صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : جلسه هفتگی عده‌ای از روحانیون

تاریخ سند: 25 خرداد 1350


موضوع : جلسه هفتگی عده‌ای از روحانیون


متن سند:

از : 312 به : 20هـ 3 شماره : 16552 /20هـ3 جلسه هفتگی روحانیون از ساعت 0700 الی 0900 روز پنجشنبه 20 /3 /50 با شرکت مرتضی مطهری1.
شیخ اکبر هاشمی.
شیخ حسین کاشانی.
شیخ فضل‌الله مهدی‌زاده محلاتی2.
حسن لاهوتی.
شیخ جعفر شجونی و شیخ محمد حسن طاهری اصفهانی در منزل شیخ محمد رضا مهدوی کنی تشکیل گردید محلاتی عنوان نمود وضع دهات بلوچستان و سیستان در اثر کم آبی خراب است و به مردم آنجا باید کمکی بشود من بعضی از تجار را دیده‌ام و تا مبلغ دوازده هزار تومان قرار شده است بپردازند که با یک نفر دیگر از رفقا به زاهدان برویم و چون ممکن است سازمان امنیت در زاهدان ما را تعقیب کند تا بفهمد که برای چه کار آمده‌ایم قرار است نامه‌ای از میرزا احمد آشتیانی متولی مدرسه مروی به وسیله پسرش میرزا باقر به عنوان کفعمی روحانی مقیم زاهدان گرفته که اگر ما را در زاهدان تعقیب کردند بگوئیم ما فرستاده آشتیانی هستیم.
هاشمی گفت این کار صلاح نیست و در این موقع که دولت جشن 2500 ساله می‌گیرد شما می‌خواهید بگوئید وضع کشاورزان بد است حتما تحت تعقیب قرار خواهید گرفت.
مطهری جواب داد حالا شما لازم نیست تظاهر کنید و در میان بازار راه بیفتید به طور خصوصی به هر کس که کمکی می‌کند تذکر بدهید و خیلی ساده و برای خدا نه برای اینکه کسی متوجه بشود کار کنید.
کاشانی اظهار داشت اگر دو نفر روحانی به شهر کوچکی بروند فوراً خود مردم موضوع را متوجه خواهند شد و عده‌ای بدون داشتن استحقاق کمک پول‌ها را می‌گیرند و به مستحقین چیزی نمی‌رسد اول باید به وضع آنجا رسیدگی و لیستی از اسامی افرادی که باید به آن‌ها کمک شود تهیه و بعداً اقدام لازم به عمل آید و قرار شد جلسه بعد در این باره تصمیم بگیرند.
3 سپس محلاتی گفت از مدتی پیش به خاطر جشن‌های 2500 ساله دولت می‌خواهد زندانیان را آزاد کند و به انواری و دوستانش پیشنهاد شده است که تقاضای عفو کند آیا صلاح است که انواری این کار را بکند؟ من باید نظر شما را به او برسانم.
هاشمی جواب داد چه عیب دارد که تقاضای عفو بکند اگر انواری لجاجت کند دیگران هم به آتش او خواهند سوخت.
این همه در زندان ماندند چه نتیجه‌ای گرفتند فقط بنویسند ما اگر گناهی هم مرتکب شده‌ایم همین مقدار زندان کافی است تقاضا می‌شود ما را آزاد کنند تا به زندگی عادی خود ادامه دهیم و بقیه عمر را نزد خانواده خود باشیم.
نظریه شنبه : چنانچه خرابی وضع دهات بلوچستان و سیستان صحت داشته باشد اصلح است از طرف شاهنشاه آریا‌مهر کمک لازم و فوری به آن منطقه بشود.
نظریه یکشنبه : یکشنبه نظری ندارد.
آسای نظریه چهارشنبه : نظری ندارد.

