تاریخ سند: 23 فروردین 1357
موضوع : مکالمه بین فلسفی و رکن الدینی افسر شهربانی یزد
متن سند:
از : 381 تاریخ : 23 /1 /2537[] 0123
به : عرض میرساند شماره : 693 /381
موضوع : مکالمه بین فلسفی و رکن الدینی افسر شهربانی یزد
رکن الدینی : آقا عرض کنم که اعلامیهای از طرف آقای صدوقی منتشر شده که یکشنبه ایشان در مسجد حزین[حظیره] مجلس بگیرند بنا بود عقب بیندازند. الان اعلامیه هم انشاءاش طوری است که انشای ایشان خیلی نیست و جناب آقای هاشمی میفرمایند که آقا شهر آبستن حادثهای است و تمام این حزین[حظیره] آجر و لوازم بنائی است و مردم هم خیلی داغ هستند و ما نمیدانیم چکار بکنیم اگر ایشان اول این مجلس را نمیگرفتند خیلی بهتر بود و یا در این مسجد نمیگرفتند باز خوب بود و چهار ساعت هم مدت مجلس را تعیین کردهاند و این مدت باعث جمع شدن عده زیادی میشود و در این مسجد اگر لااقل یک ساعت میگذاشتند و منبریشان هم همان آقای مناقب یه کسی که حرف تندی نمیزد بود و به همه آقایان دستور میداد که همه آرام آرام بروند چند نفر، چند نفر بروند. با هم نریزند توی خیابان در هر صورت ایشان نگرانند که ممکن است حادثهای رخ بدهد.
فلسفی : نه بابا. حادثه نمیشود. همان روز که صحبت شد قرار بود عقب بیندازند و الان هم سه روز عقب انداختهاند و موضوع هم این است که شما به آقا بگوئید این مأمورین کماندو را از خیابان جمع بکنند این تظاهرات را نکنند و بعد هم ممکن است که یک تعدادی قرآن بخوانند و بعد هم همان طوری که گفتم آقای مناقب با من صحبت بکنند. باید تقاضای مردم را در مسجد اغنا[اقناع] کرد تا در بیرون از مسجد حادثهای پیش نیاید. این راه عملی است اگر ایشان با داخل مسجد موافقت دارد و این تظاهر کماندوها را در خیابان جمع بکنند، ممکن است بگویند آقای مناقب قرآن بخواند و آقایی که میخواهد صحبت کند با من تماس بگیرند. من بعضی از قسمتها را تذکر میدهم و هیچ حادثهای هم پیش نمیآید.
رکن الدینی : عرض کنم آقای فلسفی اگر آقای مناقب تماس گرفتند دستور بدهید یک ساعت صحبت کنند بهتر است اگر در مسجد را آن روز ببندند چطوره؟ و بعد آقای مناقب برود زودتر خاتمه بدهد به مردم هم بگویند. افسر شهربانی: عرض کنم که خدمت شما جناب سرهنگ هم نظرشان همین است که با مرکز تماس بگیرند وقتی که دستور گرفتند برای این کار اگر گفتند مراقبت کنید دستور بفرمائید به آقای مناقب و نظر شما هم که میفرمائید پلیس را از خیابان جمع کنند آن وقت اگر خدانکرده شلوغ شود چی؟
فلسفی : من تصور نمیکنم، خود آن محرک است.
افسر شهربانی : من گوشی را به جناب سرهنگ میدهم شما با خود ایشان صحبت کنید ایشان دلواپس هستند و حق هم دارند. بعد از احوالپرسی
سرهنگ : در تائید فرمایشات جنابعالی به همه بفرمائید آنچه که من از دستم برآمد کردم. همین دیروز گذشته و از محبت شما خیلی ممنون که به ایشان مطلبی فرمودید که مطلبی عنوان نشد. اما دیشب دیدم که این است و این برنامه، شما استاد میدانید که این برنامهها از دست آدم خارج میشود جمعی حرکتی بی معنی و رفتاری بی مأخذ و چنین میشود که شد حالا این حقیقی[حقیقتی] است که ما هم به حکم وظیفه بایستی وارد عمل بشویم من نگران و ناراحت اینم که مردم نظم و آرامششان به هم خواهد خورد این دیگه ابتکار عمل به دست شما و دوستان عزیز است حالا هرجوری که صلاح میدانید عمل کنید.
فلسفی : من عقیدهام این است که در مسجد را نبندید باز باشد.
سرهنگ : فرمایش شما را قبول دارم.
