خواب هفتم
متن سند:
خواب هفتم
نهضت حضرت امام خمینى «ره» با مخالفت معظمله با لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى شکل علنى به خود گرفت و سخنرانىهاى افشاگرانه و مواضع اصولى ایشان، توجه تمامى مسلمین؛ بلکه جهانیان را به شهر مقدس قم و حوزه علمیه آن معطوف کرد.صدور اعلامیههاى متعدد از سوى حضرت امام خمینى «ره» و دیگر علماى گرانقدر، حرکتهاى گسترده مردمى، به تبعیت از ایشان، تشویش شاه و اطرافیان او را در پى داشت.
هدفگیرى احساسات پاک مردم متدین، با چاره اندیشى عروسکگردانان خیمه شب بازى نظام شاهنشاهى، براى مقابله با نهضت امام «ره» در دستور کار قرار گرفت؛ نزدیکى به خداوند و ائمه اطهار علیهمالسلام، کمر بسته بودن حضرت على (ع)، نجات یافتن به دست حضرت ابوالفضل العباس (ع) ادعاهایى بود که در یاوهسرایىهاى شاه به گوش مىرسید.
گوشهاى از سخنان وى در کنگره دهقانان، در تاریخ 26 /1 /1341 ه. ش به این شرح است:
«هیچ کس نه به تجربه و نه در عمل نمىتواند ادعا داشته باشد که بیش از من به خداوند و ائمه اطهار نزدیک است [!!!] پس در عمل نیز هر چه ممکن بود در راه خدا انجام دادهام؛ هر حرم مقدسى را که مىشود، تعمیر کردهام، هر شبى قبل از رفتن به خواب با خداى خود راز و نیاز کردهام و دعاى خود را خواندهام و مىدانم هیچ عملى از این کارهایى که امروز ما انجام مىدهیم بیشتر مورد پسند خدا و ائمه اطهار نخواهد بود...»
و در نطقى دیگر در همان سال مىگوید:
«شاید شش الى هفت سال بیشتر نداشتم که دچار مرض حصبه شدم. حالم
خطرناک بود، و شاید خیلى از اطبایى که مرا معالجه مىکردند مأیوس بودند. ولى شبى در خواب دیدم که در مقابل امیرالمؤمنین (ع) نشستهام روى زانوهاى آن حضرت ذوالفقار قرار داشت و در پیش [روى ایشان ]یک کاسه بود. به من فرمود: از این کاسه بنوش و فردا خوب مىشوى. اتفاقا همان شب عرق کردم؛ تب من قطع شد و از فردا رو به بهبودى رفتم.
تجربه دیگرى شاید شش ماه، یک سال بعد از آن بود که در یک کوچه سنگفرشى در سرازیرى تندى پائین مىرفتم؛ در آن موقع للهاى1 داشتم و یک مرتبه به نظر من از فاصله چند قدمى یک شخص روحانى که دور سرش نورى به نظر مىرسید از سمت مقابل، بالا مىآمد و تلاقى کردیم و گذشتیم. من آن شخص را شناختم و به لله خود گفتم که فلانى، حضرت حجت را دیدى؟ گفت کى؟ تکرار کردم. گفت: من کسى را ندیدم ولى آن حضرت را من دیده بودم. در عالم شش سالگى هفت سالگى کسى از خودش چیزى اختراع نمىکند آن هم تک و تنها در کوچهاى با للهاى»2
حضرت امام خمینى «ره» در مقابله با این یاوهگویىها، در یکى از سخنرانىهاى خود در اردیبهشت سال 1342 چنین مىفرمایند:
«اینها مدعى اسلام هستند، مدعى ایمان هستند، مدعى تشیع هستند، در عین حال که با این ادعاها امرار روز مىکنند و امرار حیات مىکنند، کارهایشان همان کارهایى است که مغول باید انجام بدهد، چنگیز باید انجام بدهد. در مراکز علمى مىریزند، خون بچههاى شانزده ساله و هفده ساله را مىریزند، خراب مىکنند مرکزهاى علمى را. به علما اهانت مىکنند. فحشهاى ناموسى مىدهند، در حبس مىبرند، زجر مىکنند، مىکشند، مىزنند، خونخوارى مىکنند، در عین حال نطق مىکنند، اظهار اسلامیت مىکنند، اظهار تشیع مىکنند، اظهار کشف و کرامت مىکنند...»
سندى که در این بخش به مطالعه آن خواهیم پرداخت، نمونهاى از طرارىهایى است که بعضى از افراد براى نزدیک کردن خود به دربار و پر کردن جیب خود به آن دست مىیازیدند.
وقایع اشاره شده در این اسناد، اعدام انقلابى حسنعلى منصور در 1 /11 /1343 و واقعه کاخ مرمر در 21 /1 /1344 مىباشد که خواننده محترم براى مطالعه دقیق آن مىتواند به کتب تاریخى مراجعه نماید.
