«این ره که تو میروى به.... است؟»
متن سند:
«این ره که تو میروى به.... است؟»
چهار و نیم بعداز ظهر روز سهشبنه دوم تیر ماه است. هوا بسى گرم و طاقت فرسا است طبق معمول همه روزه کلاس اصول فقه با شرکت تنى چند از برادران در خدمت استاد شروع شد.
در کنار مجلس درس ما زمین والیبال و عدّهاى مشغول بازى و ما هم که گاهى که بازى هیجانى میشد بىاختیار از کلاس درس بیرون میرفتیم و متوّجه بازیکنان، که در همین اثناء استاد متوجّه میشدند و با تذّکر و یاد آورى مجدّدا ما را به تعمق و گوش فرا دادن بمطالب دعوت میکردند.
کانّه عقربه ساعت هم همچون ما بگرمازدگى دچار شده و قدرت حرکت نداشت یا با تأنى و آهستگى هر چه تمامتر بگردش خود ادامه میداد و بالاخره با هر جان کندن و فلاکتى بود پس از مدّتها! به پنج رسید.
ناگهان یکى از برادران که عضو کلاس نبود با سطلى از شربت آب لیمو وارد «آلاچیق» شدند و بقیه رفقا براى نوشیدن یکى یکى وارد شدند و بناچار وقفهاى در درس پدید آمد.
ما هم که واقعا خسته شده بودیم و لحظهاى درنگ و استراحت ضرورى مینمود از آن شربت استفاده کردیم و مجددا استاد بتدریس خویش ادامه دادند:
بحث پیرامون «مقدمه واجب» بود، آن هم «مقدمه عبادّیه» ـ نظیر غسل، وضو، تیمّم که چون عبادت است باید بقصد قربت انجام شود. خلاصه درس این بود: که آیا عبادیّت اینها از راه امر و وجوب غیرى است (امر بذى المقدمه موجب امر بمقدمه است؟) یا از راه امر نفسى استحبابى؟
پس از قیل و قالهاى فراوان و «ان قلت» «قلت»هاى زیاد و اشکالات کثیره مجلس درس پایان یافت؛ آن هم چه پایانى! پایانى که همراه با تذکّرهاى پیاپى استاد براى جلب توجّه مستمعین و بالنتیجه دقّت و تعّمق دانشآموزان به نکات دقیق و ظریف اشکالها و جوابها که یک حالت بىتوجهّى نسبت به همه چیز جز به مطالب درس و بدنبال آن یک سکوت حاکى از خستگى مفرط در آن هواى گرم سى و هشت درجه براى ما پیش آورده بود. که ناگاه یکى از برادران سکوت را شکست و با یک قیافهاى کاملاً جدى گفت: «خُب تمام شد؟ این همه داد و فریاد درباره یک وضو گرفتن! بدون جهت نیست که بچّههاى ما کمونیست میشوند.»
قهقهه بلند و خنده کشیده حضّار اعّم از استاد و شاگردان تمامى خستگى ما و ملامت گرما را از یاد برد. در آن موقعیت این هم تنوعى بود و هم سوز دلى!
پس از لحظهاى استاد اضافه فرمودند: اینها براى کشف قاعده است و طهارات ثلاث بعنوان مثال ذکر شده است. ـ پس از مراجعه به «اصول الفقه» مرحوم مظفّر دیدیم که اصلاً مثالش منحصر در طهارات ثلاث است. ـ
بالاخره بدنبال گفتار آن برادر همکلاس من هم کما فى السابق نخواستم حتى از این مجلس بحث کوچک و مختصر هم بىنصیب بمانم و باز هم مانند شناگر قهرمانى که از امواج مهیب و پر تلاطم اقیانوسها هم باک ندارد ـ و مدّتها باشد آب جهت نمایش هنر خویش نیافته باشد ـ خود را به میدان مناظره افکندم ـ و با همه عدم صلاحیّت ـ گفتم:
«این دستورات از ناحیه شارع مقدس اسلام قرار دادى است و خود گفته: وضوء در عین اینکه مقدمه واجب است، عبادت است و داراى اجر و حسنه. اینهمه جار و جنجال چرا! مگر در زمان خود پیغمبر (صلىاللّه علیه و آله) یا امام صادق (علیهالسلام) مردم وقتى آنها را انجام میدادند اعمالشان درست نبود و قصد قربت از آنها متمشى نمیشد، چون نمیدانستند که عبارت آن از ناحیه امر غیرى است یا از ناحیه امر نفى استحبابى!؟
مگر صحابه پیغمبر علم اصول فقه خوانده بودند؟
استاد: سکوت! سکوت! سکوت!! همچنان که در مقابل افرادى همچون من بىاراده و جاهل روّیه همیشگى ایشان سکوت است سکوت. یا جواب... خاموشى است.
منبع:
کتاب
شهید سید اسدالله لاجوردی صفحه 347