تاریخ سند: 14 آذر 1340
متن سند:
تیمسار محترم با علم به اینکه کار زیاد و مقام پرمسئولیتتان وقت کمی در
اختیار شما گذارده است به خود اجازه نمی دهم با شرح و بسط زیاد از حد وقت
گرانبهای شما را ضایع کنم به همین جهت می کوشم تا آنچه ممکن است بیوگرافی
خودم را خلاصه و فشرده تقدیم نمایم و در خلال آن ریشه واقعی خطا و
اشتباهاتم را نمایان سازم امّا با تمام ارزشی که برای وقت گرانبهایتان قائلم باز
انتظار دارم لطف کنید و نوشته ام را که مسلما ناپسند و نامطبوع هم است مطالعه
نمائید.
در خانواده ای دهقان که از
پارس به شاهرود کوچیدند
به دنیا آمدم تحصیلات
ابتدائی را به راحتی در
دبستان هدایت شاهرود
فراگرفتم بعد از اتمام دبستان
پدرم که از اوان جوانی
کسالت و مریضی عارضش
شده بود برای بهبود معاش
خانواده و استفاده از نیروی
ناچیز جسمی من مانع
تحصیلم شد و من نه برای
فرار از کار بلکه به جهت
شوق وافر به درس و کتاب از
فرمان پدر سرباز زدم از این
موقع آموزش من با سختی و
مرارت شروع شد در دوره دبیرستان شوق و ذوق مطالعه مرا به ادبیات و تاریخ
کشورم آشنا ساخت عاطفه وطن پرستیم که در نهاد همه به اندازه کافی جاری و
ساری است در اثر مطالعه کتب تاریخی شروع به رشد و توسعه نهاد و آن چنان
قوام گرفت که مدام با درد و رنج دمسازم ساخت درباره گذشته کشورم هر چه
بیشتر خواندم تشنه تر شدم آشنائی من با تاریخ و ادبیات و رسوم ایرانیان قبل از
اسلام چنان دگرگونم ساخت که با آنکه از خانواده ای بسیار متدین و خرافاتی
بودم از عرب و آنچه بوی و رنگ عرب داشت بیزارم نمود دیگر ملاک و میزان من
برای سنجش نور و ارزش و اعتبار آن نه حقیقت و واقعیت بلکه خیر و مصلحت
وطنم بود هر وقت به این کتیبه داریوش که «نیزه مرد پارسی دور از وطنش
می جنگد» می اندیشیدم یا ایرانیان قدیم را با خصوصیاتی که باب طبعم بود در
میدان های نبرد بابل و سارد و مصر و کارتاژ مجسم می کردم و آنها را با اطرافیانم
که با سروصورتی کر و کثیف در کنار دیوار و تیغ آفتاب به گرداندن تسبیح و ذکر و
درد مشغول بودند مقایسه می کردم پنهانی تمام عقب ماندگی کشورم را به گردن
قوم عرب و عادات و رسوم آنها می انداختم.
بعد از اتمام دبیرستان برای
ادامه تحصیل و تهیه کار به
تهران آمدم در کنکور بانک
ملّی پذیرفته شدم و خیلی
زود مورد توجه رؤسایم قرار
گرفتم پرکاری و فرمان
برداری که خاصیت ذاتی
جوانان شهرستانی است مرا
در بین دیگران مشخص کرد
اوّل با میل و رغبت و بعدها به
واسطه کمروئی کار چندین
نفر را انجام می دادم و این امر
از هدف اصلیم که ادامه
تحصیل بود بازداشت چون
حجب و حیا را نمی توانستم
از خود دور کنم و توقع مردم
نیز هیچ وقت حد و حصری نداشته رهائی از این وضع مزید بر شوق به خدمت
نظامم شد و مرا که نه تنها کفیل پدرم بودم بلکه به علت ضعیفی و نحیفی به عنوان
صغر سن به خدمت نمی پذیرفته با اصرار و ابرام به خدمت نظام مشغول شدم و بعد
از اتمام دو دانشکده در قسمت سواره نظام در گنبدکاوس انجام وظیفه نمودم از
این موقع آشنائی من با محیط و اجتماع شروع شد و فساد و نادرستی را از نزدیک
به چشم دیدم پای بند نبودن مردم را به اصول اخلاقی و موازین اجتماعی علت
عمده عقب ماندگی کشور دانستم بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه به شغل قبلی ام
مشغول شدم و این بار برخلاف گذشته شروع به ادامه تحصیل نمودم ابتداء ششم ادبی و بعد در کنکور
دانشکده شرکت کردم و پذیرفته شدم رشته ای را که انتخاب کرده بودم فلسفه و علوم تربیتی بود با آنکه کار
در اداره ای چون بانک ملّی که حجم کارش همیشه زیاد است با حضور در دانشکده منافات داشت به هر
وضعی بود به تحصیل ادامه دادم وقتی به زندان افتادم برای گرفتن پایان نامه بیش از یک درس نداشتم.
