تاریخ سند: 11 مهر 1356
موضوع : حاج سیدمحمدحسن ابوترابی پیرو 3499/23 ﻫ – 5/12/34
متن سند:
از : 23 ﻫ
به : 312 شماره : 3004 /23 ﻫ
روز 31 /6 /36 از ساعت 21 الی 2330 جلسه هیئت جانثاران حسینی به سرپرستی نامبرده در منزل حاج سیدعباس ابوترابی (حسینیه) واقع در محله حلاجان تشکیل گردید.
در این جلسه پس از قرائت قرآن آیاتی از قرآن مجید، حاج سیدمحمد ابوترابی تحت عنوان انتظار شروع به سخنرانی نمودند و اظهار داشتند: انتظار مانند عبادت کردن است.
شیخ عبدالکریم حائری1 که در گذشته اعمال و رفتارش مورد انتقاد گردانندگان حوزه علمیه قم قرار گرفت، شخصی منتظر بود و انتظارش جنبه منفی داشت و با روش منفی خود، نطفه مرد مجاهد بزرگ امروزی (خمینی) را پرورش داد.
همچنین زمانی که شیخ بافقی2 زیر لگد قلدر و زورگوی زمان در حرم حضرت معصومه[(س)] شکنجه میشد، اگر حائری از وی حمایت میکرد، حتماً حوزه علمیه قم برچیده میشد.
نظریه شنبه .
مقصود سخنران از قلدر و زورگوی زمان، اعلیحضرت رضاشاه کبیر3 است و اشاره است به اعتراض شیخ بافقی به حضور بدون حجاب والاحضرت شاهدختها اشرف پهلوی4 و شمس پهلوی5در حرم حضرت معصومه [(س)] که موجب خشم اعلیحضرت رضاشاه کبیر شده و مشارالیه را تنبیه نموده است.
نظریه یکشنبه .
حاج سیدمحمد ابوترابی فرزند سیدعباس از روحانیون افراطی مخالف دولت میباشد که در تهران ساکن است و شبهای جمعه به قزوین مسافرت و اقدام به تشکیل جلسه و سخنرانی مینماید.
علیهذا از جلسات متشکله از طرف یادشده کماکان مراقبت میشود و نتایج حاصله به موقع به استحضار خواهد رسید.
صاعد
نظریه سه شنبه .
نظریه یکشنبه مورد تائید است.
ضمناً محمد ابوترابی وسیله پدرش سیدعباس بسیار کنترل میشود و سیدعباس ابوترابی درحال حاضر به هیچ وجه مایل به ایجاد درگیری برای فرزندش نیست و بعد از مدتها اولین بار است که در یک جمع نامبرده چنین مطالبی را اظهار نموده است.
بشیر
آقای جهانبخش .
سابقه این شخص بررسی و به ساواک تهران اعلام شود که نامبرده شناسائی و سپس احضار شود که به وی تذکر داده شود که چنانچه در گفتارش مطالبی خلاف مصالح کشور عنوان شود از سخنرانی وی جلوگیری خواهد شد.
12 /7
توضیحات سند:
1.
آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی، فرزند آقا محمد جعفر مهرجردی یزدی در سال 1276ﻫ ق / 1238ﻫ ش در مهرجرد میبد متولد شد.