توضیحات سند:

1.
آیت‌الله شهید حاج شیخ مرتضی مطهری در روز 12 جمادی الاولای 1339 ق / 13 بهمن 1298 ش در شهرستان فریمان، در خانواده ای متدیّن، دیده به جهان گشود.
پدر او، مرحوم شیخ محمّدحسین مطهّری، از شخصیّت های مذهبی مورد احترام در استان خراسان و سایر نقاط بود که عمر خود را، در تبلیغ و ترویج دین مبین اسلام صرف کرده بود.
استاد مطهّری، تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه فریمان آغاز کرد و در سال 1311 ش، در 12 سالگی، به مشهد رفت و مقدّمات علوم اسلامی را از منطق، فلسفه، حقوق اسلامی و ادبیات عرب فرا گرفت و در همان حال، علاقه خاصّی نسبت به مسائل فلسفه الهی، توجیه هستی، انسان و عرفان، توحید و خداشناسی داشت و آرزو می کرد که در آینده، در این رشته تخصّص یابد.
استاد، در 17 سالگی (1316 ش) به قم ـ که در آن زمان، شهر بسیار کوچکی بود ـ رفت و از محضر علمائی چون آیت الله سیّدمحمّد محقّق معروف به محقّق داماد، آیت الله سیّدمحمّد حجّت و آیت الله صدر در فقه و اصول، بهره کافی یافت.
در سال 1319 ش، به درس حضرت امام خمینی (ره) راه یافت و از محضر ایشان، در زمینه فلسفه و عرفان، به مدّت 12 سال (1331 ـ 1319) بهره علمی وافر برد.
در سال 1323، حضرت آیت الله العظمی بروجردی، بنا به تقاضای اساتید و علمای قم، از زادگاه خویش به این شهر نقل مکان نمود و به تدریس و تحقیق در اصول و فقه و سایر علوم اسلامی، مشغول شدند و استاد مطهّری نیز، همگام با اساتید برجسته حوزه، به مدّت 8 سال (1331 ـ 1323) از محضر ایشان بهره مند شد.
استاد مطهّری، در سال 1329، در محضر درس حضرت آیت الله طباطبائی حاضر شد و مبحث الهیّات از کتاب شفای ابوعلی سینا و همچنین درس فلسفه را، به همراه شهید بهشتی و امام موسی صدر، فرا گرفت که حاصل آن، کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» بود.
شهید مطهّری، در سال 1331، از قم به تهران عزیمت کرد و در همان سال، با دختر یکی از علمای مشهور خراسان، مرحوم آیت الله روحانی ازدواج نمود و حدود 20 سال، به تدریس فلسفه اسلامی، در مدرسه مروی پرداخت.
در سال 1332، اوّلین مقاله اش در مجلّه حکمت و در سال 1334، جلد اوّل کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم انتشار یافت.
در همین سال، از دانشگاه تهران، برای تدریس در دانشکده الهیّات و معارف اسلامی دعوت شد و به مدّت 22 سال استادی این دانشکده، در رشته علوم معقول و سال ها نیز سرپرستی گروه فلسفه و حکمت اسلامی آنجا را به عهده داشت.
در فاصله سال های 1334 تا 1356، بنا به دعوت دانشجویان و انجمن های اسلامی دانشگاهی و هیئت‌های علمی دانشکده ها، برای دانشجویان، سخنرانی های متعدّدی ایراد می کرد و مسائل گوناگون اسلامی را، منطبق با شرایط روز جامعه، مورد تجزیه و تحلیل قرار می داد و همچنین، سخنرانی های مختلفی در حسینیه ارشاد، مسجد الجواد و دیگر مؤسّسات اسلامی و علمی، انجام می داد.
شهید مطهّری، در شب عاشورای 1383 ق.
/ خرداد 1342 ش، بر فراز منبر، سخنرانی آتشین و انقلابی خود را آغاز کرد و به طور مستقیم و قاطع، به محمّدرضا پهلوی حمله کرد و در شب چهارشنبه 15 خرداد 42، ساعت یک بعد از نیمه شب، به دست عوامل رژیم شاه دستگیر و به زندان موقّت شهربانی منتقل شد و 42 روز در زندان به سر برد.
