صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه از ساعت 0715 یکشنبه 28/3/37 تا ساعت 0715 دوشنبه 29/3/37

تاریخ سند: 28 خرداد 1357


مکالمات سوژه از ساعت 0715 یکشنبه 28/3/37 تا ساعت 0715 دوشنبه 29/3/37


متن سند:


مکالمات سوژه از ساعت 0715 یکشنبه 28 /3 /37 تا ساعت 0715 دوشنبه 29 /3 /37
حاج حسن طیب تماس گرفت و گفت: گوشی را بدهید به سوژه.
رجبعلی: ایشان از تلفن دور هستن، اگر می‌شود به من بگویید؛ من به حاجی آقا می‌گویم.
حاج حسن: از سوژه بپرسید بچه‌ها آمدند بازار مغازه‌ها را باز کنند، یه عده‌ می‌گویند باز نکنید؛ چون حاجی آقا گفته به خاطر اینکه دیروز چند تا مغازه را پلمپ کردند از طرف اتاق اصناف، هیچکس باز نکند تا تکلیف این مغازه‌ها روشن شود. شما بپرسید ببینید حاجی آقا این حرف را زده است یا نه؟ 0328
رجبعلی پرسید و گفت: درست است؛ خود حاجی آقا گفته باز نکنند تا تکلیف بقیه هم روشن شود.
*****
استادان را گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: معذرت می‌خوام توی کاری که وارد نیستم فضولی می‌کنم، عرض کنم که صبح یه عده از هم چراغی‌ها تعطیل بودند؛ من از آنها پرسیدم، گفتن به خاطر این است که دیروز چند تا از دکان‌ها را نوشته بودند تعطیل، من خواستم عرض کنم که آن کسی که نوشته، حق نداشته بنویسید و ارزش قانونی نداره؛ بنابراین چون که بچگی کرده و نمی‌دانم کیه؟
صدوقی: از طرف اصناف بوده است.
استادان: نفهیده و بی‌جا کرده و قانونی نیست وکار غلطی کرده است. اجازه بدهید بروند سر کارشان و اعتنایی به این نوشته‌ که ارزش قانونی ندارد، نکنند و بعد اگر کسی برخلاف قانون مزاحمشان شد، من می‌روم دنبال کارشان. من حتی از عدلیه پرسیدم، گفتند اتاق اصناف رأساً حق تعطیل کاری را بدون حکم محکمه نداره و مردم هم یه طوری خسته نشن. من معذرت می‌خوام که فضولی می‌کنم.
صدوقی: خیلی خوشبخت شدم از اینکه راهنمایی کردید.
استادان: من خواستم بگم که آن بچگی کرده؛ برای خاطر این بچگی.
صدوقی: رفته‌اند مغازه‌ها را پلمپ کرده‌اند.
استادان: غلط و ... خوردن که این کار را کردن، حق ندارن.
صدوقی: پس شما بفرمایید بروند سرِکارشان.
استادان: همه بازار تعطیل است و به حرف من گوش نمی‌کنند.
صدوقی: من بگم.
استادان: بله، شما پیغام بدهید که بروند سر کارشان و بعد اگر اشکالی پیدا شد، ما می‌رویم حرف می‌زنیم.
صدوقی: شما یه سری به بازار بزنید و بگویید اگر پیشامدی شد من هستم.
استادان: شما پیغام بدهید و من یک پادویی در اختیار شما می‌گذارم، من خواستم با یک بچگی [که]آنها کردند، باعث دردسر تازه مردم نشود.
صدوقی: من ترسیدم این بیچاره‌ها را ببرند و جریمه کنند و ناراحتی برایشان ایجاد کنند. حالا که مرعوب شدند و شما که تعهد اخلاقی می‌دهید؟
استادان: من پادوی شما هستم و با کفیل استاندار هم صحبت می‌کنم؛ در هر صورت عمل اتاق اصناف کار بی‌جایی بوده و برای این کار بی‌جا هم بستن بازار نیست.
