تاریخ سند: 9 شهریور 1357
درباره: شیخ مرتضى امامى فرزند محمد
متن سند:
سند شماره (644)
به: مدیریت کل اداره سوم 312 0609 تاریخ: 9 /6 /37
از: سازمان اطلاعات و امنیت مازندران شماره: 2800 /2 ه 1
درباره: شیخ مرتضى امامى فرزند محمد
پیرو 2784 /2 ه 1 ـ 8 /6 /37
محترما به استحضار مىرساند: در بدو انتصاب به سازمان مازندران با عدهاى از محترمین و معتمدین و روحانیون منطقه ملاقات نمودم و از جمله یک بار به اتفاق رئیس اداره امنیت داخلى با آخوندى به نام شیخ مرتضى امامى1 ساکن سارى که تعدادى از معممین به منزل او رفت و آمد داشته و در منزل خود او با وى ملاقات شد در این ملاقات آخوندى به نام شیخ باغشنى2 که دفتر اسناد رسمى دارد نیز حضور داشت پس از احوالپرسیهاى معمولى صحبتهاى گوناگون به پیش کشیده شد که شیخ مرتضى امامى براى این که خود را بزرگ جلوه بدهد به اصطلاح دراولین برخورد گربهکشى بکند اظهار کرد «یک روز سرتیپ نعمانى3 که به او دستور داده بودند طرحى را اجراء بکنید طرح را نزد من آورد وا دامه داد من (شیخ مرتضى امامى) به او (تیمسار نعمانى) گفتم بزرگترهاى شما مغز خر خوردهاند و گاهى نمىفهمند چکار مىکنند و شما این طرح را به صورتى که من مىگویم عمل کنى البته قبول نکرد و بعد هم از کرده خود پشیمان شد، البته من گاهى با نعمانى شوخى مىکردم (شیخ جمله اخیر را به این علت گفت که برافروختگى اینجانب را به خوبى متوجه شده بود» اینجانب نگذاشتم ادامه صحبت بدهد به شیخ امامى گفتم ببخشید میان صحبت شما حرف مىزنم ولى ضرورت دارد که مطلبى بگویم چون مىترسم فراموش کنم و آن این که تصور نمىکنم شما در آن سطحى باشید که جرأت بکنید در حضور تیمسار نعمانى به ایشان بگوئید که بزرگترهاى شما مغز خرخوردهاند چون تیمسار نعمانى را من مىشناسم علاوه بر این که وظیفه خودش را مىداند و حرفهاى رکیک را خیلى خوب مىتواند جواب بدهد حال نمىدانم شما چرا این مطلب را که موردى نداشت ادا کردهاید اما به احترام شما که چائى و شیرینى همبمن تعارف کردهاید و ممکن است نمکگیر بشوم به شما قول مىدهم جریان را به تیمسار نعمانى بگویم و هر چه ایشان گفتند عینا به شما خواهم گفت اگر گفتند حاج آقا راست گفتند همان را به شما خواهم گفت ولى اگر هم دهنى باز کردند حرفهاى دیگر زدند آن را هم عینا به شما خواهم گفت ضمناً باید بدانید تیمسار نعمانى گاهى خیلى بددهن است و زود واکنش مىکند. صحبتها ادامه یافت تا این که با خضوع و خشوع ایشان خداحافظى کردیم و از خانه او خارج شدیم چند روز بعد به همان آخوندى که در منزل شیخ امامى بوده (شیخ باغشنى) و تلفنى ازاینجانب احوالپرسى مىکرد گفتهام حاجى آقا موضوع را با تیمسار نعمانى در میان گذاردم باور کنید یک خروار فحش و ناسزا به امامى نثار کرد و گفت مگر من مرده بودم که امامى به بزرگترهاى من اهانت بکند او دروغ مىگوید حال شما (شیخ باغشنى) چیزى به حاج آقا امامى نفرمائید باغشنى پاسخ داد که آقا همه مىدانند این مرد بىشعور و بىعقل است و فقط کارش کارچاقکنى و هوچىگرى است حرف او را را هیچکس اهمیت نمىدهد به ایشان پاسخ دادم که من بخوبى ایشان را شناختم و اهمیتى هم براى حرفهاى او قائل نیستم لیکن شما او را بشناسید.
