تاریخ سند: 19 دی 1357
بازجوئی از محمدرضا حاجی باقری معروف به مهدوی کنی فرزند اسداله
متن سند:
جلسه دوم
س ـ هویت شما محرز است کلیه اطلاعات خود را در زمینه مراجعه افراد و درجه
داران گارد شاهنشاهی به منزل خودتان و ذکر مسائل مطرح شده بنویسید.
ج ـ تاکنون سه نفر به من مراجعه کرده اند که یکی از آنها سرباز خود را معرفی می کرد ولی از نام و
نشانی آن چیزی به میان نیامد مراجعه این سرباز در حدود دو هفته قبل بود و دو نفر دیگر که خود
را از افراد گارد معرفی می کردند و نام و نشانی خود را ذکر کردند و آنها در حدود یک هفته پیش نزد
من آمدند و سؤال آنها این بود که دستور حضرت آیت اللهالعظمی خمینی شامل حال ما می شود
من عرض کردم ایشان در اعلامیه های خود تکلیف شما را معین کرده اند مسائل دیگری در میان
نبود زیرا من وظیفه ای در مورد مسائل دیگر نداشتم محمدرضا مهدوی کنی
س ـ مرقوم فرمایید نام و نشان دو نفر مزبور که خود را از افراد گارد معرفی
می کردند چه بوده و چه مطالب دیگری غیر از مسئله مربوط به خودشان را مطرح
و شما نیز چه مطالبی را پاسخ گفته اید؟
ج ـ نام و نشانی آنها بیادم نیست و مطلبی که برای آنها مطرح بود این بود که غرض از آمدن ما یعنی
فرار ما از ارتش چیست من در پاسخ گفتم آنچه من استنباط کرده ام این است که شما کمک به
برادرکشی نکنید و امید دارم اوضاع آرام شود و شما دوباره به خدمت برگردید و علت آنکه آنها
آدرس خود را ذکر نکردند این بود که اگر اوضاع به حال عادی برگشت آنها بتوانند دوباره به سرکار
خود برگردند محمدرضا مهدوی کنی
س ـ توضیح بفرمایید آیا افراد ذکر شده در مورد فرار و یا تصمیماتی از این قبیل
از طرف سایر افراد گارد شاهنشاهی و یا سربازان را مطرح نمودند؟ در صورت مثبت پاسخ شما چگونه
بوده است؟
ج ـ آنها می گفتند شاید افراد دیگر هم باشند که می خواهند فرار کنند ولی نامی از آنها نبردند محمدرضا مهدوی کنی و من در مورد
دیگر پیشنهاد بخصوصی نداشتم محمدرضا مهدوی کنی
س ـ لطفا مرقوم دارید آیا اشخاص دیگر غیر از نامبردگان فوق در زمینه اینگونه مسائل صحبتی با شما
نموده اند و به چه صورت؟
ج ـ چند نفر دیگر به وسیله تلفن از من کسب تکلیف می کردند و خود را سپاهی دانش یا سپاهی بهداشت معرفی می کردند و من هم
همان پاسخ بالا را به آنها دادم که وظیفه شما را حضرت آیت الله خمینی تعیین نموده اند و من شخصا نظری نمی توانم داشته باشم
محمدرضا مهدوی کنی
منبع:
کتاب
آیتالله محمدرضا مهدوی کنی به روایت اسناد ساواک صفحه 430