تاریخ سند: 12 آبان 1357
ساعت 12 روز جاری
متن سند:
از: ساری تاریخ:12 /8 /57
به:312 شماره: 3979 /2ﻫ 1
پیرو: 3976 /2ﻫ 1- 12 /8 /57
ساعت 12 روز جاری جنازهی نصیرائی1 روی دست عناصر آشوبگر از بیمارستان شاهپور2 با حضور جمعیّتی قریب ده هزار نفر روی تابوت در سطح خیابانهای شهر در حرکت و روحانیون شهر هادی روحانی کلّهبستی، شیخ محمّدجواد حجتی، جواد محامدی، محمّدی، محسنی افشار، یزدانی که با تظاهرکنندگان همراهی داشتهاند در چهارراه شهدا ابتدا عباس فلّاحی دبیر آموزش و پرورش سخنرانی و اظهار میدارد با [تا] سرنگونی رژیم پهلوی آرام نخواهیم نشست و تا سینهی ما را هدف گلوله قرار ندهند دست بر نمیداریم و تا یک قطره خون در بدنمان است پاسداری میکنیم ما حکومت اسلامی میخواهیم به رهبری امام خمینی سپس حسن اکبریمرزناک که گویا دبیر آموزش و پرورش شاهی است سخنرانی و اظهار میکند ما الآن از آمل میآئیم و ما باید با آملیها اتحاد برقرار کنیم و ما فردا عزای عمومی اعلام میکنیم مینشینیم و میخواهیم که قاتل را به ما تحویل دهند نه این که او را به شهر دیگری منتقل نمایند ما حکومت اسلامی میخواهیم شما آتش سوزی نکنید3 زیرا یکی از افراد مسئول به ما گفته که ساواک دستورات محرمانهی خود را آتش زده است و ما نباید خاموش بنشینیم جنازه روی دست تا آرامگاه حمل و مدفون گردید.
برابر گزارش واصلهی یکی از منابع، تظاهرکنندگان اظهار داشتهاند امشب به منزل رئیس ساواک خواهیم رفت. جمعیّت به مرور کاهش پیدا کرده ولی هنوز در آرامگاه تعداد قابل توجهی به چشم میخورد. رخشا
گوینده: آقای خاقانزاده بولتن 13 /8 /57
گیرنده: [ناخوانا] قاسمپی 14 /8 /57
در اجرای اوامر معاونت دوم اداره کل سوم بهطورکلی به دفتر ویژه و نخست وزیری منعکس گردید.
در بولتن درج گردید جهت بهرهبرداری به استحضار رئیس دایره عملیات میرسد. کندری 14 /8 /57
توضیحات سند:
1ـ شهید ابوالقاسم نصیرائی در محیطی که فقر و محرومیت در آن حاکم بود به دنیا آمد. تحت تعلیم و تربیت مادرش که عاشق بی بی دو عالم حضرت فاطمه بود، تمامی وجودش با عشق ائمه درآمیخت. به همراه مادر در مراسم مذهبی و روضهخوانی شرکت میجست. علاقهای به تحصیل نداشت پس از ترک تحصیل، به منظور کمک به امرار معاش خانواده، به کارگری روی آورد. فردی قوی بنیه، مهربان و کریم بود. از باقیمانده دستمزدش برای کمک به مستضعفان و محرومان بهره میگرفت. در نوزده سالگی به خدمت وظیفه اعزام شد و در گارد شاهنشاهی شروع به خدمت نمود. در حین خدمت به بیماری سختی مبتلا شد و به همین دلیل از خدمت ترخیص گردید. ذکر «یا حسین» مدام ورد زبانش بود. زمانی که مردم مسلمان شهرستان بابل، مبارزات بیامان خود را جهت متلاشی نمودن حکومت جبّار پهلوی آغاز کرده بودند، او نیز چون همشهریانش در مراسم سیاسی - مذهبی و تظاهرات ضدشاهی حضور مییافت و به همراه آنان به فعالیتهایی چون توزیع تصاویر، نوارها و اعلامیههای حضرت امام مبادرت مینمود. جهت امرار معاش مجدّداً به کارگری روی آورد. هنگامی که او را نصیحت میکردند که برای حفظ جانش از فعّالیتهای سیاسی دست بردارد، آزردهخاطر میشد و میگفت: «میخواهم تیر بخورم و جان خود را فدای اسلام کنم» به خاطر تأمین مخارج ازدواج نزد مادرش پول پسانداز مینمود، امّا برای او مقدّر شده بود تا ازدواجش در ملکوت رقم بخورد. سرانجام در تاریخ 12 /8 /57 شب جمعه، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. نوار سینهزنی در سوگ حضرت امام حسین(ع) با صدای خود شهید به یادگار مانده است.
فرازی از وصیّت شهید: «هنگامی که میخواهید مرا به خاک بسپارید، راهپیمایی کنید. در جلوی راهپیمایی، مادرم باشد. سینهزنان بر سر قبرم بیایید.» برگرفته از بایگانی بنیاد شهید استان مازندران.
2ـ این بیمارستان بعد از انقلاب به بیمارستان شهید یحیینژاد تغییر نام یافت.
3ـ در مورد دست داشتن مأموران امنیتى و انتظامى رژیم شاه در آتشسوزیها و خرابکاریها، سالها بعد نیز اعترافاتى از طرف رجال وابسته به سلطنت پهلوى منتشر شد. ماهنامه «روزگار نو» که از نشریات خارج از کشور است در شمارهی 112 خود به نقل از کتاب «شاهد» نوشته منصور رفیعزاده، این کتاب در ایران با نام خاطرات منصور رفیعزاده ترجمه و منتشر شده، آورده است: «در سال 1977 تیمسار مقدّم که رئیس ضداطلاعات ارتش بود (وى در خردادماه سال 57 رئیس ساواک شد و پس از انقلاب اعدام گردید) هنگام بازدید از ایالات متحده امریکا در خانهی من واقع در نیوجرسى اقامت کرد. در این زمان اختلاف او با تیمسار نصیرى به اوج رسیده بود. تیمسار نصیرى از دست تیمسار مقدّم خشمگین بود. تیمسار مقدّم هم چشم دیدن تیمسار نصیرى را نداشت. همان روز اول هنوز در اتاق نشیمن منزل من ننشسته بودیم که مقدّم بىپروا شروع به بدگویى از نصیرى کرد و گفت: «به محض این که فرصت به دستم بیفتد، نصیرى را جلوى جوخه اعدام مىفرستم. پرسیدیم: چرا تیمسار؟ او چه کرده که باعث شده شما این طور حرف بزنید؟ جوابم را خیلى تند و سریع داد: براى این که او چه حقى دارد که نظامىها را به کار آتشزدن اماکن و غارت بانکها مىکشاند؟... حس ششمم باخبر شد که خیلى از دستبردها و خرابکارىهاى داخلى که در صفحات روزنامهها منعکس مىشود کار خودىهاست...» (روزگار نو/ س 10/ ش112)
منبع:
کتاب
آیتالله حاج شیخ هادی روحانی به روایت اسناد ساواک صفحه 333