شیخ امامى نه امام جماعت است نه واعظ است و نه مشاغل دیگرى دارد فقط چون پدرش آخوند بوده از کودکى لباس آخوندى پوشیده و چند سال هم در نجف بوده است.
اینک فقط براى گرفتاریهاى افراد در ادارات دلالى و کارچاقکنى مىکند و دائما از مقامات محلى تقاضا و درخواست دارد. و مقدارى ملک از اوقاف در اختیار و اجاره او است که به اوقاف هم مبالغ زیادى بدهکار است. شیخ امامى با این که اعمال و اقدامات مضره داشته چندى پیش در ادامه تقاضاها تلفنى گفت که (این سیرک بابل را تعطیل کنید گفتهاند اگر تعطیل نشود تمام سیرک را به آتش مىکشیم که البته به او پاسخ لازم داده شد و باز هم تلفن کرد که در ده مجاور پل تجن تعداد چاه عمیق دولت زده ولى شاهپور عبدالرضا پهلوى4 آب آنها را مجانا مىبرد و شالیزارهاى مردم خشکیده شده گفتهاند لوله چاه را مىشکنیم و خراب مىکنیم که در این مورد هم به او پاسخ لازم داده شد و پس از تحقیق به او گفته شد که همان طورى که قبلاً به شما گفته شد چاه در اجاره والاحضرت است و اجاره و آببها را مرتباً پرداختهاند و به زارعین محلى که سازمان آب التماس کرده تا وام بگیرند و چاه حفر کنند و نکردند کمک هم کردهاند ولى در مقابل این همه تقاضاها که شما دارید یک کلمه به من بفرمائید چه شخص و یا اشخاصى گفتهاند سیرک را به آتش مىکشیم و چاه را خراب خواهیم کرد پس از بهانههاى زیاد گفت آخر من که اینجا نشستهام این حرفها را مىزنم باید سریات مردم را نگهدارم. شیخ امامى در مورد رهایى آخوند هادى روحانى کلهبستى که در بابل اقدامات خلاف داشت به همه مراجعه کرده و به اینجانب نیز تلفن کرده و به اوگفته شد که بعدا به شما تلفن خواهم کرد و چون معلوم بوده این شخص فقط دلالى مىکند و در مقابل محبتى که به او مىشود زیرکانه با دستگاه مخالفت و تحریک هم مىکند به او تلفن نکردم و لذا مشارالیه در همه جا بناى فحاشى و بدگوئى از اینجانب را شروع کرده است البته بدون تأثیر است چون مردم او را مىشناسند در فرصت مناسب و به موقع اگر وضع ایجاب کند به نحو مقتضى به او تذکر داده خواهد شد % ب
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت مازندران ـ رخشا
محترما به استحضار مىرساند 21 /6 /57
توضیحات سند:
1. شیخ مرتضى امامى تلارمى فرزند محمد در سال 1283ش در سارى به دنیا آمد. در تاریخ 3 /7 /50 مهدى شیبانى استاندار وقت مازندران طى نامهاى به علم وزیر دربار شاهنشاهى در مورد وى نوشت: «شیخ مرتضى امامى یکى از روحانیون شاهدوست و عالىمقام این استان و داراى وجهه خاص علمى و شخصیت اجتماعى و از احترام عمومى برخوردار است و علاقمندى خود را همواره نسبت به شاهنشاه آریامهر و میهن به منصه ظهور رسانده و از دعاگویان خاندان جلیل سلطنت به شمار مىرود به علاوه فردى است مردمدار و خیر و و از نظر کمک به مستمندان و امور خیریه کوشا بوده و به ویژه در آغاز اصلاحات ارضى به منظور پیشبرد انقلاب شاه و مردم در تقسیم املاک خود بین کشاورزان پیشقدم و در زمان گذشته اکثرا عدهاى از درآمد ملکى او برخوردار و بهرهمند بودهاند و قسمت عمده از درآمد ملکى خود را به مصرف متوقعین مىرساند در حال حاضر هم انتظار کمک از ایشان دارند چون شخصى است معتقد به حفظ شئون و حیثیت اجتماعى خود و سعى کرده است افراد را تحت کفالت داشته باز هم زندگى آنها را حتىالمقدور تأمین نماید از طرفى در ردیف علماى طراز اول قرار گرفته و نمىتواند مانند سایر معممین و روحانیون از منبر و مسجد استفاده و معیشت خود و سایرین را تأمین نماید... به هر نحوى که مصلحت مىباشد توجهى به وضع زندگانى این روحانى عالىمقام مبذول گردیده تا بتواند به آبرومندى امرارمعاش و به دعاگویى اشتغال ورزد.»
