صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

جناب آقای دادستان کل کشور- رونوشت دادستان استان- رونوشت دادستان تهران- رونوشت رئیس دیوان عالی کشور- رونوشت رئیس کانون وکلای دادگستری

تاریخ سند: 15 اردیبهشت 1357


جناب آقای دادستان کل کشور- رونوشت دادستان استان- رونوشت دادستان تهران- رونوشت رئیس دیوان عالی کشور- رونوشت رئیس کانون وکلای دادگستری


متن سند:

جناب آقای دادستان کل کشور- رونوشت دادستان استان- رونوشت دادستان تهران- رونوشت رئیس دیوان عالی کشور- رونوشت رئیس کانون وکلای دادگستری

ای آزادی ای آزادی .... تو روح جاویدان هستی که هرگز در بند و زنجیر نمی‌افتد و در تاریکی سیاه‌چال‌ها نیز هم چنان درخشنده می‌تابد زیرا جایگاه تو قلب انسان‌هاست. قلبی که تنها برای تو می‌تپد و ... ظلمت زندان نصیب فرزندان تو می‌شود شهامت آن‌ها نیرویی پدید می‌آورد که کشورشان را پیروزی می‌بخشد و نام آزادی را با هر نسبتی به اطراف می‌پراکند شاید شما به دلیل آنکه در خود نیرویی برای احقاق حق نمی‌بینید و به علت آگاهی کاملی که از عدالت و عدالت گستری عصر رستاخیز دارید متعجب شوید و بر ما بخندید ولی راهی جز این نداریم که برای استقرار حکومت قانونی و بازگرداندن آزادی هر آن چه که در قوه داریم به کار برگیریم و تا آنجا که می‌توانیم تخلفات قانونی را یادآوری نماییم . . .
جناب دادستان. جنابعالی حتماً مطلع هستید که در بهمن ماه سال گذشته یعنی حدود چهار ماه قبل تعداد 175 دختر و پسر دانش آموختگان رشته امور قضایی از سه دانشکده حقوق داخل کشور فارغ التحصیل گشته بودند به کسوت شریف و مقدس قضاوت درآمدند و حتماً مطلع هستید از این تعداد تنها سه نفر و آن هم به دلیل وابسته بودن پذیرای این مسئولیت توخالی و پوچ گشته و بقیه به کارهای دیگر پرداخته و اکثراً بی‌کار هستند. شاید در پی علت این کار برآمده و یا نیامده باشید ولی به عرض شما می‌رسانیم که این تعداد از فرزندان این آب و خاک که قصدی جز خدمت به جامعه خود ندارند به خاطر شرایط نامساعد و جوی که در دادگستری برقرار است از قبول این مسئولیت شانه خالی کرده از دادگستری که در راس آن یک فرد سابقه‌دار فاقد اطلاعات و معلومات قضایی تنها به صرف داشتن دکترای اقتصاد به عنوان بالاترین مقام مسئول این وزارتخانه مشغول کار است، انتظار خدمت داشتن بسیار عیب و اشتباه است. این عده چون نمی‌خواستند ... دروغین و دستورات و مقررات فرمایشی را پذیرا شوند از دادگستری طرد گشته و حتی کار به جایی رسید که مقامات این وزارتخانه به کلیه موسسات دولتی عدم استخدام این عده را صادر کردند و این است اقدام مقامات این وزارتخانه که به جای استعانت و رفع مشکل این جوانان به ایجاد مشکل و نگرانی کمک می‌کنند و کار را نیز بدین جا خاتمه نداده بلکه دو تن از فارغ التحصیلان و دوستان ما را که جلو درب ورودی دانشگاه تهران مانند سایر برادران شرافتمند و کاسب خود مشغول کتابفروشی بودند به شدت مضروب کرده‌اند بدان جا که این دو تن هم اکنون در بیمارستان بستری هستند و حال یکی از آن‌ها به شدت وخیم است آیا این است معنی و مفهوم آزادی که مقامات این مملکت مرتب از بلندگوهای تبلیغاتی‌اش مرتب از آن دم می‌زنند؟ در کجای دنیا و در کدام مذهب و قانون و مسلک فروختن کتاب جرم است؟ آیا این برای جامعه به اصطلاح رو به رشد ننگ نیست؟ که یک جوان تحصیلکرده به جرم کتابفروشی مضروب گردد البته به خوبی روشن و مبرهن است که در این جامعه به قدری خفقان حکم فرماست که کسی را یارای سخن گفتن نیست و در این بین قاضی که باید به عنوان آزادترین فرد مطالب خود را در کمال آزادی بیان کند و حکم مکفی صادر نماید، با چنین وضعی رو به رو است وای به حال دیگر افراد این جامعه آیا این برای ما ننگ نیست که حقایق امور به شدت تحریف شود؟ و قتل و غارت هیئت حاکم و قرتی‌گری مشتی اراذل و اوباش را خدمت به مردم جلوه دهند. آیا این آزادی است که به دنبال اغتشاشات اخیر مسجد دانشگاه تهران بر روی جوانان مسلمان بسته شود و در عوض فروش مشروبات الکلی در دانشگاه، آزاد گردد؟؟؟؟
