صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

متن سند:

اول صفرالمظفر بسمه تعالی پدر عزیزم را قربان و تصدقم.
امیدوارم که با آمدن خانم از تنهایی بیرون آمده باشید حال همگی هم بحمداله خوب و خوش است حال ماها همگی خوب و واقعا دلمان برای همه تنگ شده است.
از لبنان دوازده روز پیش یعنی 18 محرم آمدیم کمی دیر شدن سفرمان به ایران همان طور که قبلاً هم نوشتم برای دیدار خواهر و برادر بود که بالاخره میسر نشد چون آقا صادق نیامد و ما هم دیگر صبر نکردیم.
وارد ایران شده و از فرودگاه مستقیما آمدیم قم ساعت دو بعدازظهر از بیروت حرکت کرده و چهارونیم که تهران شش و نیم تقریبا می شود وارد مهرآباد و بعد از مراسم گمرکی ساعت هفت میدان شوش و از آنجا قم.
شب منزل آقای سلطانی و صبح زود به منزل خودمان.
فریده و آبجی همان روز صبح فهیمه فردا از تهران آمد بقیه فامیل تهران هم که خبر نداشتند و یا اگر داشتند حالش را نداشتند که حق هم داشتند دو روز رفتم تهران سری به خازنجون زدم حالشان خوب و هیچگونه کسالتی غیر از پیری نداشتند.
آقای عمو که شب ها پیششان می روند و می رویم حالشان خوب و سالم هستند و کسالتی ندارند قبوض شما رسید متشکر هستم.
نامه دیر نوشتم چون این چند روز واقعا نمی شد نامه بنویسم انشاءاللّه که زود نامه ام برسد.
قربان شما احمد مادر عزیزم فدایت شوم.
فقط خدا می داند که بعد از جدایی از شما چه حالی شدم انشاءاله خوب و خوش باشید تمام چیزهای نوشتنی را برای آقا نوشتم و مطلبی ندارم برای نوشتن منزل فهیمه و آبجی رفتم منزل آبجی که خیلی خوبست منزل فهیمه هم خوب ولی کمی کوچک بحمداله همگی خوب و مشغول زندگانی هستند من روتختی را به اسم خودم چشم روشنی دادم به فهیمه دیدم که نمی شود از گیر آبجی در رفت و اگر برای آبجی چیزی دادم فهیمه را چه کنم.
و برای آبجی هم یک سماور بزرگ خریدم و در ضمن اصل قصه را برای فهیمه گفتم که خانم هم رویش گذاشته.
ولی نامه ای که شما نوشته بودید که یک روتختی و چادر برای فهیمه و در جوف اثاث بود فهیمه دید راجع به این قصه چیزی ننویسد.
حسن که خیلی شیطان شده است و پدر صاحب بچه را درمی آورد آن هم صاحب بچه بی حوصله! لابد توی این سفر خیلی بهتان بد گذشت انشاءاله که ببخشید هوای اینجا خیلی سرد است آن هم برای اشخاصی مثل ما از جده آمده و در زیر پنکه نشسته اصلاً گمرک اثاثیه ما را تقریبا نگشتند فقط گفت چقدر خرید کرده اید گفتم پانصد ششصد تومان گفت نه آقا بیشتره ولی عیب نداره شما سه نفر هستید و تا شش هزار تومان می توانید چیز بخرید فعلاً خداحافظ الان فریده و اختر خانم و بقیه اینجا هستند و صبح است فاطی بعدا نامه می نویسد برای داداش نامه می نویسم الان.
احمد

منبع:

کتاب حجت‌الاسلام حاج سید احمد خمینی به روایت اسناد ساواک صفحه 257

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.