تاریخ سند: 3 اسفند 1336
برابر گزارش منبع در وقایع روز 29/11 فردی به نام سید یحیی صفوی همامی
متن سند:
سند شماره 233
از: تبریز تاریخ: 3 /12 /36
به: اصفهان و شیراز شماره: 19686/ ه 2
برابر گزارش منبع در وقایع روز 29 /11 فردی به نام سید یحیی صفوی همامی فرزند عباس فارغالتحصیل رشته زمینشناسی دانشگاه آذرآبادگان که در حال حاضر در پادگان شیراز خدمت میکند و گفته میشود به منظور ملاقات دوستان دانشجویش به تبریز1 آمده بود، از ناحیه دست مورد اصابت گلوله واقع و پس از مراجعه به بیمارستان پهلوی و انجام پانسمان، با کمک یکی از انترنها از بیمارستان خارج و تبریز را به مقصد محل سکونت خانوادگی- به نشانی اصفهان- محله خواجو گرمابه بیستون کوچه زمانی پلاک ۹۵ و یا شیراز محل خدمتش ترک نموده نسبت به شناسایی و دستگیری و بازرسی محل سکونت وی اقدام، در صورت مشاهده آثار جراحت، نتیجه ضمن اعزام وی به این پست اعلام.
گیرنده: ۳۰۲ و ۳۱۲ جهت اطلاع.
ریاست امنیت داخلی،
سریعاً با رعایت تشریفات قانونی اقدام، نتیجه گزارش شود 3 /12 [تقوی]
در ساعت ۱۷۰۰ روز 4 /12 /36 به سرکار سروان نیکآئین اطلاع داده شد که بازرسی و اقدام نمایند.
توضیحات سند:
1- سردار سرلشگر سیدیحیی معروف به سید رحیم صفوی در مصاحبهای واقعه تبریز را چنین توصیف میکند:
برای ادامه فعالیتمان آمدیم تبریز، یعنی روز بیست و نهم بهمن سال ۵۶ که آن هم یک حماسه بزرگ مردم تبریز بود. من در این حادثه تیر خوردم و بعد از تیرخوردن فراری شدم. گوشههایی از این واقعه را برای اینکه جوانان ما آشنا بشوند عرض میکنم.
مردم تبریز با اعلامیهای که [شهید] – آیتالله قاضی طباطبایی و دو نفر دیگر از علمای آنجا دادند، روز بیست و نهم بهمن را، روز چهلم شهدای قم اعلام کردند و مراسم گرفتند. مردم جمع شدند جلوی یک مسجدی که به آن مسجد «قیزیلر» میگفتند ولی اسم اصلی مسجد، میرزا آقا یوسف مجتهد بود. مردم جمع شدند آنجا برای مراسم چهلم شهداء قم، شهربانی مانع شد که مردم بروند و در مسجد را بست. یک سرگرد بسیار بیشرم و حیایی بود به اسم سرگرد حقشناس که رئیس کلانتری بازار بود، به مردم گفت که متفرق بشوید. نیروهایش را هم جمع کرده بود مقابل مسجد، همه هم با اسلحه. آیتالله قاضی طباطبایی دستور داد که در مسجد را باز کنند. جوانها رفتند که در را باز کنند، نیروهای شهربانی و همین سرگرد حقشناس نگذاشت و این جمله را گفت، خیلی زشت و با اهانت نسبت به مردم و نسبت به جوانان گفت که: این در باز نمیشود، درب این طویله باید بسته شود. درب مسجد را گفت درب طویله. وقتی که او این جمله بسیار زشت و اهانتآمیز را به زبان آورد، یک جوان غیرتمند بود به اسم آقای محمد تجلای که او هم دانشجو بود، رفت و با سرگرد حقشناس درگیر شد، او هم اسلحه کمری را از کمرش کشید و تیری شلیک کرد و آن جوان غیرتمند، همان جا شهید شد. مردم با مشاهده این صحنه جنازه را بلند کردند و افتادند به جان نیروهای شهربانی، و راه افتادند توی خیابانها و آن روز (بیست و نهم بهمن) جوری شد که تقریباً این مردم خشمناک، آن را که من دیدم و خود ما هم شرکت داشتیم، بیشتر سینماهای مشروبفروشیها، بانکها، کاخ جوانان و حزب رستاخیز را یا آتش زدند یا آسیب رساندند. به نظر من الآن فکر میکنم که آن روز رژیم کاملاً غافلگیر شده بود، چون که نتوانستند کنترل کنند. خود من در خیابان منصور مورد اصابت گلوله قرار گرفتم. یک تیر زدند توی پایم که در پای من گیر کرد. دوستانمان من را آوردند بیمارستان پهلوی آن زمان و امام خمینی فعلی که کنار دانشگاه تبریز است. دوستان من که در رشته پزشکی بودند و هنوز در دانشگاه انتر بودند میخواستند تیر را از پایم در بیاورند که خبر دادند ساواکیها آمدند که هر کس را تیر خورده بگیرند. ما را با لباس بیمارستان از طریق آسانسور آوردند زیرزمین بیمارستان و فراری دادند و آوردند منزل آقای مهندس رضا آیتاللهی که الآن استاندار تهران است و آن زمان رئیس کارخانه سیمان صوفیان بود. خانم ایشان پزشک بود ولی پزشک عمومی، ایشان نتوانست تیر را در بیاورد چون گیر کرده بود توی پایم. یک هفتهای آنجا بستری بودم که جلوی خونریزی را بگیرند و بعد آمدیم تهران و مدتی هم تهران بودم. بعد آمدیم قم منزل حجتالاسلام آقای محمد آلاسحاق، پدر شهید ابوالحسن آلاسحاق و پدر همین آقای مهندس یحیى آلاسحاق که پیش ایشان درس میخواندیم یک ماهی آنجا بودیم. این بزرگوار رفت یک دکتر جراح آورد. در منزل خودشان آمدند پای ما را سر کردند و شکافتند و گلوله را درآوردند. آن پزشک به شوخی گفت: این هم هدیه شاهنشاه به شما، دو، سه روز بعد از بیست و نهم بهمن ۵۶ ساواک منزل ما را در اصفهان پیدا کرده بود و ریخته بودند منزل ما و برادران من را دستگیر کردند. هر چه کتاب داشتم و اعلامیه بود بردند. برادران ما را ساواک خیلی کتک زده بود.
به پدرم اهانت کرده بودند و برادرانم را کتک حسابی زده بودند. برادر شهیدم سید محسن صفوی، یقه ساواکیها را چسبیده بود که چرا آمدهاید منزل ما و ساواکیها یک چک زده بودند تو گوشش.
ر. ک: روزنامه جمهوری اسلامی شماره 5705 – 21 /11 /1377
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان اصفهان، کتاب 1 صفحه 313