تاریخ سند: 29 مرداد 1336
س. هویت کاری خود را بیان فرمائید.
متن سند:
بازجوئی29 /5 /1336
س. هویت کاری خود را بیان فرمائید.
ج. اسم احساناله فرزند حسن شهرت نراقی دارای شناسنامه شماره فکر میکنم 25748 از کاشان متولد سال 1305 شغل کارشناس امور اجتماعی یونسکو فاقد عیال و اولاد مذهب اسلام تبعه دولت ایران محل سکونت فعلاً تجریش چهارراه حسابی منزل حسن نراقی
س. تاکنون سابقه کیفری یا زندانی دارید.
ج. خیر
س. در کدامیک از احزاب عضویت داشته یا دارید.
ج. درحال حاضر عضویتی در هیچ حزبی ندارم و سابقاً هم عضویت نداشتم لیکن سمپاتی به حزب توده و حزب ایران1 داشتم ولی عواملی سبب شد که منجر به تنفر از هردو گردید.
س. ممکن است بفرمائید این عوامل چه بود.
ج. سیاست غیرملی حزب توده و مطالعات خود من در ممالک خارجی و اینکه حزب توده از احساسات و عدم رضایت طبقه جوان استفاده کرده و به کلی در راهی سوق میدهند که با منویات آن عده کاملاً مغایرت دارد و بالنتیجه سازمانی میشود که عوض خدمت به مملکت باعث زیان به مملکت میشود و نظر شخصی من از حزب توده این است که افکار طبقات مختلفه بعد از جنگ که خواهان اصلاحات و ترقیات بعد از جنگ بودند خود را قطب موافق این ترقیات معرفی نمود در صورتی که عملاً برخلاف این اصل نظر داشته و کلیه این طبقاتی که جمع کرده بوده یک مرتبه از بین برد و این حزب بستگی به سفارت شوروی داشته و برخلاف اصول و شعائر ملی گام بر میداشت.
س. مطالعات جنابعالی روی مرام کمونیستی در کدامیک از کشورهای خارجی و برای چه مدت و به چه نحوی بوده و تماس شما برای رسیدن به منظور اصلی و حقیقی نسبی درک واقعیت موضوع در خارجه با چه کسانی بوده.
ج. نمونه بعد از مرگ استالین و مطالب ضد و نقیضی که رؤسای احزاب کمونیست اظهار میکردند و اینکه قبول این مطالب از طرف افراد حتی فوقالعاده متعصب ممکن نبود. چیزی که خصوصاً در این سه سال اقامت برای اینجانب جالب بود اظهارات و نوشتجات روشنفکران احزاب کمونیست اروپا بود. مثلاً کتاب pielle melve که کتاب Revolution et.fetichs (انقلاب و بتها) و به طور کلی تألیفاتی که در این مدت (یعنی پنج و شش سال) شد مرا روز به روز به غیرمنطقی بودن و توخالی بودن مطالب آگاه کرد به طور کلی یک نظر انتقادی به فعالیت حزب توده در ده سال اخیر کافیست که به بهترین نحوی انسان را با ماهیت غیرملی این حزب وارد آرد. فراریان کشورهای تحت الحمایه کمونیستی در اروپای غربی شاهد کاملی درباره شقاوت و بیرحمی رژیمهای کمونیستی بود. من شخصاً با یک خانواده مربوط بودم که اهل مجارستان بوده و عدهای از افراد این خانواده در ابتدا حتی متمایل به کمونیسم بودند ولی بعد اکثراً در اثر مظالم کمونیستها فرار کرده و داستانهای مطول از رفتار کمونیستها داشتند.
س. مراحل تحصیلاتی خود را از ابتدا تا کنون با ذکر مسافرتهائی که به خارجه جهت تحصیل و غیره نمودهاید شامل (مدت ـ علت ـ محل) بیان فرمائید.
ج. ابتدایی و قسمتی از متوسطه را تا پایان سیکل دوم (پنجم) در کاشان تا سال 1323. ششم متوسطه را در دارالفنون، یک سال در دانشکده حقوق سپس در سال 1326 به سوئیس عزیمت کرده و در دانشگاه ژنو در رشته علوم اجتماعی به تحصیل پرداختم دوره لیسانس چهار سال بود در سال 1330 (کمتر از یک ماه بعد از سی تیر). دوره دکتری جامعهشناسی در ژنو امتحان داده ولی به علت قطع ارز به ایران آمدم. ضمناً به قصد تهیه مدارک برای رساله دکتری شروع به کار کردم و سپس در اداره آمار عمومی به کار پرداختم. در مهرماه 1332 بر طبق محکی که فکر میکنم به علت سوءتفاهمات سیاسی بود از کار برکنار شدم. بعد بر طبق دعوت دولت فرانسه به انستیتوی علوم نفوس به پاریس عزیمت کرده و رسالهای تحت عنوان مطالعه نفوس در کشورهائی که فاقد آمار کافی هستند منجمله ایران تهیه کرده و با درجه عالی از دانشگاه پاریس گذراندم و بعد مطالعات دیگری راجع به اوضاع اجتماعی ایران و سایر ممالک خاورمیانه نموده و یونسکو (موسسه علمی و فرهنگی و تربیتی ملل متفق) اینجانب را به عنوان کارشناس مأمور خاورمیانه و ایران نمود و اینک حاضر به خدمت به وطن عزیز میباشم. ضمناً برای انجام این مأموریت در اردیبهشت ماه سال جاری به کشورهای اهرامی مصر ـ لبنان ـ سوریه ـ عراق و بالاخره به ایران مسافرت نمودم. تماسهایی با مسئولین امور و علمای این ممالک گرفته و مطالعاتی برای انجام مأموریت خود نمودم. نراقی
س. به کدام یک از کشورهای خارجی مسافرت کردهاید در چه زمانی ـ به چه منظور.
ج. در سوئیس برای تحصیل مدت 5 سال از سال 1947 تا سال 1952 در این فاصله به ممالک فرانسه. ایطالیا. مجارستان و آلمان مسافرت کردم البته در ایام تعطیلات تابستان برای تفریح و گردش بود. در سال 1949 به فستیوال بوداپست و در سال 1951 به فستیوال آلمان در برلن شرقی رفتم.
س. آیا شما از طرف حزب کمونیست سوئیس معرفی میشدید و به فستیوال میرفتید یا خیر به هرحال چگونه و با چه تشریفاتی میرفتید.
ج. کمیته فستیوال در دانشگاه اعلام میکردند که در فلان تاریخ فستیوال در فلان محل تشکیل میشود و اشخاصی که تمایل شرکت دارند ثبت نام نمایند و من هم روی سمپاتی[که]در آن موقع به مرام کمونیستی داشتم و مضافاً اینکه علاقه به دیدن کشورهای مختلف جهان و توجه به رژیمهای مختلفه و مطالعه روی آنها داشتم ثبت نام میکردم و شرکت کردم.
س. آیا کمیته فستیوال چنانچه تشخیص میداد فردی مخالف مرام کمونیستی است آیا با ثبت نام او موافقت میکرد یا خیر.
ج. بله چنانچه اشخاصی هم بین ما بودند که مخالف بودند، کمکش هم میکردند زیرا هدف کمیته این بود که مخالفین هم شرکت کنند و در نتیجه تبلیغات آنها را متمایل به قبول این مرام بنمایند کما اینکه در وضع خود من هم فستیوال 1951 تأثیر بسزائی داشت مثلاً جمعیتی در حدود یک میلیون به صف 35 نفری رژه میرفتند که از نظر جنبه تبلیغاتی مرتب عکس برمیداشتند و دستگاه تبلیغات اقدامات لازم را برای ترویج این مرام به جا میآورد و این امر در روح من اثر میکرد که منظور از تشکیل این فستیوال بیشتر به دست آوردن صحنههائی است که مورد نیاز این کمیته است نه اینکه تجسّم واقعیت و تطبیق مراحل عملی با تئوری این مرام.
س. به طور کلی شرح دهید که از چه زمانی نسبت به مرام کمونیستی سمپاتی داشتید و از کجا و به چه علت شروع شد و در چه سالی و به چه علت خاتمه پذیرفت و به چه دلائلی میتوانید به ثبوت برسانید که شما از این صحنه برگشته و مسیر دیگری برای زندگی خود انتخاب کردهاید.
ج. از زمان تحصیل به علت ناراحتیهائی که در جامعه میدیدم، اختلاف شدید طبقاتی، مشاهده ترقیات سایر ممالک و عقبماندگی ایران، سیستم اداری و کندی کار ادارات، تعصبات مذهبی روحانیون و جلوگیری ایشان از تحولات اجتماعی، فساد دستگاه و قدرت بیحد پول، یک واقعه خانوادگی، به این ترتیب که پدر من از یک خانواده روحانی بود پس از ازدواج با مادر من که تحصیل کرده مدرسه دخترانه آمریکایی بود به قصد خدمت به فرهنگ از آرامش اوضاع زمان شاه فقید استفاده کرد و به کمک فرهنگ در کاشان دبیرستان دخترانهای افتتاح نمودند. این موسسه بارها از طرف وزرای فرهنگ زمان شاه فقید مورد تمجید قرار گرفته بود.
