تاریخ سند: 23 دی 1346
موضوع: آقای جعفر جعفریان
متن سند:
از: گ 10 تاریخ:23 /10 /1346
به: 2 ﻫ شماره: 3257/گ 10
موضوع: آقای جعفر جعفریان
ساعت 2 /1: 8 روز چهارشنبه مورخه 20 /10 /47 آقای حجتاله قاضی آموزگار دبستان فردوسی گرگان که تقاضای انتقال به تهران را نموده بود به دائره کارگزینی اداره آموزش و پرورش مراجعه نمود و چون با انتقال وی مخالفت گردیده بود در حضور آقایان هوشنگ علیخانی . جعفر جعفریان . قراموسانلو . اظهار داشت منهم ناچارم مثل تختی1 خودم را بکشم. در پاسخ وی آقای جعفریان گفت جریان شما با تختی زمین تا آسمان فرق دارد و آن مسئله دیگری است و موقعی که آقای قاضی از اطاق خارج گردید جعفریان رو به قراموسانلو و علیخانی کرد و گفت جریان تختی جنبه سیاسی داشته و اقتضا میکرد که او را بکشند و روزنامهها مسخره است که هر چیزی را چیز دیگری عنوان میکنند و اسم آن را اختلافات خانوادگی بگذارند زیرا تختی مردی بود که مردم به او احترام میگذاشتند حرف او خریدار داشت چندی قبل که سیلی بزرگ در نزدیکی تهران آمده بود میگویند تختی فقط از مردم تهران و بازار بالغ بر دو میلیون تومان بدون رسید2 کمک گرفت و از طرف دیگر وقتی که تختی در تهران حرکت میکرد به دنبالش مردم حرکت میکردند بیحساب نبوده حتماً عمداً وی را کشتهاند حقیقت موضوع الان در دانشگاه تهران و بازار رواج دارد و بلافاصله آقایان علیخانی و قراموسانلو را مخاطب قرار داده گفت بالاغیرتاً موضوع پیش خودمان باشد و آقای قراموسانلو نیز گفته وی را تائید کرد و سپس جعفریان اضافه نمود سال گذشته در زمستان بنده تهران بودم روزنامهها یک سطر راجع به فوت دکتر مصدق3 تسلیت ننوشته بودند حتی در تمام روزنامهها یک نفر تسلیت به خانواده مصدق نداده بود در این موقع آقای قراموسانلو گفت البته مردم زیاد مراجعه کردند که تسلیت در روزنامه چاپ بشود ولی روزنامهنویس از قبول آن خودداری میکرد و آقای جعفریان اضافه نمود درست دو ماه و نیم بعد از فوت مصدق جریان در روزنامهها منتشر گردید درحالی که در تهران صحبت بود بلوای دانشگاه تهران و تبریز روی اصل مرگ مصدق بود زیرا میخواستند از جنازه او تشیع نمایند و موضوع سبب میشد که مردم بیدار شوند و بالاخره هم مردم موفق به تشیع جنازه نشدند و معلوم نشد که سازمان امنیت برای کفن و دفن وی چه کرد. آقای قراموسانلو گفت در منزل شخصی خود دفن شد در حالی که قرار بود در باغ احمدآباد خودش دفن شود در این ضمن آقای جعفریان گفت بیشتر شکست مصدق دو عامل بود یکی کارشکنی پدرسوخته تودهایها و یکی زدن سفیر آمریکائی و فحاشی او وسیله مصدق که سفیر مزبور همانجا رو به مصدق کرد و گفت آنکسی که ترا به این قدرت رسانیده قادر است ترا سرنگون سازد و درست این صحبت روز 27 مرداد 32 بود که 28 مرداد مصدق برکنار شد.
آقای قراموسانلو گفت بیشتر معلمین پیمانی استان مازندران برای تبدیل سمت از پیمانی به رسمی در بابل بودند بنده هم به همین عنوان در کلاس شرکت داشتم تومارهای بسیاری از گرگان تهیه میشد و در بابل به امضاء مردم و معلمین میرسید خلاصه خیلی شانس آوردم چون بنده را به نام حجتی صدا میکردند و حکومت نظامی متوجه من نشد ولی اکثر مردم با تومارها گرفتار شدند و آقای عوضعلی کوکلی (فروزانفر) با خانمش شب 28 مرداد به گرگان متواری شد. قابوس
نظریه منبع ـ نامبرده خودکشی تحتی را موضوعی سیاسی میداند و عقیده دارد که وی را کشتهاند.
نظریه رهبر عملیات ـ خودکشی تختی در منطقه به صورت اخبار روز درآمده و شایعاتی پیرامون کشته شدن تختی بین اهالی بوجود آمده است.
