاب
زنان دربار به روایت اسناد ساواک - فرح پهلوی - جلد اول صفحه 356