صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

غزلی از زندان یا زبان حال یزید زمان (شاه)

تاریخ سند: اردیبهشت 1357


غزلی از زندان یا زبان حال یزید زمان (شاه)


متن سند:

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده کارترم و هرچه کنم آزادم دم مزن ملت اگر نفت تو دادم بر باد زانکه من گر ندهم او بدهد بربادم داد و فریاد مکن زانکه مرا باکی نیست به فلک گر برود داد تو از بیدادم مملکت از ستم من تو بگو ویران باش زانکه من شاد در این کاخ ستم آبادم نیست در لوح دلم جز الف استبداد چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ایستادم چو عجل بر سر مردم مغرور دست بر سینه اگر بر در غیر استادم هر که از حق بزند دم، بکنم بنیادش گرچه دانم که حق آخر بکند بنیادم پایه سلطنتم بر سر مردم باشد پس عجب نیست که از محنت مردم شادم ساغر از خون دل خلق، مدام است مرا هم ازین باده بود گرچه چنین بربادم عاری ازمهرم و آری، تو ز من مهر مجوی آریامهر اگر نام به خود بنهادم نسبت من تو به فرعون و به شدّاد مکن صد چو فرعونم و جلادتر از شدّادم بر سر مردم بیچاره سوارش کردم منصب بندگی خویش به هر کس دادم گرچه خود بنده غیرم با چنین باد دماغ این عجب بین که من از بینی فیل افتادم تا شدم حلقه به گوش در سرویس سیا مستشارست که آید به مبارکبادم نیست امید هدایت ز خداوند کریم زآنکه هر روز شب ابلیس کند ارشادم خاطرم جمع ز خونخواهی ملت باشد چونکه در وقت خطر از باب...
لیک هستم نگران باز که ناگاه چنان گیرد حلقوم که بیرون نشود فریادم ببر ای پیک حق این شعر ز زندان بیرون به جهانی برسان ناله استمدادم تقدیمی از زندان به ملت ایران اردیبهشت 1357 (بلبلی در قفس)

منبع:

کتاب بدون شرح به روایت اسناد ساواک - کتاب اول صفحه 424

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.