ضرورت آگاه ساختن جامعه، به اندازهاى بود که همه کس را در همه جا، به فعالیت وامىداشت.
متن سند:
ضرورت آگاه ساختن جامعه، به اندازهاى بود که همه کس را در همه جا، به فعالیت وامىداشت.
در 28 آبان ماه 1348، حضرت امام خمینى (ره) نامهاى براى آقاى محمدرضا حکیمى ارسال فرمودند که در بخشى از آن آمده است:
«ملتهایى که با جمعیت بسیار انبوه و اراضى بسیار وسیع و ذخایر بسیار گرانبها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانى در تحت اسارت استعمار با گرسنگى و برهنگى و فقر و فلاکت و عقبماندگى دست به گریبان و در انتظار مرگ نشستهاند و دولتها که به دست استعمار تشکیل مىشوند، جز در خدمت آنها نمىتوانند باشند... امید است طبقه جوان که به سردىها و سستىهاى ایام پیرى نرسیدهاند با هر وسیله که بتوانند، ملتها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب و آنچه موجب آگاهى جامعه است؛ حتى در اجتماعات خصوصى از این وظیفه غفلت نکنند. باشد که مردى یا مردانى بلندهمت و غیرتمند پیدا شوند و به این اوضاع نکبتبار خاتمه دهند...»
کریم فاطمىزاده که دبیر دبیرستانهاى الیگودرز بود، در این طریق گام برمىداشت. نشریات مذهبى که به دستش مىرسید را به دیگران مىداد و کتابهاى مفید را نیز بین دوستانش، تقسیم مىکرد.
او مىگفت: «من از جانب دوستانم مأموریت دارم تا آنجایى که بتوانم بعد از رسیدن نامهها وروزنامهها و شعار و دستورالعملها، وظیفه خود را انجام دهم و دیگر دوستانم را در جریان بگذارم.»
این شعر سروده ایشان است، که در بالاى آن عبارت:
«این نزع و احتضار دائمى و مرگ تدریجى سرنوشت من و صدها هزار خانواده بىپشت و پناهى است که در پنجه قهار حاکمیت ایران، دست و پا مىزنیم.»
نوشته شده و در دى ماه 1348 به دست ساواک شهرستان افتاده که به تهران ارسال کرده است.
* * *
در این بهار زغم باید اجتناب نمود
به رغم شیخ قدح پر از شراب نمود
شراب سرخ بر سرخ گل بباید خورد
سرى خراب در این کشور خراب نمود
به ... ثمر اعتصاب باید گفت
که لازم است در این فصلملک اعتصاب نمود
به حفظ خویشتن اى قوم در سراسر ملک
به حکم عقل همى باید انقلاب نمود
هجوم کارگرى خواهد و جنگ اصنافى
بناى هستى اشراف را خراب نمود
بسان ملت اسلاو و ترک مىباید
زمین مصر که از خون خود خضاب نمود
* * *
دهقان به رنج و محنت و کاسب به درد و غم
تجار ما فقیر و پریشان و مضطرند
بدبختى و فلاکت یک ملتى نگر
در روى گنج خفته؟ گرسنه به سر برند
در کشورى که هر وجبش معدن طلا است
گرملتش فقیر بود خاک برسرند
خاکم به سر که نفت شمال و جنوب رفت
سرمایه رفت. هستى ما را همى برند
* * *
سخنانش چو در که آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 49