پس از شهریور بیست که ظاهراً آزادیهائی به دست آمده بود و عدهای از این آزادیها سوءاستفاده میکردند منجمله سیدمحمد خالصی زاده2 (آخوند مشکوک) به کاشان آمده و به حمایت حزب اراده ملی3 در آن زمان شروع به مبارزه با این موسسه فرهنگی نموده و با هتاکی و تهمت یک اقدام نوعپرورانه را لجنمال نمود و از اینکه دختران به مدرسه میروند و این مطلب[را] لطمه به دین و اسلام نشان داد. و بالاخره در اثر تحریک مردم متعصب پدر و مادر من ناگزیر به بستن مدرسه شده و از کاشان مهاجرت کردند. این مطلب در جراید منعکس شده و در مجلس، مرحوم ابوالقاسم نراقی4 (عموی اینجانب) اظهاراتی کرد که سخت مورد حمله طرفداران حزب اراده ملی قرار گرفت و سپس دکتر کشاورز5 در مقام دفاع برآمد. این حادثه در ذهن اینجانب که در حدود 18 و 19 سال بیش نداشتم تأثیری فراوان به جای گذاشت. یک سال در دارالفنون برای اولین مرتبه با افکار سیاسی آشنائی پیدا کرده ولی علاقه و فعالیت از حدود قرائت جراید و بحث با رفقا و همکلاسیها تجاوز نمیکرد. سال بعد در دانشکده حقوق (که سال فوقالعاده پرآشوبی بود سال تحصیلی 24- 25) بیشتر غلیان و شور به کار برده میشد ولی هنوز عقاید روشن و معینی از نظر سیاسی پیدا نکرده بودم ولی البته سمپاتی به افکار چپی داشتم با این روحیه در اثر اصرار پدرم که با این وضع و محیط متشنج ادامه تحصیل ممکن نیست عازم سوئیس شدم. در سالهای اول و دوم که با محیط آشنا نبودم به مطالعه پرداختم بعد اعلان فستیوال را در دانشگاه منتشر کردند. روی سمپاتی و همین حس کنجکاوی عازم فستیوال شدم. ایرانی در آن موقع بیش از شش نفر نبود. پهلوان 6 در فرانسه تحصیل میکرد. مهندس محمدزاده که در چک اسلواکی بود. ژرژ آوانسیان7 که در فرانسه تحصیل میکرد. نصرت...8 که آن هم مهندس بود و در چک اسلواکی کار میکرد و شخص دیگر که فراموش کردهام شرکت داشتند. بعد از مراجعت به سوئیس موضوع تشکیل انجمن دانشجویان ایرانی مقیم ژنو مطرح شد که هدف آن حفظ منافع صنفی دانشجویان بود و نظر اینجانب همیشه حفظ موجودیت انجمن دور از نظریات سیاسی بود و دائماً اصرار داشتم که از نمایندگان واقعی دانشجویان از هر مرام و مسلک در هیأت اجرائیه شرکت داشته باشند. و اقامت چندین ساله اینجانب در سوئیس و نحوه کدخدامنشی که در از بین بردن اختلافات و توصیه به آرامش و سکون داشتم بهترین شاهد این مدعاست. عده زیادی از کسانی که آن موقع در سوئیس بودند و به هیچ وجه مرام دسته چپی نداشتند فعلاً در تهران بوده و میتوانند راجع به رفتار و نحوه روش اینجانب شهادت بدهند. دکتر علی نقی فرمانفرمائیان9، استاد علوم اداری است در دانشگاه حقوق و عضو وزارت خارجه. دکتر ملکزاده، وکیل دادگستری. شاهرخ رفیع10، یکی از شرکای دیانا فیلم. داراب وهابزاده11، پسر احد وهابزاده بازرگان. دکتر فاخر12، نماینده سابق مجلس و مستشار وزارت خارجه. آقای کفائی 13 وزیرمختار ایران در سازمان ملل و سرکنسول ایران در ژنو. آقای عبدالحسین میکده مستشار سابق سفارت ایران در برن. آقای محمد پورسرتیپ14 کنسول سابق ایران در برن. بنده در سال 1950 عضو هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس کار در ژنو به عنوان مشاور دولت شرکت کردم. آقای دکتر شیبانی15 معاون وزارت کار در آن کنفرانس شرکت داشتند میتوانند بگویند چگونه اینجانب شب و روز فعالیت کردم تا نماینده دولت ایران به عضویت کمیته اجرائیه
سازمان بینالمللی کار درآمد. آقای سیدمحمدعلی جمال زاده16 نویسنده معروف و نماینده ایران در سازمان بینالمللی کار بهتر از خود بنده میتواند معرف روحیات و افکار اینجانب باشد. یکی از رفقای اینجانب کاردان که در سوئیس (ژنو) راجع به تعلیم و تربیت تحصیل میکرد و بسیار دانشجوی مستعدی بود سالها است که از عقاید دسته چپی منصرف شده ولی بیجهت نگران از مراجعت به ایران است. دکتر حاتم که سابقاً عقاید چپی داشت سالهاست که از این عقاید منصرف شده است. منوچهر شهنواز17 هم که فعلاً دکتر در طب شده است در ملاقاتی که سال قبل با او دست داد پی بردم که از این عقاید منصرف شده است. روی هم رفته کلیه کسانی که بنده دسته چپی میشناختم در این مسافرت اخیر پی بردم که به کلی منصرف شدهاند. در این بابت اینجانب به تفصیل با آقای جهانگیر تفضلی18، سرپرست کل محصلین ایرانی در اروپا مذاکره کرده و... برای جلوگیری از انحراف دانشجویان و علاقمند نگه داشتن ایشان به مملکت و رژیم فعلی نظریات به ایشان دادم. فستیوال دوم که اینجانب در آن شرکت کردم و رفتاری که از طرف رؤسای فستیوال دیدم در انصراف خاطرم تأثیر زیاد داشت. لیدرهای این عده از فرانسه عبارت بود از: انوشیروان رئیس19. امیر جهانبگلو20. از سوئیس: خود بنده و کاردان و شهنواز و دکتر حاتم فوقالذکر بودند که مطلقاً از طرف ایرانیهای اعزامی از ایران مترود[مطرود] شده بودیم و ما را به عنوان انحرافی و خورده بورژوا معرفی میکردند. از لیدرهای حزب توده که با ایشان برخورد کردم ایرج اسکندری بود که همیشه در موقع پاسخگوئی به انتقادات ما نسبت به حزب توده اغلب با ما همصدا بود و تنفر زیاد از دستگاه رهبری حزب داشت ولی به عقیده اینجانب هیچ وقت اسکندری کمونیست مؤمن نبوده و خیال نمیکنم مورد اعتماد محافل واقعی... بوده باشد.
دکتر احسان نراقی
1. از نظر علمی مارکسیسم که اساس ایدئولوژیکی احزاب کمونیست بود لطمات فراوان خورده است. خصوصاً اینکه کمونیستها منبع عقاید خود را «سوسیالیسم علمی » کارل مارکس دانسته و علمی بودن و منطقی بودن عقاید خود را به رخ طرفداران سایر مکتبهای سیاسی میکشیدند، عدم انطباق تئوری با عمل، تحقق نبخشیدن پیشبینیهای کارل مارکس در مورد انقلاب پرولتاریای جهانی، روز به روز نشان داد که مارکسیسم به هیچ وجه یک تئوری ثابت و لایزال اجتماعی نبوده و گفتههای مارکس نمیتواند به عنوان وحی منزل تلقی شود. به نظر اینجانب مارکس نظیر سایر فلاسفه و متفکرین مطالبی اظهار داشته است که در زمان خود دارای اندیشه بوده است ولی آنجائی که مارکس پای از گلیم خود فراتر نهاده و خواسته است حوادث بیشمار آینده را پیشبینی کرده و کلیه تحولات را در قالب قوانین معینی درآورد، از علمی بودن عقاید خود کاسته است. عوام الناس این جسارت و بیپروائی کارل مارکس را در مقایسه با سایر متفکرین که از روی احتیاط و حزم علمی حاضر به اظهار عقیده درباره آینده نشدهاند نشانه اهمیت و عظمت افکار او دانستهاند در صورتی که مطالعات اینجانب درباره فلاسفه بزرگ اروپائی از قبیل: دکارت. کانت و لایپنتیز و غور در افکار و انگیزههای واقعی ایشان به من ثابت کرد که مارکس مطلقاً پایبند به اصول علمی نبوده و اصول فلسفی و عقاید اجتماعی او کاملاً تحت تأثیر انگیزههای شخصی و تمایلات فردی او قرار گرفته است. بنابراین چگونه ممکن است شخصی یک قرن پس از مارکس که دنیا در کلیه رشتهها به ترقیات عظیمی نائل شده و خیلی از مسائل به کلی تغییر حال و صورت دادهاند همچنان خود را در چهاردیواری یک رشته فرمولهای خشک زندانی کرده و در موارد اقتصادی. سیاسی. اجتماعی و حتی علمی و هنری بخواهد مو به مو این فرمولها را پایه قضاوت و محک تشخیص قرار دهد. یک چنین رفتار و طرز تفکری را جز غیرعلمی، تعصب آمیز و جاهلانه نمیتوان نام برد.
