تاریخ سند: 19 مهر 1349
موضوع: جلسه شورای منطقهای آموزش و پرورش یزد
متن سند:
از: 10/ ی تاریخ: 19 /7 /1349
به: 10/ ﻫ شماره: 1776 /10/ ی
موضوع: جلسه شورای منطقهای آموزش و پرورش یزد
از ساعت 1700 روز 13 /7 /49 جلسه شورای منطقهای آموزش و پرورش با حضور اکثریت اعضاء در دفتر کار آقای مهدویان رئیس کل آموزش و پرورش یزد تشکیل گردید و در این جلسه راجع به آئین نامه اجرائی قانون مربوط به نحوه مصرف درآمد حاصله از دریافت شهریه ماهیانه دبیرستانها گفتگو شد و مقرر گردید دبیرستانها بودجه سالیانه خود را اعم از درآمدهای حاصله و هزینهها به شورا ارسال دارند آنگاه موضوع نامگذاری دبیرستان نوبنیاد چهارراه دولتآباد یزد که از طرف رئیس یکی از دبیرستانها پیشنهاد شده بود مطرح گردید. ابتدا مقرر شد به نام شهبانو1 نامگذاری گردد. آقای دکتر رادفر اظهار داشت در مورد نامگذاری موسسات به نام خاندان جلیل سلطنت آئیننامهای داریم که باید بررسی گردد و اگر دبیرستان آبرومندی بود به نام شهبانو نامگذاری شود. آنگاه آقای مهدویان اظهار داشت که چون دبیرستان دخترانه است به نام پروین اعتصامی2 نامگذاری گردد. در این هنگام آقای مرشد 3 گفت بهتر است به نام یک نفر یزدی که خدمتی انجام داده باشد نامگذاری گردد و پس از آن قرار شد که در جلسه بعدی موضوع مجدداً بررسی شود و در پایان آقای مرشد نامهای را به شورا ارائه کرد و اظهار داشت این نامه را به عنوان فرماندارکل یزد و رونوشت هیئت بازرسی شاهنشاهی نوشتهایم و از طرف قاطبه اهالی تقاضا شده که از طریق وزارت کشور از پیشگاه شاهنشاه آریامهر استدعا شود که اجازه فرمایند پیکره اعلیحضرت رضا شاه کبیر در یزد نصب شود. آقای مهدویان اظهار نمود اگر بنا باشد ما امضاء کنیم از طرف فرهنگیان این اقدام به عمل خواهد آمد یا از طریق شورا. آقای حسنی اظهار داشت چون عده بخصوصی اقدام نمودهاند که افتخار نصب پیکره مزبور در یزد به نام خودشان تمام شود ما میخواهیم این افتخار به نام تمام اهالی عملی شود. چون نامه مذکور از نظر انشائی چندان خوب نبود قرار شد آقای سیدمحمد نواب رضوی4 نامه بهتری در این مورد تهیه نماید. جلسه در ساعت 1930 خاتمه یافت.
نظریه یکشنبه: تشکیل جلسه شورای مزبور در تاریخ فوق صحت دارد. (روان)
نظریه 10/ی: صحت خبر مورد تائید است. صفرینژاد 19 /7 /49
توضیحات سند:
1. فرح دیبا: در مهرماه سال 1317ش در یک خانواده متوسط، از پدری آذربایجانى به نام سهراب دیبا و مادری گیلانى بنام فریده قطبى گیلانى در بخارست، پایتخت رومانى به دنیا آمد. سهراب دیبا افسر ارتش بود که هنگام تولد فرح براى انجام مأموریتى در رومانى، که در آن زمان رژیم سلطنتى داشت، به سر مىبرد. فرح در کودکى پدر را از دست داد و با مادرش راهى تهران شد و تحت سرپرستى مادر با مراقبت و حمایت دائیش بزرگ شد. تحصیلات خود را در تهران ابتدا در مدرسه ایتالیایىها (مدرسه خواهران کاتولیک) و سپس مدرسه ژاندارک و دبیرستان رازى به انجام رساند و براى ادامه تحصیل به فرانسه اعزام و در رشته معمارى مشغول تحصیل شد. ضمن تحصیل، با گروههاى دانشجویان ایرانى مقیم فرانسه، که در آن زمان بیشتر گرایشهاى چپى داشتند محشور گردید. پسردایى او رضا قطبى نیز که به گروههای چپی پیوسته بود، در میان این دانشجویان بود که با روابط نزدیک بین آن دو، بالطبع در گرایش و کشش او به سمت این فعالیتها بىتأثیر نبود. فرح هنگام تحصیل در پاریس، از نظر تأمین هزینه تحصیل و اقامت در آنجا در مضیقه بود و تحت تأثیر شرایط محیط زندگى خود و رواج افکار و عقاید کمونیستى در فرانسه آن روز، گرایشهاى چپى پیدا کرد و به طورى که احسان طبرى از رهبران حزب توده بعدها در کتاب «کژراهه» خود نوشت در حوزههاى حزب توده در پاریس نیز حضور مىیافت. دوستان او نیز، همه گرایشهاى چپى