توضیحات سند:
1. غلامرضا تختى، فرزند رجب در سال 1309 ﻫ ش در خانوادهاى مذهبى در جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود. پدر بزرگ او قلى نام داشت و شغل او بنکدارى بود. قلى در سفر مکه به دست راهزنان به قتل رسید، امّا پدر تختى معروف به ارباب رجب، داراى املاکی وسیع در تهران بود که در زمان رضاخان براى احداث راهآهن تصرف شد. غلامرضا هنگام تولد، دو خواهر و دو برادر به نامهاى خدیجه، نرگس، غلامعلى و محمّد مهدى داشت. او دوره ابتدایى را در مدرسهی حکیم نظامى گذراند و از همان زمان، به ورزش باستانى تمایل نشان داد و به زورخانهی گردان و سپس باشگاه پولاد رفت. تختی با شروع کشتى، درس را رها کرد و در شرکت نفت استخدام شد و به مسجد سلیمان رفت، ولى پس از مدت کوتاهى به تهران بازگشت و با جدیت به کشتى پرداخت و در سال 1329 اولین طعم پیروزى را در برابر على غفارى چشید.
غلامرضا در این ایام به خدمت سربازى رفت و با استفاده از فرصت به تمرینات خود به طور منظم ادامه دهد و بدین سبب در دوران خدمت به مقام قهرمانى کشور رسید، سپس خود را براى مسابقات جهانى 1951 م. هلسینکى فنلاند آماده کرد و در آنجا مدال نقره دریافت کرد. تختى تا مسابقات جهانى 1955 م /1333ش ورشو لهستان مدالى کسب نکرد و در این سال بار دیگر، به نقره دست یافت، و در سال 1956م / 1335 ش در المپیک ملبورن بالاخره مدال طلا را به چنگ آورد. وی در سال 1337 ش / 1958 م مدال طلاى بازیهاى آسیایى ژاپن را بر گردن آویخت، اما در مسابقات جهانى صوفیه همان سال به مدال نقره دست یافت. در سال 1338 ش /1959م مسابقات کشتى قهرمانى جهان در تهران برگزار شد و تختى بار دیگر مدال طلا را با اقتدار ربود. در سال 1959م/ 1338ش در المپیک رم مدال نقره نصیب غلامرضا تختى شد و در سال 1961م /1340ش تیم ملى کشتى ایران براى شرکت در مسابقات جهانى، راهى ژاپن شد و تختى بار دیگر به طلا رسید. تختی پس از قهرمانى فعالیت سیاسى خود را علنى کرد و در انتخابات کنگرهی جبههی ملى شرکت کرد و در کنگرهی این جبهه ـ که در دیماه 1341 در تهران برگزار شد ـ به عنوان نمایندهی ورزشکاران، با یکصد رأى به عضویت شوراى مرکزى انتخاب شد و این امر، خشم دستگاه پهلوى را برانگیخت. تختى در مسابقات جهانى تولیدو (آمریکا) 1341 ش /1962م با پیروزى بر رقبا در فینال با «مدوید» از شوروى روبرو شد و کشتى به تساوى انجامید، امّا تختى به لحاظ داشتن وزن اضافه مدال دوم را برگردن آویخت.
تختى در سال 42 فعالیتهاى سیاسى خود را افزایش داد و این امور از چشم ساواک پنهان نبود، به همین جهت او را احضار کردند، ولى او در ساواک حضور نمىیافت. بدین لحاظ، ساواک براى او مشکلاتى ایجاد کرد. در المپیک 1345 ش /1966م توکیو تختى ناکام ماند و در آخرین رقابت ورزشى خود در تولیدو آمریکا بار دیگر شکست را پذیرا شد و از این زمان، کشتى را براى همیشه رها کرد و کمى بعد در مورخه 18 /10 /46 جسد غلامرضا تختى در اتاق یک هتل، که به طرز مشکوکى درگذشته بود، پیدا شد. غلامرضا تختى، نماد یک پهلوان واقعى بود که در کشاکش مردم با حکومت جور، همواره جانب مردم را نگاه داشت. از مردم بود و با مردم زیست و مردم نیز او را مىستودند و در سوگش سخت گریستند.
برگرفته از مقدمهی کتاب جهان پهلوان تختى به روایت اسناد ساواک، سیّدعباس فاطمى، تهران، جهان کتاب، 1378
2. اصل: بدون رسید از مردم که به سیاق عبارت و جلوگیری از تکرار اصلاح شد.