پس از تبعید امام خمینی (ره) در آبان 1343، با تشکیل جامعه روحانیّت مبارز، استاد مطهّری، به عضویّت آن درآمد و به عنوان نماینده فکری امام، به فعّالیّت‌های مبارزاتی پرداخت و پس از ورود امام به ایران مورد اصابت گلوله گروه منحرف فرقان قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل شد.
استاد مطهّری، به علماء و دانشمندان بزرگ اسلام از جمله صدرالمتألّهین شیرازی، علاقه ویژه ای داشت، چنان که اوّلین نوه دختری خویش را، صدرا نام نهاد و برای نشر کتابهایش، نام صدرا را برگزید و امّا در بین استادان عصر، بیش از همه با امام خمینی (ره)، پیوند روحی و معنوی ویژه ای داشت و نسبت خود را به امام، مانند نسبت مولوی به شمس می دانست.
حضرت امام خمینی (ره)، درباره ایشان، فرمودند: مطهّری، فرزندی عزیز برای من و پشتوانه محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند، برای ملّت و کشور بود.
من، به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعّهد، توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را، نگذارند با دسیسه های غیراسلامی، فراموش شود.
از استاد شهید، افزون بر یکصد جلد کتاب در زمینه های مختلف علوم اسلامی نشر یافته که به صورت مجموعه آثار، در 20 جلد منتشر شده است.
شهید علاّمه آیت الله مرتضی مطهّری به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، 1380 2.
شهید حجت الاسلام حاج شیخ فضل اللّه مهدی‌زاده محلاتی در سال 1309 ش در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان محلات متولد شد.
در سال 1324 تحصیلات حوزوی خود را در حوزه علمیه قم آغاز و در طول مدت تحصیل از محضر اساتید بزرگواری چون آیات عظام حاج سید محمدتقی خوانساری (ره)، بروجردی (ره)، حضرت امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی (ره) و مشکینی (ره) کسب فیض نمود.
از سال 1326 به دنبال آشنایی با فدائیان اسلام و مرحوم آیت الله کاشانی، مبارزه خود را علیه رژیم آغاز کرد.
در رمضان سال 1332 به واسطه سخنرانی علیه کنسرسیوم نفت و کودتای 28 مرداد، در بجنورد دستگیر و به مشهد تبعید شد.
در جریان قیام 15 خرداد، رابط بین علمای قم بود و با تنظیم اعلامیه و طومار، توانست امضای 120 تن از علمای تهران را بگیرد که در آن زمان چنین اقدامی بی سابقه بود.
در جریان جشن های 2500 ساله شاهنشاهی، ممنوع المنبر شد و سرانجام در سال 1351 دستگیر و روانه زندان گردید.
شهید محلاتی در آستانه ورود حضرت امام، یکی از فعالترین اعضای کمیته استقبال از معظم له بود.
در حمله به مرکز رادیو شرکت جست و برای نخستین بار صدای انقلاب اسلامی به وسیله او از رادیو در سراسر کشور پخش شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیتش را به عنوان معاون کمیته مرکزی انقلاب اسلامی شروع کرد.
او نخستین دبیر جامعه روحانیت مبارز بود و در سال 1359 به نمایندگی در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در همان اوایل به عنوان نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب گردید.
به امر «دفاع مقدس» توجه خاصّی داشت.
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای درباره او فرموده است: «همه کارهایی که احتیاج به یک پیگیری مداوم و خستگی ناپذیر داشت، از دست شهید محلاتی بر می آمد.
اعتماد و ارادت ایشان به امام به نظر من یکی از عوامل خستگی ناپذیری ایشان بود.
این را من احساس می کردم که حضرت امام (قدس سره) یک اعتمادی به او داشتند و نظراتش را گوش می کردند.