2. تخصص اینجانب در علوم اجتماعی است. شعب مختلفه این علوم از قبیل جامعهشناسی. روانشناسی اجتماعی. نژادشناسی. مردمشناسی و غیره در ظرف سالهای اخیر وسعت فراوان یافته خصوصاً در کشورهای غربی هزاران عالم دائماً به تحقیق و کاوش مشغولند. این تحقیقات به خوبی نشان میدهد که اوضاع و احوال جغرافیائی، آداب و سنن مذهبی و ملی در هر کشوری شرائط خاصی را به وجود میآورند که اولاً این شرایط با شرایط هیچ کشور دیگر قابل قیاس نبوده و ثانیاً درک و فهم آن فقط با به کار بردن و استفاده این علوم ممکن و عملی است. در حالی که کمونیستها اصولاً منکر اصالت این علوم بوده و در شوروی عملاً هیچگونه ارزش و مقامی برای این علوم قائل نیستند. ایشان هرگونه شک و تردیدی را درباره اصول مارکسیستی گناه نابخشودنی تلقی کرده و در مسائل اجتماعی انحراف از اصول مارکسیستی را گناه غفرانناپذیر میدانند. اینجانب چطور میتوانم با کسانی همعقیده باشم که مطلقاً ارزشی برای سالها مطالعه و زحمت شبانهروزی من قائل نبوده و معلومات اینجانب را مطالبی ساختگی و غیرعلمی میدانند. در صورتی که امروز تنها مایه امید و باعث افتخار من همین مطالعات و تألیفات بوده و تنها سرمایه خود را همین میدانم که علمای مشهور دنیا و مراکز علمی بینالمللی ارزشی برای آثار و تحقیقات اینجانب قائلاند و از لحاظ مادی سالهاست این روش تنها وسیله تأمین معاش و ادامه زندگیام بوده است.
3. کمونیستها معتقدند که در هر مملکتی طبقه کارگر قادر به رهبری سایر طبقات بوده و تنها محرک واقعی انقلابات و یا هر تحول مؤثر اجتماعی است. مطالعات اینجانب منجر به نقض این نظریه شده است زیرا در ایران که در درجه اول مورد علاقه و نظر است میبینم که تعداد کارگران (به معنایی که مارکسیستها میگویند یعنی پرولتاریای صنعتی) از دویست و پنجاه تا سیصدهزار نفر تجاوز نمیکند، یعنی نسبت به جمعیت فعال کشور که در حدود شش میلیون میباشد طبقه کارگر از چهار تا پنج درصد را بیشتر تشکیل می[نمی]دهند و توده انبوه جمعیت فعال کشور را سایر طبقات که عبارتند از کارگران غیرفعال صنعتی. کشاورزان. پیشهوران و فروشندگان جزء و غیره تشکیل میدهند، پس از نظر کمی قدرت طبقه کارگر به هیچ وجه کافی...21 هرگز سایر طبقات حاضر به تبعیت و پیروی از این طبقه نخواهد بود. در حالی که «طبقات متوسط» که عبارتند از: مستخدمین دولت. تجار متوسطالحال. پیشهوران مرفه. دارندگان مشاغل آزاد از قبیل اطباء. وکلای دادگستری. صاحبان دفتر. اکثریت روحانیون. افسران و عده زیادی از کارگران متخصص (که معمولاً در طبقهبندی جزء طبقات متوسط به حساب میآیند) در حدود 25 درصد جمعیت فعال کشور ایران را تشکیل میدهند و از نظر کیفی و معنوی چون مردمان تحصیلکرده و منور[الفکر] کشور هستند میتوانند در اصلاحات و رفرمهای تدریجی رل رهبری کلیه طبقات را به عهده بگیرند و به دلائل انکارناپذیر این رهبری را سایر طبقات تأیید میکنند. اینجانب این نظریه که مطلقاً مورد قبول کمونیستها نیست، دو سال قبل مبنای تحقیقی در مورد طبقات متوسط ایران قرار داده و تنها کسی هستم که تألیف جامع و دنیاپسندی به زبان فرانسه به پایان رسانیده و در یک کنفرانس که اونسکو[یونسکو]در مورد طبقات متوسط و نقش آنها در ترقیات اقتصادی و اجتماعی کشورهای خاورمیانه تشکیل داده بود عرضه کرده که فوقالعاده مورد توجه کارشناسان قرار گرفت. این تحقیق فعلاً از طرف انجمن جامعهشناسان آمریکایی در دست ترجمه[است]که در انتشارات دانشگاه پرینستون به چاپ برسد.
4. در زمانی که اینجانب در سوئیس به تحصیل اشتغال داشتم کمونیستها در تبلیغات خود همیشه این موضوع را عنوان میکردند که علماء و هنرمندان و نویسندگان مشهور با ایشان همعقیده بوده و از دور یا نزدیک جزء هواخواهان ایشان میباشند. این مطلب در روح یک جوان دانشجوئی نظیر اینجانب خالی از تأثیر نبود ولی در مسافرت اخیر اینجانب به عدهای از این علما و نویسندگان که در تماسهای مختلفه محلی و یا حرفهای که برخورد میکردم پی بردم اکثر این عده متأذّی و منزجر از عقاید سابق خود گشته و هر یک دلائل فراوان در مخالفت با کمونیسم بیان میکنند. این جریان بیش از پیش در مخالفت اینجانب تأثیر داشت.
5. حقایقی که از زندگی ملل اروپای شرقی در سالهای اخیر برای اینجانب فاش شد. سیاست ضدملی حزب توده. جنایات و قتلهائی که حزب توده در ظرف سالهای اخیر مرتکب شده است. اطاعت کورکورانه این حزب از سیاست یک دولت اجنبی. شیوه نامطلوبی که این حزب در اغواء جوانان داشت و غیره جز نفرت احساس دیگری در اینجانب نمیتواند ایجاد کند.
6. با مطالعه درباره اوضاع اجتماعی ایران به این نتیجه رسیدهام که در ایران ترقیات تدریجی فقط ممکن و عملی است و با توجه به اینکه ایران کشوری است که قرنهاست با رژیم سلطنتی اداره میشده است و شاه همیشه مظهر و سمبل ملیت و کلیه خصائص ملی بوده و از یک محبوبیت و حیثیت زائدالوصفی برخوردار میشده است داعی ندارد که ما از چنین وضعی دست کشیده و خود را تسلیم هرج و مرج و تاریکی کنیم لذا مناسبترین رژیم، رژیم سلطنت مشروطه فعلی است. خاصه اینکه شخص اعلیحضرت خود پیشقدم ترقیات و اصلاحات اساسی بوده و مایل به توسعه دموکراسی و بالا بردن معرفت اجتماعی و رشد ملی میباشند. و شخصاً معتقدم که هر فکر و نظر اصلاحی را میتوان در تحت حمایت شاهنشاه روشن ضمیر ایران عملی کرد. و اینجانب با نهایت صمیمیت و صداقت حاضرم اطلاعات و معلومات خود را در اختیار مقامات رسمی بگذارم. نظر به تخصص و حرفهای که در پیش دارم در زمینه مسائل اجتماعی دارای نظریات و مطالعاتی بوده و معتقد به اصلاحات اساسی و رفرمهائی عین اجتماعی هستم و در این مورد حاضر به همه گونه همکاری با مقامات ذی صلاحیت میباشم.
7. ...22 در این مدت دو سال و نیم که اینجانب در پاریس اقامت داشتم، کلیه مقامات رسمی سفارت ایران به وضع کار و روحیات و افکار اینجانب آشنائی پیدا کردهاند. از جمله: جناب آقای محسن رئیس23 سفیرکبیر دولت شاهنشاهی. جناب آقای دکتر غلامحسین خوشبین24 سناتور فعلی تهران که مدتهاست وابسته فرهنگی ایران و سرپرستی دانشجویان را در فرانسه به عهده داشت تماس نزدیک با کار و زندگی اینجانب داشته و بهتر از همه کس میتوانند معرف اینجانب باشند. همچنین آقای جهانگیر تفضلی که به جانشینی ایشان انتخاب شدند و سمت سرپرست کل دانشجویان را در اروپا دارند در ظرف ماههای اخیر با اینجانب در تماس بودهاند. به طور کلی اعضاء سفارت ایران در پاریس از جمله آقای منوچهر عظیمی25 که فعلاً رئیس اداره تابعیت در وزارت خارجه میباشند. البته جناب آقای دکتر رعدی آذرخشی 26 که با عنوان سفیرکبیری نماینده دائمی ایران در یونسکو هستند تماس بسیار نزدیک با بنده داشتهاند و میتوانند نظر خود را در این باب اظهار دارند. در ایران تعداد زیادی از شخصیتهای علمی. سیاسی با بنده آشنائی دارند که اگر لزوم داشته باشد به تفصیل معرفی خواهم کرد. از جمله جناب آقای دکتر اقبال27 که در مسافرتهای اروپا با اینجانب آشنا شدهاند. جناب آقای دکتر مهران28 وزیر فرهنگ سالهاست اینجانب را میشناسند. ولی کسی که میتواند از نظر سیاسی در مورد اینجانب اظهار عقیده بنماید تیمسار سرتیپ کاظم شیبانی29 نماینده مجلس شورای ملی است که از نظر خانوادگی اطلاعات کامل نسبت به وضع اینجانب داشته و بنده در هر مورد تسلیم به نظر ایشان هستم.
بازجو سرگرد عمید30 29 /5 /36
توضیحات سند:
1. حزب ایران: در جریان انتخابات مجلس چهاردهم و تحرکات سیاسی مربوط به آن، ابتدا تجمعی از تحصیلکردگان و اساتید دانشگاه در آن زمان شکل گرفت که نام آن « کانون مهندسین ایران » بود. رئیس این کانون، مهندس غلامعلی فریور و نایب رئیس، احمد حامی بود. مهندس فریور از طرف کانون به عنوان کاندیدای حوزه انتخابیه تهران معرفی شد. پس از گذشت مدتی، غلامعلی فریور با همراهی حدود 30 نفر دیگر، از قبیل: ابوالحسن صادقی، کاظم حسیبی، عبدالله معظمی، مهندس زیرکزاده، صفی اصفیاء، محسن خواجهنوری و...، در اسفندماه سال 1322ش، موجودیت حزب ایران را اعلام کرد.
