صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

به: ریاست محترم اداره کل زندانها

تاریخ سند: 7 اردیبهشت 1348


به: ریاست محترم اداره کل زندانها


متن سند:

شماره: 7- 311 - 7 - 12 تاریخ: 7 /2 /1348
از: ندامتگاه مرکزی
به: ریاست محترم اداره کل زندانها

محترماً برابر گزارش شماره 40 - 27 /1 /48 رئیس آموزش و پرورش این ندامتگاه 12 نفر زندانیان مشروحه زیر:
ناصر رزاقی فرزند اصغر و حبیب‌اله عسگر اولادی فرزند حسین و محسن رضائی فرزند آزاد و حسن حسین‌زاده مود [موحد] فرزند محمدمهدی و محمود توسلی فرزند محمود علی و محمدتقی کلافچی فرزند غلامرضا و ابوالفضل حاجی حیدری فرزند محمود و تیمور آموزگار فرزند حسین و حسین حاج عبدالوهاب فرزند نصراله و مهدی گرجی فرزند علی و عباس آقائی فرزند علی و محمد ایمانی فرزند محمدحسین که از زندانیان اندرزگاه شماره 3 و 4 می‌باشند تقاضای شرکت در امتحانات حوزه این ندامتگاه را نموده‌اند که با تقدیم 12 برگ تقاضای آنان استدعای کسب آموزش می‌گردد.1
رئیس ندامتگاه مرکزی. سرهنگ 2 متین‌نژاد
7-311-7-12-11 /2 /48
خیلی فوری است.
رونوشت به انضمام 12 برگ تقاضای زندانیان مذکور متضمن امریه ریاست اداره کل زندانها جهت اعلام نظر جهت اطلاع ریاست ضد اطلاعات وابسته به اداره کل زندانها ارسال می‌گردد.
رئیس دایره آموزش و پرورش. سرگرد آل‌احمد 10 /2 /48


_____________________
1. ادامه تحصیل در زندان: آقای عسگراولادی جریان تصمیم برای ادامه تحصیل در زندان را شرح داده و می‌گوید: «در اولین جمعه و بعد از اولین ملاقاتی که با خانواده داشتیم، زندانی‌ها می‌توانستند در حیاط بزرگ زندان بنشینند و با هم صحبت کنند. ما هم با دوستان به بحث نشستیم. من پیشنهاد کردم ما که زندان ابد هستیم، پس حداقل باید برای پانزده سال برنامه بریزیم. شهید عراقی معتقد بود که اینها در داخل زندان هم ما را آزاد نمی‌گذارند و بالاخره ما را شهید خواهند کرد. بنده عرض کردم که با این حال ما باید حداقل برای پانزده سال برنامه‌ریزی کنیم و ادامه دادم، من پیشنهادم این است که در زندان برنامۀ تحصیلی بریزیم. من خودم طلبه‌ای بودم که سطح را خوانده بودم و از نظر کلاسیک، شش ابتدایی را بیشتر نداشتم، بنابراین گفتم من برای خودم برنامه ریختم در پنج سال اول دیپلم را بگیرم، در پنج سال دوم با دانشگاه ارتباط برقرار کنم و در پنج سال سوم نیز مطالعاتی در زمینه‌های خاص داشته باشم. بعضی از برادران پسندیدند ... با فاصلۀ کمی گفتیم: ما باید تحصیل کنیم. گفتند: اصلاً امکان ندارد، در زندان عادی و برای زندانیان معمولی این امکان نیست، چه برسد برای شماها، بنابراین ما برای دومین بار اعلام اعتصاب غذا کردیم و باز آنها با فاصلۀ کمی ناچار شدند به خواستۀ ما تن دردهند. این اقدام ما نتایج خوبی به دنبال داشت، حتی جریان به طرفی رفت که تعهد کردند برای زندان آموزشگاه هم بسازند، چون زندان آموزشگاه نداشت.
من به همراه آقای حیدری و آقای کلافچی شروع کردیم. بیست و سه سال بین اخذ مدرک ششم ابتدایی و حالا که می‌خواستم هفتم را بخوانم، فاصله بود. وقتی که ثبت نام مرا پذیرفتند تا امتحان متفرقه بدهم، برادران حزب ملل اسلامی دستگیر شده و به زندان آمده بودند. وقتی که می‌خواستم دروس کلاس هفتم را با یکی دو تا از این برادران بخوانم و مرور کنم، برادری از حزب ملل اسلامی که فامیلی‌اش رستمی بود، گفت: خیلی بد است اگر تو به عنوان نمایندۀ مرجع تقلید در این کلاس شرکت کنی و رفوزه شوی، خیلی بد است و به نظر من شرکت نکنید. به ایشان گفتم: شما خاطرجمع باشید، من اگر دوبار هم رفوزه بشوم، بار سوم می‌روم و در امتحان شرکت می‌کنم. من چنین آمادگی را دارم، زیرا وقتی کاری لازم باشد، انسان باید هزینه‌اش را بپردازد. البته خداوند کمک فرمود و من در سال اول، دو کلاس را امتحان دادم و در سه سال بعدی به پای امتحان برای اخذ مدرک دیپلم قرار گرفتم که درگیری ما با مسئولان زندان پیش آمد و ما را به برازجان تبعید کردند ... » (خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی، صفحه 187 تا 189).
در ادامه اسناد این کتاب سندهای متعددی از مکاتبات در این‌ باره درج گردیده است.


منبع:

کتاب حبیب‌الله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 194

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.