شاه در تاریخ 17 /7 /50 ذیل این گزارش دستور داد: «دولت به وى کمک نماید» ضمناً امامى در 7017 /50 از ساواک مازندران طى نامهاى جهت پس گرفتن مقدارى از املاک و مقدارى تخفیف تقاضاى عاجزانه نمود و در این نامه شاه را سایه خدا و افتخار عالم تشیع قلمداد نمود و در این نامه نوشت که در تشریففرمایى شاه به سارى به وى گفته که خرده مالکینى مثل شما مشمول اصلاحات ارضى نمىشوند.
برابر گزارش ساواک مازندران در تاریخ 11 /3 /51: «مشارالیه از روحانیون طراز اول و موجه سارى بوده و سایر معمیین مازندران نیز از وى تبعیت مىکنند و با ساواک نیز همکاریهایى دارد ولى به جهت از دست دادن املاک زراعى و موقوفات وضع مالى مشارالیه خوب نبوده و به علت باز بودن در خانهاش به روى مردم انتظار کمک دارد. با اقداماتى که به عمل آمد نیتجتا ماهیانه ده هزار ریال مستمرى از طریق سازمان اوقاف براى وى تعیین لیکن مشارالیه به علت سوءتفاهمى که بین روحانیون ایجاد خواهد شد از دریافت مستمرى مزبور منصرف گردیده و در قبال آن خواستههایى به شرح زیر داشت:
الف) در انتقال املاک مشارالیه تأخیر شود و یا در صورت انجام، مستثنیاتى براى وى رعایت گردد. ب) قیمت ملک یک جا به وى پرداخت تا بتواند از عواید آن زندگى خود را تأمین نماید. پ) از طریق وزارت تعاون و امور روستاها ترتیبى داده شود که نامبرده بتواند بقایاى مطالبات سال 49 و تمامى 1350 را وصول نماید...
اقدامات انجام شده: در اجراى اوامر صادره چگونگى بر مبناى استعلام وزارت دربار شاهنشاهى از ساواک مازندران استعلام پاسخ واصله حاکیست: «وضع زندگى نامبرده بالا به نحوى نیست که مستحق و نیازمند باشد ولى به علت از دادن املاک زراعى و موقوفات انتظار کمک دارد و چون از اخذ ماهیانه ده هزار ریال مستمرى اوقاف نیز منصرف شده لذا درخواستهایى که قبلاً از ساواک داشته از طریق استاندارى به وزارت دربار شاهنشاهى معروض داشته است.»
ساواک مرکز نیز در تاریخ 16 /7 /51 با ارسال همین گزارش به سازمان اوقاف مرکز درخواست نمود در صورت امکان اداره اوقاف سارى از مطالبه وجه مزبور از شخص موصوف صرفنظر نماید.
در تاریخ 18 /4 /57 مدیرکل اوقاف مازندران طى صحبت با رئیس ساواک این استان اظهار داشت که امامى فردى ثابتاحوال نیست و در چند ماهه اخیر گاهى اوقات از وى مطالب خلافى شنیده لیکن اخیرا به دفعات اظهار همبستگى و هماهنگى با دستگاهها و ساواک نموده است.
در همین تاریخ (18 /4 /57) امامى طى تماس با ساواک مازندران اظهار بندگى نسبت به نیات شاه نمود و اظهار داشت: «که همیشه شاهنشاه فرمودهاند از کسانى که درباره من مرتکب اشتباه شده من براى رفاه آنها از حق خود مىگذرم لذا تقاضا داشت در مورد پنج نفر از مبارزین تبعیدى گرگان نظیر آیتاللّه نورمفیدى، حبیباله طاهرى، علىاصغر معصومى، سیدمحمد رئیسى و مرتضى ناظمزاده زمردى تجدیدنظر و مورد عفو قرار گیرند چون متنبه شدهاند این تقاضاى همه روحانیون مازندران است زیرا با نزدیک شدن ایام ماه مبارک رمضان مناسب است که آنها در کنار خانواده خود بوده و به دعاگویى ذات مبارک شاهانه مشغول شوند.»