اوان شباب را در آن سامان به تحصیل گذراند و پس از تکمیل مقدمات به یزد آمد و باقی مقدمات و سطوح و ادبیات عرب و فقه و اصول را نزد علمای آن زمان یزد چون مرحوم آیت اللّه حاج سید یحیی بزرگ و دیگران به اتمام رسانید و برای ادامه تحصیلات و تکمیلات نفسانی از یزد به عتبات عالیات رفت و از محضر نوابغ علمی آن روز چون مرحوم آیت اللّه میرزا ابراهیم محلاتی و آیت اللّه آقا سید محمد فشارکی اصفهانی و آیت اللّه میرزا محمد تقی شیرازی و آیت اللّه حاج شیخ فضل اللّه نوری در سامراء استفاده نمود و چندین سال هم در حوزه درس آیت اللّه بزرگ شیرازی حاضر شد و همچنین از محضر درس مرحوم آخوند خراسانی در نجف اشرف استفاده برد و قبل از فوت آن مرحوم به کربلا مشرف و در آنجا حوزه تدریس بر قرار کرد؛ تا این که در سال 1332 ق /1292 ش بنابر دعوتی که از اراک از ایشان شده بود به ایران بازگشت و حوزه مختصر اراک را آبرویی به سزا داد و پس از هشت سال به قم عزیمت نمود و با اصرار آیت اللّه حاج شیخ محمد تقی بافقی در سال 1340 ق/ 1300 ش اقدام به تأسیس حوزه علمیه قم کرد.
ایشان علی رغم تمامی ناملایمات و حوادث و وقایع جهان سوزی که قم و حوزه علمیه به خود دید، با اتخاذ روش مبارزه منفی، در کمال صبر و ثبات اهداف عالیه خود را پیگیری کرد.
وقایع و حوادث مهمهای از قبیل: توپ بستن به آستانه قدس رضوی و مسجد گوهر شاد و کشتن چندین هزار شیعه و کشف حجاب و سختگیری بر طلاب و اهل علم و منع از عزاداری حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از یک سو و بعضی از اهانتها که از ناحیه مخالفین و بی دینان و یا وابسته های به آنها که نسبت به آن جناب می شد از دیگر سو، روح ایشان را در فشار قرار داده بود.
ایشان در این ایام تا حدی از زمان و ابنای زمانه در زحمت و شکنجه بود که از سه، چهار ماه پیش از مرگ خود، پیوسته به ذکر آیه کریمه «امن یجیب المضطر اذا دعاه» مشغول بود و گاهی می فرمود : «دیگر مرگ سر قفلی دارد» و روز به روز بر ضعف و کسالتشان افزوده می شد؛ زیرا دیگر برای مرد متدین و غیور با مشاهدات آن حملات و تهاجم به قرآن مقدس و نوامیس مسلمین، جای تأمل و صبر و طاقت نبود.
به گفته یکی از مراجع و اساتید حوزه که کراراً از او شنیدم می گفت: «مرحوم حاج شیخ به مرض دق از دنیا رفت» خلاصه ضعف بالای ضعف و غصه بر غصه ایشان افزوده می شد تا در شب هفدهم ذی قعده 1355 ق /1315 ش پس از 83 سال عمر، دار فانی را وداع گفت.
ر.ک : آثار الحجه، محمد شریف رازی، ج اول، صص 24 ـ 22 و مکتب تشیع، سال 1340 ص 36
2 .
آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی در سال 1292 ق در شهرستان بافق متولد شد.
پس از فراگیری مقدمات، در 14 سالگی راهی یزد شد و به مدت حدود 14 سال، نزد اساتید آن سامان چون: میرزا سیدعلی مدرس یزدی به تحصیل علوم پرداخت و در سال 1320 ق، در 28 سالگی، به نجف اشرف رفت و نزد آیات عظام: آخوند ملامحمد کاظم خراسانی(ره).
آقا سید محمد کاظم یزدی(ره) و سید احمد کربلایی به تحصیل پرداخت.
ایشان پس از 17 سال توقف در نجف و تکمیل علوم و اخلاق، در سال 1337 ق به قم آمد و در سال 1301 ش، آیت الله حائری(ره) را تشویق به بنیانگذاری حوزه علمیه در قم نمود.
شیخ محمدتقی، در دورانی که سراسر مملکت را خفقان گرفته بود، با نوشتن نامه هایی تند و صریح به رضاخان، او را از اعمال زشت و منکر بر حذر میداشت و کوچکترین تعارفات معمولِ آن زمان را که شامل: اعلیحضرت همایونی!! و روحی له الفداء!! و امثال آن بود را در نامه های خود رعایت نمی کرد.
