صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مقام تیمسار سپهبد کمال ریاست اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران

تاریخ سند: 14 اردیبهشت 1344


مقام تیمسار سپهبد کمال ریاست اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران


متن سند:

شماره: 1617
مقام تیمسار سپهبد کمال ریاست اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران13440214

محترماً به عرض می‌رساند ـ با کمال تأسف و تأثیر روز 4 /2 /44 یگانه فرزندم فیروز شیروانلو را از پشت میز کارش (مؤسسه فرانکلین) دستگیر و به زندان افکنده‌اند. بعداً متوجه شدم او را به گناه همکارى با اجنبى‌پرست تعقیب نموده‌اند. یقین دارم و غیر ممکن است او به این اعمال خائنانه دست زده باشد، ممکن است در اثر غرور جوانى کتاب مجلات و یا روزنامه نامناسبى به منظور افزایش معلومات خود مطالعه کرده باشد و این دلیل بر آن نیست که او با یک خائن چاقوکش تروریست [که] معلوم نیست چطور به گارد سلطنتى راه یافته همکارى نماید و یا او را شناخته باشد این عمل را نه این که غیرممکن می‌دانند و هرگز به اور نمی‌کنم. انتشارات رسمى دلیلى ذکر ننموده‌اند. به علاوه شغل او در مؤسسه فرانکلین امور سپاهیان دانشسرا عهده‌دار بوده ممکن است ایجاب نموده به اطلاعات خود چیزى به افزاید. به علاوه از مؤسسه فرانکلین تحقیقات نمایند یا چیزى در مدت خدمت از او مشاهده شده است یا نه؟ یقین دارم دشمنان و مغرضین این عمل را انجام داده باشند.
با توجه بخدمات 37 ساله اینجانب خواه در ارتش و یا سازمان امنیت متجاوز از 40 سال است پیشقدم مبارزه با کمونیزم بوده (غیر از این صورت بخانواده 700 ساله خود خیانت می‌کردم) براى اعتلاء سلطنت فداکاریها جانبازیها خودگذشتگی‌ها کردم هر چند بازنشسته بودم 9 اسفند و یا 28 مرداد خود را جلو گلوله انداختم گلوله باران شدم ماشینم خورد خمیر شد. من بودم [که] از خیلى چیزها مرحوم سپهبد زاهدى را آگاه کردم.
2 ـ مأموریتم در سازمان امنیت که اداره پستخانه بود 30-40 نفر اجزاء آن اداره تحریک شده در زیرزمین‌هاى پهناور پستخانه به سر من ریخته‌اند و می‌خواستند مرا بکشند به علت این که عایداتشان را از منابع کمونیستها قطع کرده بودم. ولى با تفضل الهى با یک معجزه نجات یافتم. مأمور شمالى نزد من آمد تا 100 هزار تومان حاضر بود پول بدهد که از انتشارات کتابهاى تبلیغاتى و غیره را آزاد بگذارم و می‌گفت مثل سایر مامورین سابق رفتار کنم. ولى اینجانب جریآن را به رئیس مربوطه‌ام حالیه تیمسار ماهوتیان است گزارش دادم. حالیه پرونده آن در سازمان امنیت موجود است.
3 ـ عناصر کمونیستى در سال 41 همسایه دیوار به دیوار اینجانب به نام شیخ نیاقاضى دادگسترى که حتى با خرج دولت در فرانسه تحصیل کرده موقع تحصیلى در انگلستان و غیره دانشجویان ایرانى را تحریک می‌کرد. او و تمام خانواده‌اش و برادرانش کمونیست دو آتشه هستند. در رفراندوم (زمان مصدق)1 زیر صندوق جلو مجلس بوده آنزمان نوکرش حسین را به خیابانها میفرستاد که به مقام بالا در دیوارها را با الفاظ رکیک سیاه کند. این شخص با دوست صمیمى و همفکر و همسایه خود سروان خسرو دانشور طرح ریخته سارقین سابقه‌دار را محکومیت در سرقت و افکار کمونیستى داشته‌اند تحریک کرده‌اند در روز روشن با راهنمائى خودشان به منزلم فرستاده‌اند. سارقین در مدت کوتاه در حیاط و در اطاقها را خردمالى قالیچه‌ها را جمع‌آورى کرده با الهام الهى به منزل برگشته یکى از دزدان مرا هم می‌خواست بکشد، دستگیر کرده به کلانترى 17 سابق تحویل دادم. در اداره آگاهى اعمال نفوذ شیخ‌نیا و دوست صمیمى او کمونیست دادستان وقت سید جوادى (زمان وزارت الموتى) بوسیله دادیاران پرونده را ماست مالى کرده‌اند. حتى خود سیدجوادى با تغییر نام (سرهنگ افشار) به منزلم براى بخشش آمده بود. مدتها بعد متوجه شدم که خود سیدجوادى بود بعدها بازپرس انصارى (دادسرا) مرا تهدید کرد از تعقیب پرونده خوددارى نمایم. با این همه به ستاد بزرگ و سازمان امنیت جریان را گزارش دادم.
