تاریخ سند: 23 مرداد 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 دوشنبه 23/5/37 تا ساعت 0700 سه شنبه 24/5/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 دوشنبه 23 /5 /37 تا ساعت 0700 سه شنبه 24 /5 /37
شخصی به نام خیاطیان تلفن زد و گفت: از حاجی آقا بپرسید که درست است که میگویند پشت سر پسر آقای مدرسی در مسجد رسولیان نباید نماز خواند؛ درست است یا نه؟
رجبعلی(مستخدم): بپرسم؛ و بعد به خیاطیان گفت: حاجی آقا گفته من هیچ چیزی نگفته و نمیگویم. مردم به من مربوط نیست که چه میگویند. 0523
*****
شخصی به نام [سیدمحمد] حسینی از بافق تماس گرفت و بعد از اینکه راجع به زمینی که در جوار مسجد در بافق است، برای ایجاد راه، صحبت کرد و گفت سند هم دارد که(مهم نبود)، ولی در خاتمه از سوژه سؤال کرد: راجع به این جریانات، اگر امری در بافق باشد، حاضریم.
صدوقی: خیر، فعلاً عرضی نداریم.
*****
پهلوان نصیر تماس گرفت و راجع به گذاشتن شوفاژ در مسجد حظیره صحبت کردند. پهلوان نصیر گفت: فن کوئل بهتر است.
صدوقی: حالا با دکتر صحبت کنید، ببینید چی میشود.
پهلوان نصیر: راجع به ساختمان مسجد، شهردار و استاندارگزارش خیلی جالبی و خوبی نوشتند و شهردار فردا صبح میروند تهران و خودشان جوابش را می آورند و نامهاش را میآورم حضورتان.
بعد از صحبت پهلوان نصیر، لغوی با سوژه صحبت کرد و احوالپرسی بسیار گرمی کرد و گفت: راجع به مسجد، عمده پروانه بوده است که ما داریم و طبق قانون هم اینها هیچ کاری نمیتوانند بکنند، غیر از اینکه پروانه را لغو کنند که آن هم مشکل است؛ حالا یکی دو روز صبر کنید و دیدید نتیجه نداشت، همانطوری که قبلاً میساختن، بروند بسازند، هیچ طوری هم نمیشود؛ چون پروانه دارند. البته آقای استاندار هم ناراحت شده بود و تلفن کرده بود که لغوی چرا پروانه داده، گفتم خلاف قانون نیست و راهش این بوده است و بالاخره موافقت میشود. این آقای عبدلی1 عضو انجمن شهر است و بسیار مرد فعال و پر کوشش و از ارادتمندان هست، دیشب رفتهاند منزلش و از این بمبهای آتشزا انداختهاند.
صدوقی: عجب، عجب.
[علی] لغوی: شنیدم که یکی پای منبر جنابعالی بلند شده و گفته که اینها میخواهند حزب درست کنند و غیره.
صدوقی: من نشنیدم و نبودم.
لغوی: حتی میخواهید نوار سخنرانی آقای یزدی2 را بیاورم خدمتتان، که آن قدر تند و حاد بود که من اعتراض داشتم، چون هم راجع به سؤالات مجلس و قانون اساسی و غیره و راجع به یک حزبی که طوری که سراپا.
صدوقی: بسیار خوب، چشم.
لغوی: تهران هم شنیدم که یک هتل آتش گرفته و اینها و گفتم که خود دستگاه این کار را میکند که ایجاد بدنامی کند.
صدوقی: در اصفهان که هیچ چیز باقی نگذاشتن، وقتی جلوی مردم باز شد وخودسر شدند، هیچ قدرتی نمیتواند جلوی آنها را بگیرد؛ اینکه میخواهیم زمام دستمان باشد برای این است که خودسر نشوند.
لغوی: همه هم راضی هستن و وجود جنابعالی برای یزد موهبتی هست و حالا عنایتی بفرمایید و صراحتاً بگویید که کسی که این کارها را میکند، از شما نیستن.
صدوقی: بسیار خوب. خداحافظی کرد.