آیا این آزادی است که مامورین انتظامی با لباس مبدل به مجالس و محافل مذهبی وارد و روحانیون این مملکت را با شدیدترین وضع مضروب و مجروح می‌گردانند؟ بعد با کمال وقاحت در روزنامه‌های مزدور اعلام دارند که بین مردم شاه‌دوست و ارتجاع سیاه و سرخ کشمکش‌هایی روی داد که به پیروزی مردم شاه‌دوست انجامید و خیال می‌کنند که ملت ایران از حقیقت ماجرا بی‌اطلاع است آیا این آزادی است که دانشجویان کشور را به جرم پخش اعلامیه‌های مراجع تقلید به محاکمه بکشند؟ مانند دزدان و جنایتکاران آن‌ها را دستبند به دست به دادگستری بکشانند؟ جناب آقای دادستان، جناب آقای دادستان که بالاترین مرجع تظلم هستید به ما جواب بدهید که کجای این‌ها آزادی است؟ مطالب مورد اختلاف مردم با هیئت حاکمه روشن است که هر قدر هم که هیئت حاکمه سعی در استتار آن نمایند محال است موفق گردد که این مردم را از دنبال کردن خواست قانونی خود باز دارد. خواست ملت ایران در این جمله خلاصه می‌شود و این جمله که از روحانی عالیقدر تا کاسب و دانشجو و قاضی و وکیل و دهقان و کارگر گرفته تا روستایی بی‌سواد یک چیز است و آن هم آزادیست، ملت ایران می‌گوید یک فرد حق ندارد به هر طریقی که به دلخواه اوست و با اعمال هر نوع زور و قدرت بر یک ملت حکومت نمایید. ملت آزادی می‌خواهد و می‌گوید شخص شاه در برابر مردم مسئولیت دارد و حق وضع قانون ندارد و از مسئولیت مبراست. . . (ماده یک قانون اساسی) ولی عملاً می‌بینیم که تمام کارها از کوچک و بزرگ با نظر و اراده او انجام می‌گیرد و در این حال معصوم و غیرمسئول و دارای مقام مقدس و لایزال نیز می‌باشد این را می‌گویند ارتجاع این را می‌گویند استبداد و دیکتاتوری نه اجتماع مردم که برای احقاق حق خویش[اجتماع می کنند] در کجای دنیا اجتماع برای شنیدن سخنان رهبران مذهبی جرم است و مستحق مجازات است؟ لاجرم در چنین محیط و جوی امکان آزادی وجود ندارد بنابراین بی‌جهت نیست که قضات جوان افکار پرمسئولیت قضاوت کناره‌گیری کرده‌اند چون نمی‌خواهند قوانین و مقررات فرمایشی و تحمیلی را بپذیرند: ملت شریف ایران یک در روح یک صدا می‌خواهند بدانند که شاه مملکت چه کارهایی می‌توانند انجام دهد چه حدودی و چه شرایطی و چه مرزی برای شاه وجود دارد. ملت ایران روحانیون بزرگ و کلیه طبقات همین سوال را از شاه دارند و از ایشان می‌پرسند تا کجا می‌خواهید برانید و حد توقف شما تا کجاست؟ چه چیز در نظر شما مقدس است و چه میثاقی پیش شما و ملت می‌باشد؟ اگر قرار بود اراده یک فرد به مملکتی حاکم باشد مردم جهان این همه خون در راه آزادی و دموکراسی نمی‌ریختند و ملت ایران این همه فداکاری و از خود گذشتگی در راه به دست آوردن آزادی نمی‌نمودند شخص شاه خود را به مرتبه‌ای رسانید که برای خود صلاحیت هر گونه عمل و اقدامی را قائل است و هیچ رادع و مانعی از قانون اساسی و اصول مشروطیت گرفته تا قرآن کریم کتاب مقدس آسمانی برای خود قائل نیست در هر کاری اظهار نظر می‌کند و در هر مورد برای خود حق مداخله مستقیم در جزئیات قائل است گویی دارای علوم اولین و آخرین است. در مقام اقتصاد خود را بزرگترین اقتصاددان جهان در فنون نظامی و لشکری خود را متبحرترین نظامی در سیاست کشور داری خود را بزرگترین سیاست‌مدار ورزیده خاورمیانه و در مقابل مسائل اجتماعی خود را بزرگترین عالم علم الاجتماع و در مقابل حقوق و حقوق‌دانی و حقوق بشر خود را حافظ حقوق بشر می‌پندارد و حتی اخیراً پا را فراتر گذارد، برای خود حق دخالت در مسائل شرع مقدس فتوا دادن قائل شده است و معتقد است هیچکس از او به خداوند و ائمه‌اطهار نزدیک‌تر نمی‌باشدو دلیل او خاطرات دوره کودکی اوست1 و مضحک‌تر آنکه