در خمیرمایه تفکرات این حزب، نه تنها تعارضی با نظام سلطنتی وجود نداشت، بلکه کسب محبوبیت برای شاه و تقویت وی را نیز هدف قرار داده بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم، اللهیار صالح نیز به این حزب پیوست که پس از چندی، دبیرکل آن نیز شد. در شرایط سیاسی سال 1325ش، حزب میهن نیز به حزب ایران پیوست. از جمله افرادی که در این زمان به عضویت حزب ایران در آمده بودند، به آقایان: مهندس بازرگان، شریف امامی، ابوالفضل قاسمی، محمد نخشب و محمد مکری میتوان اشاره نمود.
نشریه شفق، ارگان حزب ایران بود که از آبان سال 1323ش، به طور هفتگی منتشر میشد و از سال 1324، نشریه جبهه به جای آن منتشر گردید و نشریه رستاخیز نیز، ارگان سازمان جوانان این حزب بود. در این موقع، که حزب توده دارای فعالیتهای گستردهای بود و در کابینه نیز سهم داشت، حزب ایران به حزب توده نزدیک شد و منجر به تشکیل « جبهه مؤتلف احزاب آزادیخواه » و حمایت همهجانبه از فرقه دموکرات آذربایجان گردید. این حرکت، جدایی تعدادی از اعضای حزب ایران را به دنبال داشت. پس از فروپاشی حزب توده و پایان یافتن جریان فرقه دموکرات در آذربایجان، در آستانه تشکیل جبهه ملی، حزب ایران یکی از احزاب تشکیلدهندهی آن شد.
2. آیتالله شیخ محمد خالصىزاده: فرزند آیتالله شیخ مهدى، در سال 1270 ﻫ ش در کاظمین به دنیا آمد. وی در ابتداى نوجوانى با حضور در انقلاب 1920 عراق به همراه پدر و دیگر علماى عراق علیه انگلستان به مبارزه پرداخت. سپس راهى ایران شد. در دوران قرارداد 1919 به مبارزهى خود علیه انگلیس ادامه داد و در جریان جمهوریت مدافع آیتالله مدرس بود. وى در دوران رضاخان به نهاوند، کاشان، یزد و حجاز و لبنان تبعید شد. در دوران تبعید به تألیف کتب سیاسى اعتقادى مشغول شد. وی در 14 /2 /1324 مجله هفتگى نور و زمانى روزنامهى «وظیفه» را چاپ کرد. از آیتالله خالصىزاده رسائل زیادى به جاى مانده است. آیتالله خالصیزاده در سال 1327 به یزد تبعید شد و پس از یک سال به عراق فرستاده شد. وی در عراق نیز علیه حکومت عبدالکریم قاسم فعالیت میکرد و به همین خاطر چند بار بازداشت شد. وی در سال 1342 در بغداد درگذشت.
3. حزب اراده ملی: پس از جریانات شهریور 1320ش و بازگشت سیدضیاءالدین طباطبایی از فلسطین، با مقدماتی چون: تأسیس اتحادیه جراید ملی در سال 1322ش و تشکیل حزب وطن در تابستان سال 1323ش و با هدف مقابله با حزب توده، شکل گرفت و در بهمن ماه سال 1323ش، موجودیت آن اعلام شد. این حزب که از احزاب فاشیستی الگوبرداری نموده بود، پس از حزب توده، یکی از منسجمترین احزاب بود که افرادی چون: مظفر فیروز و برادران رشیدیان در آن عضویت داشتند و مورد حمایت انگلیس قرار داشت. روزنامه رعد، ارگان اصلی حزب بود و در حاشیهی آن، روزنامههای: هور، نشریه روستا، کاروان، نسیم، صبا، کشور، سرگذشت، ادقام و کوشش هم در راستای منویات آن، فعالیت مینمودند. درگیری قوام السلطنه و سیدضیاء الدین طباطبائی که منجر به دستگیری سیدضیاء در فروردین سال 1325ش گردید، حزب اراده ملی را با مشکل جدی روبرو نمود و او به سوی انحلال سوق داد. برخی از اعضاء و هواداران آن، به حزب دموکرات قوام پیوستند و پس از آزادی سیدضیاء از زندان نیز، این حزب دیگر احیا نگردید.
4. ابوالقاسم نراقی: فرزند میرزامحمدحسن، در سال 1278ش در کاشان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در کاشان گذراند و سپس به تهران آمد. پس از اخذ دیپلم از دبیرستان دارالفنون، به دانشکده پزشکی رفت، ولی به علت رقت قلبی که داشت، آن را رها نمود و به تعلیم و تربیت مشغول شد. در سال 1302ش، به طور رسمی در اداره معرف استخدام گردید و مدتی رئیس دبستان بود و سپس به دبیری و ریاست دبیرستان ارتقاء یافت و چند شغل مهم ادارای را نیز اشغال کرد.
در دورهی یازدهم مجلس شورای ملی، به عنوان نماینده کاشان به مجلس آمد که این انتخاب، چهار دوره متوالی تکرار شد.
او که در رشته ریاضیات تدریس میکرد و تألیفاتی نیز در این زمینه داشت، در سال 1324ش، از دنیا رفت.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 3، ص 1617.
5. فریدون کشاورز: فرزند محمد یزدی، مشهور به وکیلالتجار گیلانی در سال 1286 در گیلان به دنیا آمد. پدرش، اصالتاً یزدی بود و در دورههای اول و دوم مجلس شورای ملی، از طرف تجّار به مجلس راه یافت.
فریدون کشاورز، پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دارالفنون، در کلاسی که منوچهر اقبال و رضا رادمنش هم در آن بودند، طی کرد. سپس به پاریس رفت و در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد و دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران، استادیار دانشکده پزشکی شد و به طبابت نیز مشغول گردید. بعد از شهریور 1320 و همزمان با تشکیل حزب توده، به علت اینکه در بین روشنفکران دارای وجهه بود، به حزب توده پیوست.
در 17 مهر 1321 اولین کنفرانس ایالتی حزب توده در منزل جمشید کشاورز (برادر فریدون) تشکیل شد و در اولین کنگره حزب توده، 10 مرداد 1323ش، فریدون کشاورز به عنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب و عضو هیئت اجرایی حزب توده شد.
کشاورز در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، از بندرانزلی به مجلس آمد و در کابینه ائتلافی قوام السلطنه در سال 1324 یکی از سه وزیر تودهای بود که به وزارت فرهنگ رسید. کشاورز تا قبل از عضویت در کابینه قوام، روابط صمیمانهای با محمدرضا پهلوی داشت و پزشک دربار نیز بود، اما بعد از عضویت در کابینه قوام، این رابطه قطع گردید.
در 15 بهمن 1327 ش، شاه مورد تیراندازی قرار گرفت و به دنبال آن حزب توده غیرقانونی اعلام شد و تعدادی از اعضا آن دستگیر شدند. فریدون کشاورز به همراه احسان طبری و رادمنش به شوروی گریختند و سپس به آلمان شرقی رفتند. در کنگره دوم نیز کشاورز به عنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب شد و مسئولیت سازمان جوانان را به عهده گرفت. در سال 1337 ش عبدالکریم قاسم در عراق کودتا کرد و اوضاع منطقه به نفع شوروی تغییر کرد. آمریکا برای جبران این شکست پیمان دوجانبه با ایران منعقد کرد. شوروی نیز رادیوی صدای ملی ایران را علیه شاه به راه انداخت در چنین شرایطی فعالیت حزب توده در ایران دشوارتر شد، ولی در عوض عراق پایگاه مناسبی برای فعالیت حزب توده شد و از طرف کمیته مرکزی حزب توده، فریدون کشاورز به عراق رفت و با رادیوی صدای ملی به همکاری پرداخت.
فریدون کشاورز که در ادامهی این فعالیتها به سوئیس رفته و از آنجا راهی الجزایر شده و مخالفتهای خود را با حزب توده آغاز کرده بود، در این موقع دکتر کشاورز مواضع شدیدتری علیه رهبری حزب توده اتخاذ کرد و نقطهنظرات خود را در کتاب « من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را » را منتشر کرد که به دنبال آن، پُلنوم ششم کمیته مرکزی در 12 شهریور 1338 ش فریدون کشاورز را از حزب توده اخراج کرد.
پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران (ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی)
احسان طبری، کژراهه، تهران، امیرکبیر، 1368ش.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران، ج 3، ص 1285
6. چنگیز پهلوان: در سال 1318ش، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در تهران سپری نمود و سپس در وین و فرانکفورت در رشتههای علوم سیاسی و اجتماعی ادامه تحصیل داد. پس از بازگشت در دانشگاههای ایران تدریس کرد و در کنار آن در نشریات مختلف نیز مقالهنویسی داشت. چنگیز پهلوان که از بستگان رضاخان بود و پدرش شهرت پهلوی داشت و به دلیل پهلوی شدنِ رضاخان، مجبور به انتخاب نام پهلوان شده بود، در آغاز تأسیس دانشگاه امام صادق(ع) پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در آن تدریس مینمود؛ ولی به علت روشن شدن ارتباطاتش با دشمنان انقلاب، از تدریس در این دانشگاه کنار گذاشته شد. همراهی با سیاستهای آمریکا در منطقه، خصوصاً در مسئله افغانستان، یکی از اقدامات اوست.