*****
محمدعلی با قم تماس گرفت و پرسید: جنابعالی؟
ناشناس: کجا را میخواهید؟
محمدعلی: بیرونی آقای خمینی.
ناشناس: بفرمایید...[ناخوانا بودن سند]
محمدعلی: ... آقای خادمی هستید؟
ناشناس: چه عرض کنم؟
محمدعلی: چه خبر؟ چی تازه؟ قم چه خبر؟
ناشناس: هیچی، هوا گرم است.
محمدعلی: آقای ذوالفقاری آنجا هستن؟
ناشناس: بله.
بعد محمدعلی با ذوالفقاری راجع به این حمله دارها که با اوقاف میروند، پرسید: آقا چه نظری دارند؟
ذوالفقاری: اگر به عنوان شئون و عظمت دستگاه نباشند و خلاصه ربطی به مطلب دیگری نباید داشته باشند.
سپس محمدعلی با شخصی به نام اشراقی صحبت کرد و گفت: از نجف خبر دارید؟
اشراقی: خوبند.
محمدعلی: راجع به این جریانات اصفهان دستوری چیزی ندادهاند؟
اشراقی: نه، خبری ندارم.
محمدعلی: ما هم هرچی سعی میکنیم، نمیتوانیم تماس بگیریم. قم چه خبر؟
اشراقی: همین، فقط شلوغ بوده است. سپس خداحافظی کردند.
*****
جوانی به نام عبدلی تماس گرفت و گفت: حاجی آقا هستن؟ میخواهم بیایم آنجا.
مخاطب: تشریف بیاورید.
*****
شخصی به نام ضیایی3 از بافق تماس گرفت و گفت: با آقای ربانی تماس گرفتید، در مورد آمدن به بافق؟
صدوقی: قرار شد آقای [ابوالقاسم] وافی بیاید و خیلی بهتر از ربانی میباشد و ایشان کاملاً آماده هستن؛ هر موقع آمدید ایشان حاضرند حرکت نمایند برای بافق. در ضمن شنیدم که حسینی بالای منبر یک خورده تندروی کرده و دستور تهیه اسلحه داده است، بهش بگویید از این موضوعات بحثی نکند، ولی حرفهای خودش را بزند و کوتاهی نکند؛ ولی بالای منبر از اسلحه و از این صحبتها خودداری کند. یادتان نرود، حتماً بهش بگویید.
ضیایی: پس، فردا میآیم پی آقای وافی.
صدوقی: باشه. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: شایعه است که فردا تعطیل است.
مخاطب: شما؟
ناشناس: حسینی.
مخاطب: هنوز تصمیمی گرفته نشده است.
حسینی: پس خواهش میکنم این تصمیم را نگیرید، چون واقعاً کاسب ناراحت میشود، بدهی دارد و نتیجهای از این تعطیلی عاید نمیشود.
مخاطب: وقتی شهرهای دیگر تعطیل میکنند، ناچاریم که اینجا هم تعطیل شود.
حسینی: ما که مستقل هستیم و حاجی آقا که مستقل هستن.
مخاطب: استقلال معنی ندارد، وقتی بنا شد همه جا تعطیل شود، اینجا هم باید تعطیل شود.
حسینی: شهرهای دیگر تلفات هم دادهاند، پس اینجا هم باید حتماً تلفات بدهیم. انشاءالله که نشود. سپس خداحافظی کرد.
*****
خانم مناقب زنگ زد و به رجبعلی گفت: اگر اشرف خانم و آسید محمد، اگر آمدند آنجا، بگویید بیایند منزل ما، حاجی آقا اینها اینجا هستن.
رجبعلی: از کاریر حاجی آقا را میخواستن که صحبت کند با نجف، تلفن کردند آنجا؟
خانم مناقب: بله.
رجبعلی: با خود آقا صحبت کردند؟
خانم مناقب: بله.
رجبعلی: جای من خالی بود که صدای مبارکشان را میشنیدم.
*****
شخصی به نام شمسایی از رفسنجان تماس گرفت.
رجبعلی: منزل نیستن و کار فوری و واجب دارید شماره تلفن بهتان بدهم؟
شمسایی: بله.
رجبعلی شماره منزل مناقب را داد.