وزیر اطلاعات2 بدسابقه که نقش تبلیغات شاه را دارد در مصاحبه با خبرنگاران ادعا کرده است که در تاریخ ایران قدیم الایام شاه ریاست مذهبی کشور را هم داشته و در بوق کرنا و تلگرافات ساختگی وی را پدر روحانی ملت معرفی می‌کنند تا آنجا که همه ایرانیان مطلع هستند تحصیلات عالیه شاه در سوئیس در رشته نظامی بوده است و برای ما روشن نیست از چه زمان و در محضر چه استادی اصول فقه و نحوه استنباط مسائل شرعی را فراگرفته است و چطور شده که جهش فرموده است و به عنوان مجتهد جامع الشرایط فتوا صادر می‌فرماید این است مفهوم آزادی و این نحوه حکومت کردن در هر موردی خود را وارد ساختن مطابق عقل و عدل و شرع و حقوق حقه است آیا با وجود دخالت در تمام امور حتی دادگستری که پایه هر اجتماعی بر آن است باز هم می‌توانید بگویید در این مملکت آزادی وجود دارد؟ ما از شاه می‌پرسیم چه فرقی بین حکومت مطلقه شما و حکومت استالین و یا محمدمیرزا می‌باشد اگر روزی شاه که سخنان ایشان حکم قانون دارد و لازم‌الاجرا است و به قولی مهم‌تر از قانون اساسی است ادعای مهدویت و یا نبوت و حتی خدایی فرمودند چاره چیست؟ آیا ملت موظف هستند که فوراً ایمان بیاورند؟ چه مانعی دارد که شاهنشاه که هم اکنون کلیه حریم‌ها را شکسته هیچ گونه مرز و حدی برای بیانات و اعمال خود قائل نیستند و همان طور که می‌فرمایند خداوند سرنوشت این مملکت را دست من سپرده یک روز که از خواب بیدار می‌شوند به یک باره ادعا فرمایند که خالق این جهان هستند و مالک زمین و آسمان‌ها همان طور که مالکیت خصوصی در این مملکت به هیچ وجه مسئولیت ندارد و شاهنشاه مالک الارقاب همه زمین‌های این مملکت و کلیه منابع طبیعی هستند. در آن صورت تکلیف چیست آیا باید افراد آزاد و مستقل این مملکت هم مانند نوکران چاپلوسی چون علم3 و اقبال4 فوراً تا کمر خم شوند و تعظیم کنان بگویند فرمانبرداریم و یا مرجعی برای رسیدگی؟ آیا ملجائی برای این ملت باقی مانده است؟ ملت ایران می‌خواهند روشن شوند که آیا مردم ایران مجبورند مادام‌العمر زیر مهمیز حکومت مطلقه باشند؟ ما به نمایندگی از طرف جامعه فارغ‌التحصیلان و به عنوان کسانی که تا حدودی با قوانین و مقررات این مملکت آشنا هستیم خواستار پاسخ به این سوالات هستیم.
جناب دادستان ما درس خوانده‌ایم آن هم درس حقوق و قانون به ما گفته‌اند مملکت با اصول دموکراسی و مشروطه اداره می‌شود و اصول قانون اساسی به ما آموخته است که شاه از مسئولیت مبراست و وزرا نمی‌توانند احکام شفاهی و حتی کتبی او را مدرک قرار داده و قانون وضع نمایند حتی حال اگر تفسیری در قانون اساسی ایجاد گردیده است ما به عنوان لیسانس‌های حقوق به خود حق داده‌ایم که از آن با اطلاع باشیم. شاید تلویحاً گفته شود که زور سر نیزه فعال مایشاء و دیکتاتوری باشد ولی باید صریحاً به عرض برسانیم که این روش نمی‌تواند زیاد دوام داشته باشد. اگر در زمان‌های گذشته با سر نیزه زبان از حلقوم مردم خارج می‌ساختند زمانی بود که تعداد افراد روشن‌فکر و فهمیده این مملکت معدود بود و شاید مجموع افرادی که تحصیلات بالاتر از دیپلم داشتند متجاوز از هزار نفر نبود ولی اکنون تنها در اروپا و آمریکا بیش از یکصد و پنجاه دانشجو داریم که این‌ها دنیا دیده‌اند و مزه آزادی چشیده‌اند. این‌ها را نمی‌توان با الفاظ فریفت. از این گذشته حدود چهارصد هزار دانشجو در ایران وجود دارد که این‌ها چشم و گوش و عقل دارند. این‌ها درک می‌کنند- این‌ها آرزوی ترقی این ملت را در سر دارند. هزاران نفر دکتر و مهندس تحصیلکرده در مملکت ما وجود دارند که به این‌ها نمی‌توان دهنه زد و سوارشان شد که سبب [ناخوانا] کسبه و دهقانان(بازاریان و کارگران شریف) این سرزمین رشد پیدا کرده‌اند و به این مردم نمی‌شود گفت که خفه شوید و بمیرید شاید در جریان وقایع اخیر قم و تبریز قرار گرفته باشید که چه نیرویی و چه سر و صدایی به