*****
سوژه شماره‌ای را گرفت و پرسید: اوستا عبدالحمید1 آنجاست.
مخاطب: نه حاجی آقا
صدوقی: به بازاریان بگویید که فلانی گفته درها را باز کنند.
*****
سرگرد سمیعی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: همان‌طوری که دیشب عرض شد، با محبتی که حقیقتاً جناب سرهنگ فرمودند و الان هم با جناب آقای استاندار تماس حاصل شد، این مسئله فردا حل می‌شه، آن مورد مغازه‌ها.
صدوقی: مقصود این است که این مغازه‌ها را که پلمپ کردند، بروند باز کنند یا نه؟
سمیعی: مراجعه کنند به آقای رضوانی و حل می‌شه.
صدوقی: گویا بدون حکم محکمه هم حق این کار را نداشته‌اند.
سمیعی: عرض کنم محض خاطر جنابعالی و احترامی که جناب سرهنگ به شما دارند.
صدوقی: بازار بسته است، بگویم که باز کنند و حتی مغازه‌هایی را که پلمپ کرده‌اند هم باز کنند.
سمیعی: بله، باز کنند و اگر موردی شد، باز خدمتتان تلفن می‌زنم.
*****
استادان دوباره تماس گرفت و گفت: با آقای موحدی کفیل استانداری صحبت کردم و ایشان گفتند الان فرماندار را فرستادم بازار که به آنها هم بگوید که بی‌جا کرده‌اند و مغازه‌ها را باز کنند؛ بنابراین امر شما را ابلاغ کردم.
صدوقی: من هم ابلاغ کردم که باز کنند، قبل از رسیدن آقای فرماندار.
*****
اوستا عبدالحمید تماس گرفت و گفت: همه اینجا جمع بودند و در را باز نمی‌کردند و شهربانی هم فشار می‌آوردند که باز کنید، ما باز نکردیم. حالا که آقای نادرزاده گفت ما گفتیم که چون آقای آیت‌الله گفته، در را باز می‌کنیم. آنهایی که پلمپ شده چی کار کنند؟
صدوقی: آنها هم بروند باز کنند، قول قطعی داده‌اند.
اوستا عبدالحمید: اتاق اصناف بوده؟
صدوقی: معلوم نبوده از کجا بوده، حالا همگی بروند باز کنند.
*****
سرگرد سمیعی تماس گرفت و گفت: من رفتم خدمت جناب سرهنگ و نظر موافقشان را گرفتم که حتی مغازه‌هایی را که پلمپ شده باز کنند؛ شما تلفن بفرمایید که همگی باز کنند.
صدوقی: من فرستادم که باز کنند.
*****
شخصی به نام مسلم یا مصلح گفت: این مغازه‌های دم میرچخماق...[نقطه چین در اصل]
صدوقی: همگی باز کنند، بازاریان هم باز کنند.
*****
شخصی به نام رشتی2 تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: من ترتیب همه پلمپ‌ها را داده‌ام و کندیم انداختیم دور.
صدوقی: همه باز کنند و حتی آنهایی که پلمپ کرده‌اند هم باز کنند؛ ولی اول آنها باز کنند، بعد شما باز کنید.
*****
سید محمد سید علیرضا تماس گرفت و گفت: دیروز عباس اسدی‌پور، داماد حاجی نقی را گرفته‌اند و تعهد گرفته‌اند که چرا درب [مغازه را]باز نکرده‌ای؟
صدوقی: بنا شده که همه باز کنند و کسی کارشان ندارد.3
*****
رجبعلی با شخصی به نام مطیعی تماس گرفت وگفت: حاجی آقا گفته‌اند از شما احوالپرسی کنم.
مطیعی: فعلاً حالم بهتر است، ولی حالم خیلی بد بود و فکر کنم از آن عمل شکم باشد.
