نماز
متن سند:
نماز:
«... در اعمال فردی افراد یادم است که یک زمانی مثلاً دوستان ما در همان منطقهای که بودیم، آنقدر تعقلی فکر میکردند که مثل نماز و روزه که تعبدی محض است و نمیشود مثلاً گفت چرا نماز صبح دو رکعت است، یا نماز مغرب سه رکعت است، اینها را به تحلیل میگذاشتند و آنجایی که به عقلشان چیزی کشف نمیکردند، به بن بست میرسیدند و در عمل هم بعضی از آنها را ترک میکردند. مثلاً تک و توک افرادی که مثلاً، نماز را نمیخواندند، میگفتند خُب مثلاً ما چون در مبارزه خیلی فعالیم وقتمان برای نماز کم است و هکذا در مجموع زندگی ما موارد زیادی است که یا مستقیم بالمستقیم، آسیب عمده ما از باباین مخلوط کردن مرزهای تعقل و تعبد بود.»1
«انسانی که راجع به عبادتش و نمازش مثلاً به تعبیرات میگفتند که این نماز واجب نیست و همان خود مجاهدین خلق چقدر در احکام تصرف میکردند مثلاً در خانههای تیمی فرض کن چون وظیفه سنگین است مثلاً نماز ساقط میشود و روزه ساقط میشود، حجاب ساقط میشود. مثلاً روابط خاص زن و مردی همه را ساقط کردهاند بخاطر یک خانه تیمی مبارزاتی حالا دربست است که خوب آنها یک سری وابستگی انحراف احیاناً درشان بوده؛ منتهی یکی از وجوه شاخص اینها تعقلشان بوده. دیگر افراط در تعقل و تغییر همه چیز برای اینکه در هیچ مرزی متوقف نمیشود خود تعقل دیگر، میگویند چون خدا گفتهاین حرام است خُب حرام است دیگر، پرسیدند چرا حرام است؟ میگویند اینطوری فلسفه احکام درست میکردند بعد آن هم آن فلسفه [را] منتفی میکردند. برای افراد آن، حالت رضا و تسلیم هم در مقابل خدا و هم مقابل شریعت و اسلام و هم مقابل رهبران هیچ چیز نیست دیگر. انسان میشود لاابالی. میشود افسار گسیخته. مثلاً آن تفسیری که میگفتند «واعبد ربک حتى یأتیک الیقین» بعد هم میگفتنداین حتی چون غایت در معنی داخل نیست یعنی به تحقیق رسیدی دیگر عبادت نکن. یعنی تا وقتی که به یقین نرسد عبادت بکن خُب صوفیها هم میگفتند ما به یقین رسیدهایم دیگر از یک راه دیگر آن عبادت نمیخواهد. دیگراین هم یک نوع تعقل است.»2
«ما اصلاً دعا را از همان درصد تأثیری هم که در شرع مقدس اسلام برایش تعیین شده از آن هم میانداختیم و میگفتیم مطرح نیست و بعد میگفتیم که دعا یک وسیلهای بوده که از قدیم الایام یک افراد عاجز و ناتوان یا افرادی که نمیخواستند با حکومت درگیر شونداین دعا را اختراع کردند و مثلاً میگفتیم مفاتیح الجنان خیلی از این دعاهاش جعلی است. اختراعی است، و بعد هم در مقام تعقل میگفتیم مثلاً میگویند فلان دعا خواندنش ثواب هزار حج و عمره دارد. میگفتیم که این با عقل سازگار نیست که مثلاً خواندن دو کلمه دعا با هزار حج و عمره تطابق داشته باشد؛ منتهی خُب یک سری دعاهای جعلی هم بود که خود مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم مثل دعاهای جمی و اینها خود ایشان هم نوشته بود که اینها جعلی است. مجموع این دریافتها را به این صورت تعبیر میکردیم که بله دعا طرحش در شرایط مبارزه با رژیم و مفاسد، یک طرح انحرافی است و نباید مطرح شود و خود ما هم دعا نمیخواندیم. من خودم یادم است که با اینکه اول طلبگی خیلی مقید بودم به نماز شب و دعا؛ منتهی بعداً تدریجاً به این شد که نه دعا و این حرفها تأثیر ندارد و باید رفت در جامعه و آن را از پارامترهای اجتماعی حساب میکردیم که اینها غیر مؤثر است مثل حزب و گروه و سازمان و مبارزه مسلحانه و اینها.»3
«مثلاً میگفتیم که باید اول با حالتهای اول با حرکتهای اجتماعی شروع کنیم و در پایان حرکت، دعا کنیم این یکی؛ یکی هم میگفتیم که لحن دعا هم باید تغییر کند. مثلاً دعایی که معمولاً میخواندند با یک لحن ضعیف و با حالت تضرع و التجا به درگاه خداست که همین هم حق است و دعا را باید همین طور خواند. من میگفتم نه دعا را باید با خشونت خواند یعنی باید از خدا بطور جدی درخواست کرد فلذا حالت تضرع و خشوع و التجا را در خواندن دعاها برای خانه دوستان تجویز نمیکردم. خیلی دعای خشن خوانده میشد. همین که ما را منصوب میکردند به گروه الله اکبر. ما همان زمان این اللهاکبر را که حال خُب باب شده، اینها را منتهی خیلی با خشونت که در موقع نماز جماعت اگر اینکه اعلام میکردیم که در یک لحظه همه تکبیر بگویند این حالت نظم مثلاً بود و اینها طوری هم بود که وقتی امام میگفتند اللهاکبر در یک لحظه بدقت همه میگفتند اللهاکبر خُب سُنّیها، سُنّیها الان همین طورند دیگر؛ منتهی توی یک منطقه شیعه یک مقدار همچنین عقب و جلو گفته میشود. شاید مثلاً صف دهم اول میگفت و صف اول بعد میگفت و هکذا در دعا خواندن، در دعا خواندن هم دعایی که بعد از نماز یک برادری بودند مثلاً بعد از امام جماعت مسئول دعا بودند بهایشان میسپردیم که دعا را با لحن خشن و جدی باید بخوانید، خیلی رُک و سفت و سخت و لحن دعا باید اینطور فرض کنیم در اینکه مثلاً یک عبارت مستعدی باشد باعث قرب انسان بسوی رشد و معنویت و مسایل نفسانی و اینها نه. دیگر ما به آن توجه اصلاً نمیکردیم تا این اواخر مثلاً یک مقدار یعنی بعد از پیروزی انقلاب بود که در خود دوستان ما یک گرایش مختلف پیش آمد. یعنی همان دوستانی که چندین سال روی این تربیت غلط ما رشد کرده بودند. یک بار برگشتند چند نفرشان. یک نفرشان مرحوم نصرالله شفیعزاده بود که شهید شد که این شدید به روشهای گذشته ما اعتراض داشت و با اینکه خُب خیلی با هم نزدیک بودیم.»4
توضیحات سند:
1. همان
2. نوار شماره هشت
3. نوار شماره 3.
4. نوار شماره سه.
منبع:
کتاب
بنبست - جلد اول / مهدی هاشمی ریشههای انحراف صفحه 140