در ماه مبارک رمضان سال 1346 ق، برابر با نوروز سال 1306 ش، زوّار بسیاری طبق معمول سنواتی به زیارت حضرت معصومه(س) رفته بودند تا هنگام تحویل سال در قم باشند.
اعضای خانواده رضاشاه هم آمده بودند و بدون حجاب کامل در حرم مطهر، در غرفه بالای ایوان آینه جلب نظر می کردند.
شیخ بافقی پس از مطلع شدن از این حادثه، پیامی بدین مضمون فرستاد: «شما چه کسانید؟ اگر از غیر دین اسلامید، پس در این مکان شریف چه می کنید؟ و اگر مسلمانید، پس در حضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم، چرا «مکشفه الوجه والشعر» نشسته اید؟» چون پیام مؤثر واقع نمی شود، شیخ محمدتقی، شخصاً به حرم آمده و به خانواده رضا شاه شدیداً اخطار مینماید.
خبر این اتفاق، که با قیام مردم قم نیز همراه شده بود، وقتی به رضاخان میرسد، شخصاً، با یک واحد موتوریزه به قم آمده و با چکمه وارد صحن مطهر شده و شیخ بافقی را مورد ضرب و شتم قرار میدهد.
پس از این اقدام، ایشان را دستگیر و به تهران آورده و پس از پنج ماه حبس در زندان شهربانی مرکز، دیگر اجازه بازگشت به قم، به ایشان داده نمیشود.
پس از ملاقاتی که بین رضا شاه و آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)، در قم به عمل آمد، شیخ محمدتقی را به حضرت عبدالعظیم(ره) فرستادند و او این ایام را تحت نظر یک نفر بازرس آگاهی به عبادت پرداخت.
در سال 1314 شمسی، پس از واقعه مسجد گوهرشاد، شیخ بافقی از فرط اضطرابی که پس از شنیدن خبر این کشتار به او دست داد، دچار سکته شد و برای مدتی بستری شد.
پس از اینکه اندکی بهبودی حاصل کرد، تقریبا سه ماه پس از واقعه، با توجه به اینکه از جانب دولت ممنوع الخروج بود، از تهران به مشهد حرکت نمود.
ایشان در سال 1320 ش برای زیارت به عتبات رفت و سال بعد پس از مراجعه به شهرری، در 69 سالگی در همانجا وفات یافت و در مقبره آیت الله حائری در قم مدفون گردید.
زندگی نامه رجال و مشاهیر ایران .
حسن مرسلوند .
انتشارات الهام .
1369
3.
رضا پهلوی فرزند عباسقلی خان سوادکوهی، مشهور به داداش بیک، در سال 1256 خورشیدی در قصبه آلاشت از توابع سوادکوه مازندران متولد شد.
در دوران کودکی فاقد سرپرست بود و در نتیجه از کسب معلومات و سواد معمولی زمان خویش محروم ماند.
رضاخان ابتدا در فوج سوادکوه، وارد خدمت شد و بعد در سن 22 سالگی به عنوان قزاق به خدمت قزاقخانه درآمد.
هنگامی که جنبش مشروطه خواهی در ایران پا گرفت، علیه آزادیخواهان میجنگید.
پس از واقعهی به توپ بستن مجلس در سال 1287 خورشیدی توسط محمدعلیشاه قاجار و مقاومت تبریز در برابر قوای دولتی، رضاخان فرمانده یکی از دستههای قزاق بود که تحت فرماندهی عینالدوله، برای سرکوب قیام تبریز به آن شهر رفت.
در مدتی که در قزاقخانه خدمت میکرد، مناصب و درجاتی را طی کرد و در سال 1294 رئیس آتریاد همدان شد.
در سال 1299 با زمینهچینی دولت انگلیس، در روز سوم اسفند توسط رضاخان و به همدستی سید ضیاءالدین طباطبایی، کودتایی به وقوع پیوست که تاریخ ایران را دگرگون ساخت.