3. دکتر محمد مصدق، ملقب به مصدقالسلطنه، فرزند میرزا هدایت در سال 1261 ﻫ ش به دنیا آمد. وى در سن 17 سالگى مستوفى خراسان شد. تحصیلات مقدماتى را در تهران به انجام رسانید و در سال 1287 براى تحصیلات عالیه به پاریس رفت. بعد از اتمام دوره مدرسه علوم سیاسى پاریس، به دانشگاه توشاش سوئیس وارد شد و در سال 1293 با اخذ درجهی دکترى در حقوق، به ایران بازگشت. مصدق چون مخالف قرارداد 1919 ایران و انگلیس بود، در بهار 1298 به سوئیس بازگشت و قصد داشت در آنجا مشغول کار شود که کابینهی مشیرالدوله براى تصدى وزارت دادگسترى از وى دعوت کرد. وی در حین مراجعت به ایران در پائیز 1299 به حکومت فارس منصوب شد. با این همه در همان سال از شناسایى کودتاى «سیدضیاءالدین طباطبائى» امتناع ورزید. پس از سقوط سید ضیاءالدین در سال1300 به وزارت دارایى منصوب شد و به اصلاحات در این وزارتخانه پرداخت. در سال 1301 به حکومت آذربایجان دست یافت و بعد از چندى به علت عدم موافقت دولت مرکزى با نظریات او از این سمت استعفا داد. در سال 1302 وزیر امور خارجه شد. در سال 1303 در دورهی پنجم قانونگذارى به نمایندگى مردم تهران در مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در این دوره با واگذارى سلطنت به سردار سپه مخالفت کرد. در دورهی ششم مجددا به وکالت مجلس از طرف مردم تهران انتخاب شد و ضمن مخالفت با تشکیل مجلس مؤسسان، پس از اتمام این دوره چون دولت در انتخابات مجلس دخالت کرد، از سیاست کناره گرفت و در قریه احمدآباد در غرب تهران اقامت گزید. مصدق با اینکه به کلى از سیاست کناره گرفته بود، در چهارم تیرماه 1319 به وسیلهی شهربانى تهران توقیف و پس از اعزام به بیرجند، تا آذرماه همان سال در زندان عمومى آن شهر محبوس بود. سپس مجددا به احمدآباد تبعید شد. پس از وقایع شهریور 1320 در دوره چهاردهم و شانزدهم بار دیگر از طرف مردم تهران به وکالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. در این دوره نهضت ملی شدن صنعت نفت (1327) با حضور جریانهای مذهبی ملی آغاز شد و در سالهای (1327 ـ 1330) دوران مبارزه ملت علیه سلطه انگلیس بر ثروت نفت بود. وی براى استیفاى حفاظت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس و دولت انگلستان جبههی ملى را تشکیل داد و به مبارزه پرداخت و در 29 اسفند 1329 قانون ملى شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس شوراى ملى گذراند. در اردیبهشت 1330 براى اجراى این قانون و خلع ید از شرکت نفت سابق، نخستوزیرى ایران را قبول کرد. موفقیت مصدق در جریان نهضت ملى شدن نفت، مرهون حمایتها و پشتیبانیهاى روحانیون و نیروهاى مذهبى بود که در رأس آنها آیتالله سیدابوالقاسم کاشانى و فتوای مراجع تقلید در خلع ید از استعمار انگلیس آیتالله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری، آیتالله سیدمحمود روحانی، ِآیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی شیرازی و علمای سراسر کشور ... قرار داشت. اما بروز اختلاف میان آیتالله کاشانى و مصدق ـ که با تفکرات لیبرالیستى و ملىگرایى همواره مدافع جدایى دین از سیاست بود ـ موجب شد که حکومت شاه با همکارى سیا (SIA) نقشههایى را براى سرنگونى حکومت مصدق طرحریزى کنند. در تیرماه 1331 با اینکه مجلس جدید (دوره هفدهم) به نخستوزیرى او رأى تمایل داده بود، به سبب اختلاف نظر با محمدرضا پهلوى براى تصدى وزارت دفاع ملى، از تشکیل دولت جدید استنکاف کرد و شاه، قوامالسلطنه را به نخستوزیرى منصوب نمود، ولى ملت با قیام سىتیر به رهبرى آیتاللّه کاشانى مجددا او را به نخستوزیرى برگزید. در 28 مرداد 1332 دولت مصدق سقوط کرد و او پس از محاکمه در یک دادگاه نظامى، به 3 سال زندان محکوم شد. مصدق در شهریور 1335 از زندان آزاد شد و در احمدآباد تحت نظر قرار گرفت. وی در 14 اسفند 1345 بر اثر بیمارى درگذشت.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان گلستان- کتاب1 صفحه 52