خاطر هتک احترام به یک مرجع عالیقدر جهان تشیع به پا خاست که منجر به قتل و شهادت برادران عزیز ما در سراسر جهان گردید که هنوز هم ادامه دارد. دستگاه حاکم خواست که بین روحانیون عالیقدر و روشن‌فکران نفاق اندازد که آنان را عوامل ارتجاع سرخ و سیاه و اینان را مارکسیست‌ و کمونیست و بی‌دین قلمداد کرد ولی خوشبختانه هیچ یک از این حربه‌ها کارگر نیفتاد و ملت یکپارچه در برابر هیئت حاکمه ایستادگی کرد و به ندای مرجع عالیقدر حضرت آیت‌اله العظمی حاج آقا روح‌اله خمینی دامت برکاته جواب مثبت داد و نتایج آن را همگی به چشم دیدیم در ورای این سخنان آیا خواست غیرمنطقی و معقولی جز آزادی هویدا می‌باشد؟ آیا این آزادی است که تمام فرامین مملکت توسط شخص شاه اداره شود؟ و مجلسین قلابی سنا و شورا با نمایندگائی که هیچ یک صلاحیت ندارند و وضع قانون بپردازند پس کجاست قانون اساسی که می‌گوید در هر مجلس از مجالس مقننه سه تن از علمای درجه اول روحانی لازم و ضروریست این است معنی آزادی؟ این است آزادی که یک عده غلام را به مجلس بفرستند که هنری جز بله قربان گفتن و احسنت صحیح است ندارند. ملت ایران خوشبختانه این نکات را به خوبی می‌دانند و تظاهرات شرافتمندانه مردم ایران در کلیه شهرها و استان‌ها مهم‌ترین مبین این مسئله است که با وجود اختناق شدید چه مردان و زنان آزاده‌ای در این کشور زیست می‌کنند و کافی است که علمای طراز اول اسلام با یک جمله "زنان و مردان به پیش" "غیرت و حمیت" این ملت را در دفاع از حقوق حقه خود در دفاع از حریم اسلام در دفاع از قانون اساسی و آزادی به ثبوت برسانند و دولت هر چه قدر می‌خواهد فشار بیاورد و شکنجه بدهد و بازاریان را به جرم اعتصاب از کار و کسب بیندازد. روحانی را زندانی و تبعید نماید. دانشجو را مضروب نماید. طلاب را چک چماق بزنند و رجال ملی را به زندان بیافکند و در نطق‌ها و خطابه‌ها بزرگ‌ترین اهانت‌ها را به دین و معتقدات مردم روا دارد و هر چه می‌تواند ظلم کند ولی به طور قطع و یقین باید بداند بیشتر رسوا می‌شود و خدا می‌داند که با هر قدمی که برمی‌دارد بیشتر مفتضح می‌گردد. حال می‌بینید که با ملت زنده‌ای طرف هستید و تمام مردم ایران دلقک‌ها و نوکران خانه‌زاد شما نیستند ملت ایران می‌خواهند از تمام تصمیمات که در پس پرده گرفته می‌شود مطلع باشند. ای ننگ بر ما اگر موجب سرافکندگی مسلمانان جهان شویم. ما می‌خواهیم آزادانه عقاید خود را ابراز داریم ما حق آزادی بیان قلم مطبوعات و تظاهرات را می‌خواهیم ما حیات می‌خواهیم ما دادگستری می‌خواهیم دنیا نظرمان را بداند ما می‌خواهیم که ملت بر سرنوشت خود حاکم باشد نه یک فرد حاکم بر مقدرات بیش از سی میلیون نفر. دنیا بداند ملت ایران در زیر شکنجه‌های هیئت حاکمه و در تحت فشار و سر در زیر نیزه و حبس و زنجیر و .... فقط یک چیز می‌خواهد و آن هم آزادی- آزادی- آزادی. . .
جناب دادستان به دنبال عرایض بالا ما فارغ التحصیلان علوم قضایی و امضاء کنندگان زیر مسئولیت نوشتن این اعلامیه را می‌پذیریم و اگر دادگاه واقعی و مرجع نظامی در این مملکت وجود دارد خواستار مجازات و معرفی عاملان حادثه دانشگاه تهران که به دنبال آن دو تن از برادران مسلمان ما مضروب گشته‌اند می‌باشیم و اگر می‌خواهید پاسخی به ما بدهید با تعقیب و مجازات و محاکمه عاملان این حادثه باشد.
ما یقین داریم که به خواست خداوند متعال و همگامی علمای اسلام و گذشت و فداکاری رهبران ملی و غیرت و حمیت این ملت کهنسال هر چه زودتر این ابرهای تیره و تار از آسمان ایران جمع و عاملان این فجایع منکوب و محکوم و مصدوم خواهند شد و سرانجام پیروزی نصیب خواهران و برادران واقعی این سرزمین خواهد شد. واضح است که درصورت عدم رسیدگی در این مرجع مجبور خواهیم بود نسبت به این مسئله به مراجع جهانی اعلام جرم نموده خواستار تعقیب مسببین و عاملان این حادثه خواهیم شد. ...