*****
شخصی به نام سید عباس[خاتم] از نجف تماس گرفت و گفت: نامه اخیر توسط آقای خدمتگزار رسید؟
صدوقی: بله.
سید عباس: اعلامیه هشتم صادر شده.4
صدوقی: زیارت کردم، امروز عصری رسید و دیدم. اگر دستور مخصوصی داشته باشند به ما اعلام کنید، چون از اینجا گرفتن نجف مشکل است و بعد از دو روز توانستم تازه با احمد آقا صحبت کنم و اگر هر خبری است به من اعلام نمایید.
سید عباس: نامه آقای مناقب رسید؟
صدوقی: بله، رسیده است. سپس خداحافظی کردند.
*****
علامه[آیتاللهی] تماس گرفت و پرسید: خبری نیست یزد؟
صدوقی: تاکنون که نبوده، دعا کنید که این آرامش برقرار باشد، ولی مشکل این جوانها بگذارند.
علامه: عذر میخواهم نتوانستم خدمت برسم، مریض بودم و هستم.
صدوقی: خدا عافیت بدهد. سپس خداحافظی کردند.5
توضیحات سند:
ـ
1. ساواک یزد در گزارشی پیرامون این ماجرا نوشت: «ساعت 2130 روز گذشته یک بطری محتوی مواد آتش زا را به منزل عبدلی که شب قبل در منزل وی جلسه سخنرانی حزب پان ایرانیست برگزار بوده پرتاب میگردد که در اثر انفجار بطری مذکور آتش سوزی جزئی ایجاد و خسارت ناچیزی وارد میشود.
نامبرده مدعی است در روز مذکور عدهای ناشناس وی را تهدید نمودهاند چنانچه پرچم و تمثال شاهنشاه را از منزل و محل کارش برندارد، منزلش را به آتش میکشند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 3898 /26 ﻫ - 23 /5 /37
2. منوچهر یزدی نماینده یزد در مجلس شورای ملی.
3. سیدابوتراب ضیائی که از نیروهای انقلابی شهر یزد در دوران انقلاب بود و با بیت آیتالله صدوقی(ره) ارتباط داشت، در بهمن ماه سال 1391ش، در مراسم شبی با خاطرات انقلاب اسلامی در بافق، گفت:
«بنده با ارتباطی که با بیت آیتالله شهید صدوقی داشتم، معمولاً هفتهای یک بار خدمت ایشان مشرف میشدم تا اطلاعیهها را از ایشان دریافت کرده و جهت تکثیر به شهرستان بافق بیاورم. سوم شعبان سال ۱۳۵۷ در حالی که تقریباً ۲۴ سال داشتم، خدمت ایشان رسیدم و از ایشان خواستم به بافق بیایند که گفتند: «هر وقت موقع دامادیات بود، برای خواندن خطبه عقد میآیم.» این بود که هم وعده شدیم تا نیمه شعبان همان سال، حاج آقا تشریف بیاورند بافق … ایشان به همراه یک مینی بوس به شهرستان بافق آمدند و مردم با حالتی یک پارچه هیجان، به استقبال رفتند که فراموش نمیکنم از ابتدای خیابان مسجد جامع به خاطر علاقه وافر، ماشین حامل ایشان را از زمین بلند کرده و تا محل مسجد جامع ایشان را بدین نحو مشایعت کردند. از آنجا به مسجد حجت رفتند و پس از سخنرانی در آن مسجد، برای خواندن خطبه عقد در خدمت شان بودیم و این افتخار نصیب مان شد.»
سید ابوتراب ضیایی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در صحنههای مختلف حضور یافت و زمانی هم، نماینده و رئیس شورای اسلامی شهر بافق بود.