براساس گزارش ساواک مازندران، در تاریخ 1 /7 /57 امامى طى صحبت به فرد ناشناس اظهار داشت: «شب گذشته آیتاللّهزاده خوئى آمدند خانه ما و سپس راجع به مسایل روز صحبت نمودند که فرد ناشناس گفت این آقا [امام خمینى] چرا یکدنگى مىکند و امامى گفت این شخص اصلاً با این خاندان مخالف است که فرد ناشناس گفت که اگر او هم برود براى شما بد مىشود و امامى تصدیق نمود و گفت خدا عاقبت ما را بخیر کند و نمىدانم چرا آقا یکدنگى مىکند.»
و در تاریخ 18 /7 /57 امامى در مکالمه با فرد ناشناس در جواب این که اوضاع چه خواهد شد مىگوید مردى [منظور شاه و در اصطلاح مازندرانى یعنى مرد بزرگ] باید برود.
در تاریخ 7 /9 /57 ساواک مرکز طى گزارشى در مورد وى نوشت: «مشارالیه اخیرا دو نوع اعلامیه فتوکپى شده که در آن به رژیم و مأمورین حملات شدیدى شده در اختیار بعضى از افراد مورد اعتماد خود قرار داده و همچنین اظهار نمود که در مسافرت اخیرش به بغداد با خمینى ملاقات داشته و اضافه نمود که آیتاللّه خمینى در قلب مردم ایران و عراق جاى دارد و بالاخره پیروز مىشود.» اسناد ساواک پروندههاى انفرادى
2. حسین باغشنى فرزند محمدابراهیم در سال 1317 در نیشابور به دنیا آمد. وى قبل از انقلاب تا سال 1371 سردفتر اسناد رسمى شماره 76 سارى بود که در اواخر همان سال بازنشسته و به تهران مهاجرت و با تأسیس شرکت ساختمانى تحت نام «کالاساز» شروع به کار مىنماید. وى تا قبل از انقلاب یکى از روحانیون دربارى بود که در سال 61 توسط دادگاه انقلاب اسلامى قم محاکمه و ضمن خلع لباس شدن، ممنوعالمعامله نیز مىگردد. وى موضع منفى نسبت به نظام و مسئولین کشور داشته که در همین ارتباط یک بار از سوى دادگاه ویژه روحانیت احضار و با وى برخورد شده است ضمناً فرزندانش نیز در ارتباط با گروهک درفش کاویانى وابستگى دارند. در سال 75 به اتهام تحصیل اموال نامشروع وجوه غیرقانونى مبلغ 14 میلیون تومان متعلق به شرکت صنایع چوب و کاغذ مازندران که از سوى مسئولین آن شرکت به رسم امانت و علىالحساب بابت تنظیم اسناد زمینهاى آن شرکت در اختیارش قرار گرفته بود را به مدت بیش از سه سال در حساب شخصى نزد بانک ملى و سپه تهران نگه داشت و سرانجام در تاریخ 31 /1 /75 و اواخر اردیبهشت همان سال به حساب صنایع چوب و کاغذ واریز کرد.
3. ناصر نعمانى فرزند حسین در سال 1293 در تهران به دنیا آمد. نامبرده از تاریخ 1 /12 /1339 با درجه سرهنگى از ارتش به ساواک مأمور و تا سال 42 مدیرکل ضد جاسوسى ساواک و از سال 42 تا 44 مدیرکل اداره نهم ساواک بود و از تاریخ 12 /11 /1344 به سمت ریاست ساواک مازندران منصوب و تا تاریخ 18 /1 /47 عهدهدار سمت فوق بود. سپس از سال 47 تا 57 برابر دستور ریاست ساواک به عنوان مشاور عالى به وزارت کشاورزى مأمور شد. بنا به اظهار خود وى بعد از انقلاب سه سال و نیم بازداشت بود و در اول آبان 62 مورد عفو حضرت امام ره قرار گرفت و از زندان آزاد شد. اسناد ساواک، پروندههاى انفرادى
4. عبدالرضا پهلوى تنها فرزند رضاشاه است که تنها یک بار ازدواج کرد و تا آخر به همسرش وفادار ماند. همسر وى پرىسیما فرزند ابراهیم زند و فاطمه بهرامى است. این ازدواج مقارن با ایامى بود که مصدق در قدرت بود و پایههاى سلطنت محمدرضاشاه لرزان بود. پرى سیما زند باتوجه به این امر از همان ابتداى زندگى به علت شخصیت جاهطلبى که داشت مدعى سلطنت شوهرش به جاى محمدرضا شد و علنا همه جا این سخن را بر زبان مىآورد و عبدالرضا خود، در این باره خاموش بود. و چنین تصور مىشد که خود عبدالرضا و منوچهر ریاحى، باجناق وى محرک پرىسیما در این مورد هستند.