به تاریخ پانزدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت 15 /2 /1357
فارغ التحصیلان رشته حقوق
محمدرضا عباسی- شهین مرتضوی- صفورا احمدی- محمد کرکلان- عبدالحمید محمدی زاده- فرزانه محبی- ویدا صنوبری- علیرضا یاسینی- محمد ملکی- محمدرضا مصطفوی- محمدحسین ضیاء آبادی- مینا فتحی پور- فرشته کلملی- محسن مقدم- اسماعیل صفوی- محمدحسین احمدی نیا- ابراهیم ....- محمدرضا نائینی- رضا فراحتی- مجتبی کدخدایی- فریده دوست ...- محمدحسین امین خاکی- رضا رسولی- تینا قندهاری- رسول ابراهیم زاده- مهین آریایی- محمدعلی لطفی- فریبا میمندی نژاد- طاهره حسین آبادی- داود ثقلی پور- علیرضا ملک پور- جواد حدادپور- نقی رسولی- مرتضی اخباری- سوسن ملک زاده- حسین ابراهیم آبادی- صادق پیروزاده- محمدرضا کشف آبادی- علیرضاشوقی زاده- حسین اسکندر- ژاله کریمی- زیبا معتمدی محمدنرمی- حسین خرمی- عبدالرزاق حسن قمی- محمدحسین ایلامی- فخری رزاقی- مجید طوسی- رضا ضیایی- حسن فرسوده- محمدعلی رضایی- محمدحسین اشتری- حسین فلاح پور- مجید اسنکی- حسین غلامی- آذر بهنیا- فرهاد خراسانی- اقدس فلک الافلاکی- پروین حسین‌زاده- عفت شعبانی- مصطفی شیرزاد- محمدحسین بیگدلی- مهدی اعتمادی- محمدتقی شهباز- احسان عمرانی موحد- شهین صنوبری- مهدی جلایع- حسین نظرزاده- حیدر فرزاد- محمدرضا نمازی- حیدرعلی پسیان- فرخنده کامیاب- ابوالحسن حیدری- محمدرضا زمانی- فرهاد ابهری- حسین بوستانی- ابراهیم شاکری- مهوش فرنای مقدم- حسین اسلام دوست- محمدرضا امینی- مرتضی فرکی- محمد حسین‌زاده قمی- میترا هاشمی- زهره امینی- سوسن قائمی- ابراهیم پشت کوهی- تقی ابزارچی- مهدی بنکوئی تبریزی .....
تکثیر از حوزه علمیــــــــــــــــــــــــــــــــه قم

توضیحات سند:

1. شاه در کتاب مامویت برای وطنم و بسیاری از سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش از جمله مصاحبه با خانم اوریانا فالاچی در سال 1351 به الهامات و مشاهدات معنوی‌اش در دوران کودکی اشاره کرده است.آقای ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه به تفصیل دلایل روانشناختی این اظهارات را تشریح کرده است. این کتاب در سال 1370 و با ترجمه‌های مختلف منتشر شده است.
2. در این زمان داریوش همایون وزیر اطلاعات رژیم پهلوی بود. وی فرزند نورالله در سال 1307 ه‍ ش در تهران متولد و در رشته دکترای سیاسی از دانشگاه آمریکا فارغ‌التحصیل شد. وی عضو انجمن هنری جام جم‌، مکتب پان‌ایرانیسم‌، حزب ملت ایران‌، حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا ـ وابسته به انگلستان و مورد تائید و حمایت محمدرضا پهلوی‌) و همچنین معاون حزب و سردبیر روزنامه‌ی سومکا (ارگان رسمی حزب مذکور) بود. وی پس از کودتای 28 مرداد 1332 در کابینه‌ی فضل‌ا‌لله زاهدی (پدر همسرش‌) عالی‌ترین نشان کودتا (نشان رستاخیز) را دریافت کرد و از سال 1334 به عنوان مترجم (زبان انگلیسی‌)، با روزنامه‌ی اطلاعات و اداره انتشارات و امور پارلمانی وزارت دارایی همکاری داشت. وی در سال 1339 با پوشش مطالعه در امور روزنامه‌نگاری به دعوت آمریکا به آن کشور اعزام و پس از بازگشت با هدایت سازمان جاسوسی «سیا» به عضویت جبهه‌ی ملی درآمد و در کمیسیون حقوق اجتماعی فعالیت داشت‌. وی یک سال بعد مورد شناسایی طرفداران مصدق قرار گرفته و به دستور مصدق از جبهه‌ی ملی اخراج شد. داریوش همایون از اعضای فعال سندیکای نویسندگان و خبرنگاران و همچنین دبیر و عضو هیأت مدیره‌ی سندیکای مزبور بود و در سال 1340 پس از تأسیس شعبه‌ی مؤسسه‌ی «انتشارات فرانکلین» آمریکا در تهران‌، در زمینه‌ی مؤسسه‌ی آمریکا (وابسته به سازمان سیا) استخدام شد و به عنوان خبرنگار برجسته، بورسیه‌ی یکساله‌ « نیمن‌» از طرف آمریکا به وی اعطا شد و پس از آن نیز به عنوان نماینده‌ی سیار آمریکا در منطقه‌ی آسیا به مدت دو سال از شعب «فرانکلین‌» بازدید می‌کرد. نامبرده در سال 1346 با هدایت آمریکا و حمایت مستقیم شاه و هویدا و مساعدت اسرائیل روزنامه‌ی « آیندگان‌» را تأسیس و با توجه به اینکه همایون یکی از چهره‌های شناخته شده‌ی سازمان «سیا» بود، تصمیم بر این شد تا امتیاز روزنامه‌ی « آیندگان‌» به نام خانم فریده کامکار شاهرودی باشد. در همین راستا همایون مجله‌ای به نام «بامشاد» را راه‌اندازی کرد که در آن تفسیرهایی به نفع اسرائیل و علیه اعراب می‌نوشت.