در
این دوره از زندگیم که زمان برخورد عقاید و آراء و اختلاف بین دولت ها و پاره ای از مردم بود بالطبع من
نیز از جریانات برکنار نماندم ابتداء توسط آقائی بنام حسین توفیقی با سازمان پان ایرانیست آشنا شدم
عقاید آنها با نظریات حاد ناسیونالیستی من وفق می داد ولی تنگ نظری آنها که فعالیت را نه تنها برای
پیشرفت کشورشان بلکه برای سودجوئی و تسکین امیال خود می خواسته و همین امر باعث تفرقه و
جدائی مکرر آنها شد امیدم را به یأس مبدل کرده تمایل خودم را به جبهه ملّی پنهان نمی کنم هر چند که
می دانم اغلب آنها در گفتار خود صادق نیستند مؤید نظر من این است که از حالا بعضی پست ها را قسمت
کرده اند و بر سر بعضی دیگر با هم مناقشه دارند البته تمام اینها باعث تأسف است شاید این وضع از
خصوصیات هر جامعه عقب مانده و تکامل نیافته باشد.
امّا اینکه ممکن است من کمونیست باشم یا تمایلی
داشته باشم مطلبی است که به زور هیچ منطقی قابل اثبات نیست حقیقت آن است که چون من اعتقاد داشتم
که به زور شلاق و تازیانه با فکر زایده نمی توان جنگید و نمونه های زیادی از آن را در طول تاریخ خودمان
و قرون وسطی در اروپا به وضوح می توان دید به این جهت خواستم در لباس چپی با منطق و استدلال
نظریات آنها را تعدیل و نسبت به کمیته مرکزی که از بیگانه دستور می گیرد بدبین نمایم متأسفانه در اولین
قدم در دام عضوی از سازمان امنیت که خود را کمونیستی حاد و سردسته ای از آنها معرفی می کرد افتادم و
بر من آن رسید که باید برسد.
تیمسار محترم من نه تنها با کمونیست موافق نیستم بلکه در زمانی که مستعمرات یکی یکی آزاد می شوند با
اعمال دولت هائی که به قرارداد ننگین گلستان و ترکمن چای صحه گذاشته اند نیز موافق نیستم مخالفت
من با کمونیست نه به خاطر این سرمایه دار و آن پول دار است بلکه ملاک من در این مخالفت منافع کشورم
می باشد گذشته از اینکه کمونیسم بشریت را به آلت و ابزار تبدیل می کند و هدفش نه بشریت بلکه انسان
وسیله است برای آن، مخالفت عمده من با کمونیسم همجواری ما با دولت بزرگ و مقتدر کمونیستی است
وارد شرح این مطلب نمی شوم فقط این را می گویم که ما استقلال خودمان را در طول تاریخ حفظ نکردیم
مگر اینکه اجدادمان با ارتزاد ـ شعوبیه ـ متزله ـ سپیدجامگان و بالاخره مذهب شیعه خود را از دنیای
مقتدر اسلام جدا ساختند وگرنه حالا هم چون سوریه ـ عراق ـ مصر ـ لیبی ـ تونس و مراکش و غیره غذای
خوبی برای معده پر اشتهای ناسیونالیزم عرب بودیم.
تیمسار محترم من به اشتباهات خود واقفم حق این است که در کاری که به من مربوط نبوده است دخالت
کرده ام ولی برای توجیه و تبرئه خودم باید عرض کنم اشتباه من نه از سوءنیت بلکه ناشی از حس و عاطفه
وطن پرستی و ثمره منطقی اوضاع و احوال فعلی است این مصیبتی نیست که تنها دامن گیر من شده باشد
بلکه مسئله ای است که کشورمان بالجمله به آن دچار است.
یا باید اصل وطن پرستی را نفی کنیم یا با فساد و رشوه خواری همگانی و عقب ماندگی اجتماعی نتایج
حاصله از این اصل را بپذیریم
تیمسار محترم با توجه به این اصل است که از آن جناب امید لطف دارم و اکنون که قریب سیصد روز است
چون کرم در سلول زندان دورخورده میلولم.
هم از ادامه تحصیل بازمانده و هم پدر و مادر پیرم را در
دریای متلاطم زندگی بی سرپرست گذاشته ام به درستی به بعضی اشتباهات خود پی برده ام و از ظلمی که
ندانسته در حق آنها کرده ام به شدت ناراحتم.
تیمسار محترم آنچه مربوط به من بوده نادرست بوده است حقیقت آن است که خطا کردم خطائی که ناشی
از شور و شوق وطن پرستی و غرور جوانی بوده است اکنون با شماست که با حسن درایت و دانش عمیق
خود نسبت به من با اغماض رفتار کنید و از ناکامی من که ممکن است احیانا در آینده نیز چشم حقیقت بین
مرا کور سازد جلوگیری کنید و با لطف خود راه تازه ای در مقابلم بگشائید.
تیمسار محترم از حضورتون تقاضا می کنم به خاطر ادامه تحصیلم به خاطر پدر و مادر علیلم گذشته ام را
فراموش کنید و حال را چنانکه است بپذیرید بخشندگی کنید و قلم عفو بر گناهانم کشید و تا سال تحصیلی
باقی است وسیله آزادیم را فراهم سازید.
با انتظاری از لطف و بخششتان
عباس سورکی 14 /9 /40
منبع:
کتاب
چپ در ایران - چریکهای فدایی خلق به روایت اسناد ساواک صفحه 335