7. ژرژ آوانسیان: از اعضای حزب توده که دارای نام مطرحی در سوابق حزبی نیست. وی از رفقای ایرج اسکندری است که در خاطرات خود، دربارهی او مینویسد: «من یک نامهای، به صورت کتابچهای تألیف کرده بودم و غیر از اعضای کمیته مرکزی حزب، یک نفر شاهد دارم که آن وقتها عضو حزب بود و آن ژرژ آوانسیان است و حالا هم در پاریس است. ژرژ و میرهادی را، که هر دو جزء کادرهای حزبی بودند، هر دو را من به ایران فرستادم ولی با آنها بدرفتاری کردند. در هر صورت کاری نداریم. عرض کنم که آن وقتها فتوکپی مثل حالا به این آسانی نبود. من کتابچه را به ژرژ دادم پاکنویس کرد. یکی را خودم نگه داشتم و دیگری را برای حزب فرستادم. برای این میگویم که او شاهد من است.» خاطرات ایرج اسکندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1380ش، چاپ دوم، ص 604.
8. نقطهچین در اصل میباشد.
9. علینقی فرمانفرمائیان: فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما، در سال 1298ش به دنیا آمد. خاندان گستردهی فرمانفرمائیان، از وابستگان به انگلیس بودند و با ارنست پرون نیز ارتباط تنگاتنگ داشتند.
علینقی فرمافرمائیان، در سوئیس و آمریکا تحصیل نمود. از ژنو، دکترای اقتصاد و از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، دکترای علوم اداری گرفت. مدتی در وزارت امور خارجه بود و مدتی هم به تدریس اشتغال داشت تا اینکه به سازمان برنامه منتقل گردید و به مدت دو سال مدیر امور مالی بود و پس از آن به مدیریت یک بانک منصوب شد که این بانک در زمان توسعه، به نام « بانک اعتبارات صنعتی » نامیده شد.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران، ج 2، ص 1100.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1.
10. شاهرخ رفیع: در سال 1336ش، همراه با ساموئل خاچیکیان و ژوزف واعظیان، استودیو آژیر فیلم را تأسیس نمود و چند سالی هم، استودیو شاهرخ فیلم را داشت که در سال 1339ش، چند فیلم هم در آن تهیه شد.
او که با هنرپیشه معروف، ایرن زازیانس ازدواج کرده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دههی 1370ش نیز، همراه با پسرش ادوین، دفتر تولید «یاران فیلم» را ایجاد نمود.
11. دارا وهابزاده: فرزند احد وهابزاده، نمایندهی دورهی شانزدهم مجلس شورای ملی از اردبیل بود. وی، از دبیرستان البرز تهران، دیپلم و از دانشگاه ژنو، دکترای اقتصاد گرفت و مدتها ریاست بانک ایران و هلند را به عهده داشت.
دارا وهابزاده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خارج از کشور رفت و در همانجا از دنیا رفت.
12. حسین فاخر: فرزند حاج رضا شریعتمدار، در سال 1294 ش در تبریز متولد شد. از دانشگاه تهران لیسانس کشاورزی و از دانشگاه ژنو دکترای علوم سیاسی و از دانشگاه کالیفرنیا فوقلیسانس علوم سیاسی و از پلیتکنیک لندن دیپلم زبان انگلیسی دریافت کرد. فعالیتهای دولتی خود را با استخدام در وزارت دارایی آغاز نمود و سپس در نخستوزیری (15 /10 /1330)، اداره مطبوعات وزارت امور خارجه (21 /11 /29)، اداره سازمان ملل (14 /6 /30)، نمایندگی دوره هفدهم مجلس شورای ملی، مشاور اداره کل سیاسی (30 /5 /33)، مشاور وزارتی (2 /5 /34)، سرپرست اداره همکاریهای بینالمللی (16 /9 /34)، رایزن سفارت ایران در بروکسل (1 /1 /37) و رایزن سفارت شاهنشاهی در مادرید (8 /8 /37) فعالیت نمود.
13. جعفر کفایی: فرزند میرزا احمد کفایی خراسانی، در سال 1288ش در نجف اشرف به دنیا آمد. پس از طی مقدمات تحصیلی و اخذ دیپلم در نجف، به پاریس رفت و در دانشکده حقوق به تحصیل پرداخت که پس از بازگشت، مدرک وی معادل لیسانس ارزشیابی شد.
وی در سال 1306ش به استخدام وزارت دادگستری درآمد. در سال 1309ش در اداره کل ثبت اسناد و املاک بود و در سال 1310ش به وزارت امورخارجه منتقل شد. مشاغل وی در طول حضور در این وزارتخانه به شرح زیر است:
1313 دفتردار سفارت ایران در پاریس، 1317 کارمند اداره عهود و امور حقوقی، 1318 کارمند اداره تشریفات و اداره کنسولی، 1319 رئیس دفتر کارگزینی، 1321کارمند و سپس دبیر سوم سفارت ایران در قاهره، 1325 نماینده مجلس شورای ملی در دوره پانزدهم، 1328 نماینده مجلس مؤسسان، 1329 کنسول ایران در ژنو، 1331 بازرس وزارت خارجه، 1332 رئیس اداره اطلاعات و مطبوعات، 1333 وزیرمختار و نماینده دائم ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل، 1337 عضو شورای عالی سیاسی وزارت امورخارجه، 1337 به پیشنهاد علیاصغر حکمت و با فرمان محمدرضا پهلوی با مقام سفیرکبیری، معاون اداری وزارت خارجه، 1339 به پیشنهاد عباس آرام و با فرمان محمدرضا پهلوی سفیرکبیر دریونان، 1342 به پیشنهاد عباس آرام و با فرمان محمدرضا پهلوی سفیرکبیر در کراچی، 1342 سفیر کبیر در سیلان (کلمبو) و در سال 1346 سفیرکبیر در آنکارا.
جعفر کفایی از اعضای تشکیلات فراماسونری بود و در لژهای مختلف ماسونی از جمله: پهلوی، همایون، مولوی، تهران، لایت، بزرگ ایران و فروغی عضویت داشت. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 3، ص 1288.
14. محمد پورسرتیپ: فرزند شیرمحمد، از عشایر و خوانین طایفه سگوند لرستان، در سال 1297ش در خرمآباد به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی، در دبیرستانهای ثروت و علمیه تحصیل نمود و از دارالفنون دیپلم گرفت و در سال 1318ش در رشته حقوق در دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد و لیسانس حقوق گرفت و حدود ده سال پس از آن نیز، در سال 1332ش، از دانشکده حقوق فریبورگ سوئیس، فوقلیسانس دریافت نمود.
محمد پورسرتیپ در سال 1321 به سربازی رفت و در دانشکده افسری با درجه ستوان سومی با سمت منشی دادگاه عادی شماره یک ارتش در تهران خدمت کرد و در سال 1324 در وزارت امور خارجه استخدام شد. مشارالیه در مدت فعالیت در وزارت خارجه، در ادارات مختلف از جمله: اداره عهود، امور حقوقی، ادارات سوم و هشتم سیاسی، نمایندگیهای سیاسی ایران در پراگ، برن، وین، بن، رم، مادرید به کار پرداخت و مدتی نیز سفیر ایران در دمشق بود.
محمد پورسرتیپ که در فعالیتهای سیاسی در احزاب ایران و میهن عضویت داشت، در سال 1332 به اتهام طرفداری از مصدق دستگیر شد که با سپردن تعهد آزاد گردید. مشارالیه درسال 1357 ش، مدیرکل اطلاعات و مطبوعات وزارت خارجه بود که ناصر مقدم که در این مقطع ریاست ساواک را به عهده داشت، این مسئولیت را به وی تبریک گفت.
15. علیاکبر شیبانی: فرزند محمود، در سال 1291ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران بود و سپس به فرانسه رفت و دکترای اقتصاد گرفت. پس از بازگشت، مدتی در وزارت دارایی مشغول به کار شد و بعد به وزارت کار رفت. مدتی مدیرکل بود و بعد نیز معاون آن وزارتخانه شد و مدتی هم عضو هیئت مدیره بانک رفاه کارگران بود.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 2، ص 896.
16. سیدمحمدعلی جمالزاده: فرزند سیدجمالالدین واعظ اصفهانی، در سال 1274ش در اصفهان به دنیا آمد. پدرش از جمله وعاظی بود که در جریان مشروطیت نقش داشت و در دوران مشهور به استبداد صغیر، دستگیر و اعدام شد.
جمالزاده، دوازده ساله بود که برای تحصیل به بیروت فرستاده شد. مدت چهار سال در بیروت بود و در سال 1910م از راه مصر، به پاریس رفت. به پیشنهاد ممتازالسلطنه که سفیر ایران در فرانسه بود، یک سال به لوزان سوئیس رفت و دوباره به فرانسه بازگشت و در شهر دیژون، در رشته حقوق ادامه تحصیل داد.
در جنگ جهانی اول، درکمیته ملیّون، با سیدحسن تقیزاده همکاری نمود. در سال 1915 م به برلین رفت و پس از مدت کوتاهی، از طرف کمیته، به مأموریت کرمانشاه و بغداد فرستاده شد که در این مأموریت، مدت 15 ماه در کرمانشاه اقامت داشت و دوباره به برلین بازگشت و با مجله کاوه، شروع به همکاری نمود. او که مدت 15 سال در برلین اقامت داشت، اولین کتاب مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی را در سال 1300ش، با نام « یکی بود، یکی نبود » در آنجا منتشر کرد.
پس از تعطیلی مجله کاوه، سرپرست محصلین ایرانی شد که مدت هشت سال در این سمت قرار داشت؛ تا اینکه در سال 1931م، به دفتر بینالمللی کار وابسته به سازمان ملل پیوست. در سال 1956م بازنشست شد و به ژنو رفت و تا پایان عمر در آنجا اقامت نمود.