داریوش همایون یکی از طراحان اصلی تأسیس حزب رستاخیز بود که در سال 1354 عضو هیأت اجرایی و در سال 1355 قائم‌مقام دبیرکل حزب مذکور و پس از آن وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینه‌ی جمشید آموزگار ‌شد. در اوج قیام و انقلاب ملت ایران‌، رژیم با هدف فرونشاندن خشم انقلابی مردم تصمیم به دستگیری و زندانی کردن تعدادی از عاملان جنایتکار از جمله داریوش همایون گرفت. همایون در پی حمله‌ی مردم به زندان‌ها در جریان انقلاب اسلامی‌، از زندان فرار کرد و پس از یک دوره زندگی مخفی به خارج از کشور گریخت و به عناصر سلطنت‌طلب پیوست. وی 8 بهمن 1389 در ژنو درگذشت.
ر.ک : داریوش همایون به روایت اسناد ساواک‌، تهران‌، مرکز بررسی اسناد تاریخی‌، 1378
3. اسدالله علم در سال 1298 ﻫ ش در بیرجند متولد شد. پدرش محمد ابراهیم علم معروف به شوکت‌الملک بود که این لقب و امیرى قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدین شاه، از برادر بزرگترش امیراسماعیل خان علم به ارث برده بود. امیر شوکت‌الملک علم مانند برادر ارشد و اجدادش با انگلیسی‌ها، که نسبت به ثبات و امنیت منطقه سیستان و بلوچستان در مجاورت افغانستان و هند حساسیت زیادى نشان مى‌دادند، روابط نزدیک داشت و در جریان جنگ جهانى نیز با نیروهاى انگلیسى که بخش مهمى از خاک ایران را تحت اشغال خود داشتند همکارى مى‌کرد. امیر اسدالله علم به توصیه پدرش، در سال 1318، در سن 20 سالگى با ملک تاج دومین دختر قوام‌الملک شیرازى ازدواج کرد که از این ازدواج پسرى متولد نشد که بر مسند پدر جاى گیرد و علم تنها داراى دو دختر بود. امیراسدالله علم در سال 1321 از دانشکده کشاورزى کرج فارغ‌التحصیل شد و چون وضع تهران آشفته و تحت اشغال نیروهاى بیگانه بود، عازم بیرجند شد. امیر شوکت‌الملک که قبل از پسرش به بیرجند رفته بود در سال 1323 در همانجا درگذشت و علم اداره امور املاک وسیع پدرش را به‌عهده گرفت. در اواخر سال 1324 علم ضمن مسافرتى به تهران به ملاقات قوام‌السلطنه نخست‌وزیر رفت، که تازه از سفر مسکو به تهران بازگشته بود. قوام‌السلطنه این جوان 26 ساله را ظاهرا به واسطه سابقه دوستى و آشنایى با امیر شوکت‌الملک و شاید هم به توصیه انگلیسی‌ها که در آن زمان نقش حساسى در سیاست ایران داشتند، براى فرماندارى کل سیستان و بلوچستان در نظر گرفت. اسدالله علم که در سى‌ام تیر ماه سال 1341 به نخست‌وزیرى برگزیده شد، اول کارى که کرد یاران گرمابه و گلستان خویش از قبیل «دکتر باهرى»، «ناتل خانلرى»، «متقى» و «رسول پرویزى» را گرد خود جمع کرد. او نه کارى به احزاب موافق و مخالف و گروه‌هاى سیاسى داشت و نه آدمى بود که به طور حاد در کارهاى سیاسى دخالت مستقیم کند، فقط و فقط مجرى اوامر ملوکانه بود. اسدالله علم بسیار زود به وزارت رسید و نخستین بار در سن 29 سالگى در کابینه دوم ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) وزیر کشاورزى شد. او در کابینه على منصور (فروردین ـ تیر 1329) نیز این سمت را حفظ کرد و پس از آن در دولت رزم‌آرا (تیر ـ اسفند 1329) وزیر کار شد. در همین زمان بود که هنگامى که به اتفاق رزم‌آرا وارد مسجد شاه مى‌شد، نخست‌وزیر مقتدر و چهره آینده‌دار استعمار غرب، مورد اصابت گلوله استاد خلیل طهماسبى قرار گرفت و معدوم شد. در سال‌هاى 1329 تا 1339، علم از نزدیک‌ترین یاران محمدرضا پهلوى بود و در ماجراى 28 ـ 25 مرداد 1332 نقش فعالى ایفا کرد. علم وسیع‌ترین باند را در کشور ایجاد کرد و در همه استان‌ها داراى مهره‌ها و عوامل خود بود که آن‌ها را به وکالت و یا مقامات عالى مى‌رساند. مهم‌ترین پایگاه علم در خراسان، شرق کشور و فارس بود؛ در خراسان و سیستان و بلوچستان به علت اینکه پایگاه اصلى خانواده‌اش بود و در فارس به‌علت وصلت با خانواده قوام شیرازى. علم پیش از انقلاب در 15 فروردین 1357 به مرض سرطان در آمریکا درگذشت و روزهاى انقلاب را ندید. او در وزارت دربار 4 معاون داشت که یکى از آنها قائم‌مقام و جانشین او محسوب مى‌شد و در غیاب علم وظایف او را انجام مى‌داد. این اولین بار بود که چنین سمتى در وزارت دربار ایجاد شد.
