تاریخ سند: 20 دی 1345
متن سند:
به : 316 شماره: 25170 /20/ه 3
از : 20/ ﻫ 3
در روز پنجشنبه 15 /10 /45 جمعیت مسجد جامع به کلی افزایش یافته بود و حدود 500 نفر در این مسجد شرکت کرده بودند و این جریان مورد بحث مردم شده بود که بعد از بیست و یکم ماه تمام مسجدها خلوت میشود ولی این جا جمعیتش روز به روز بیشتر میشود بعد از نماز ظهر و عصر جعفری خطاب به مردم گفت چون امروز حالم مساعد نیست نمیتوانم برای شما صحبت کنم و نماز را هم به سختی خواندنم لذا در روزهای آینده با شماها سخن خواهم گفت و از شما خواهش میکنم که قدری پول برای خادم مسجد و این بچه که اذان و اقامه میگوید جمع کنید که دردی از آنها دوا بشود.
در این موقع حاج نجات منبر رفت و گفت:
تا شماها قدری پول برای خادم جمع کنید من یک غزل برای شما میخوانم و شروع کرد به اشعار خواندن بعضی از ابیات را که ترجمه میکرد کنایاتی میزد مثلاً یک جا گفت منظور از شعر اینست که جوانان در راه استقلال مملکت جانبازی کنند البته در راه استقلال مذهبی و کلمه دیگر را ترجمه کرد و گفت منظور این آخوندهایی است که به نفع مجله زن روز فتوا میدهند و در جای دیگر گفت منظور سر سلسله حکومتهای دیکتاتور بعد از اسلام یعنی ابوبکر است بعد راجع به حجاب و زنان حضرت پیغمبر (ص) صحبت کرد و به زن روز و قانونگذاری آنها حمله کرد و شعری در این باره خواند که میگفت شما را چه به آزادی و قانون گذاری و دیگر شماها که در یک استخر با مردان شنا میکنید.
در تاریخ دیده نشده که پیغمبری از زنان باشد و شماها هم نمیتوانید در قانون شرکت کنید و از این حرفها و اضافه کرد که اینها کارشان به جایی رسیده که آیتاله قلابی میسازند و در مجله زن روز فتوا میدهد اما آیتاله ساختن هم چه آسان شده است سپس بحث را به روحانیت برگرداند و گفت اینها 70 سال زحمت میکشند تا قانون خدا را حفظ کنند با آن بیخوابیها، با آن گرسنگی خوردنها بدون این که از کسی توقع داشته باشند و یا به خاطر پول کار کنند.
بروید این طلاب مدرسه فیضیه را ببینید که چگونه زندگی میکنند در هر ماه حقوق آنها ناچیز است که حضرت آیتاله عظمی خمینی ماهی 30 تومان حقوق میدهد و آیتاله مرعشی هم 30 تومان و این آخرین حقوق زیاد یک طلبه عیال وار است حالا هی معاویه فریاد میزد علی بد است و از او کنارهگیری کنید ولی روز به روز محبوبیت و محبت علی بیشتر میشد دیگر محبت دست کسی نیست که بخواهند آن را بگیرند محبت دست خداست.
هر چه بگویند به فلانی محبت نکنید کسی گوش به این حرفها نمیدهد خدا وقتی بخواهد کسی را بالا ببرد و محبت او را در دل مردم جای دهد میدانید چکار میکند مقداری گرد محبت از آن بالا میریزد داخل رودخانه کرج و آن آب داخل لولههای تهران میشود و همه از آن آب میخورند و محبت یک نفر را که خدا خواسته او را بالا ببرد در دلشان جای میگیرد و تا خواست خدا نباشد کسی نمیتواند این محبت را از مردم بگیرد بله اینست محبت که فقط دست خداست.
در زمان شاه عباس یک مرد فاضل دانشمند و تمام ملا در اصفهان بود و میخواست یک روز به حضور شاه عباس برسد ولی وقت پیدا نمیکرد هر چند که شاه عباس پادشاهی عادل بود و هفتهای یک روز برای مردم بار عام میداد که از همه طبقات پیش شاه میرفتند ولی این ملا پی ملاقات خصوصی میگشت و مورد توجه شاهعباس هم نبود که او را احضار کند لذا گفت باید حقه زد و به قول امروزیها سیاست به خرج داد روزی مرد پنبه فروش و بیسوادی را به صورت آیتاله به تمام معنی در آورد مانند همین آیتالههایی که این روزها میسازند و عکس آنها هم در این مجله زن روز چاپ میکنند و فتوا میدهند (ای که فتوایتان به جگرتان بخورد و نابودتان کند) به هر حال آقای قلابی را به مسجد آورد و با تبلیغات دامنهداری توجه شاه را جلب کرد شاه دستور داد او را به دربار دعوت کنند او دعوت شد که به دربار برود و روز موعود آن مرد فهمیده و ملا به آیتاله قلابی گفت در آن جا هر چی از تو سئوال کردند صدا بزن غلام و من پیش میآیم و جواب میدهم و عازم دربار شدند سئوالاتی مطرح شد و همه را با آن ترتیب پاسخ داد شاه عباس از این وضع مشکوک و دستور داد غلام را از ارباب جدا کنند سپس آقا را به باغی برد و گفت میخواهم در این زمین بنایی بسازم که قابل استفاده مردم باشد و همه بتوانند از این محل استفاده کنند به نظر
شما این جا را چه بسازم که به درد جامعه بخورد آیتاله صدا زد غلام بیا شاه عباس گفت غلام مریض است و نتوانست بیاید آقا دید بد جایی گیر کرده است نگاهی به این طرف زمین انداخت و نگاهی به آن طرف نمود و گفت به نظر من این جا را یک دکان بزرگ بسازید و مغازه پنبه فروشی باز کنید بهتر است.
شاهعباس دو دستی بر سر آیتاله کوبید گفت راستش را بگو ببینم چه کاره هستی؟ مرد بینوا گفت من شاگرد پنبه فروش هستم و آن مرد فهمیده و ملا چون دید به حرفهای او توجه نمیشود مرا به این صورت در آورد که به حضور شما برسد.
و حالا این آیتالههایی که این روزها میسازند از نشان آیتالهی فقط هیکل و عمامه بزرگی دارند مانند همین یارو پنبه فروشه میباشند که اگر سئوالی از آنها بکنید دهانشان باز میماند آن وقت در زن روز فتوا میدهند، خجالت بکشید بدبختهای بی شرف دیگر چرا با حیثیت اسلام بازی میکنید مگر این شکم صاحب مرده شما چقدر جا دارد شما که دارید ماهی هزار تومان حقوق به جیب میزنید دیگر چرا خود را به این صورت در میآورید.
در خاتمه چنین دعا کرد پروردگارا علماء اسلام را یاری کن.
پروردگارا گرفتاران را نجات بده.
پروردگارا مراجع تقلید مخصوصاً حضرت آیتاله عظمی را از تمام بلیات مصون بدار پروردگارا دشمنان حضرت آیتاله عظمی را نابود کن.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 310