فلسفی : که انعکاس مردم شدیدتر خواهد شد. ثانیاً آقای رکن الدینی گفتند اعلان چهار ساعت فاتحه کردهاند من الان با آنها صحبت میکنم که یک ساعت قرآن بخوانند و بعد هم دو نفر منبر بروند و اما من این جمله را عرض کنم این قضیه جنبه عمومی دارد در مملکت یا باید قانع بشوید که روحانیون منبر بروند و بدون ترس از شما و دستگاه شما صحبت بکنند و شعارهای مربوط به روحانی یا روحانیت و شئون اسلامی و آقای خمینی بدهند وقتی اینها در مسجد سیر شدند دیگه تو خیابان آمدند با قلوه سنگ دنبال غذا نمیگردند. ولی اگر نیمه سیر درآمدند خصوصاً یزدی که کشته داده زخمی داده، ناراحت هستند. الان یکی از آقایانی که اینجا تشریف دارند میگن دیروز قم بودیم هفتم کشتههای یزد را در قم گرفتند. فلسفی: حالا آنچه را که من عقیده دارم هم آقای صدوقی مرد قابل تفاهم است و هم دامادش آقای مناقب مرد فهمیدهای است اما شما اگر میخواهید از تهران کسب اجازه کنید این کماندوهای کلاه آهنی و امثال اینها مردم را تحریک میکنند اگر شما به حداقل مأمور انتظامی قانع بشوید من ممکن است به آقای مناقب تلفن کنم بهش بگویم حرفهایی که باید بگوید به عنوان اظهار تأثر بگویند و بعد به مردم بگویند که با آقای صدوقی تفاهم شده است که دیگه مأمور در خیابان نباشد شما هم که رفتید مرتب و با نظم از اینجا بروید و اگر کسی دست به تخریب زد وابسته به ما نیست. با این کار عملی میشود.
سرهنگ : اجازه بدهید من صحبت کنم. فرمایش جنابعالی متین. اما هر چیزی یک حریمی دارد اگر مطالبی که آقایان میخواهند صحبت کنند حرمت مجلس را به مناسبت اوضاع و احوال نگاه دارند خوبه. این نکته که شما استاد و در موردش نتیجه.
فلسفی : من میگویم. من مضایقه ندارم.
سرهنگ: اما مطلب دیگری که عرض میکنم ببینید به هر صورت قبول بکنید من به دوستان احترام میگذارم. انسان علم غیب ندارد و نمیداند آنجا که چهار نفر دیگر که هستند حرکتی خلاف معقول خواهند کرد یا نه من یک نکتهای را بگویم آنچه لازم باشد چنین تصمیم بگیریم و بعد نظر مقامات را بخواهیم به شرفم قسم من به مأمورین دستور خواهم داد حرکتی خلاف نخواهند کرد اما نکتهای است با محبت شما من نوشتم آقائی که بنا شد بیاید نیامد نشست و برخاست نکردند البته من آقای رکن الدینی را در جریان گذاشتهام ایشان مرا در جریان گذاشت اما تقاضای من از تمام آقایان عالم روحانیت این است که به مناسبت حفظ نظام اجتماع ترتیبی داده شود که نظیر این پیش نیاید ما هیچگونه علاقمند به این مسائل نیستیم حلا من گوشی را به آقای رکن الدینی میدهم با ایشان صحبت کنید.
فلسفی : همین طور که مذاکره شد ایشان یه مقداری کوتاه بیاید و شما با آقای صدوقی صحبت کنید و بگوئید آقای مناقب با من تلفنی تماس بگیرد مسئلهای را میگوئیم که داخل مسجد آن مقداری که به عنوان تأثر و احترام به روحانیت و همآهنگی است بگویند و بعد توصیه میکنم که مردم در خیابان بی نظمی نکنند.
رکن الدینی : باشه آقا جناب سرهنگ هم میفرمایند من دیروز در کمیسیون سری به نفع آقای صدوقی کاری کردم که غیرقابل تصور است حالا استدعا دارد از حضرت عالی یک کاری بکنید که حادثه قبلی پیش نیاد.
فلسفی : انشاءاله که حادثهای پیش نمیاد. حالا شما چیزی که هست بعد از اینکه تصمیم گرفتید میروید منزل آقای صدوقی به طوری که آقای صدوقی و مناقب هر دو با هم پای تلفن باشند با من با هر دو با یک تلفن صحبت کنم که یک توافقی بین صدوقی و آقای مناقب شود.
رکن الدینی : باشه من الان میرم آنجا میگوئیم که آقای صدوقی و مناقب هر دو با شما صحبت کنند.
نظریه . آنچه مسلّم است تماس رئیس شهربانی یزد با محمدتقی فلسفی و تقاضایی که از وی در مورد همکاری در حفظ نظم مینماید تا حد زیادی به شئونات مراجع انتظامی کشور لطمه [وارد] میسازد و برای واعظ مذکور این سوءتفاهم را به وجود میآورد که مراجع مذکور در مقابل یک عده معدود اخلالگر دچار ضعف شدهاند.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان یزد، کتاب 2 صفحه 420