جمالزاده که در داستاننویسی، با مایههای انتقادی و طنز، صاحب سبک و دارای آثار متعددی بود، در آبان ماه سال 1376ش، در حالی که 102 سال از عمرش میگذشت، در آسایشگاه سالمندان ژنو از دنیا رفت.
17. منوچهر شهنواز: فرزند غلامرضا، در سال 1307ش در تهران به دنیا آمد. از دانشگاه ژنو دکترای پزشکی گرفت و از کالج پادشاهی جراحان انگلستان نیز مدرک تخصصی جراحی دریافت نمود. در سال 1341ش، مدتی در شرکت نفت بود و در بیمارستان مسجد سلیمان فعالیت داشت و پس از چندی به بیمارستان فیروزگر تهران آمد.
در سال 1350ش، در بین دوستان پزشک خود، به عنوان فردی که دارای عقاید چپی است و به مبانی اخلاقی در ارتباطات نیز پایبند نیست، معرفی شد. در همین ایام بود که در خصوص انتخابات مجلس شورای ملی، به نقل از وی گزارش شد: « ... در این مملکت، فعالیت انتخاباتی معنی نداشته، لیست را قبلاً تعیین مینمایند. انسان بایستی درس … بخواند. در این مملکت نخستوزیر … است.»
منوچهر شهنواز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به شغل حرفهای خود مشغول و یکی از سهامدارن بیمارستانی به نام «شهید رهنمود » بود. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
18. جهانگیر تفضلى: فرزند غلامرضاخان مصدقالسلطان، در سال 1293 ش در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد سپری نمود و در همان شهر نیز به سربازی رفت. از سال 1314ش، در دانشسراى عالى ادامه تحصیل داد و لیسانس تاریخ و جغرافیا گرفت و همزمان، به تدریس زبان فرانسه در دبیرستان ایرانشهر مشغول شد.
جهانگیر تفضلی، یکی از اعضاى حزب توده بود که همراه با نماینده سازمان جوانان حزب توده، به عنوان روزنامهنگار به شوروى سفر کرد. در سال 1321 به اتفاق خسرو اقبال و چند نفر دیگر «حزب پیکار» را که گرایش چپى داشت، تأسیس کرد و در روزنامه «بهار»، ارگان این حزب، به نوشتن مقاله پرداخت و پس از آنکه روزنامه «نبرد» به جاى «بهار» منتشر گردید، به سردبیرى انتخاب شد و پس از کسب تجربه مطبوعاتى، روزنامه «ایران ما» را منتشر ساخت. وی در این روزنامه، مقالاتى به طرفدارى از فرقه دموکرات آذربایجان درج مىنمود. تفضلى همچنین در جمعیت آزادى و جمعیت هواداران صلح نیز عضویت داشت و قبل از کودتاى 28 مرداد 1332ش، از دکتر مصدق و جبهه ملى حمایت مىکرد.
جهانگیر تفضلی از جمله افرادی بود که در شهریور ماه سال 1322ش، زمانی که مدیر روزنامه «ایران ما» بود، به همراه جمع کثیرى از دیگر اعضای گروههاى مختلف، به دستور قواى متفقین، از طرف ارتش انگلستان توقیف و در تهران و اراک زندانى شد که پس از هفت ماه به دستور فرمانده ارتش شوروى در ایران، در شهر رشت به روسها تحویل داده شد.
مشارالیه پس از آزادى، مجدداً به اداره روزنامه پرداخت و ضمن حفظ گرایشهاى چپی خود، مقالاتى علیه رضا شاه نوشت.
در سال 1324ش، به همراه هیئت عالیرتبه سیاسى ایران به سرپرستى قوام ـ نخستوزیر ـ به شوروى رفت، ولى از آنجا با اجازه قوام به پاریس سفر کرد و حدود یک سال در فرانسه ماند. در همین ایام بود که در فرانسه تغییر موضع داد و به حمایت شاه و دربار پرداخت و به حلقه دوستان اشرف پهلوى و هژیر در آمد.
با روى کار آمدن دولت هژیر در سال 1327ش، تفضلى که 34 ساله بود، معاون سیاسى نخستوزیر و سرپرست اداره تبلیغات و انتشارات رادیو شد، اما مدتى بعد از سمت معاونت سیاسى استعفا کرد و بازرس دولت در بانک صنعت و معدن شد. پس از کودتای 28 مرداد سال 1332ش، به عنوان نماینده زابل به مجلس شورای ملی آمد. در سال 1334ش، مورد توجه اسداله علم که در این موقع وزیر کشور بود، قرار گرفت و به عنوان سرپرست محصلین ایرانی به اروپا فرستاده شد که همزمان، سفیرکبیری ایران در یونسکو را نیز به عهده داشت. در سال 1341ش، در کابینه اسداله علم، وزیر مشاور و سرپرست اداره کل تبلیغات و انتشارات و در راستای سرکوب فرهنگی مشغول فعالیت گردید. پس از واقعهی خونین 15 خرداد 1342 ش، مجبور به کنارهگیری از این سمت شد و پس از چندی که در مشاغلی چون عضویت در هیئت نظارت سازمان برنامه کار کرد، در سال 1350ش، به عنوان سفیرکبیر به کابل فرستاده شد که این مأموریت تا سال 1354 ادامه داشت. جهانگیر تفضلی، فردی خوشگذران و بیبندو بار بود که در عین حال از جسارت قابل توجهی نیز بهرهمند بود. او در جریان اصلاحات ارضی، مشاور محمدرضا پهلوی بود و برخی از نطقهای او را تهیه مینمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بخشی از خاطرات خود را نوشت و در سال 1370ش، خودکشی کرد.
19. انوشیروان رئیس: فرزند یحیی، در سال 1301ش در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند دادگستری و اداره ثبت بود.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان تهران و فرانکوپرسان(رازی) بود و در سال 1312ش، به دبیرستان دارالفنون رفت و در سال 1318ش دیپلم گرفت و در سال 1319ش، در شرکت کامپاکس که متشکل از شرکتهای: کامپان، کیردلف، ساکسیلا بود، مشغول به کار شد. در سال 1322ش، به دانشکده ادبیات تهران راه یافت و سپس به مدت یک سال در دانشگاه بیروت، در رشته حقوق ادامه تحصیل داد و در سال 1326ش، راهی فرانسه شد و در دانشگاه پاریس به تحصیل مشغول گردید. در همین ایام بود که در فرانسه، با ماری لازو که پزشک بود، ازدواج کرد، ولی این ازدواج در سال 1328ش، به دلیل عدم توافق اخلاقی، به طلاق انجامید. انوشیروان رئیس، در سال 1330ش، دکترای اقتصاد گرفت و به ایران بازگشت و در شرکت لاندا مشغول به کار شد و پس از آن نیز در شرکت کامپاکس ادامه فعالیت داد.
در سال 1346ش، به علت دوستی تنگاتنگی که با علینقی عالیخانی داشت، به وزارت اقتصاد رفت و به عنوان مدیرعامل شرکت سهامی نمایشگاههای بینالمللی ایران منصوب شد و در همین سال، در تهران، با خانم تاتیانا دوتری، که دارای تابعیت آلمانی و در این موقع، رئیس روابط عمومی شرکت نمایشگاههای بینالمللی ایران بود، ازدواج کرد.
انوشیروان رئیس در سال 1348ش، به سمت کمیسر عالی در نمایشگاه جهانی اساکا(اوزاکا) ژاپن منصوب گردید و در سال بعد نیز، عضو باشگاه شاهنشاهی شد و در بهمن ماه سال 1349ش، به عنوان معاون آموزشی و پژوهشی به وزارت علوم منتقل گردید. او که دوباره به فعالیتهای اقتصادی بازگشته بود، در سال 1355ش، ریاست مرکز توسعه صادرات، وابسته به وزارت بازرگانی را به عهده داشت.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
20. امیرحسین جهانبگلو: فرزند رامین جهانبگلو، در سال 1302ش، در تهران به دنیا آمد. از دبیرستان شرف دیپلم گرفت و سپس در وزارت دارایی استخدام شد. او که در سالهای آغازین دههی 1320ش، با جلال آل احمد، انجمن صلاح را پایهگذاری کرده بود، پس از مدتی اشتغال، به دانشکده حقوق رفت و در این موقع، با هادی هدایتی هم دوره شد، به حزب توده پیوست و همراه او در جلسات حزب توده شرکت کرد. پس از دریافت لیسانس، در سال 1324ش، به فرانسه رفت و با حفظ گرایشات چپی خود، در شهر گرونوبل، در رشته فلسفه و منطق ادامه تحصیل داد و سپس در دانشگاه سوربن ادامه تحصیل داد و دکترای اقتصاد دریافت نمود. در سال 1330ش، به ایران آمد و به شغل خود در وزارت دارایی بازگشت، ولی پس از چندی، در فعالیتهای دیگری قرار گرفت و ضمن تدریس در دانشگاه تهران، در سازمانها و ادارات دیگری چون: وزارت نفت، سازمان اوپک، شرکت گاز نیز کار کرد.
امیرحسین جهانبگلو، دارای آثاری از ترجمه و تألیف میباشد که از آن جمله است: «جهان سوم در بن بست(ترجمه)، غولهای غلات(ترجمه)، روش تفکر سیستمی(ترجمه)، گفتاری درباره دکارت(ترجمه)، تاریخ اجتماعی دوره مغول(تألیف). مشارالیه در خرداد ماه سال 1370ش در تهران از دنیا رفت.