بعرض عالى مىرساند
منظور از نامههایى که به حضور علیاحضرت شهبانوى ایران و پدر تاجدار [،] اعلیحضرت همایون شاهنشاه و شاهپور غلامرضا پهلوى و علیاحضرت ملکه مادر تقدیم گردیده این بود که به عرض رسیده باشد جانثارى در مشهد هست که خداوند در روح او قوهاى عطا فرموده که آنچه براى خود و بزرگان پیش آید قبلاً به صورت رویایى در خواب به او الهام مىشود. روى این اصل روز 23 /5 /44 تلگراف و نامههائى به پیشگاه ذات همایونى تقدیم ولى تاکنون به افتخار جواب نایل نگردیده و براى من باعث مباهات و افتخار است که به حضور پدر تاجدارم شرفیاب شده و عین خواب هفتم خود را به شرف عرض برسانم. در خاتمه ده جلد از یادداشتهایى که خواب دیدهام که با نظر استاندارى استان نهم و تقدیر از طرف و نظر اداره آموزش اطلاعات رادیو خراسان به چاپ رسانیدهام و خواب هفتم آن مربوط به قتل مرحوم منصور و صفحه 46 که مربوط به پیشگویى ترور خائنانه کاخ مرمر مىباشد تقدیم و در خاتمه تعجبآور است که چرا تلگرافم به حضور پدر تاجدار اعلیحضرت همایون شاهنشاهى نرسیده است که شاید جان نثار را احضار مىفرمودند و حتى به جناب آقاى مهندس شالچیان وزیر مربوطهام (وزیر راه) در این باره گزارش شده است.
با تقدیم احترامات فائقه کمک مهندس موزه ساختمان راهآهن مشهد.
حسین نورانى کرمانى امضاء
متن دست نوشتههاى این فرد، به این شرح است :
نوشته اول :
تقریبا 2 روز به ترور مرحوم منصور نخست وزیر مقتول بود، شبى خواب دیدم که من و اعلیحضرت همایون شاهنشاهى و ولیعهد و شاهپور غلامرضا پهلوى در
ساختمان چند طبقهاى قرار گرفته بودیم. مردم اجتماع کرده بودند مرد نسبتا قوى هیکلى نیز پشت سر پدر تاجدار قرار داشت چندین نفر با هفت تیر تیراندازى کردند اعلیحضرت همایونى با ولیعهد و من با عجله خود را به پشت بام رسانیدیم ولى مردم روى یکنفر که تیر به او خورده بود افتاده بودند و همهمه مىکردند اعلیحضرت همایونى از پشت بام با دست به احساسات مردم پاسخ مىگفتند. از خواب پریدم چون محال و یا غیرممکن بود خوابى دیدم باشم به خود یا به دیگران نفع یا ضررش نرسیده باشد به اداره دویدم به رئیس و [براى ]یکى از همقطارانم تعریف کردم خواستم به دربار شاهنشاهى تلگراف کنم و به استاندار بگویم رئیس مربوطهام صلاح ندانستند.
نوشته دوم :
روز 13 فروردین 44 بود که شب خواب دیدم دو مار که تقریبا به صورت لاک پشت بودند یکى به صورت دخترى شد و دیگرى به صورت مادر دختر در بغل من آمد ولى مادرش با عداوت و کینه به من نگاه مىکرد آن روز خیلى ناراحت بودم و چون منزل ما نزدیکى کوه سنگى بود با اطفال خود به آنجا رفته که ناهار را نزدیک کوه بخوریم در صد مترى کوه نزدیک مسیل توقف و بساط خود را پهن نمودیم در آن روز باد خیلى زیاد مىوزید تمام اثاثیه ما را هر یک به طرفى مىبرد مردم که براى گردش آمده بودند از کوه پائین آمده به خانههاى اطراف پناه بردند.
بچهها که به دنبال پیدا کردن اثاثیه رفته بودند مخصوصا دختر وسطى من که کنجکاو است آمد و گفت پدر جان کتاب کوچک قطورى با وضع کثیفى آنجاست چون کثیف بود به او دست نزدیم البته آن کتاب با همکارى چند نفر تمیز شده و با اجازه یکى از روحانیون در صحن مطهر به خدام تحویل گردید.
شبى که کتاب را تحویل دادم خواب دیدم پدرم مشغول ساختن مسجدى است من هم در آنجا هستم به من گفت تو هم کمک کن.
ولى مهمتر از همه صبح روز 22 /1 /44 که به اداره رفتم رئیس من گفت نورانى امروز خبرى از رادیو شنیدى جواب دادم خیر ایشان گفتند دیروز به اعلیحضرت همایون شاهنشاهى سوءقصد شده به حمداله به خیر گذشته است.
هنوز این صحبت را نشنیده به ایشان گفتم قربان به خدا مىدانستم سوءقصد مىشود ولى به خیر خواهد گذشت.
توضیحات سند:
پینوشتها:
1. لَ لَ مردى که پرستار و مربى کودک است. لالا هم گفتهاند. (فرهنگ عمید)
2. شاهنشاهى و دیندارى ـ سیدمحمدباقر نجفى ـ سال 1355
منبع:
کتاب
اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 155