» سرانجام شهید محلاتی در اول اسفند ماه سال 1364، هنگامی که به همراه جمعی از نمایندگان مجلس و مسئولان قضایی کشور با یک فروند هواپیما عازم جبهه های نبرد بودند، به وسیله هواپیماهای جنگی رژیم بعثی ـ صهیونیستی عراق، در حوالی اهواز مورد هدف قرار گرفتند و به همراه 40 تن دیگر از همراهان به فیض شهادت نائل آمدند.
ر.ک : یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب بیست و هفتم، شهید حجت الاسلام فضل الله مهدی زاده محلاتی 3.
شهید حجت الاسلام محلاتی در خاطراتش درباره خشکسالی در سیستان و بلوچستان می‌نویسد :«البته من یک ضربه تاریخی به اینها زدم.
یادم هست به ما خبر دادند که در سیستان (زابل) و بلوچستان به دلیل قطع شدن آب قحطی شده و مردم از گرسنگی می‌میرند، در همان حین که اینها داشتند میلیاردها دلار صرف مراسم جشن‌ها می‌کردند و صدای هیچ کس هم نمی‌گذاشتند که در بیاید و کسی هم خبر نداشت و روزنامه‌ها هم که چیزی نمی‌نوشتند و اصلاً نمی‌گذاشتند کسی خبردار شود، من مطلع شدم، گفتم که ما وظیفه شرعیمان است که برویم به وضع اینها رسیدگی کنیم.
یک کسی از آشناهای ما آمد و خبر آورد و گفت آنجا هسته خرما را آرد می‌کنند می‌خورند، مردم از سیستان گریخته‌اند.
بعضی دهات به کلی خالی شده و حیوانات آنجا از بی علفی مرده‌اند.
حتی خبر دادند که در یک آبادی دیگر هیچ کس نمانده، یک نفر که از آنجا می‌خواسته عبور کند سگ‌های آن ده از گرسنگی او را خورده‌اند.
من دیدم که احساس وظیفه شرعی است که آدم برود به اینها برسد و تصمیم گرفتم که بروم.
یادم هست آقای فلسفی گفت : پوستت را می‌کنند اگر بروی.
گفتم : می‌روم.
یک طرحی ریختم.
گفتم : که بهتر است که پیش آیت‌الله میرزا احمد آشتیانی بروم یک نامه‌ای ازاو بگیرم به این معنا که برای رسیدگی به وضع فقرای آنجا می‌روم که اگر مرا گرفتند آن نامه همراهم باشد و بدانند که من از طرف ایشان آمده‌ام.
خوب ایشان را یک مقدار احترام می‌کردند، پیرمردی هشتاد و نود ساله و خانه نشین بود.
اول از بازار مقداری پول تهیه کردم، آن پول‌ها هم غیر از سهم امام بود.
رفتم منزل آیت‌الله آشتیانی، گفتم : که من می‌خواهم به آنجا بروم و شما فقط یک نامه به من بدهید، پول هم دارم، بروم گزارش بیاورم، که آنجا چه خبر است.
یکی از رفقا را هم در منزل ایشان دیدم.
آقا میرزا محمد حسین دانش آشتیانی، ایشان هم از رفقایم بود.
گفتم : من می‌خواهم به زابل بروم، تو هم بیا برویم که تنها نباشم.
استخاره کرد خوب آمد.
یک نامه از آقای میرزا احمد گرفتیم، آقا میرزا محمد حسین دانش را هم برداشتیم و دو نفری سوار هواپیما شدیم رفتیم زاهدان، نامه آیت‌الله آشتیانی خطاب به آقای کفعمی نوشته شده بود.
وقتی رسیدیم و از هواپیما پیاده شدیم، معلوم بود نفر اولی که سراغ ما می‌آید، احوالپرسی می‌کند خودش است، فردی آمد جلو و سلام کرد، گفت : آقا کجا می‌خواهید تشریف ببرید؟ گفتم : ما میهمان آقای کفعمی هستیم.
همراه آن شخص سوار ماشین شدیم و به منزل آقای کفعمی رفتیم آنجا ما نامه‌ آقای آشتیانی را دادیم و ماموریت خودمان را گفتیم.
ایشان گفت : که من هم می‌آیم.
همراه ایشان با ماشین رفتیم برای زابل.
وضع عجیبی پیش آمده بود.
صد و پنجاه هزار نفر مردم آن جا کوچ کرده بودند.
آب هیرمند قطع شده بود.
گفتیم : حالا ما نیامده‌ایم برای کمک و کمک زیادی هم نیاورده‌ایم فقط می‌خواهیم یک گزارش تهیه کنیم و برگردیم، تا بعداً کمک کنیم.