رجبعلی: شما صبح مسجد بودید، حاجی آقا سادات آمده بودند؟
مطیعی: نخیر، نیامده بودند.
*****
شخصی به نام جلالی تماس گرفت، محمدعلی گوشی را برداشت. جلالی گفت: حاجی آقا هستن؟
محمدعلی: گوشی خدمتتان، دارند با تلفن صحبت می‌کنند.
(در ضمن صدای سوژه با تلفنی که تماس گرفته بود، خیلی آهسته می‌آمد که می‌گفت آقای فرهنگ! شما می‌گویید اذیت نمی‌کنند، چند روز پیش در مصلی دو تا طلبه را گرفته‌اند؛ در مدرسه خان طلبه را گرفته‌اند و می‌برند فحش می‌دهند به مراجع و به مقدسین فحش می‌دهند. مخاطب نمی‌دانم چی گفت که سوژه گفت بسیار خوب، من هم میل ندارم بشه و امیدوارم که نشه. باز مخاطب نمی‌دانم چی گفت که سوژه گفت آخه وقتی می‌آیند شکایت می‌کنند که به مقدسین و به مراجع فحش می‌دهند، قلبم درد می‌گیرد. دوباره مخاطب[نمی دانم چی گفت که سوژه]گفت خیلی خوب، امیدوارم که دیگر فحاشی نشه. حالا از این موضوعات بگذریم، مردم به اعتماد من و من به اعتماد شما می‌گویم در باز کنند و شهربانی کافه تاج برابر کلانتری را، شاگردان را کردند بیرون و استاد آنها را هم برده‌اند کلانتری. مخاطب نمی‌دانم چی گفت که سوژه گفت بسیار خوب بسیار خوب و من منتظر جواب هستم.)
سوژه با جلالی احوالپرسی کرد و گفت: دیروز راجع به شرایط عقد و ازدواج صحبت کردم آیا این شرایط را برای داماد خوانده باشند و امضاء کرده باشد زن می‌تواند طلاق بگیرد جواب داده شد خیر.
*****
شخصی به نام صراف تماس گرفت و گفت: امری داشتید؟
صدوقی: آقای رشتی تلفن کردند که کار حل شده، ما پیغام کردیم که مغازه‌ها را باز کنید و حالا رفته‌اند مغازه‌ کافه تاج و شاگردانش را بیرون کردند و استادش را برده‌اند کلانتری، می‌خواستم ببینم چه جوری است؟ از یک طرف می‌گویند خبری نیست و از یک طرف این‌طور می‌کنند.
صراف: رشتی تلفن کردند به رضوانی و رضوانی هم آمدند بازار، من نبودم و در را گفتند باز کنند و باز کردند و الان نمی‌دانم محمد آقا کجاست؛ هر موقع پیدا کردم، می‌فرستم خدمت شما.
صدوقی: خلاصه پیدا کنید و بهش بگویید که برود کارش را بکند؛ چرا بی‌خود کافه تاج را بسته‌اند و همه را برده‌اند کلانتری، بره ببینه موضوع چی است؟
*****
شخصی به نام یاوری گفت: خودشان اصنافی‌ها آمدند بردند تابلوها را (گویا آن تابلوهای تخلفات صنفی را می‌گویند.)
محمدعلی: خیلی خوب.
*****
محمد رشتی تماس گرفت.
صدوقی: ازکلانتری مرخص کردند و رفتند و به خاطر اینکه چرا موتور را در راه گذاشته بودند، به خاطر... موتور همه را برده بودند کلانتری و ازشان 15 هزار تومان جریمه می‌خواستن و خلاصه به هر ترتیب، گذشت کردند و آزادشان کردند و رفتند؛ ولیکن این حرکاتِ این کوفت زهرماری کیه؟ رئیس کلانتری را، کدام زهرماری است؟ دیباج4 است کیه؟ همه مردم ناراحت هستن.
محمد رشتی: می‌خواهید بروم اتاق اصناف.
صدوقی: نه، احتیاجی نیست.
*****
محمدعلی با تهران با شخصی که گویا همان احمد باشه، صحبت کرد و پرسید: تهران شما چه خبر بود؟