داشتند. اولین ملاقات فرح با محمدرضا پهلوی، در یک مجلس پذیرایى که از طرف سفارت ایران در پاریس ترتیب داده شده بود، صورت گرفت. دو ماه بعد از این ملاقات، فرح براى گذراندن تعطیلات تابستانى به تهران آمد و عمویش اسفندیار دیبا که در آن موقع در دربار کار مىکرد، او را براى گرفتن یک بورس تحصیلى به اردشیر زاهدى معرفى کرد. اردشیر زاهدى که در آن موقع داماد شاه بود، دفترى در دربار داشت و ضمن سایر کارها به امور دانشجویان ایرانى در خارج هم رسیدگى مىکرد. اردشیر زاهدى از قیافه و هیکل متناسب و طرز صحبت این دختر خیلى خوشش آمد و او را براى همسرى شاه مناسب تشخیص داد. فرداى همان روز شهناز، دختر شاه، که همسر اردشیر زاهدى بود، هم فرح را دید و پسندید و تمام داستان از همین جا آغاز شد و طى یک ضیافتى که شهناز و اردشیر زاهدى برپا کردند، آشناییهای اولیه صورت گرفت و در نهایت مراسم ازدواج آن دو، بعد از ظهر دوشنبه 29 آذرماه 1338 برگزار و در همان شب مجلس شام و ضیافت باشکوهى در کاخ گلستان منعقد گردید و پس از چندی به عنوان شهبانوی ایران معرفی شد. او به همراه شاه از کشور گریخت و با ثروت فراوانی که در سالهای حاکمیت بر ایران از کشور خارج شده بود، پس از مرگ شاه، در خانهای مجلل در شرق آمریکا به زندگی ادامه داد و ویلای جنوب فرانسه را برای سفرهای تفریحی به فرانسه نگهداری نمود. ر.ک: طلوعى، محمود، از طاووس تا فرح، صص 349ـ356 و 424 و پدر و پسر، صص 668، 702، 716ـ796.
2. رخشنده (پروین) اعتصامی: در سال ۱۲۸۵ ش در تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامیآشتیانی (اعتصامالملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دوره قاجار بود که اولین چاپخانه را در تبریز احداث کرد و زمانی هم نماینده مجلس شورای ملی بود. پروین، در کودکی با خانواده به تهران آمد. از 12 سالگی به سرودن شعر پرداخت. پایاننامهی تحصیلی خود را از مدرسه آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد. پیوند زناشویی وی با پسرعمویش بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت. وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهی دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر ۲۵۰۰ بیت است. پروین اعتصامیدر فروردین ۱۳۲0ش به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در قم به خاک سپرده شد. این شعر را برای سنگ قبرش سروده بود که بر آن نقش شد: این که خاک سیهش بالین است. اختر چرخ ادب پروین است. گرچه جز تلخی از ایام ندید. هرچه خواهی سخنش شیرین است. صاحب آن همه گفتار امروز. سائل فاتحه و یاسین است. آدمی هرچه توانگر باشد. چون بدین نقطه رسد مسکین است.
3. غلامرضا مرشد: فرزند محمدحسین، در سال 1276ش در یزد به دنیا آمد. صرف و نحو را در یزد فراگرفت و سپس به خراسان رفت و در آنجا زبان فرانسه و ترکی را نیز فراگرفت. وی پس از بازگشت به یزد، به تجارت و کشاورزی مشغول شد و در دوران پهلوی به ریاست اتاق بازرگانی و شورای مشورتی آموزش و پرورش رسید. ایشان در سال 1367ش از دنیا رفت. دانشنامه مشاهیر یزد، ج 2، ص 1396.
4. سیدمحمد نواب رضوی: فرزند سیدمحمدصادق، در سال 1311ش در یزد متولد شد. در سال 1337 ش از دانشسرای عالی تهران، لیسانس ادبیات فارسی گرفت و سپس به استخدام آموزش و پرورش درآمد. راهاندازی دانشسرای راهنمایی (نخستین مرکز آموزش عالی یزد) یکی از اقدامات اوست. نواب رضوی دارای مشاغل زیر بوده است: رئیس دبیرستانهای آینده و مارکار، معاون دبیرستان امیرکبیر، دبیر کمیته پیکار با بیسوادی، سردبیر روزنامه طوفان و همکاری با نشریه فضیلت و ماهنامه آموزش و پرورش. دانشنامه مشاهیر یزد، ج 3، ص 1607.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان یزد، کتاب 1 صفحه 122