(ر. ک : ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد اول خاطرات حسین فردوست ص 258، تاریخ معاصر ایران از کودتاى 28 مرداد تا اصلاحات ارضى نوشته پیتر آورى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى ص 9، بازیگران عصر پهلوى، ج اول، ص 643، از سید ضیاء تا بازرگان، نویسنده ناصر نجمى ج 1 و 2 ج دوم از کودتاى سوم اسفند 1299 تا آذر 1358 ص 1570، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2، صص 238 و 255)
4. دکتر منوچهر اقبال، فرزند حاج مقبل‌السلطنه در هفتم مهرماه سال 1288 هـ ش در خراسان متولد شد. پدرش معروف به «اقبال التولیه» در آذرماه 1304 نماینده‌ی مجلس مؤسسانى شد که انتقال سلطنت از قاجار به رضاخان را تسجیل کرد. هر چند مقبل‌السلطنه چهره‌ی درجه‌ی اولى نبود که به حسب رعایت ظواهر، حضور او در مجلس ضرورى باشد، ولى انتخاب او شاهدى بر پیوندهایش با دستگاه رضاخان بود و بدین ترتیب خانواده‌ی اقبال در ردیف 40 خاندان برجسته، ایران قرار گرفت.
منوچهر اقبال در سال 1305 با هزینه‌ی شخصى عازم اروپا شد و در سال 1312 به عنوان متخصص امراض عفونى از دانشکده‌ی پزشکى پاریس فارغ‌التحصیل گردید و در همان سال با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. پس از بازگشت به ایران در مهرماه 1312 به خدمت سربازى رفت و در بیمارستان لشکر 8 شرق (خراسان) به کار پرداخت. در سال 1313 رضاشاه در سفرى به خراسان دچار زنبور گزیدگى شد و اقبال درد او را التیام بخشید و مورد محبت شاه قرار گرفت. پس از پایان سربازى، در سال 1314 رئیس بهدارى شهردارى مشهد شد و مدتى بعد به تهران آمد و در شهریور 1315 ریاست بخش بیمارى‌هاى عفونى بیمارستان رازى را به دست گرفت. وى در سال 1318 دانشیار دانشکده‌ی پزشکى دانشگاه تهران و سپس استاد کرسى بیمارى‌هاى عفونى در این دانشکده شد.
ورود اقبال به صحنه‌ی سیاست با شهریور 1320 و سقوط دیکتاتورى رضاخان مقارن بود. او در آغاز در زمره‌ی اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. در دولت اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321) به معاونت وزارت بهدارى رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتى او بود. در شهریور 1323 در کابینه‌ی محمد ساعد کفیل وزارت بهدارى شد و در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) به وزارت بهدارى و وزارت پست و تلگراف رسید. در زمان ورود وزراى توده‌اى به کابینه‌ی قوام (ایرج اسکندرى، دکتر فریدون کشاورز و دکتر مرتضى یزدى)، به منظور ایجاد توازن در قبال آنان، اقبال در نقش «جناح راست» کابینه ظاهر شد و به همراه سپهبد احمد امیراحمدى (وزیر جنگ)، ذکاءالدوله (سهام‌الدین) و غفارى (وزیر پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده و دولت خودمختار پیشه‌ورى در آذربایجان دست زد.