4. منظور اعلامیه امام خمینی(ره) در رابطه با وقایع اصفهان و شیراز است. در بخشی از این اعلامیه دو صفحهای که دارای تاریخ هشتم رمضان 98 میباشد، آمده است: «... گزارشات رسیده از ایران مبنى بر قتل عامهاى مکرر در شهرهاى مذهبى اصفهان و شیراز و ... نمونه دیگرى است از جنایات بىحد شاه ... بیانیه علماى اعلام شیراز دامت برکاتهم عدد کشتگان را به دهها و مجروحین را به صدها نفر اعلام مىدارد. مأمورین شاه به مسجد ریخته و به قتل و جرح مردم بىدفاع پرداخته و مسجد را به آتش کشیدهاند؛ همچنان کشتار بىرحمانه اصفهان به دنبال حیله و دروغ و افترا موجب تأثر و تأسف بسیار است... من، در این آخر عمر، متواضعانه دست خود را به طرف تمام گروهها که براى برپایى اسلام و احکام آن، [که]تنها راه سعادت و ضامن استقلال و آزادى ایران از استعمار نو و کهنه است، کوشش و فداکارى مىکنند دراز مىکنم ... باید طبقات دانشمند از نویسندگان و گویندگان در هر لباس و شغلى که هستند دست در دست یکدیگر گذاشته و با قلم و بیان، جنایات بیشمار دستگاه را براى ملت بیدار ایران روشن تر کنند. باید طلاب و دانشجویان عزیز و شجاع سراسر ایران از هر فرصت استفاده کرده و شعار ضد شاهى را که شعار اسلام است زنده نگه دارند. باید دانشمندان و دانشجویان متعهد و مسئول خارج کشور، جنایات این عنصر خطرناک را هر چه بیشتر در خارج و داخل نوشته منتشر کنند، و شخصیتهاى آزاده جهانى را در سراسر دنیا از ظلم و ستمى که به مردم ایران وارد مىشود آگاه کنند، و آنان را در کمک به ملت دلیر براى نجات ایران از چنگال استعمار و استثمار جهانى بسیج نمایند. باید جمیع طبقات از اختلافات جزئى دست کشیده و براى نجات خویش بپاخیزند و با هر وسیله ممکن در دفع این مفسد فى الارض اقدام کنند. امروز سکوت در مقابل این ستمگر و بىتفاوتى در برابر این جنایات، بر خلاف مصالح عالیه اسلام و مخالف سیره انبیاء عظام و ائمه اطهار علیهم السلام است. امروز هر مطلبى [که] موجب انحراف ملت شریف از مسیر اصلى است شیطانى و با نقشه شیاطین طرح مىشود...» انقلاب اسلامی در یزد . ج 5. ر.ک: بخش ضمائم
6. در این روزها، سخنرانیهای آیتالله صدوقی در مسجد حظیره، درباره کشتاری که در شهرهای مختلف کشور صورت میگرفت، بود. گزارش سخنرانی ایشان در روز بیست و سوم مردادماه به شرح زیر ثبت شده است:
«نامبرده بالا از ساعت 14 الی 1540 روز 23 /5 /37 در مسجد حظیره با حضور قریب دوهزار نفر به منبر رفته و اظهار داشته انشاءالله حکومت اسلامی که مستقر شد، دیگر این حکم فرمائیها نمیشود؛ و با نقل ماجرای جنگ صفین و فریبکاری عمروعاص، بیان نموده چه چیزها که در روزنامهها مینویسند؛ مثلاً امسال انتخابات آزاد است، چه وعدهای را وفا کرده اند؛ و با صدای بلند اضافه نموده:ای ملت! تو دینت در خطر است؛ فضای سیاسی باز شد؛ قرآن گفته مجاهدین دین را بکشی؟ و یا کسانی که تابع امام زمان هستند، بکشی؟ و با بیان شرح حالی از هارون الرشید، که دستور داده 60 نفر سادات را در خانهای محبوس نموده و همه آنها را سر ببرند و تن و بدنشان را در چاه بیاندازند، اشاره به وقایع اخیر اصفهان و شیراز نموده و بیان داشته: نمیدانم آنها که در اصفهان و شیراز کشته شدند، سر و بدنشان را چه کار کردند؟ آیا در چاه انداختند؟ و به طور پراکنده و کنایه، اهانتهائی نموده؛ مثلاً گفته شد: دستور میدهد بکشند؛ امالفساد رهبر بدترین بدیها و نجس ترین نجسهای عالم.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 3974 /26ﻫ- 31 /5 /37
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 206