احمد: خبر مهمی نبود؛ آنجا چطور بود؟
محمدعلی: خوب بود، ولی اطاق اصناف و شهربانی صبح آمدند دو سه تا مغازه را به زور باز کردند و در حدود 30 تا مغازه را هم تابلو زدند که به علت تخلف صنفی تعطیل است و شب، آقا به مردم گفت که اینها غرض شخصی داشته‌اند و اگر می‌خواستن مغازه‌ها را به علت تخلف صنفی تعطیل کنند، باید همۀ مغازه‌ها را تعطیل کنند؛ شما اگر مایلید فردا به خاطر بقیه، مغازه‌ها را باز نکنید. در ضمن آقا به شهربانی هم گفت که اگر ترتیب این کار را ندهید، دستور اعتصاب می‌دهیم و فعلاً همه را باز کرده‌اند تا ببینیم بعداً چی می‌شود و امروزش خیلی بهتر از دیروز بود و بالاخره هم نگفتند دستور از کی بوده است و خودشان آمدند کاغذهایی را که زده بودند ور داشته بردند.
احمد: تهران هم دیروز بازاریان را خیلی اذیت کردند و محدودیت‌هایی برای آنها قائل شدند.
محمدعلی: اینجا هم قبل از روز شنبه، از عده‌ای تعهد گرفته بودند که حتماً باز کنید.
احمد: این، کارها را بدتر می‌کند.
محمدعلی: شما این چهارشنبه و پنج شنبه قم می‌روید؟
احمد: شاید.
محمدعلی: من هم شاید سری بزنم و اگر قرار شد، زنگی می‌زنم.
*****
سیفی از قم تلفن کرد و سوژه گوشی را برداشت و سراغ محمدعلی را گرفت.
صدوقی: خواب هستن، می‌خواهین صدا کنم؟
سیفی: نه، فقط می‌خواستم بگویم که آقای کرباسی تلفن کرده است و گفته با وجودی که آقای ملک افضلی از بحرین آمده است و با وزارت امور خارجه تماس گرفته است، به هیچ عنوان با رفتن ایشان موافقت نکرده‌اند، ولی با کاروان می‌توانند بروند؛ ولی مستقلاً فعلاً نمی‌توانند بروند. در ضمن من خودم ممکن است بروم، حاجی آقا امری ندارید؟
صدوقی: یک ساعت قبل از رفتن یک زنگی به من بزنید.
*****
حاجی احمد بی‌شمار تلفن زد و سراغ سوژه را گرفت.
رجبعلی: خواب هستن، صدا کنم؟
حاجی احمد: نه، فقط می‌خواستم ببینم حالشان خوبه؟ چون امروز شنیدیم که گویا ایشان را گرفته‌اند.
رجبعلی: ابداً، نخیر.

توضیحات سند:

ـ
1. حاج عبدالحمید دشتی از بازاریان متدین و انقلابی یزد.
2. حاج محمد رشتی رئیس صنف بزاران یزد، از بازاریان متدین و خیّر یزد که از دوستان آیت‌الله شهید صدوقی(ره) بود و درحال حاضر مالک پاساژ میلاد در بلوار امامزاده جعفر یزد می‌باشد.
3. ساواک یزد در گزارشی به اداره کل سوم اعلام نمود: « از صبح روز جاری کلیه کسبه استان یزد مغازه خود را باز نموده و مشغول کار شده‌اند و درحال حاضر وضع عادی است و چنانچه تغییری در وضع موجود حاصل شد چگونگی به استحضار خواهد رسید.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 3. سند شماره: 3550 /26/ ﻫ - 29 /3 /37
4. سرگرد دیباج، رئیس کلانتری 2 در دوران انقلاب اسلامی
***

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 90
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.