خلاصه یک ماشین جیپ گرفتیم و صبح حرکت کردیم به اتفاق آقای حسینی زابلی – که بعد از انقلاب نماینده مجلس شد و بعد هم در فاجعه هفتم تیر شهیدش کردند – به دهات زیادی رفتیم.
هر دهی که می‌رفتیم مردم را توی مسجد جمع می‌کردیم.
بیچاره‌ها نه آب داشتند و نه زراعتی.
فقط چند متر زمین را می‌کندند، آبی پیدا می‌شد که گل‌آلود بود.
آب را، بیرون می‌گذاشتند ته نشین می‌شد برای خوردنشان استفاده می‌کردند.
صد و پنجاه هزار نفر از مردم کوچ کرده بودند، بقیه هم که پول نداشتند کنار جاده‌ها همین طور در دسته‌های پنجاه نفری، صد نفری نشسته بودند که وسیله‌ای گیرشان بیاید و کوچ کنند.
آنجا ما نفری ده تومان به اینها کمک کردیم.
یعنی به هر خانواده پنج نفره پنجاه تومان، خانواده هفت نفره هفتاد تومان و خانواده ده نفره صد تومان و گزارشی تهیه کردیم و شب برگشتیم آمدیم زابل.
ظاهراً همان وقت بود که آیت‌الله طالقانی و بعضی دیگر از دوستان آن جا تبعید بودند.
شب را هم زابل بودیم.
من به آقای کفعمی گفتم : شما یک نامه‌ای به آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله آشتیانی بنویسید و گزارش کامل اینجا را بدهید، که مردم چگونه در بدبختی به سر می‌برند.
ایشان هم نامه سوزناکی نوشت.
ما این نامه را آوردیم و به آقای خوانساری و آقای آشتیانی دادیم.
کاری که من اینجا کردم این بود که از روی این نامه فتوکپی‌هایی گرفتم و یک نسخه‌اش را با وسایلی که آن زمان بود برای رادیو بغداد – که آن وقت علیه رژیم صحبت می‌کرد – فرستادم تا برادرهایی که آنجا بودند مثل آقای دعایی بخوانند.
چون وسیله‌ای دیگر برای آبروریزی رژیم در اختیار نداشتیم که مردم بدانند رژیم در حالی جشن‌ها را بر پا می‌کند که ملت این طور از گرسنگی می‌میرد.
بیش‌تر این صد و پنجاه هزار نفر به طرف گنبد و گرگان رفته بودند تا در آن مناطق کار کنند.
خلاصه یک شب رادیو بغداد اعلام کرد که ما یک سند مهمی داریم که فردا شب قرائت می‌شود و مردم را دعوت به شنیدن آن کرد.
فردا شب عین نامه آقای کفعمی را با ذکر امضاء از اول تا آخر خواند و اسم من هم در آنجا بود، که فلانی آمد با فلانی، رفتیم و بررسی کردیم و وضع این است.
بعد من قم رفتم و نامه را به آقای آشتیانی و خوانساری دادم.
آقایان دیگر را هم دیدم، از جمله آقای گلپایگانی، بالاخره پولی جمع آوری شد و خود آقای میرزا باقر آشتیانی با یک هیئتی به طرف زابل حرکت کرد تا به وضع آنان رسیدگی کند.
دستگاه هم وقتی دید آبرویش توی دنیا رفت و رادیو بغداد هم همینطور اعلام کرد چند نفر از وزرا را فرستاد و یک مقداری به وضع مردم آنجا رسیدگی شد.
هم به وضع مردم رسیدگی شد و هم آبروی دستگاه رفت و بعد هم ریختند توی خانه من و زندگی مرا تفتیش و بررسی کردند و تصادفاً فتوکپی نامه‌ها را پیدا کردند.
بعد گفتند : چه کسی این نامه‌ها را به بغداد فرستاده است.
گفتم : نمی‌دانم، آن‌ها هم هیچ اعتنایی نکردند و یک مقداری مرا نگه داشتند.
بعد از من تعهد گرفتند که از تهران حق خارج شدن ندارم، مگر با اجازه دستگاه سازمان امنیت، جشن‌هایشان تمام شد، با آن رسوایی و آبروریزی.
البته ما اعلامیه‌های مخفی چاپ می‌کردیم، پخش می‌کردیم و فجایع این‌ها را افشا می کردیم.
» ر .
ک : خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 73 – 71

منبع:

کتاب آیت‌الله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک صفحه 170


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.