تاریخ سند: 15 مهر 1357
پیرو 5164/2ﻫ 2 ـ 15/7/1357
متن سند:
از: ساری تاریخ: 15 /7 /1357
به: 324 شماره: 5171 /2 ﻫ 2
پیرو 5164 /2ﻫ 2 ـ 15 /7 /1357
برابر اعلام سازمان بابل:
1ـ از ساعت 0900 روز جاری حدود 200 نفر دانشآموز از دبیرستانهای مختلف بابل به درب دبیرستانهای شاهپور، دکتر معین، و معتمدی ضمن تظاهرات خیابانی مراجعه با پرتاب سنگ و شکستن پنجرههای دبیرستان دکتر معین و معتمدی و مضروب نمودن دو نفر از دانشآموزان دبیرستان معتمدی به تدریج منجر به تعطیل دبیرستانهای مزبور گردیده کلّ دانشآموزان دبیرستان 2200 نفر است.1
2ـ از ساعت 0900 روز جاری حدود 300 نفر از دانشآموزان دبیرستانهای مختلف آمل به درب دبیرستانها مراجعه و با شکستن شیشهها منجر به تعطیل دبیرستانهای پهلوی، طبری، ملکزاده، وحیدی، رازی، لسانی و شاکری گردیدند که به تدریج بر تعداد تظاهرکنندگان افزوده شده و به دنبال این امر، تظاهرکنندگان بانک ملّی روبروی دبیرستان پهلوی و یک دستگاه اتومبیل سواری را آتش زدند که با دخالت مأمورین شهربانی و تیراندازی هوایی متفرق گردیدند تعداد کل دانشآموزان 4660 نفر میباشند و تظاهرکنندگان اظهار میداشتند تیراندازی قلابی است. گفته شده در این تظاهرات چند نفر مجروح شدهاند که چگونگی متعاقباً به استحضار خواهد رسید.
3ـ بابلسر: از صبح روزجاری به علّت عدم تدریس دبیران دبیرستان ثنانی فریدونکنار دانشآموزان از دبیرستان خارج و مبادرت به تظاهرات خیابانی نموده و ضمن مراجعه به مدارس، مهدیه اسلامی و اسدی منجر به تعطیل آنها گردیدهاند کل دانشآموزان 2030 نفر [است].
4ـ نور: وضعیت در شهرستان مذکور عادیست پیگیری ادامه دارد ضمناً تظاهرکنندگان شعارهای ضد ملّی و میهنی میدادند و احتمالاً بعدازظهر روز جاری دانشآموزان بابل دست به تظاهرات خواهند زد. رخشا
توضیحات سند:
1. آیتالله محمد فاضل استرآبادی در کتاب خاطرات خود درخصوص تعطیلی مدارس بابل و اعتصاب فرهنگیان میگوید: در ابتدای مهرماه 1357 که انقلاب کمکم به اوج خود رسیده بود، فرهنگیان بابل تصمیم گرفتند که مدارس را تعطیل کنند و دست به اعتصاب بزنند. بنده با ابن اقدام خیلی موافق نبودم. فکر میکردم اگر مدارس تعطیل شود دانشآموزان آسیب میبینند، چرا که معلوم نبود تا کی باید تعطیل باشند. حرف من این بود که مدارس باز باشد تا از این طریق دانشآموزان را توجیه کنیم و در کلاسها افراد انقلابی داشته باشیم. اگر مدارس تعطیل باشد، دیگر به بچهها دسترسی نداریم و این موجب میشد که یک جمعیت و نیروی بانشاط را از دست بدهیم. ضمن اینکه به درس و کلاسشان هم آسیب وارد میشد. براین اساس من فکر میکردم اگر مدارس باز باشند، بهتر میتوانیم کار کنیم و از طریق بچهها با والدین آنها هم ارتباط برقرار میکردیم. به هر حال آنها اعتصاب خود را شروع کردند. حالا دقیقاً نمیدانم مهرماه بود یا آبانماه ولی هر چه بود، اوایل سال تحصیلی شروع شد. در اثر اعتصاب کمکم فرهنگیان هم در محل اداره آموزش و پرورش تحصن کردند. تعدادشان زیاد بود و من به خصوص شبها به آنها سر میزدم و اگر به چیزی نیاز داشتند، سعی میکردم برطرف کنم. یادم است چندبار با یک وانت به بازار رفتیم و مایحتاج آنها را تهیه کردیم و به متحصّنین رساندیم. رفت و آمد ما با فرهنگیان باعث شد تا ساواک نسبت به ما مشکوک شود. در یکی از دفعاتی که به فرهنگیان سرزده بودم، هنگام بازگشت به منزل وقتی به ابتدای محلهمان رسیدیم و خواستیم وارد کوچه شویم، افسری آمد و جلوی ماشین ما را گرفت. یک پاسبان هم همراهش بود که من او را میشناختم و آدم خوبی بود. آن افسر شروع کرد به حرف و توپ وتشر زدن. میدانستم هرچه میگوید منظورش من هستم، اما نمیدانم چرا همهاش رو به راننده میکرد و حرف میزد. شاید رویش نمیشد. میگفت: «فلان فلان شده کجا بودید؟ چرا میروید فلان جا؟ از بس ناراحت و خشمگین بود، دو سه بار با چوبدستی یا باتومیکه در دست داشت به کاپوت ماشین کوبید؛ شاید به شیشه جلو هم زد. اما باز آرام نگرفت و یک سیلی محکم به صورت راننده زد. راننده جناب آقای حاج علی مقدم بود که با ما نسبت خانوادگی هم داشت. او فرد بازاری و محترمی بود که چندین مغازه داشت و تعداد زیادی کارگر زیر نظر او کار میکردند. به هر حال سیلی محکمی به او زد و بد و بیراه و ناسزا گفت: پاسبانی که همراه آن افسر بود با خواهش و تمنا درخواست میکرد که آقا گذشت کنید، ببخشید و ... نمیدانم آن افسر اهل کجا بود، ولی بعد از پیروزی انقلاب اعدام شد.»
خاطرات حجتالاسلام محمد فاضل استرآبادی، تدوین محمدرضا احمدی، پیشین، صص 237 ـ 238.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان مازندران، کتاب 07 صفحه 321