در این سناریو، قوام ‌بایستی نقش «میانه‌رو» را ایفا مى‌کرد. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان 1327)، باوجود رقابت‌هایى که با وى براى تصاحب پست نخست‌وزیرى داشت، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس «سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى» نفوذ خود را گسترده ساخت. اقبال در سمت وزیر فرهنگ دولت هژیر به اقداماتى دست زد که براى وى شهرت گسترده‌اى به عنوان یک «چهره‌ی مرتجع» به ارمغان آورد. مهم‌ترین این اقدامات، پیگیرى تز «سیاست را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور سیاست‌زدایى مدارس و دانشگاه‌ها و مصوبه ضد مطبوعات شهریور 1327 بود. طبق این مصوبه، دولت هژیر با اعتراض شدید مطبوعات مواجه شد که به توقیف تعدادى از آنها انجامید. منوچهر اقبال در دولت دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) ابتدا وزیر راه و پس از مدت کوتاهى (21 آذر 1327) وزیر بهدارى و سرپرست وزارت کشور شد و در 21 اسفند همان سال به وزارت کشور رسید.
دکتر اقبال در جریان انتخابات این دوره با وساطت دکتر هادى طاهرى (وزیر مشاور) مبلغ 500 هزار تومان رشوه دریافت داشت. در این دوران اقبال به عنوان یک چهره‌ی وابسته به استعمار بریتانیا و دربار شهرت یافت و اوج آن زمانى بود که وى به بهانه ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327، اجراى یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه، از جمله توقیف و تبعید آیت‌اللّه‌ کاشانى و انحلال برخى احزاب و توقیف جراید را به مجلس پانزدهم اعلام داشت.
او در دولت رجبعلى منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز وزیر راه بود. با صعود رزم‌آرا به صدارت، اقبال به علت شهرت سوئى که پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت و توسط شاه به عنوان استاندار آذربایجان راهى این خطه شد.
در مرداد 1329 با اعلام لیست کارمندان مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد سجادى، رئیس هیات تصفیه، نام اقبال در این لیست به چشم مى‌خورد. مشمولین این لیست صلاحیت خدمت در دستگاه دولتى را نداشته و باید اخراج مى‌شدند. اقبال در آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز را نیز به عهده داشت.
در دوران دولت مصدق، اقبال متصدى شغلى نبود و تنها در دانشگاه تدریس مى‌کرد، اما مدتى بعد، در سال 1331 عازم اروپا شد و در فرانسه به عضویت فراماسونرى درآمد و در سال‌هاى بعد، در رأس لژهاى تابع تشکیلات فراماسونرى فرانسه قرار گرفت. پس از کودتاى 28 مرداد 1332، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه سناتور شد و در 18 دی‌ماه 1333 ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکده‌ی پزشکى را به دست گرفت و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار گردید. اوج موفقیت اقبال از همان زمان آغاز شد و رقابت شدید و کینه توزانه‌اى میان او و اسداللّه‌ علم درگرفت.
اقبال در این دوران عالی‌ترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوى داشت و مى‌کوشید تا از خود چهره‌ای کاملاً خاضع و تابع نشان دهد. دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از جدایى از محمودرضا پهلوى، عروس اشرف (همسر شهریار شفیق) شد و در نتیجه‌ی این روابط بود که وى در شمار دوستان نزدیک اشرف درآمد و در 15 فروردین 1336 به نخست‌وزیرى رسید.
دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به بریتانیا شهرت یافت و به تدریج نارضایتى مقامات آمریکایى از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمه‌ی دوم سال 1336 به اوج خود رسید. دولت وى پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با دشوارترین تنش‌هاى سیاسى در شهریور 1339 سقوط کرد و مدت کوتاهى بعد، در 6 اسفند 1339، دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون و نماینده‌ی مجلس بیستم ـ در ساختمان دانشکده‌ی پزشکى دانشگاه تهران مورد حمله و توهین «دانشجویان» قرار گرفت و اتومبیل وى به آتش کشیده شد. منوچهر اقبال در آبان ماه سال 1342 توسط شاه به عنوان مدیرعامل «شرکت ملى نفت ایران» منصوب شد و در خردادماه 1343 نام وى در زمره‌ی مؤسسین لژ «خورشید تابان» و رئیس هیأت مدیره‌ی این لژ قرار گرفت. او تا آخر عمر در سمت مدیرعامل شرکت نفت باقى ماند، اما عملاً در سیاست جارى کشور نقشى نداشت و حتى در امور سیاسى مربوط به نفت و اوپک هم که جمشید آموزگار تحت نظر مستقیم شاه آن را اداره مى‌کرد، مورد مشورت قرار نمى‌گرفت.
در واپسین دوران زندگى اقبال، تحقیر مداوم و توطئه‌هاى آشکار و نهان اسدالله علم علیه او تداوم یافت و مقابله‌ها و ابراز حسادت‌هاى اقبال، وى را در موضعى مطرود و حقیر در نزد شاه قرار داد. دکتر منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال 1356 درگذشت.
ر.ک: رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، دکتر منوچهر اقبال، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379













منبع:

کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان بوشهر، کتاب 2 صفحه 111




صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.