کابینه حسنعلی منصور به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 184
21. یک سطر انتهای این صفحه، خوانا است
22. یک سطر از ابتدای این صفحه، ناخوانا است.
23. محسن رئیس: فرزند حسن ظهیرالملک، در سال 1275 ش به دنیا آمد. پدرش زمانی استاندار مازندران و یکی از رؤسای درجه اول وزارت امورخارجه بود. محسن رئیس که از نوادههاى ملکالشعرا (محمدخان صبا) و فتحعلى خان صبا بود، تحصیلات متوسطه را در مدرسه ایران و آلمان در تهران به پایان برد و سپس در سال 1295ش، به استخدام وزارت خارجه درآمد و پس از چند سال اشتغال، به عنوان دبیر دوم سفارت ایران در سوئیس، منصوب شد و در کشور مزبور ادامه تحصیل داد و از دانشگاه برن لیسانس حقوق گرفت.
برخى از مشاغل وى عبارت است از: مدیرکل سیاسى وزارت خارجه، رایزن سفارت ایران در پاریس، معاون سیاسى وزارت خارجه، وزیر مختار ایران در آلمان و رومانى، وزیر پست و تلگراف در کابینه احمد قوام، سفیرکبیر ایران در عراق و انگلستان و فرانسه و هلند، وزیر امورخارجه در کابینه سهام السلطان بیات و رزمآرا، استاندار آذربایجان.
محسن رئیس، در سال 1343ش به عضویت لژ فراماسونرى «لافرانس» درآمد و از دوره چهارم مجلس سنا، سناتور انتصابى شد و در سال 1347 دعوتنامه لژ اعظم اسکاتلند (فارابى) را نیز دریافت کرد و تا دوره هفتم، در مجلس سنا حضور داشت و نشان تاجگذارى را از رضاخان و نشان درجه اول همایون را از محمدرضا پهلوى دریافت کرد.
محسن رئیس که دایی حسنعلی منصور و داماد عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود، نشان لژیون فرانسه و همچنین نشان درجه اول عقاب آلمان را نیز دریافت نمود. وی در سال 1354ش، از دنیا رفت.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادى)
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 2، ص 703.
24. غلامحسین خوشبین: فرزند میرزا آقا نورالله، در سال 1280ش در تهران به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی، به دانشکده حقوق رفت و پس از پایان تحصیل، در وزارت خارجه استخدام شد. پس از چند سالی که در این وزارتخانه بود، در سال 1306ش، به دعوت علیاکبر داور به وزارت دادگستری رفت. در سال 1314ش، از طرف این وزارتخانه به سوئیس فرستاده شد و از دانشگاه ژنو، در رشته حقوق دکترا گرفت و پس از چهار سال، در سال 1318ش به ایران بازگشت.
بعضى از مشاغل و مناصب دولتى وى عبارتند از: دادیار دادسراى تهران، عضو دادگاه استان مرکز، کفیل شعبه پنجم دادگاه استان مرکز، دادیار دیوانعالى کشور، رئیس اداره حقوق وزارت دادگسترى، مدیرکل امور قضایى دادگسترى در سال 1327 ش و معاونت کل دادگسترى، مستشار دیوانعالى کشور، معاونت اول دادستان کل، رئیس شعبه چهار دیوانعالى کشور و رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل کل بانک توسعه صادرات، سرپرست دانشجویان ایرانى در فرانسه و رایزن سفارت ایران در پاریس.
غلامحسین خوشبین که در حزب ملت و تشکیلات فراماسونری هم عضویت داشت، از اعضای مجلس سنا نیز بود و در تیر ماه سال 1341ش در کابینه اسدالله علم به وزارت دادگسترى منصوب شد و در بهمن ماه همان سال، وزیر مشاور گردید.
غلامحسین خوشبین، در سال 1360ش در تهران از دنیا رفت.
روزنامه فرمان، ش 3104، سال 1341؛ روزنامه اطلاعات، ش 10853، سال 1341؛ اسناد فراماسونری در ایران، جلد اول
25. منوچهر عظیمی: فرزند محمد، در سال 1298 ش در تهران متولد شد. دوران ابتدایی را در دبستان ثروت بود و در سال 1319 از دارالفنون دیپلم و سال 1322 از دانشگاه تهران، لیسانس علوم سیاسی دریافت کرد. در بهمن ماه 1322 به وزارت خارجه رفت و در ادارات و مقامات مختلف در پاریس، دمشق، واتیکان و آتن فعالیت کرد.
برخی از مشاغل وی به این شرح است:
1344 سفیرکبیر شاه در آتن، 1343 رئیس تشریفات وزارت خارجه، 1350 مدیرکل امور فرهنگی و اجتماعی وزارت خارجه، 1352 مدیرکل امور سیاسی (اروپا و آمریکا) و 1356 سفیر شاه درمادرید.
منوچهر عظیمی که از پاریس دکترای حقوق (1334) و دیپلم حقوق بینالملل (1335) از لاهه در هلند گرفته بود و با اکثر صاحبمنصبان وزارت خارجه دوستی داشت، در لژهای مختلف فراماسونری از جمله: لژ تهران و لژ مولوی عضویت داشت و نشانهای ذیل را دریافت کرد: درجه 2 همایون، درجه اول کشور تونس، درجه اول کشور اردن، درجه اول کشور آرژانتین، درجه 2 کشور نروژ، درجه 2 کشور برزیل، درجه 2 کشور اتریش
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
26. غلامعلی رعدی آذرخشی: در سال 1288ش، در خانوادهای تفرشیالاصل در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تبریز بود و در سال 1306ش، دیپلم گرفت و برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. در مدرسه حقوق و علوم سیاسی تحصیل کرد و در سال 1309ش، پس از اخذ لیسانس به تبریز بازگشت و در آموزش و پرورش به تدریس مشغول شد. پس از چند سالی، به تهران منتقل و رئیس اداره چاپ وزارت آموزش و پرورش گردید و مدیریت مجله تعلیم و تربیت نیز به او سپرده شد. در سال 1314ش و پس از تأسیس فرهنگستان ایران، با حفظ سمت، رئیس دبیرخانه آن شد و یک سال بعد نیز از طرف علیاصغر حکمت، برای ادامهی تحصیل به سوئیس اعزام گردید و تا مقطع دکترا ادامه تحصیل داد و در سال 1321ش به ایران بازگشت و ضمن تصدی مقام مدیرکلی در وزارت آموزش و پرورش، به تدریس در دانشگاه نیز مشغول شد. دکتر رعدی آذرخشی، پس از چندی، به عنوان وابسته فرهنگی، به انگلستان فرستاده شد و چند سالی در آن کشور بود. پس از بازگشت، دوباره در آموزش و پرورش، مشغول به کار گردید تا اینکه به عنوان نماینده و سفیر ایران در یونسکو، به ژنو اعزام گردید. مشارالیه سالها در این سمت قرار داشت تا اینکه منوچهر اقبال به جای او به این سمت گمارده شده و دکتر رعدی به ایران بازگشت.
در سال 1342ش، سناتور انتصابی شاه شد و پس از یک دورهی چهارساله، به ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه ملی منصوب گردید که این مقام را تا پیروزی انقلاب اسلامی به عهده داشت و پس از آن بازنشست شد. رعدی آذرخشی، شعر نیز میسرود که برخی از اشعار او در دو مجلد به چاپ رسیده است. وی در سال 1378ش، در تهران درگذشت.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران و ج 2، ص 732.
27. منوچهر اقبال: فرزند حاج مقبلالسلطنه، در هفتم مهرماه سال 1288 ش در خراسان به دنیا آمد. پدرش معروف به «اقبال التولیه» در آذرماه 1304 نماینده مجلس مؤسسانى شد که انتقال سلطنت از قاجار به رضاخان را تسجیل نمود. هر چند مقبلالسلطنه چهره درجه اولى نبود که به حسب رعایت ظواهر، حضور او در مجلس ضرورى باشد، ولى انتخاب او شاهدى بر پیوندهایش با دستگاه رضاخان بود و بدین ترتیب، خانواده اقبال در ردیف 40 خاندان برجسته ایران قرار گرفته بود. منوچهر اقبال در سال 1305 ش عازم اروپا شد و در سال 1312 به عنوان متخصص امراض عفونى از دانشکده پزشکى پاریس فارغالتحصیل گردید و در همان سال با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. پس از بازگشت به ایران در مهرماه 1312 به خدمت سربازى رفت و در بیمارستان لشکر 8 شرق (خراسان) به کار پرداخت. در سال 1313، رضاشاه در سفرى به خراسان دچار زنبورگزیدگى شد و اقبال درد او را التیام بخشید و مورد محبت شاه قرار گرفت. پس از پایان سربازى، در سال 1314 رئیس بهدارى شهردارى مشهد شد و مدتى بعد به تهران آمد و در شهریور 1315 ریاست بخش بیمارىهاى عفونى بیمارستان رازى را به دست گرفت. در سال 1318 دانشیار دانشکده پزشکى دانشگاه تهران و سپس استاد کرسى بیمارىهاى عفونى در این دانشکده شد.