4 ـ در سال 42 همان عناصر یک سرباز راننده جیب ارتشى را تحریک کرده با ماشینم تصادف کند و اوتوموبیل را دو نیمه کرده چون ماشین مال خودم نبود غرامت آن را به صاحبش دادم (000 /60 ریال) موضوع نیز به ستاد ارتش و سازمان امنیت گزارش دادم ولى دستها در کار بود به نتیجه نرسیدم. چون این قبیل چیزها طول کلام لذا از بقیه آنها خوددارى ولى چون شخص خودم با کسى دشمنى نداشته علت دشمنی‌هاى اشخاص با من مبارزه با آنها دفاع از سلطنت تاج تخت بوده. بنده حتى جواهرات خانوادگى خود را در این راه خرج کردم با حسن نیت با صداقت با از خود گذشتگى با فداکارى خدمت کردم دزدى نکردم پول پرست هم نیستم. ایمان کامل و عمیق و بقاى این کشور را فقط به فقط باز هم به فقط به تاج تخت سلطنت می‌دانند.
و الا در مدت سه [سه شماره] خدا نکرده متلاشى و تکه تکه خواهد شد. بعد از آن نه من هستم نه شما نه هیچ کس و نه کشور.
حالیه مگر فیروز پسرم از انگلستان وضع دانشجویان افراطى را اسم به اسم براى من نمى‌نوشت؟ که منهم تماماً به سازمان امنیت می‌دادم آن کاغذها هنوز هم نزد من موجود است در صورت تمایل ارائه خواهم داد. باز هم همان پسرم نبود روزهاى 26-27و28 مرداد موقعی که عناصر دست چپى افراطى در دیوار خیابانها را با الفاظ رکیک سیاه می‌کردند او بلافاصله با رنگ روغنى بجاى آن الفاظ (زنده باد شاه) نه می‌نوشت؟ حالیه آن نوشته‌ها در دیوارها موجود است مأمورین بیایند یکى یکى نشان دهم. حالیه او را متهم می‌کنند این امر محال و هرگز به اور نخواهم کرد. چنانچه دیشب روزنامه اطلاعات نوشته بود او از این اتهام مبرا است.
امروز بعد از وقایع 21 فروردین مصیبت‌بار موقعیت بد است و مأمورین عقب بهانه می‌کردند و این قبیل بحرانها همچون وضع را تولید و امروز ممکن است به آتش، خشک و تر هم بسوزد.
ولى تیمسار مى‌ترسم شما که امروز قدرت و مقام دارید آن منبع اصلى را خشک کنید گردن کلفتها دزدها، جاه‌طلب‌ها اخلالگرها آشوبگرها 70 درصد کارمندان کمونیستهاى دادگسترى مثل سید جوادها، شیخ نیاها، دانشورها، امینى‌ها و الموتیها را که دشمن تاج تخت و ارتش هستند به مقام وزارت می‌رساند و غیره و غیره... که تیمسار از بنده خیلى و خیلى مطلع‌تر و اگاهتر هستند. خداى بزرگ همه وقت اعلیحضرت همایون شاهنشاه را چندین بار از خطر مسلم رهانیده یک شاعر ترک چنین می‌گوید (شمعیکه از جانب خداوند و حق روشن شود با هیچ بادى خاموش نخواهد شد)
حالى که کسیکه به خداوند با قلب پاک و ایمان پاک دارند از گزند محفوظ است که خودم عمیقاً به این سر الهى پى بردم)
در خاتمه پسرم ضعیف و ناتوان و دائم در تحت مداوا و رژیم است حالیه در زندان نه لباسى دارد، نه رخت خواب، نه پول، نه غذا و ملاقات هم ممنوع است. لذا استدعا دارم مقرر فرمایند وسایل اسایش او را یا اینجانب و یا مادرش براى آن تیره‌بخت مظلوم بدبخت ببرند.
به علاوه استدعاى ملاقات براى پاره عرایض خود دارم که تصور می‌کنم چند دقیقه تعیین وقت خواهید فرمود
مورخه 14 /2 /44
سرهنگ رضا شیروانلو
نشانى خیابان ملک خیابان میرهادى کاشى 12 تلفون 70854
سازمان امنیت
عیناً جهت اطلاع و هرگونه اقدام به سازمان اطلاعات و امنیت کشور ایفاد می‎کرده‌اند
از طرف رئیس اداره دوم

توضیحات سند:

1 ـ دکتر محمد مصدق در سال 1285 ه‍ش در تهران متولد شد و در 17 سالگى مستوفى خراسان شد، با قرارداد ننگین 1919 وثوق الدوله مخالفت کرد، در چند کابینه وزیر شد، در دوره ششم علیرغم عدم حد نصاب سن (30 سالگى) به نمایندگى انتخاب شد، در دوره چهاردهم هم نماینده تهران در مجلس بود، با تلاش آیت‌اللّه‌ کاشانى و خطر کردن فدائیان اسلام نخست‌وزیر شد و در کودتاى 28 مرداد 32 حکومتش سرنگون گشت و در 14 اسفند 1345 در انزوا درگذشت. وى از مادر وابسته به خاندان قجر بود و لذا ملقب به مصدق السلطنه شده بود.
یاران امام به روایت اسناد ساواک (شهید سعیدى)، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، ص 86.

منبع:

کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 480


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.