تاریخ سند: 22 خرداد 1347
موضوع: روحانیون
متن سند:
شماره: 1737/ک24507 تاریخ:22 /3 /1347
از: سازمان ضد اطلاعات ارتش شاهنشاهی
به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور
موضوع: روحانیون
اطلاع واصله حاکیاست که
آقای نورانی واعظ ساکن فعلی مدرسه عمادیه کوی دربنو گرگان در جمع عدهای از طلاب و واعظین در داخل وخارج شهرستان گرگان به نقل از زبان آقای هدایتاله فهیمی اظهار نموده که در عراق آقای بهلول مجتهد1 و خمینی با کمال رشادت علیه شاهنشاه ایران حرف میزنند و سهنفر از واعظین دیگر به نامهای عرفانیان و تهرانی و علمالهدی اصرار داشتهاند که در این زمینه بحث بیشتری نماید.
عدهای از اهالی از اینکه این قبیل اشخاص در مجالس اوقاف که متعلق به دولت میباشد دعوت میشوند به شدت ناراحت میباشند. آقای عرفانیان و علمالهدی که هر دو سید و واعظ بوده و از طرفداران خمینی میباشند از چندی پیش به گرگان آمده و یک عده از جوانان سادهلوح را دور خود جمع نمودهاند.
درساعت 1230 روز 23 /3 /47 به بخش 316 واصل گردید.
ارزیابی خبر. به صحت خبر میتوان اطمینان نمود.
توضیحات سند:
1. حجتالاسلام محمدتقی بهلول، فرزند شیخ نظام الدین در سال 1288 ﻫ ش در شهرستان گناباد متولد شد. در سال 1314 در قیام مردم در مسجد گوهرشاد در مشهد، داراى نقش مستقیم بود، پس از آن متوارى شد و به افغانستان رفت. وی به دلیل روابط تهران و کابل، در آنجا دستگیر و مدت 12 سال در زندان کابل، محبوس شد و پس از آن براى مدت 5 سال به شهر مزارشریف تبعید گشت و چون بر اعتقادات خود پاى مىفشرد، مجدداً به زندان افتاد و مدت 14 سال در جلال آباد محبوس بود تا اینکه پس از 33 سال اسارت در افغانستان، به مصر رفت و به مدت یکسال و نیم در اداره رادیوى مصر مشغول به کار شد و از آنجا به عراق (کربلا) رفت و در نهایت در سال 1349 به همراه معاودین عراقى به ایران بازگشت و دستگیر شد و پس از بازجوئىهاى زیاد به علت کهولت سن و زجرهاى زندانهاى افغانستان مورد عفو قرار گرفت. شیخ بهلول فردى اهل شعر و مسلط به ادبیات عرب بود و داراى اشعار بسیارى به عربى و فارسى در زمینههاى مختلف مىباشد. حجت الاسلام بهلول، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بارها به جبهه رفت و با سخنان دلنشین خود، موجبات تقویت روحیه رزمندگان اسلام را فراهم می کرد. ایشان سرانجام در سال 1384 دار فانی را وداع گفت.
(اسناد ساواک - پرونده انفرادى)
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان گلستان- کتاب1 صفحه 61