مسئلهاى که محمدرضا را نسبت به پرىسیما رنجانده بود به زمان طلاق فوزیه و ازدواج محمدرضاشاه با یک شاهزاده ایتالیایى به نام ماریا گابریلا دوسادوا دختر اومبرتوى دوم پادشاه سابق ایتالیا مربوط مىشود.
فردوست در این باره مىنویسد:
«زن عبدالرضا، زن بسیار فضول و پر حرفى بود. یک شب مادر محمدرضا این دختر ایتالیایى را به کاخش در مردآباد کرج دعوت کرده بود و در طول راه زن عبدالرضا نیز با او بود. این زن در این فاصله به طور مفصل با دختر صحبت کرده بود و گفته بود: «آیا مىدانید این چه بدبختى است که مىخواهید براى خود درست کنید؟ شما با مسایل دربار ایران آشنا نیستید. زن شاه مىشوید و بعد اسیر دست اشرف و مادر شاه...»
برادر دختر هم در این صحبت حضور داشت، او نسبت به قضیه حساس مىشود و به پرسش بیشترى مىپردازد و با خواهرش صحبت مىکند و او را از ازدواج با محمدرضا منصرف مىکند...»
به گفته فردوست پس از آن محمدرضاشاه بىنهایت عصبانى شد و به گارد دستور داد: وى به جز خانه خودش و نزد شوهرش حق ندارد وارد هیچ کاخى شود و نباید در هیچ مهمانى دعوت شود که این وضع حدود سى سال طول کشید.
عبدالرضا از این ماجرا بسیار ناراحت شد و از آن پس سعى کرد بسیار کم در مجامع حاضر شود و اکثر اوقات به شکار مىرفت و زندگى خود را در مسافرت و شکار مىگذراند و سعى در جمعآورى تاکسیدرمى حیوانات وحشى داشت.
محمدرضاشاه نیز نسبت به عبدالرضا زیاد نظر مثبتى نداشت و این مسئله به خاطر آن شبى بود که شاه در مقابل قوامالسلطنه احساس ضعف مىکرد و اوضاع سیاسى بسیار نابسامان بود و پادشاه تحمل سختى را نداشت و خستگى زیاد در چهرهاش نمایان بود. عبدالرضا و اشرف نیز نزد محمدرضا بودند. شاه مىگوید که از این اوضاع خسته است و مىخواهد استعفا کند که با مخالفت سرسختانه اشرف روبهرو مىشود. اشرف که مىبیند صحبتهاى برادرش جدى است رو به عبدالرضا مىکند که در صورت استعفاى محمدرضا، پادشاهى را بپذیرد و عبدالرضا نیز موافقت مىکند ولى بعد از مدتى محمدرضا پشیمان مىشود حرف خود را پس مىگیرد.
عبدالرضا براى گذراندن زندگى خود علاوه بر مستمرى که از دربار دریافت مىکرد، مالک زمینهاى وسیعى در مازندران بود که با روش مکانیزه به کشاورزى مشغول بود.
هنگام انقلاب 1357 وى با همسرش و فرزندانش، کامیار و سروناز ایران را ترک مىکند و خود را کاملاً از برادر و خواهران و بستگانش دور مىکند، به طورى که اکنون اطلاع دقیقى از وى وجود ندارد. رضاشاه از الشتر تا آلاشت، کیوان پهلوان، تهران: انتشارات آرون، چاپ اول، 1383، صص 863 ـ 861
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، روزشمار استان مازندران(ساری)، جلد 1 صفحه 489