دربارهی چگونگی روی کار آمدن رضاخان، خود وی در محافل بسیاری اعتراف کرد که این کودتا به کمک دولت انگلیس اتفاق افتاد.
پس از کودتا در روز چهارم اسفند 1299 فرمان ریاست وزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی از طرف احمد شاه قاجار صادر شد و رضاخان نیز به سمت فرماندهی کل قوا و رئیس دیویزیون قزاق منصوب گشت.
هنوز چند ماهی از عمر کابینهی سید ضیاءالدین نگذشته بود که تحت فشار عناصر آزادیخواه و از طرف دیگر زیر فشار دربار و با تحریک رضاخان کابینه سقوط کرد و سید ضیاء به حالت تبعید از ایران خارج شد و رضاخان که در کابینهی سید سمت وزارت جنگ را در اختیار داشت، در کابینههای قوام السلطنه، مشیرالدوله و مستوفی الممالک نیز همین سمت را حفظ کرد.
او با دسیسه و توطئه چینی هر کابینهای را که روی کار میآمد، ساقط میکرد تا پست رئیس الوزرایی را به چنگ آورد،.
یکی از کارهایی که رضاخان انجام داد تا افکار عمومی را جلب کند، سرکوبی ملوک الطوایف و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی بود.
هنگامی که رضاخان وزیر جنگ بود، اقدام به سرکوبی نهضت جنگل و عشایر لرستان و سایر مناطق کرد.
این اقدامات جهت ایجاد رعب و وحشت در دل آزادیخواهان و کسب اقتدار نظامی و سیاسی صورت میگرفت.
سرانجام رضاخان سردار سپه در تاریخ 1302 فرمان رئیس الوزرایی را گرفت و در سال 1303 مقدمات به سلطنت رسیدن رضاخان با ترور و تهدید و تطمیع فراهم شد.
در سال 1304 به اشاره و تحریک وی سیل تلگراف از شهرستانها به مجلس سرازیر شد که طی آن تلگراف کنندگان خواستار عزل احمدشاه و انتصاب رضاخان به سلطنت بودند.
با تلاش نزدیکان رضاخان مانند تیمورتاش و علیاکبر داور در آبان 1304 این موضوع به تصویب مجلس شورای ملی رسیده و رضاخان در اردیبهشت 1305 رسماً تاجگذاری کرد.
در سال 1320 به دنبال ورود قوای متفقین به خاک ایران، رضاشاه پس از واگذاری سلطنت به فرزندش محمدرضا، توسط متفقین به خارج از کشور تبعید شد و به همراه خانوادهاش ایران را به سوی جزیرهی موریس ترک گفت و پس از مدتی به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی رفت.
سرانجام رضاشاه پهلوی در روز چهارشنبه 4 مرداد ماه سال 1323 در شهر ژوهانسبورگ وفات یافت و جنازهاش در همان سال به قاهره انتقال یافت.
در اردیبهشت 1329 هیئتی به ریاست شاهپور علیرضا پهلوی عازم قاهره شد و جسد رضاشاه را به ایران منتقل کرد.
بسیاری از جمله اعضای فدائیان اسلام نسبت به این موضوع شدیداً اعتراض داشتند.
ر.ک: زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج 2، صص 181 تا 188
4.
اشرف پهلوی در سال 1298 ﻫ ش در زیر یک چادر چرمی در حومه شهر تهران از همسر دوم رضاخان به نام تاج الملوک متولد شد.
اشرف 2 دقیقه زودتر از محمدرضا برادر دوقلویش به دنیا آمد و از ابتدا دارای خلق و خوی تند و تیز بود.
در حالی که محمدرضا در سوئیس در مدرسه لهروزه مشغول تحصیل بود، اشرف که 17 سال بیشتر نداشت به همراه پدرش در لشکرکشی به آذربایجان و اطراف آن شرکت داشت.
در 15 سالگی با احمد قوام ازدواج کرد ولی طولی نکشید که از او جدا شد.