ورود اقبال به صحنه سیاست با شهریور 1320 و سقوط دیکتاتورى رضاخان مقارن بود. او در آغاز در زمره اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. در دولت اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321) به معاونت وزارت بهدارى رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتى او بود. در شهریور 1323 در کابینه محمد ساعد، کفیل وزارت بهدارى شد و در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) به وزارت بهدارى و وزارت پست و تلگراف رسید. در زمان ورود وزراى تودهاى (ایرج اسکندرى، دکتر فریدون کشاورز و دکتر مرتضى یزدى)، به کابینه قوام، به منظور ایجاد توازن در قبال آنان، اقبال در نقش «جناح راست» کابینه ظاهر شد و به همراه سپهبد احمد امیراحمدى (وزیر جنگ)، ذکاءالدوله (سهامالدین) و غفارى (وزیر پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده و دولت خودمختار پیشهورى در آذربایجان دست زد. در این سناریو، قوام مىبایست نقش «میانهرو» را ایفاء مىنمود. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان 1327)، باوجود رقابتهایى که با وى براى تصاحب پست نخستوزیرى داشت، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس «سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى» نفوذ خود را گسترده ساخت. اقبال در سمت وزیر فرهنگ دولت هژیر به اقداماتى دست زد که براى وى شهرت گستردهاى به عنوان یک «چهره مرتجع» به ارمغان آورد. مهمترین این اقدامات، پیگیرى تز «سیاست را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور سیاستزدایى مدارس و دانشگاهها و مصوبه ضدمطبوعات شهریور 1327 بود. طبق این مصوبه دولت هژیر با اعتراض شدید مطبوعات مواجه شد که به توقیف تعدادى از آنها انجامید. منوچهر اقبال در دولت دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) ابتدا وزیر راه شد و مدت کوتاهى بعد (21 آذر 1327) وزیر بهدارى و سرپرست وزارت کشور گردید و در 21 اسفند به وزارت کشور رسید. دکتر اقبال در جریان انتخابات این زمان با وساطت دکتر هادى طاهرى (وزیر مشاور) مبلغ 500 هزار تومان رشوه دریافت داشت. در این دوران اقبال به عنوان یک چهره وابسته به استعمار بریتانیا و دربار شهرت یافت و اوج آن، زمانى بود که وى به بهانه ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327، اجراى یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه، از جمله: توقیف و تبعید آیتالله کاشانى، انحلال برخى احزاب و توقیف جرائد را به مجلس پانزدهم اعلام داشت. او در دولت رجبعلى منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز وزیر راه بود. با صعود رزمآرا به صدارت، اقبال به علت شهرت سوئى که پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت و توسط شاه به عنوان استاندار آذربایجان راهى این خطه شد. در مرداد 1329 با اعلام لیست کارمندان مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد سجادى، رئیس هیئت تصفیه، نام اقبال در این لیست به چشم مىخورد. مشمولین این لیست صلاحیت خدمت در دستگاه دولتى را نداشته و باید اخراج مىشدند. اقبال در آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز را نیز به عهده داشت. در دوران دولت مصدق، اقبال متصدى شغلى نبود و تنها در دانشگاه تدریس مىکرد. او مدتى بعد، در سال 1331، عازم اروپا شد و در فرانسه به عضویت فراماسونرى درآمد. در سالهاى بعد، وى در رأس لژهاى تابع تشکیلات فراماسونرى فرانسه قرار داشت. پس از کودتاى 28 مرداد 1332، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه سناتور شد و در 18 دیماه 1333 ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکده پزشکى را به دست گرفت و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار گردید. اوج موفقیت اقبال از همان زمان آغاز گردید و رقابت شدید و کینهتوزانهاى میان او و اسدالله علم آشکار شد. اقبال در این دوران عالیترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوى داشت و مىکوشید تا از خود یک چهره کاملاً خاضع و تابع نشان دهد. دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از جدایى از محمودرضا پهلوى، عروس اشرف (همسر شهریار شفیق) شد و در نتیجه این روابط بود که وى در شمار دوستان نزدیک اشرف درآمد و در 15 فروردین 1336 به نخستوزیرى رسید. دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به بریتانیا شهرت یافت و به تدریج نارضایتى مقامات آمریکایى از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمه دوم سال 1336 به اوج خود رسید.
دولت وى پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با دشوارترین تنشهاى سیاسى در شهریور 1339 سقوط کرد و مدت کوتاهى بعد، در ششم اسفند 1339، دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون و نماینده مجلس بیستم ـ در ساختمان دانشکده پزشکى دانشگاه تهران مورد حمله و توهین «دانشجویان» قرار گرفت و اتومبیل وى به آتش کشیده شد. منوچهر اقبال در آبان ماه سال 1342 توسط شاه به عنوان مدیرعامل «شرکت ملى نفت ایران» منصوب شد و در خردادماه 1343 نام وى در زمره مؤسسین لژ «خورشید تابان» و رئیس هیئت مدیره این لژ قرار گرفت. او تا آخر عمر در سمت مدیرعامل شرکت نفت باقى ماند، اما عملاً در سیاست جارى کشور نقشى نداشت و حتى در امور سیاسى مربوط به نفت و اوپک هم که جمشید آموزگار تحت نظر مستقیم شاه آن را اداره مىکرد، مورد مشورت قرار نمىگرفت. در واپسین دوران زندگى اقبال، تحقیر مداوم و توطئههاى آشکار و نهان علم علیه او تداوم یافت و مقابلهها و ابراز حسادتهاى اقبال، وى را در موضعى مطرود و حقیر در نزد شاه قرار داد. دکتر منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال 1356 درگذشت.
28. محمود مهران: فرزند میرزا صادقخان بروجردى، در سال 1288 ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى را در دبستان ترغیب و دوره متوسطه را در دبیرستان علمیه و دارالفنون به پایان رساند. از دارالمعلمین عالی لیسانس گرفت و مدتها به شغل دبیری اشتغال داشت و پس از آن، از طرف دولت برای ادامه تحصیل راهى اروپا گردید و در آنجا به اخذ درجه دکترای علوم تربیتی نائل شد. پس از مراجعت به ایران، مدتی رئیس فرهنگ تهران بود و بعد به مقام مدیرکلی رسید و سرانجام معاون وزارت فرهنگ شد. در سال 1332ش که سرپرستی دانشجویان ایرانی در اروپا را به عهده داشت، از سوی فضلالله زاهدی برای وزارت فرهنگ دعوت شد که نپذیرفت! پس از سقوط دولت زاهدى و تشکیل کابینه حسین علاء در سال 1334 ش، به ایران آمد و به وزارت فرهنگ منصوب گردید و در کابینه منوچهر اقبال در تاریخ 15 فروردین ماه 1336ش نیز در این سمت ابقاء گردید و در کابینه جعفر شریفامامی نیز، چند ماهی در این سمت باقی بود. یکى از اقدامات دوران وزارت وى، اجراى طرح بدون امتحان دانشآموزان ابتدایى بود. در این طرح دانشآموزان ابتدایى از کلاس اول تا پنجم بدون امتحان به کلاس بالاتر مىرفتند. این طرح در حقیقت نارسایىهایى به دنبال داشت و عدم اجراى امتحانات و ارزشیابى آنان سبب ناهنجاریهایى گردید. طرح مذکور پس از سقوط کابینه و عزل دکتر مهران منسوخ گردید.
محمود مهران در سال 1361 ش در اسپانیا از دنیا رفت.
احمد عبدالله پور، وزراى معارف ایران.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 3، ص 1579.
29. محمدکاظم صالح شیبانی: فرزند حیدرعلی صارم السلطان، در سال 1273ش در کاشان به دنیا آمد. در سال 1297ش، از مدرسه قزاقخانه فارغ التحصیل شد و در مشاغل نظامی آغاز به کار نمود. مدتی فرمانده تیپ و زمانی فرمانده لشکر بود و تا درجهی سرتیپی پیش رفت. در سال 1323ش، فرماندار نظامی تهران شد و در سال 1328ش، در دورهی شانزدهم مجلس شورای ملی، به همراه اللهیار صالح از کاشان به مجلس آمد. در این دوره، فردی به نام حسن زعیم، همراه با اللهیار صالح کاندید بود که چند روز قبل از انتخابات، به طرز مشکوکی فوت نموده و به جای او کاظم خان شیبانی کاندید شده است. در مجلس، خود را حامی مصدق نشان داد و به همین دلیل در سال 1331ش، رئیس شهربانی کل کشور شد. پس از مدتی استاندار کرمانشاه گردید و بعد با همین سمت به خوزستان رفت و در دورههای 18 و 19 نیز در مجلس شورای ملی بود. مشارالیه در سن 82 سالگی، در سال 1355ش از دنیا رفت. پسرش عزیزالله شیبانی صالح(صالح شیبانی)، داماد رزم آرا و از افسران ساواک بود که به عنوان « منبع » با سفارت آمریکا در تهران نیز ارتباط داشت.
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران، ج 2، ص 915.
30. سرتیپ مجتبی عمید (قمینژاد): فرزند محمود، در سال 1300ش در شهر قم به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم دبیرستان نظام و طی دوره دانشکده افسری، در سمتهای مختلفی در ارتش اشتغال یافت و چند نشان دریافت کرد و از سال 1335ش نیز مأمور خدمت در ساواک گردید. او در ساواک ایلام و اداره کل سوم تهران خدمت کرد و ریاست ساواک شهرهای قصر شیرین، کرمانشاه، مازندران، جنوبغرب تهران، ریاست اداره امنیت داخلی، معاونت ساواک تهران و مدیریت اداره کل سوم را در مقاطع مختلف زمانی به عهده داشت. از تخلّفات بارز وی میتوان به ضرب و جرح افراد، سوء استفاده از قدرت، تصرف عدوانی زمین و مصاحبت با افراد بدنام ژاندارمری اشاره نمود. عمید در تاریخ 1 /6 /1357 بازنشسته شد و سپس در بازرسی شاهنشاهی مشغول به کار گردید. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
منبع:
کتاب
احسان نراقی به روایت اسناد ساواک صفحه 18