در زمان اشغال ایران و کناره گیری رضاشاه متفقین قبول کردند که اشرف در ایران بماند و رضاخان به وی اظهار داشت : «تو خوب می دانی که باید اینجا بمانی.
این وظیفه توست.
از این به بعد در خانواده پهلوی تو تنها مرد هستی.
» از همان زمان تا آخر عمر سلطنت پهلوی همواره اشرف بود که محمدرضا را سرپا نگه می داشت و تصمیمات جدی و حساس را برای او می گرفت.
اشرف عهده دار تمامی جلسات تفریحی دربار بود و فوزیه خواهر ملک فاروق را وی برای اولین بار جهت همسری شاه تعیین کرد.
تنها زنی که تا حدودی اشرف را به ناکامی کشاند ثریا همسر دوم شاه بود که سرانجام با توطئه اشرف مجبور به طلاق شد.
اشرف، فرح دیبا را از میان 300 دختر مشهور و پولدار به عنوان سومین همسر شاه انتخاب کرد.
وی در امور سیاسی و بین المللی هم دخالت می کرد و با رؤسای جمهور آمریکا (ترومن)، انگستان (چرچیل) و شوروی (استالین) ملاقات نمود و تنها زن ایرانی بود که دارای مدال پرچم سرخ از اتحاد جماهیر شوروی است.
اشرف سه ازدواج رسمی داشت، همسر دوم او احمد شفیق یک جوان مصری بیکار بود که در ایران به ریاست خط هوایی انتخاب شد.
مهدی بوشهری همسر سوم اشرف بود.
در خصوص فساد اخلاقی و روابط نامشروع وی مطالب زیادی در اسناد وجود دارد که در این جا یک نمونه ذکر شده است: «طبق اظهارات غیرنظامی حسین فدایی در زمان حضور والاحضرت اشرف در پاریس یک جوان که احتمالاً افکار ضد نظام داشته از روابط جنسی با ایشان فیلمی تهیه کرده و مدتی است که از دربار شاهنشاهی حق السکوت دریافت می کند و ...
»
طبق گزارشهای ساواک، اشرف به وسیله مصونیت ویژه ای که داشت اقدام به قاچاق مواد مخدر در سطح گسترده و بین المللی نموده و یک بار نیز در چمدانهای وی در فرودگاه سوئیس مقداری مواد مخدر یافت شد که باعث رسوایی رژیم پهلوی گردید.
اشرف به وسیله نفوذ خانوادگی و صرف مبالغ هنگفت توانست مسئله را حل کند به طوری که روزنامه مذکور معذرت خواهی نموده و خبر را تکذیب و نسخه های فروش رفته یک کتاب را که براساس این خبر در فرانسه چاپ شده بود جمع آوری کرد.
اشرف پس از پیروزی انقلاب به کشور فرانسه گریخت و مطالبی برضد جمهوری اسلامی در روزنامه های پاریس به چاپ رسانید.
طبق اسناد موجود وی در جلسه ای با حضور بنی صدر و مسعود رجوی و برخی دیگر از اپوزیسیون فراری از کشور، در فرانسه شرکت کرده است.
زنان دربار به روایت اسناد ساواک، اشرف پهلوی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378
5.
شمس پهلوی اولین فرزند رضاخان از همسر دومش تاجالملوک در سال 1296ﻫ ش در تهران متولد شد.
وی ازعزیزترین فرزندان رضاخان به شمار میرفت و حتی خود رضاخان که ظاهرا به لحاظ ابراز عواطف بسیار خوددار بود علاقه خاصی به وی داشت.
زندگی نامبرده دو مرحله دارد مرحله اول در زمان حیات پدر و سیطره دیکتاتور مآبانه رضاخان و مرحله دوم دوران محمدرضا و مرحله آزادی عمل میباشد.
از مرحله اول زندگی شمس که عمدتاً دوره نوجوانی اوست اطلاع زیادی در دسترس نیست مهمترین فعالیت اجتماعی شمس در این مرحله را باید حضور وی در مراسم کشف حجاب و پیش از آن در کانون بانوان ایران دانست.
شمس با اجبار پدر با فریدون جم ازدواج کرد ولی سرانجام خوشی نداشت و پس از مرگ رضاخان به طلاق و ازدواج مجدد شمس انجامید.
شمس از اواخر سال 1322 زندگی مستقلی را برای خود آغاز میکند و رو به ابتذال و زندگی غیراخلاقی میآورد و اوج این زندگی مبتذل آشنایی و رابطه نامشروع با عزتاللّه مین باشیان ( مهرداد پهلبد) است و با آشکار شدن این ارتباطات شمس از فریدون جم در مهر سال 1323 طلاق گرفت و درسال 1324 با عزت اللّه مینباشیان که با اصرار شمس به مهرداد پهلبد تغییر نام داد ازدواج کرد.
شمس گرایش به آئین مسیحیت داشت که این گرایش نهایتاً به مسیحی شدن وی انجامید و به واتیکان سفر نمود و با پاپ ملاقات کرد و یک مدرسه مذهبی مسیحی در ملک اختصاصیاش در کرج ساخت و کلیسایی کوچک در کاخ شخصیاش مهرشهر ایجاد کرد و علاوه بر شمس، همسر و فرزندانش نیز طبق رویه او به این آئین گرویدند.
شمس پهلوی دنبال زندگی آرام بود ولی برای کسب وجهه اجتماعی ریاست جمعیت شیروخورشید سرخ را برعهده داشت و با به قدرت رسیدن دکتر مصدق و اختلاف وی با اعضای خاندان پهلوی، اعضای این خاندان به خارج رفتند که از جمله آن مسافرت شمس و همسرش به آمریکا میباشد که پس از کودتای 28 مرداد 1332 به ایران مراجعت نمودند.
در زمینه اقتصادی شمس با داشتن املاک وسیع در غرب تهران و مهرشهر کرج بالقوه صاحب ثروتی عظیم در کشوربود.
نامبرده پول فروش این زمینها را به حبیب ثابت پاسال سرمایهدار داد تا تجارت نماید و از سود بدست آمده مشترکاً استفاده نمایند و به غیر از این از اموال بیتالمال بدون محدودیت در شیروخورشید استفاده میکرد.
چون خودش ریاست آن را برعهده داشت و از جمله سرمایهگذاریهای اقتصادی فراوان شمس میتوان به موارد زیر اشاره کرد: تصفیه شکر اهواز، لبنیات پاک، قند دزفول، باغداری گل چشمه، سازمان زراعی مهرشهر، سردخانههای متعدد با ظرفیتهای مختلف در مهرشهر و گرگان، شرکت مهر ساختمان، شرکت آلوم پارس، شرکت دامداری ایران واسکاتیش، شرکت آبمیوه و مربا، شرکت دامپروری و علاوه بر این بخشی از ثروت وی صرف تأسیس اماکنی از قبیل رستوران، پمپ بنزین و سوپرمارکت میشد.
شمس علاوه بر داشتن ویلاها و کاخهای متعدد در ایران چندین ویلای بزرگ نیز در خارج از کشور داشت که میتوان به ویلای واشنگتن، ویلای پاریس و ویلای کالیفرنیا اشاره کرد.
با آغاز طوفان انقلاب اسلامی بسیاری از، پروژههای اقتصادی شمس که اکثراً نیمه کاره باقی مانده بود متوقف شد و به همراه خانواده اش در 19 شهریور 1357 یعنی درست دو روز بعد از جمعه خونین تهران، صلاح خود را در این میبیند که کشور را به سوی خارج ترک کند.
سرانجام شمس در سال 1374 در 78 سالگی درگذشت و طبق آئین مسیحیت به خاک سپرده شد.
منبع:
کتاب
آیتالله سید عباس ابوترابی به روایت اسناد ساواک صفحه 105